🔴چرا امام خامنه ای؟! کوفی عنان( دبیر کل سابق سازمان ملل): 🔴🔥من با شخصیت های مختلفی از جمله ژاک شیراک و هلموت کهل دیدار داشته ام که به شدت تحت تاثیر قرار گرفته ام. ولی در ملاقات با ایشان احساس کردم هنوز کسی را مثل ایشان ندیده ام شخصیت معنوی ایشان چنان مرا تحت تاثیر قرار داد که پیش خودم فکر کردم چرا شخصيتی مثل من باید دبیر کل سازمان ملل باشد. پس از این دیدار شخصیت هایی که مرا جذب کرده بودند همه را به فراموشی سپردم. 🆔👇👇👇 @asganshadt

🕊🍃🕊 لا به لای روضه هایش از من پرسید : میدونی اِرباً اِربا که می گن یعنی چی؟! گفتم: مثل گلی که پر پر کنند و بپاشند اطراف. گفت: نه! توی #شرهانی، وقتی بدن یه شهید هفده هجده ساله رو جدا جدا توی شعاع دویست متری پیدا می کردیم، فهمیدم ارباً اربا یعنی چی. دست و پا و جمجمه و اعضا هر کدوم یه طرف بود... #برگرفته_از_كتاب_عمار_حلب #شهید_محمدحسین_محمدخانی 🍃🌹🍃🌹 @asganshadt

🍃یا رب به کرم بر من درویش نگر 🍃در من منگر در کرم خویش نگر 🍃هر چند نیم لایق بخشایش تو @asganshadt

🔴 آژیر قرمز، که هنگام حملات هوایی به صدا در می‌آمد ⭕️ و مفهوم آن این بود که مردم باید سریع به پناهگاه بروند @asganshadt

🔴 راهنمای آژیر خطر - جنگ @asganshadt

بسم الله الرحمن الرحیم

هوای پاییز بوی دلتنگی می‌دهد تو نیستی و نمیدانی پاییز ڪه باشد آدم دلش چند بار بیشتر تنگـ😔ــ می ‌شود #میم_مثل_محسن #رفیق_شهیدم @asganshadt

خدایا... هیچ نسبتی با شهدا ندارم... اما دلم به دلشان بند است... خون سرخشان بد جوری پاگیرم کرده... میدانم لایق شهادت نیستم... اما آرزویش را داشتن که عیب نیست... فریاد میزنم تو را... در لابلای شعر هایم... شاید انعکاسش جواب تو باشد... اما میدانم پاسخی نمیدهی... وقتی شرمنده تر از همیشه بگویم... شهدا شرمنده ایم...😔 @asganshadt

ڪوچڪ باش و " عاشــــق" ڪہ عشـق ، خود مے دانـد آیین " بزرگـ " ڪردنت را ... #بزرگ_مرد_کوچک #خردسالترین_شهید_دفاع_مقدس #شهید_احمد_نظیف #شهیدگمنام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷 @asganshadt 🌷

✨امام خامنه ای✨ 🔴شهادت، گل خوشبو ومعطری است که جز دستِ برگزیدگان خداوند درمیان انسان‌ها،به آن نمی‌رسد. 🆔👇👇👇 @asganshadt

خاطره عجیب 💥 ▫️قبل از اینکه برویم راهیان نور، رفتیم گلزار شهدای روستای یکن آباد همدان. فامیلی های سه تا از شهدا، شبیه هم بود؛ احمدی. اسم پدر هر سه تاشان هم حاج عبدالله بود. فهمیدم با هم برادرند. به دوستم گفتم، دفعه ی بعد، بریم خونه ی این شهدا. هنوز قدم از قدم برنداشته بودم که کنار یکی از این شهدا، یک مزار دیدم؛ مزار حاج عبدالله احمدی. به خودم امید دادم: خب میریم سراغ مادرشون! دو قدم رفتم بالاتر. کنار سومین شهیدشون، چشمام رو سنگ نوشته ی یه مزار خشک شد: «مادر شهیدان احمدی»... شونه مو تکیه دادم به دیوار: #چقدر_دیر_رسیدیم... @asganshadt