eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
611 دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
116 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_دوم 💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنه
✍️ 💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همه‌مون رو سر می‌برن یا می‌کنن! یه کاری کنید!» دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را به‌هم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمی‌بینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تن‌شون رو می‌لرزونی؟» 💠 ابوالفضل تلاش می‌کرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید :«فکر می‌کنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!» ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بی‌توجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند :«بچه‌ها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمی‌تونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.» 💠 مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت :«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.» و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد :«اگه یه آرپی‌جی باشه، خودم می‌زنم!» 💠 انگار مچ دستان در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت :«من میرم آرپی‌جی رو ازشون بگیرم.» روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد :«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز می‌زنه!» 💠 و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد :«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!» تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجره‌ها و دیوار ساختمان می‌خورد و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر می‌شد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد. 💠 مصطفی با گام‌های بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را می‌شنید که به سمتم چرخید، آسمان چشمان روشنش از ستاره باران شده بود و با همان ستاره‌ها به رویم چشمک می‌زد. تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد. یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بی‌آنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد. 💠 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال می‌زدم که او هم از دست چشمانم رفت. پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمی‌خواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشک‌هایم همه می‌شد و در گلو می‌ریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدن‌مان نگذشته و دامادم به رفته بود. 💠 کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی می‌کرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند. ندیده تصور می‌کردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمی‌دانستم چند نفر او را هدف گرفته‌اند که کاسه شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد. 💠 مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلوله‌ها از دستم رفته بود که میان گریه به (علیهاالسلام) التماس می‌کردم برادر و همسرم را به من برگرداند. صدای بعضی گلوله‌ها تک تک شنیده می‌شد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!» 💠 با گریه نگاهش می‌کردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که به‌سرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!» خط گلوله‌ها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس می‌کردم کار مصطفی را ساخته‌اند که باز به جان دفتر افتاده‌اند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد. 💠 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانی‌اش عرق می‌رفت، گوشه‌ای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفس‌نفس می‌زد. یک دستش آرپی‌جی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمی‌شد دوباره قامت بلندش را می‌بینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بی‌توجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد. 💠 آرپی‌جی روی شانه‌اش بود، با دقت هدف‌گیری می‌کرد و فعلاً نمی‌خواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»... ✍️نویسنده: @asganshadt
🇮🇷❣🇮🇷❣🇮🇷❣🇮🇷❣🇮🇷 .✌️ 🌲دلیر و مقاوم نستوه و استوار 🌱امیدوار و دلاور آمدند باهمان صلابت همیشگی!👌 🍀خاک پای آزادگان، سُرمه، چشمان میهن🇮🇷 سال روز سال روز بازگشت سرافراز بـه دامن پر مهر میهن گرامی باد...🌺 🇮🇷❣🇮🇷❣🇮🇷❣🇮🇷❣🇮🇷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت💗 @asganshadt
👌 براے امامت چے ڪار میتونے بڪنے؟؟ میتونےڪانال بزنے براش؟ خب بزن😉 میتونی ڪار فرهنگی و جهادے بڪنے؟ خب بڪن(: مےتونےکسےرو هدایت کنے؟ خب بکن🌻 میتونی سخنرانے کنی؟ خب بڪن🌸 میتونی مجلس بگیرے برا حضرت؟ خب بگـیر اصلا هیچ ڪدوم رو نمیتونے😢 دعا ڪه میتونی بڪنی؟✨ صلوات ڪه میتونے بفرستے؟✨ میتونی خانوادت رو ڪه هدایت ڪنے؟✨🍁 .براےظهورآقابڪنیم👌💛 نسل ما نسل ظهور است اگر برخیزیم♥️( @asganshadt
شهادت توفیقه موندن وظیفه سرباز سیدعلی بودن یه‌چیز دیگه‌ست..:) @asganshadt
🔘 🦋ایستادگی و مقاومت آزادگان سرافراز ما در طول سالهای سخت اسارت، ملت ایران را روسفید و سربلند کرد و ما بازگشت پیروزمندانه آنان به میهن اسلامی را حادثه‌ای میدانیم که دست قدرت الهی آن را رقم زد. بنابراین یکایک ملت ایران باید این خاطره و خاطرات شبیه آن را زنده نگهدارند و آنها را قدر بدانند. 🎤امام خامنه‌ای؛ ۱۳۷۷،۰۵،۲۷ ♻️الگو گیری از ایستادگی و مقاومت آزادگان چراغ راهی است برای تمامی کسانی که دلشان به عشق می‌تپد. سرافرازانی که شانه‌های ستبرشان زیر تازیانه‌های ناجوانمردانه بعثی‌ها نیز سکویی بود برای برافراشته نگه داشتن پیام و پرچم . ♻️سالروز ورود غرور آفرین آزادگان سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد. اجتماع بزرگ عاشقان شهادت🌷 🆔@asganshadt
🕊بہ یاد شهیدانـے ڪ 🕊تا وقٺـے مـے فهمیدنــ 🕊رمز عملیاٺـــ 🕊بنامــ حضرٺــ عباس(ع) 🕊هسٺ آبـــ قمقمہ هاشونــ رو 🕊خالـے مـے ڪردند و با 🕊لبــ هاے تشنہ 🕊بہ شهادٺـــ مـے رسیدند @asganshadt
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥👌👌👌👌 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🦋هیچ چیز شیرین تر از بازگشت به خانه، برای پرستوی مهاجر نیست...❣ اجتماع بزرگ عاشقان شهادت🌸 @asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁می‌گویند: روزی را ص🌤بحِ زود می‌کنند  🍁 که هستید امروزتان رزق سفره‌ی ... 🌺 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt
+ معناے "غیرٺ" درجمع شماخلاصہ میشود(:🌱 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت🌹 @asganshadt
‌ آخرین منزل حیات و حرکت انسان، لذت بردن است. با این تفاوت که اگر از چیزهای بی‌ارزش لذت ببری، متوقف می‌شوی و اگر از امور با ارزش لذت ببری، آغاز شکفتن و پویایی است. لذت مانند محبت است؛ از هر چیزی لذت ببری، شبیه همان خواهی شد. ‌ @asganshadt