جعفرجان محمدی (کاتب)
سال تولد 1370
شهادت : فروردین 1394
محل شهادت: سوریه_ استان درعا_عملیات بصرالحریر
خاطره ای از دو شهید بزرگوار،مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) و جعفرجان محمدی (کاتب)
راوی:هم رزم دو شهید، رزمنده ی بزرگوار ابوعلی
چند روزی میشد که اومده بود سوریه...
سیدابراهیم گفت تو بچه ها دنبال چند نفر بگرد که به دردمون بخورن...
یکی میخواستیم برای مسئولیت قسمت نیروی انسانی که هم خط خوبی داشته باشه و حداقل دیپلم باشه...
بین بچه های جدیدالورود که به خط شده بودند پرسیدم یه نفر که خطش خوبه دستش رو بلند کنه....
یه نفر دستش رو بلند کرد گفت من خطم خوبه...
پرسیدم تحصیلاتت چقدره؟
گفت:سوم ابتدایی
منِ بی معرفت گفتم نه بشین...به دردمون نمیخوری...
با ناراحتی ناشی از برخورد این حقیر که تو چهره اش هویدا بود، نشست...
مجدد پرسیدم که کسی جواب نداد...
جعفرجان دوباره بلند شد و با لحن و چهره ی آمیخته با التماس و همچنین لهجه ی شیرین افغانستانی گفت :
ابوعلی بگذار من بیام به دردت میخورم..."کاتب خوبی میشم"...
هر چی فکر کردم نتونستم یه سوم ابتدایی رو بذارم مسئول نیروی انسانی گردان... خلاصه از ترفندهای سید ابراهیم استفاده کردم و یه استخاره گرفتم که خیلی خوب اومد...
اومد و مشغول شد... اصلا فکر نمیکردم اینقدر زیبا بنویسه.
یه خطاط به تمام معنا که فقط هم خط ریز بلد بود.
برام جای تعجب بود که با این سواد پایینش چطوری اینقدر زیبا مینویسه...
و البته علاقه ی زیادی هم داشت...ازش جریان رو جویا شدم.
مفصلا توضیح داد که کلاس خط میرفته و علاقه ی شدید و استعدادش باعث شده بود به این حد برسه.
بعد چند روز یه اتاق با امکانات بهش تحویل دادیم و یکی رو گذاشتیم کنار دستش، چون غلط املایی خیلی داشت و گاهی مجبور میشدم نامه هایی که می نوشت رو دو سه بار بازنویسی کنم. از آخر هم یه دور نامه رو کامل مینوشتم و میدادم بهش تا پاکنویس کنه ...
هر چه مراجعات در رابطه با پیگیری اموراتی مثل دکتر و مرخصی و... بود رو می فرستادیم پیشش تا نامشو بنویسه... حسابی سرش شلوغ شده بود.
یه روز با سید ابراهیم از جلو دراتاقش رد میشدیم که دیدیم یه برگه نوشته و رو در اتاقش نصب کرده، به این مضمون:
"لطفن بیدون هماهنگی با مسعول نیروی انسانی و ورود ممنون"
من کلی خندیدم...
سید گفت بابا اینا به اندازه ی وسعشونه...
دوتا پیشنهاد دادم که سید قبول نکرد...
اول گفتم ورقه رو از روی در بکنم و دوم اینکه در بزنم و توجیهش کنم
که در هر دو صورت سید مخالفت کرد و با حرکتش بهم فهموند امر به معروف و نهی از منکر مراتب داره...
و عکس العملش این بود:
ابوعلی یه برگه به همین اندازه بردار و روش بنویس "ورود به اتاق بدون هماهنگی در هر ساعت از شبانه روز بلامانع است" و نصب کن رو درب اتاقمون...
فرداش دیدم ورقه روی درب اتاق نیروی انسانی نیست...
جعفرجان هر روز بهتر از قبل میشد...
اون خوی ناسازگاری اولیه اش(چند بار با بچه ها دعواش شده بود)کلا تغییر کرده بود...
با همه بگو و بخند میکرد....
شب عملیات بصرالحریر تعداد کمی فندک اتمی تحویلمون داده بودن که به مسئولین دسته تحویل بدیم برا روشن کردن فیتیله ی بمب های دست ساز...
بین بچه ها تقسیم کردیم ولی شلوغی و ازدحام باعث شد عادلانه تقسیم نشه و صدای همه در بیاد...
سید ابراهیم گفت قضیه چیه منم بهش توضیح دادم...
خیلی حالم گرفته شد که به گوش سید رسیده بود و همین قضیه باعث شد فکرم مشغول بشه و حسابی قاطی بکنم...
جعفر جان متوجه شد و گفت ابوعلی غصه نخور درست میشه...
بعد چند دقیقه خودش رو رسوند و یه جعبه بهم داد...گفتم چیه اینا...گفت همونی که کم داشتی...باز کردم دیدم حدود 50 تا فندکه...گفتم از کجا آوردی؟
گفت از لوژستیک (تو نامه هاش اینطوری می نوشت) کش رفتم...
خلاصه بعدش رفتم و از لجستیک حلالیت طلبیدم...
@asganshadt
🔴 پیام سرلشکر باقری به مناسبت حادثه تروریستی در اهواز؛
تروریستها را ریشهکن میکنیم
رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در پیامی با محکومیت اقدام تروریستی مزدوران استکبار در منطقه تاکید کرد:
🔹نیروهای مسلح، مصممتر از گذشته تروریستها و دنبالههای آنها را تحت تعقیب قرار داده و تا ریشهکنی این پدیده نفرتانگیز از پای نخواهد نشست.
💎@asganshadt 💎
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊
🌹🕊🌹
🌹🕊
🌹
برگی از دفتر خودسازی شهیده دانشآموز «زینب کمایی»
مادر این شهید 14 ساله درباره دفتر خودسازی زینب، این گونه روایت میکند:
زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سورههای قرآن کریم، دعا کردن در صبح و ظهر و شب، کمتر گناه کردن تا کمخوردن صبحانه، ناهار و شام.
دخترم جلوی این موارد ستونهایی کشیده بود و هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت میزد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن اندام لاغر و نهیفش که چند تکه استخوان بود، به یاد آن روزههای مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شبهای طولانی و بیصدایش، به یاد گریههای او در سجدههایش و دعاهایی که در حق امام خمینی(ره) داشت.
زینب در عمل، تکتک موارد آن جدول خودسازی و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود را رعایت میکرد.
🌹| @asganshadt
🌹🕊
🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🔸پیکرهای مطهر شهیدان حادثه تروریستی اهواز فردا ساعت 8:30 صبح از مقابل حسینیه ثارالله این شهر تشییع می شوند.
🆔 @asganshadt
صــــــــــلوات خاصه امام هشتم به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات👇
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞ببین! ریا نشہ ولی من یہ روز شهید میشم!
🔹فیلمی از شهید حسین ولایتی از شهدای دزفولی حادثه تروریستی اهواز