eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.9هزار دنبال‌کننده
33.4هزار عکس
38.1هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷رهبرا حلال کنید ما را.... سخنان زیبا و دلنشین فرزند شهید زینعلی ،در محضر رهبر انقلاب 🔹ارضیت یابن رسول الله ص ارسا لی لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 رهبر معظم انقلاب، امروز: شهید ایرلو در قضیه یمن، تک بود؛ 🔹حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، امروز در حاشیه دیدار مسئولان نظام و سفرای کشورهای اسلامی در دیدار خانواده شهید ایرلو: خدا ان‌شاءالله مرحوم آقای ایرلو را درجاتش را عالی کند. ایشان تک بود. در قضیه‌ی یمن ایشان واقعا تک بود. همه‌ی خدمات، همه‌ی کارهای خوب ایشان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺🍃 🔺 ۴ مدل حق الناس داریم چگونه اینها را جبران کنیم⁉️ استاد محمدی 🌼⃟⃟⃟⃟✍჻ᭂ࿐✰🎤
رئیسی به آفریقا می‌رود مدیرکل آفریقای وزارت خارجه: رئیس‌جمهور در نیمه اول سال جاری به چند کشور آفریقایی سفر خواهد کرد. پیش بینی می‌کنیم سطح روابط تجاری ایران با آفریقا در سال جاری به بیش از دو میلیارد دلار افزایش یابد
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حضور یک اعجوبه در برنامه محفل 🔹سرعت بالای پاسخگویی مرتضی خدامی که نه تنها قرآن، نهج البلاغه و نهج الفصاحه بلکه اشعار زیادی را نیز حفظ است. ┏━✨🌼🌹✨🌸✨━┓. ┗━✨🌸✨🌹🌼✨━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علم بهتر است یا ثروت؟ من پاسخم این است که به جنگ نگاه کنید ثروتمند ترین بهترین تسلیحات را خرید الان وقتی به جنگ نگاه میکنیم و میپرسیم: عظیم ترین ضربه را چه کسی زد؟! همه میگوییم یمنی ها زدند یمنی ها که ضعیف تر بودند در ظاهر؟ نه علم داشتند یارانی داشتند اون یاران دعا میکردند این علم میرفت تو مخ یمنی ها میشد موشک و پهپاد اثر خود را در میدان میگذاشت لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهرم این آزادی که می بینی در ایران است و هر جور میخوای میگردی و میگی به کسی مربوط  نیست...❌‼️ به اینهامربوط میشه...👆 این سرزمین امنیت و آزادیش که تو میبینی  و  باز هم  انکار  می کنی  رو مدیون رشادتها  و از خود گذشتگی این عزیزان است.👆 لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی از بزرگترها، مصاحبه فرزاد حسنی با خانم "سهیلا آرین" را دیده اند. در این برهه زمانی که بحث پوشش مناسب مطرح است، دیدن این قطعه برای جوان‌ترهایی که ممکن است این مصاحبه را آن موقع ندیده باشند، می‌تواند بسیار جذاب و راهگشا باشد ... لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
48.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 ایران چگونه به قدرت پهپادی جهانی تبدیل شد ؟ لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 امام جمعه قشم شخصاً به مغازه‌ پاساژها سر می‌زند و امر به معروف می کند. ❌ایستادگی پای قانون خدا هم اجر دارد هم تاوان. زمان اغتشاشات با پرتاب مواد آتش زا دفتر ایشان را آتش زدند و فرار کردند. ✅ وظیفه ما مردم فقط تذکر لسانی است. درگیر نشویم. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت۱۹۹ داخل ماشین که شدم دوباره رستا زنگ زد. عصبی بود. سعی کردم با قربان صدقه رفتنش و آرام حرف زدن کمی آرامش کنم و مطمئنش کردم که تا نیم ساعت دیگر به خانه میرسم. امیرزاده با لبخند از آینه نگاهم می‌کرد، بعد از تمام شدن تلفنم گفت: –پس از این حرفها هم بلدید بزنید. خوش به حال خواهرتون. لبخند به لبم آمد. –آخه چون بارداره نمیخوام استرس بگیره. ابروهایش بالا رفت. –عه؟ پس به زودی شیرینی خاله شدنتونم می‌خوریم. –قبلا دوبار خاله شدم این سومیه. خندید. –وای من عاشق خونه‌های پر بچه‌ام. شما چی؟ بچه دوست دارید؟ نگاهی به بیرون انداختم. –مامانم همیشه میگن بچه برکت خونس و سرمایه‌ی زندگی هر کسی بچشه، میگن اگه بچه‌ها درست تربیت بشن حتی تا هفتاد جد آینده و گذشته‌ی آدم از این سرمایه سود می‌برن. گاهی که خواهر کوچیکم غر میزنه و میگه اگه دوتا بچه بودیم زندگیمون راحت تر بود مادرم ناراحت میشه و میگه من حتی اگر یدونه بچه هم داشتم و پولدارترین آدم بودم بازم نمیزاشتم بچم تو راحتی زندگی کنه چون تربیتش خراب میشه و سرمایه‌ی اصلی زندگیم از بین میره. حالا خودم هیچی جواب اجدادم رو چی بدم. امیرزاده با چشم‌های گرد نگاهم کرد. – ایوالله به مادرتون. با این طرز فکر عجیبه که فقط چهارتا بچه دارن. از آینه نگاهش کردم. –مادرم یه بیماری داشت که دکتر بهش گفته بود هر بار که باردار بشه بدنش ضعیف‌تر میشه، بعد از به دنیا امدن خواهر کوچیگم یه مدت حالش خیلی بد بوده ولی خرا رو شکر کم‌کم بهتر شد. نفسش را بیرون داد. –خداروشکر. پس یعنی شما موافق تربیت و افکار مادرتون هستید؟ نگاهم را به دستهایم دادم.. –کدوم آدم عاقل از سرمایه‌ی زیاد بدش میاد؟ امیرزاده با خنده گفت: –همینطور سود رسوندن به این همه آدمهایی که یه روزگاری تو این دنیا زندگی می‌کردن و آودمهایی که بعد از این میخوان تو این دنیا زندگی کنن کلید را انداختم و وارد حیاط شدم. رستا پنجره‌ی اتاق من و نادیا را که رو به حیاط بود را باز کرد و پچ پچ کنان گفت: –تلما از اینجا بیا تو. به سختی از پنجره وارد اتاق شدم. رستا یک دست لباس برایم آماده کرده بود. –سریع اینارو بپوش. بعد از پوشیدن لباسهایم همانطور که صورتم را آرایش می‌کردم، رستا در عرض چند دقیقه موهایم را برایم بافت یک طرفه زد. استاد این کار بود. موهایم کوتاه و به هم ریخته بود ولی با بافتی که رستا برایم زد خیلی عوض شدم و حسابی مرتب شدم. کارش که تمام شد با عجله گفت: –زودباش بیا بیرون، معطل نکن که خیلی دیر شده. مادر امیرزاده با دیدنم لبخند زد و اصلا به رویم نیاورد که مرا قبلا دیده. بعد از خوش و بش و خوش‌آمد گویی کنار رستا نشستم و نگاهم را به دستهایم دادم. مادر رو به مادر امیرزاده گفت: –اگه اجازه بدید حالا من در مورد پسر شما بپرسم. بعد هم شروع به سوال پرسیدن کرد. تمام سوالات مادر حول محور اخلاقیات امیرزاده و ایمانش بود. حتی یک مورد هم در مورد وضع مالی‌اش یا کار و دارای‌اش نپرسید. رو به رستا پرسیدم: –اونم در مورد من همین سوالات رو کرد؟ رستا سرش را زیر گوشم آورد. –آره منتها سوالاتش خیلی ریزبینانه‌تر بود. –مثلا چی پرسید؟ –این که اگه نماز صبح خواب بمونه چیکار میکنه؟ با چشمهای گشاد شده به رستا نگاه کردم. بعد از این که سوالات مادر تمام شد، مادر امیرزاده با من هم کمی صحبت کرد و در آخر هم گفت: –دخترم اگه اشکالی نداره شماره تلفن یکی دوتا از دوستانت رو بده که من در مورد شما ازشون سوالاتی بپرسم. با تعجب به رستا نگاه کردم، ولی او خیلی عادی گفت: لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت 200 اجازه بدید از اتاق قلم و کاغذ بیارم. من به دنبال رستا به اتاق رفتم و گفتم: –رستا حالا چی‌کار کنم؟ چرا آخه شماره دوستام رو می‌خواد؟ رستا با لبخند خودکار را به دستم داد: –معلومه مادر خیلی به فکر و زرنگی داره، شایدم به خاطر عروس قبلیشه که اینقدر محتاط شده، هر چی هست خیلی خوبه. توام باید روزی که امدن برای خواستگاری همین کار رو بکنی، البته من خودم یه تحقیقاتی کردم ولی خیلی کمه، یه سوالاتی رو هم در نظر گرفتم که میدم حفظ کنی و ازش بپرسی. با چشم‌های گرد شده نگاهش کردم. –انگار فقط من این وسط از هیچی خبر ندارم. به خودکار اشاره کرد. –بدو بنویس. شماره‌ی دوستت زهرا رو بنویس. اسم زهرا که آمد یاد ماجرای کافی شاپ افتادم و ترسیدم حرفی بزند و آبرویم برود. –نه، اون نمیشه. شماره ساره رو می‌نویسم. با یکی از همکلاسی‌هام. از سال اول دانشگاه تا حالا با هم دوستیم. –کاش به جای ساره شماره یکی دیگه رو می‌نوشتی. با ساره کمی شکرآب بودیم ولی چاره ایی نداشتم. شماره را نوشتم. برگه را به دست رستا دادم. برگه را گرفت. –خودت بهش بدی بهتره‌ها. –راستش یه کم بهم برخورده، تو بهش بده. –اگه به تو بربخوره ما هم فردا پس فردا می‌خواهیم رُس امیرزاده رو بکشیم به اونم برمی‌خوره‌ها. برگه را از دستش گرفتم.
نزنیدا، ناراحت میشن. نادیا که حرفهای ما رو می‌شنید گفت: –هنوز هیچی نشده چه هوای اونا رو داری! بیا هوای این خواهر بدبختت رو داشته باش که کلی کار رو سرش ریخته. با خودکار سوالی که مادر گفته بود را خط زدم. –ببین نادی، این چند روزه کاری به من نداشته باش بزار حواسم جمع باشه، سوالهارو خوب حفظ کنم. نادیا پشت چشمی نازک کرد. –مگه کنکوره؟ لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸