eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
627 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
که با دم می شود شروع رزقش فزون ز ثروت قارون و حاتم است 🤚السلام علیکَ یا 🤚السلام علیکِ یا الزهراءُ چراغ امیدتون روشن😊 وجودتون سلامت🌷 💯 @asganshadt
🇮🇷 اینجا ایران است! اینجــا {جمهـوری اســلامــے} اسـت ! اینجـا یکــ استثنـا اَسـت ! اینجــــا ♥ سیـد علــﮯ ♥دارَد! اینجـا ما میمیـریم بـرای امـاممـان! اینجـا عشــق تکـرار میشوَد ! اینجـا بــه کـوری چشـم {ایـالت عیش} ، {ولایـت عشـق} است. رهبرا !! شاید از حـادثـــه ای بترسیم! اما تو بــه مـا جـرات  طــوفان دادیــــ...... @asganshadt
♥️|°نگذار اصل حجاب؛ در جامعه اسلامے ڪم رنگ شود. بخصوص عفت و پاڪدامنے ،گسترش پیدا ڪند تا فحشاء و منڪرات ڪمتر و ڪمتر شود. شهید هادی صدیــــــقیان :-) @asganshadt
﷽ ‌🌿|… « لا یعْجَلُ بِانْتِقامِهِ، وَلا یبادِرُ إلَیهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا مِنْ عَذابِهِ. » + برشے‌از‌ ..📍✨ ‌°•[ ✨به ادب زبان گشودم بسرودم اين نوا را  علے اي هماي رحمت تو چه آيتے خدا را 😍🍃]•°
روزشمارعیدغدیر👇👇👇 6روزتاغدیر
مٰا از غَدیر، سینه‌زنِ ڪربلٰا شدیم؛ این دست‌هایٖ رو به‍ خدا دستِ بیعَت اسٓت...(: ... اجتماع بزرگ عاشقان شهادت❤️ @asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
⚛﴾﷽﴿⚛ 💢 :🕵♀ چرا باید حجاب رو قبول کنیم؟ 👈 بعضیا میگن چون در قرآن گفته 👇👇 لا اکراه فی الدین ؟ اجباری نیست چرا باید مجبورمون کنن😕 بخاطر همین مجبور به داشتن حجاب نیستیم که صد در صد غلطه ⬇⬇ این مثل این می مونه که شما یه خونه ای و بخری🏡 ولی بگی پول آب و برقشو نمیدم.😏 لا اکراه یعنی محبور نیستی خونه رو بخری☝️👇 حالا که خریدی باید پول آب و برقشم بدی🌹🍀✋ دین اجبار نبوده 👈 ولی اگه مسلمان شدی باید حدودشو رعایت کنی...🌹🍀👌 دفترچه راهنمای دین ما قرآنه آيه های حجاب هم از قرآنه 🌹🌹... 👈 سوره ها و آيه های پایین درمورد حجاب حرف زده : (سوره مبارکه نور آيه ۳۱) و (سوره مبارکه احزاب آيه ۵۹) پس حجاب فرمان الهی است 👆 و با حجاب بودن واجب دینی است👌 که با حجاب بودن پاداش اخروی نیز دارد ؛😅 و پاداش نزد خدا قطعی است💯✅ (سوره مبارکه بقره آيه ۶۲) ✴ لطفاً این متن رو به اشتراک بذارین ✴ 🍃🌱↷ 『 @modarese_novin
وقتی میگم من مسلمونم وافتخارهم میکنم بایدم دستورات رواجراکنم
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
بانوی خوبم❕💓 فلسفـه حجاب تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست✋ که اگر چنین بود،↙️ چرا خدا تو را با حجـاب کامل به حضور میطلبد در عاشقانه ترین عبادتت؟؟؟ جنـس تو با حیـا خلق شده☺️ و خدا میخواهد تو را ببیند‼️ خودِ خودِ تو را‼️😍 در زیبا ترین حالت❕ در ناب ترین زمان❕ حیـا سرمایه توست❕ حیا مایه حیات توست❕ نه تنها دارویی برای حفظ سلامت مردان شَهرَت‼️😳😒 🍃🌱↷ 『 @modarese_novin
💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریه‌هایم کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه می‌کنی؟ ترسیدی؟» خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندان‌بان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس می‌تپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من می‌خوام برم، نگرانه!» 💠 بدنم به‌قدری می‌لرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بی‌روح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم میشه، تو باید افتخار کنی!» سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی می‌داد که به سمت سعد چرخیدم و با لب‌هایی که از ترس می‌لرزید، بی‌صدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته می‌کنم!» 💠 دستم سُست شده و دیگر نمی‌توانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد. نفس‌هایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم می‌کرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه می‌ترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه می‌کنی، اگه پای شوهرت برای بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!» 💠 نمی‌دانست سعد به بوی غنیمت به می‌رود و دل سعد هم سخت‌تر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟» شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را می‌دیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هق‌هق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!» 💠 روی نگاهش را پرده‌ای از اشک پوشانده و شاید دلش ذره‌ای نرم شده بود که دستی را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. به‌سرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از و رسولش خجالت نمی‌کشی انقدر بی‌تابی می‌کنی؟» سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید. 💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم می‌کرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید. باورم نمی‌شد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال می‌زدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه می‌کشید و سرسختانه نصیحتم می‌کرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن ! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بی‌پروا ضجه می‌زدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو صداتو بلند کنی؟» 💠 با شانه‌های پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که به هم فشار می‌داد حس کردم می‌خواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد. زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد :«تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری می‌خوای کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش می‌لرزید که به سمتم چرخید و بی‌رحمانه تکلیفم را مشخص کرد :«تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن به داریا، ما باید ریشه رو تو این شهر خشک کنیم!» 💠 اصلاً نمی‌دید صورتم غرق اشک و شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانه‌ام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :«این لالِ؟» ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست می‌بارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :«! بلد نیس خیلی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهایی‌ام قلقلکش می‌داد که به زخم پیشانی‌ام اشاره کرد و بی‌مقدمه پرسید :«شوهرت همیشه کتکت می‌زنه؟» 💠 دندان‌هایم از به هم می‌خورد و خیال کرد از سرما لرز کرده‌ام که به همسر جوانش دستور داد :«بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید :«اگه اذیتت می‌کنه، می‌خوای بگیری؟»... ✍️نویسنده: اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️ @asganshadt
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را می‌گرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!» و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!» 💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشی‌اش با همان زبان دست و پا شکسته به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...» اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه می‌خوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!» 💠 نفهمیدم چه می‌گوید و دلم خیالبافی کرد می‌خواهد دهد که میان گریه خندیدم و او می‌دانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر می‌بُره تا به تو برسه!» احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینه‌ام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر داریا نقشه‌ای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه می‌خوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!» 💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمی‌دونم تو چه هستی که هیچی از نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به و رسولش ایمان داری که نمی‌خوای رافضی‌ها داریا رو هم مثل و و به کفر بکشونن، امشب با من بیا!» از گیجی نگاهم می‌فهمید حرف‌هایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا می‌کنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده مهاجرت کردن اینجا!» 💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ می‌کرد که فاتحه جانم را خواندم و او بی‌خبر از حضور این رافضی همچنان می‌گفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضی‌ها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ، رافضی‌ها این شهر رو اشغال می‌کنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی می‌برن!» نمی‌فهمیدم از من چه می‌خواهد و در عوض ابوجعده مرا می‌خواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟» 💠 از نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا می‌کنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!» تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد می‌کرد و او نمی‌فهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!» 💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی‌ها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضی‌ها تو حرم مراسم دارن!» سال‌ها بود نامی از ائمه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام (علیه‌السلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت. 💠 انگار هنوز مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر می‌زد که پایم برای بی‌حرمت کردن لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار می‌کردم که ناچار از اتاق خارج شدم. چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و می‌ترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبال‌مان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را می‌سوزاند. 💠 با چشمانم دور خودم می‌چرخیدم بلکه فرصت پیدا کنم و هر قدمی که کج می‌کردم می‌دیدم ابوجعده کنارم خرناس می‌کشد. وحشت این نامرد که دورم می‌چرخید و مثل سگ لَه‌لَه می‌زد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد. 💠 بسمه خیال می‌کرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد می‌گفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«می‌خوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»... ✍️نویسنده: اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️ @asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻شهید احمد کاظمی:🌸 افتخار کنیم که سربازان سیدالشهدا (ع) هستیم+ صوت 🎙«دل را بسپارید به خدای متعال و متوسل شوید به ائمه (ع) و در راس آنان امام حسین شهید و افتخار کنیم ما سربازان او هستیم و زیر پرچم آیت الله خامنه‌ای این لشکر و سپاه را اداره می‌کنیم که تحویل حضرت مهدی دهیم.» اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️ @asganshadt
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 👤 رئیس حزب وطن ترکیه: دندان های آمریکا کشیده شده است/ 🔹آمریکا و تمدن غرب در حال افول و غروب است. تمدن جدیدی در غرب آسیا در حال تولد است 🔹شجاعت ایران در مقابله با آمریکا باید الگویی برای سایر کشورها باشد؛ باید در مقابل آمریکا جسور باشیم و مثل ایران سر خود را بالا بگیریم. وتمام این عظمت از انقلاب خمینی کبیر است،وبزودی دست تمام کسانی که با فشار اقتصادی گلوی مردم را میفشارند تا ازین انقلاب دست بکشند،را بایاری امام زمان(عج)قطع خواهیم کرد. اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇 ❤️@asganshadt❤️
✅ حرف حساب یه مقایسه بسیار عجیب ۱_ چون اون آقا اهل هست و فلان اشتباه رو کرد، پس من دیگه مسجد نمیرم!😶 ۲_ چون فلان کس که میخونه، فلان کار رو انجام داد، پس من دیگه نماز نمی‌خونم!😐 ۳_ چون فلان خانم که هست، فلان اشتباه رو انجام داد، پس من دیگه چادر نمی پوشم!😑 *یه سوال خیلی مهم:*⁉️ ۱_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که چلوکباب می خوره، فلان اشتباه رو کرد من دیگه چلوکباب نمیخورم؟)😜🥙 ۲_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که بنز آخرین سیستم رو سوار هست، دزدی کرد ، من دیگه بنز سوار نمی شم؟)🚖 ۳_ چرا هیچ کس نمیگه( چون فلان خانم ، فلان اشتباه رو کرد، من دیگه باحجاب میشم؟)😉 *چرا ما سریع از دین مایه میذاریم، نه از دنیا؟!*🤫 هیچ کس به غیر از اسلام صل الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم ‌السلام نیست. پس هر کسی ممکنه اشتباه کنه.(انسان ممکن الخطاست، جایز الخطا نیست) پس بخاطر دین و ایمان، سر خدا و خداپرستها منت نذاریم.. انقدر هم سریع دین گریز نشیم 😊🙃 ...وبه جای افراد به معیارهای دین توجه کنیم،معیار حق وباطل در دین امیرالمؤمنین علی.ع.است @asganshadt🌸
❣من از شوقش زمین خوردم ولی بلندم کرد 🌸همیشه یاعلی گفتم، عــلــی از جا بلندم کرد اجتماع بزرگ عاشقان شهادت😍 @asganshadt
🔹 ساعت 21 دعا فرج فراموش نشود التماس دعا فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| (؏) |• ✨ اول یا ع بگو تا که رزق از سفره رسد...😍 💯 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت😍 💗@sganshadt💗
⭕️ای برادران! قبل از اینکه به جبهه بیایم، میخواست با من با لباسِ نظامی عکس بگیرد؛ اگر شدم، دورش را بگیرید چراکه من او را بسیار دوست دارم💚 پ.ن: "فاطمه دقیق" دختر خردسال شهید «علی شفیق دقیق» رزمنده جاوید الاثر و دانش آموز مدرسه ابتدایی با نوشتن جمله‌ای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت👌 وی در وصف رزمنده نوشته است: اگر شما گُلی🌷 را در صحرای دیدید خاک آن را ببوسيد ممکن است آنجا دفن شده باشد😭 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇 🕊@asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیسکوتیک مکه باتلاوت قرآن آغازشد خدالعنتشون کنه😡 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇 @asganshadt🌷
باهم رفته بودیم ڪربلا، یک بار دیدم توی رواق روبروے ضریح خوابش برده و من هم برای بقیه جریان خوابیدنش را تعریف ڪردم. تا اینڪه یڪ روزڪہ مشغول دعا خواندن بودم، آمد ڪنارم و گفت چقدر دعا می خوانے؟!! برو بنشین با آقا حال ڪن ، با آقا حرف بزن ... میگفت: "خیلی خیلی لذت بخش است که خوابت ببرد ، چشم بازکنی و ببینی شش گوشه ارباب جلوی چشمانت است." بعد از اینڪه خبر شهادتش آمد و رفتیم معراج شهدا به او گفتم به خدا اگر می دانستم خوابت در حرم می خواهد این طور بشود و تورا به اینجاها ببرد من هم مےآمدم کنارت مےخوابیدم ... راوی : خواهر شهید اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️ @asganshadt