—آره، می خواد بچه ها رو ببره خونه ی خواهرش که تنها نباشن. آخه می خواد بره سرکار. منم بهش گفتم حالا یه امشب نرو چی می شه؟ نمی بینی من این جا گیرم؟
نگاهی به علی انداختم و با تردید گفتم:
—می خوای تو برو، من میمونم.
علی تیز نگاهم کرد و قبل از این که ساره حرفی بزند کارت عابر بانکش را به طرفم گرفت.
—اگر تو می خوای بمونی این کارت پیشت باشه. یه وقت واسه دارویی چیزی لازم میشه، هر وقتم خواستی برگردی زنگ بزن بیام دنبالت.
با چشم های گرد شده نگاهش کردم.
ساره با شتاب گفت:
—نه علی آقا، من خودم می مونم. به شوهرم می گم یه امشب نره سرکار طوری نمیشه که. شما و تلما جون برید. دستتون درد نکنه. اگه کاری پیش اومد، زنگ می زنم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت434
علی نگاهش را زیر انداخت.
—باشه. می تونید به خونواده ش زنگ بزنید بیان پیشش؟
ساره نگاهش را به من داد.
—آره، ازش شماره خاله ش رو گرفتم الان زنگ می زنم. شما برید.
—ساره جان، من رو بی خبر نذار. هرچی شد زنگ بزن.
—باشه. حالا برید به سلامت.
اخم هایش در هم بود و در سکوت رانندگی می کرد.
با گوشه ی چشمم نگاهش کردم و با دلخوری پرسیدم:
—اگه ساره می رفت، تو واقعا من رو تو بیمارستان تنها می ذاشتی؟!
نگاه گذرایی خرجم کرد و حرفی نزد.
طاقت ناراحتی اش را نداشتم.
دستش را گرفتم.
—یعنی تو نمی خواستی کمک کنی؟ انتظار داشتی ساره و هلما رو تو اون وضعیت تنها بذارم؟ چون ما رفتیم بیمارستان ناراحتی؟
نفسش را بیرون داد.
—نه، ناراحت نیستم. فقط تو فکرم.
دستش را رها کردم.
—چه فکری؟
فرمان را دو دستی گرفت.
—به منظور خدا! گاهی آدم می مونه تو کار خدا.
دست هایم را در هم گره زدم.
—آره واقعا! چرا سرنوشت بعضی آدما این قدر تلخه.
نوچی کرد.
—خدا که واسه کسی سرنوشت تلخ رقم نمی زنه. گاهی آدما خودشون تلخش می کنن. بعضیا انگار اصلا دلشون برای خودشون نمی سوزه. بعضی سرنوشتا هم که از نظر ما تلخه در باطن شیرینی داره که ما نمی فهمیم.
مکثی کردم.
—اگر نظرت اینه پس چرا می گی منظور خدا رو نمیفهمی؟
—من در مورد خودم گفتم. هر اتفاقی که میفته حتما خدا یه منظوری داره؛ مثلا واسه تو ممکنه سنجش دل رحیمت باشه. در عین حال از منطق هم باید استفاده کنی.
به طرفش چرخیدم.
—خب واسه توام حتما همینه، مگه نه این که ما باید به همدیگه کمک کنیم؟
سرش را کج کرد و به روبه رو خیره شد و حرفی نزد.
فردای آن روز نزدیک ظهر بود که به ساره زنگ زدم.
—چرا زنگ نزدی ساره؟ مگه قرار نبود از حال هلما خبردارم کنی؟
خواب آلود جواب داد.
—تازه رسیدم خونه. این قدر خسته بودم فقط می خواستم بخوابم.
—ای وای ببخشید بیدارت کردم. الان کسی پیشش نیست؟
—چرا، خاله ش صبح اومد که من تونستم بیام خونه.
—خب حالش چطوره؟
—چی بگم؟ راستش خوب نیست. در صد سوختگیش بالاس. به جز صورتش همه جاش سوخته بیچاره. خیلی درد می کشه، همه ش بهش مسکن می زنن.
می خواستم بیام خونه سراغ تو رو گرفت. می گم تلما، اگه تونستی یه سر بهش بزن. بعد بغض کرد و ادامه داد:
—می ترسم یه بلایی سرش بیاد.
گوشی را به دست دیگرم دادم.
—ان شاءالله خوب می شه، نگران نباش! باشه من هر روز بهش سر می زنم. فقط می ذارن برم ببینمش؟ آخه دیشب یه خانمه اون جا بود می گفت به خاطر کرونا اجازه ملاقات نمی دن. مثل این که دخترش اون جا بستری بود.
—آره، تو هر وقت خواستی بری بگو منم بیام. برم داخل صحبت کنم چون هلما یه کم وضعش فرق داره، ملاقاتش آزاده.
—چطور؟!
—راستش امروز صبح که دکترش اومد واسه معاینه، بهم گفت اصلا امید به زندگی نداره. باید یه دکتر روانشناس بیاد بالا سرش و ملاقاتی هم حتما داشته باشه. تلما ما باید بهش روحیه بدیم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت435
با ساره وارد سالن بیمارستان شدیم. خاله ی هلما پشت در اتاق نشسته بود و با دیدن ما از جایش بلند شد و بعد از سلام و احوالپرسی به ساره گفت:
—ساره جان تو می تونی تا شب بمونی؟ من برم خونه یه کم استراحت کنم بیام.
ساره سرش را تکان داد.
—بله، حتما! اصلا شما شبا بمونید، من هم روزا می مونم، چون شوهرم روزا خونه س می تونه بمونه پیش بچه ها.
خاله ماسکش را بالاتر داد.
—باشه دستت درد نکنه. ولی موندن مون هم فایده نداره ها! نمی ذارن پیشش بمونیم، باید بیرون بشینیم. حالا اگه کاری داشت می گن بیا برو انجام بده.
ساره با ترحم به در اتاق نگاه کرد.
—می دونم خاله، مهم اینه که هلما می دونه ما این جا نشستیم، دلگرم می شه. اون الان وضعیتش خیلی حساسه. راستی روان شناس نیومد؟
—چرا اومد. یه یک ساعتی براش حرف زد و رفت.
به طرفش رفتم.
—رفتی پیش دکتر روانشناس؟
سرش را تکان داد.
—خب چی گفت؟
چشم های نم دارش را بالا داد.
—گفت حال روحیش اون قدر خرابه که ...
—آره راست می گه الان به من می گفت دعا کن بمیرم. خب ازش می پرسیدی باید چی کار کنیم؟ چطوری بهش امید بدیم؟ در مانش چیه؟
زمزمه کرد.
—عشق!
تاملی کردم و بعد گفتم:
—یعنی چی؟! اون افتاده رو تخت بیمارستان، با اون فلاکت و بدبختی، دکتر دنبال عشقه؟!
شانه ای بالا انداخت.
—چه می دونم، گفت اگه امید نداشته باشه درمانش طولانی و کند پیش می ره. همین جونش رو به خطر میندازه. امید هم با عشق به وجود میاد.
نگاه سر در گمم را در چشم های ساره چرخاندم. با تردید ادامه داد:
—هلما تموم زندگیش رو برای دکتر تعریف کرده. دکتر از همه ی زندگیش ریز به ریز خبر داشت. می گفت مرگ مادرش، شوک بزرگی براش بوده و همین برای از پا انداختنش کافیه. اون به مادرش خیلی وابسته بوده.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
—خب چیزی نگفت؟
خاله دست هایش را از هم باز کرد.
—نه، یعنی من ازش نپرسیدم.
بعد از رفتن خاله ی هلما پرستاری وارد اتاق هلما شد و بعد از چند دقیقه برگشت و رو به ساره گفت:
—درسته دکتر گفته حق ملاقات داره ولی دوتایی نمی شه، یکی یکی.
بعد از رفتن پرستار، ساره پشت چشمی برایش نازک کرد.
—دکترم که رضایت بده اینا ول کن نیستن. یعنی می خواست بهمون بگه من اینجا رئیسم.
نگاهم را در اطراف چرخاندم.
—نه بابا توام، خب چون هلما تو بخش مراقبتای ویژه ست می خوان احتیاط کنن.
به طرف اتاق راه افتاد.
—پس اول من برم.
لباسش را گرفتم و کشیدم.
—اول من می خوام برم، چون باید زود برگردم خونه.
لباسش را از مشتم بیرون کشید.
—من زودی میام، فقط می خوام بهش بگم که تو این جایی. می خوام ببینم چی کار می کنه. مطمئنم خیلی خوشحال می شه.
روی صندلی نشستم و منتظر ماندم. نیم ساعتی گذشت ولی خبری از ساره نشد. بلند شدم و شروع به قدم زدن کردم.
ساره آن قدر طولش داد که مجبور شدم به گوشی اش زنگ بزنم.
بعد از چند دقیقه از اتاق بیرون آمد. بلند شدم و خواستم غر بزنم. اما حالش را که دیدم پشیمان شدم.
با صورت خیس از اشک آمد و روی صندلی نشست. صورتش را با دست هایش پوشاند و هق زد.
کنارش نشستم. دست هایش را از روی صورتش کنار کشیدم و سرش را در آغوشم گرفتم و با بغض گفتم:
—حالش خیلی بد بود، آره؟
سرش را عقب کشید و اشک هایش را پاک کرد و پچ پچ کرد.
—همه ش گریه می کنه. روحش از جسمش بیشتر سوخته. خیلی ناامیده، هر چی باهاش حرف می زنم می گه انگیزه ای ندارم.
بعد ناگهان از جایش بلند شد و جدی گفت:
—تو برو ببین می تونی بهش یه کم روحیه بدی. منم برم ببینم می شه دکتری که اومده پیشش رو ببینم.
از جایم بلند شدم.
—دکتر روان شناسش رو می گی؟
—آره.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت436
حال هلما آن قدر زار بود که خود من زودتر از او اشکم سرازیر شد.
فقط صورتش و دست چپش سالم مانده بود.
بقیه ی بدنش یا بانداژ بود یا پماد زده و رویش گاز استریل گذاشته شده بود. ملحفهای تا نزدیک سینه اش کشیده شده بود و بقیه ی تنش که برهنه بود به طرز چندش آوری پماد زده شده بود. بعضی از قسمت ها تاول داشت و بعضی دیگر هنوز سیاه رنگ بود. البته قسمتی از گوش و موهای سرش هم سوخته بود.
با دیدنم با این که اشک می ریخت لبخند زد.
ماسک اکسیژنی روی صورتش بود. سرفه های پی در پی اش مرا ترساند.
با صدای دو رگه ای گفت:
—کرونا ندارم، از بس دود رفته تو سینه م این جوری شدم. احساس می کنم ریه هام پر از دوده.
کنارش ایستادم.
—آره می دونم. چیزی نیست خوب می شی.
پلک هایش را چند لحظه روی هم گذاشت.
—دعا کن که خوب نشم و از این بیمارستان بیرون نیام.
—چرا این طوری می گی؟! ان شاءالله حالت خوب...
با دست چپش صورتش را پاک کرد.
—وقتی مادرم مُرد، فکر کردم دیگه زنده نمی مونم و از غصه دق می کنم ولی نمردم. من برای مادرم دختر خوبی نبودم. بیچاره خیلی زحمت می کشید. وقتی می رفتم خونه، فوری برام غذا میاورد. یه بار یه مو تو غذا دیدم. کلی غر زدم و دیگه بقیه ی غذا رو نخوردم. مادرم از اون به بعد موقع غذا پختن روسری سرش می کرد. نمی دونم چرا از وقتی موهای خودم سوخته مدام اون روز میاد جلوی چشمم. کاش بود و بازم...دوباره بغضش ترکید و هق هق گریه اش بلند شد و باعث شد دوباره سرفه کند.
آهی کشیدم و دستش را گرفتم. سعی کردم دلداری اش بدهم.
—اون روزایی که من کرونا داشتم گاهی وقتا فکر می کردم شاید دیگه هیچ وقت نتونم به خونه برگردم. یه روز علی حرفی بهم زد که خیلی امیدوار شدم.
چشم هایش خندید و خیره نگاهم کرد و مشتاقانه پرسید:
—چی گفت؟
—گفت زندگی یه مبارزه س، تموم عمرت باید مبارزه کنی.
هم برای داشته هات باید مبارزه کنی که بتونی نگه شون داری، هم برای نداشته هات تا بتونی به دستشون بیاری. مهم ترین مبارزه تلاش برای جدا شدن از ظلمت و رفتن به سمت نورِ.
آه کشید.
—درسته، وقتی به گذشته ی خودم نگاه می کنم می بینم منم مبارزه کردم، ولی برای چی؟ برای هیچی. حتی از هیچی هم بدتر، برای بدست آوردن تاریکی و ظلمت تلاش کردم. حتی درسش رو خوندم چند سال با همه ی آدمها حرف زدم که اونا هم به این راه بیان و خیلی ها امدن، راحت قبول می کردن، ولی حالا هر چی باهاشون حرف میزنم که اون راه اشتباهه قبول نمیکنن،
انگشت های دستش را نوازش کردم.
—به نظر من آدمها راه اشتباه رو زودتر قبول میکنن چون سختی کمتری داره.
به سقف نگاه کرد.
–مگه آدم چقدر عمر داره که نصفش رو اشتباه بره. بالاخره که باید برگرده...
از اتاق که بیرون آمدم ساره را دیدم که غرق فکر از ته سالن می آمد.
پيامبر خدا صلی الله علیه و آله:
الدُّنيا دُوَلٌ، فَما كانَ لَكَ مِنها أتاكَ عَلى ضَعفِكَ، وما كانَ عَلَيكَ لَم تَدفَعهُ بِقُوَّتِكَ، ومَنِ انقَطَعَ رَجاؤُهُ مِمّا فاتَ استَراحَ بَدَنُهُ، ومَن رَضِيَ بما رَزَقَهُ اللّهُ قَرَّت عَينُهُ
دنيا مى چرخد؛ هر چه از آن براى تو باشد، به تو مى رسد، هر چند ناتوان باشى و آنچه به زيان تو باشد، نمى توانى آن را با نيرويت برانى. هر كس اميدش به آنچه از دست رفته، قطع گردد، بدنش آسوده مى گردد و هر كس به آنچه خدا روزى اش كرده، خشنود شود، چشمش روشن مى شود
بحارالأنوار ج77 ص121فhttps://eitaa.com/ashaganvalayat
❇️ امام رضا (ع)، پناهگاهی مطمئن برای پناهندگان
☑️ آیت الله فِهری زنجانی میفرمودند:
▫️ در مشهد، آیت الله العظمی بهجت را دیدار کردم، پرسیدم:
🔹 «یادتان هست پنجاه و پنج سال قبل، نجف با هم در مدرسۀ سید بودیم، دوست بودیم، اگر چه هم درس نبودیم، شما پرواز کردید و ما را جا گذاشتید.
ما که سید بودیم. چه میشد دست ما را هم میگرفتید؟!
اکنون که مهمان شما هستم، تا عنایت خاصی از امام رضا علیه السلام برای من نگویید، از این جا نمیروم!»
▫️ آیت الله بهجت سرشان را پایین انداختند، آن گاه سر را بالا آوردند و فرمودند:
🔸 یک بار که به حرم مشرّف شدم، حضرت مرا به داخل روضه نزد خودشان بردند، ده مطلب فرمودند.
یکی این بود:
🔶 «مگر میشود، مگر میشود، مگر ممکن است کسی به ما پناه آورد و ما او را پناه ندهیم؟!»
⬅️ سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش به نقل از: این بهشت، آن بهشت، ص۶٨-۶٩
🏷 #امام_رضا_علیه_السلام #آیت_الله_بهجت_ره
📚 🔹https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #روزشمار | ۲۴ خردادماه ۱۴۰۲
💫 #رهبر_معظم_انقلاب:
اقتدار این کشور به همین است که دولت و ملت به هم وصل هستند.
🗓 ۱۳۷۸/۰۹/۰۱
#تقویم۱۴۰۲
🆔 @ashaganvalayat
6.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📆 دَحْوُ الْأرْض
🌀👤به معنای گستراندن زمین، روز بیرون آمدن زمین از زیر آب است. برخی آن را به گسترش دادن خشکیهای زمین و بعضی به حرکت زمین معنا کردهاند. بنابر منابع روایی، گسترده شدن زمین در روز ۲۵ ذیالقعده بودهاست.
🔺همچنین براساس منابع حدیثی و تاریخی، نخستین جایی از زمین که از آب سر برآورد، مکه یا کعبه بود.
📖 آیه ۳۰ سوره نازعات وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَٰلِک دَحَاهَا؛ و زمین را پس از آن گسترانید»، تنها آیهای است که به دحو الارض اشاره دارد. مفسران در تفسیر آیه اختلاف کردهاند.
🔺بیشتر مفسران معتقدند زمین پیش از آسمان خلق و پس از آفرینش آسمان، گسترده شد؛ اما از نظر علامه طباطبایی، آفرینش و گسترده شدن زمین یکی است و پس از خلق آسمان رخ دادهاست.
📚به گفته طبری، اختلاف مفسران به اختلاف در معنای «بعد ذلک» بازمیگردد.
🌀برخی از علما، گسترده شدن زمین از کعبه را با یافتههای علمی سازگار دانسته و گفتهاند از آنجا که کعبه، بلندترین نقطه زمین بود، پس از فرونشستن آب، اولین نقطهای بود که ظاهر شد و سپس سایر نقاط زمین از زیر آب بیرون آمدند.
✍ عدهای از محققان معاصر نیز تلاش کردند این مطلب را با نظریات علمی همچون ریختشناسی زمین و نظریه اشتقاق واگنر توضیح و توجیه کنند.
💤بنابر بعضی روایات در این روز وقایعی همچون فرود آمدن کشتی نوح بر کوه جودی، تولد حضرت ابراهیم(ع) و حضرت عیسی(ع) و نزول نخستین رحمت خدا بر حضرت آدم(ع) به وقوع پیوستهاست.
🕋 دحو الارض در فرهنگ اسلامی از روزهای بافضلیت شناخته میشود و اعمالی همچون غسل، روزه و نماز در آن سفارش شدهاست.
. بسمه تعالی
سلام
خدا قوت
💎لایحه حجاب گذر از تمام قوانین
✍سالاری
حضراتی که لایحه حجاب را نوشته اید،شما بر کدام دین و بر کدام آیین پای بند هستید؟؟!!
در کدام کشور و و بر اساس کدام قانون دینی و اساسی نگارش نموده اید؟؟؟
💫اگر شما نماز خوان باشید،که حتما چنین است . می دانید که زن مسلمان از مچ دست و مچ پای ورخ صورت می تواند در دید باشد ولاغیر.
و این یعنی حدود حجاب اسلامی و اجتماعی.
⚡️در قرآن کریم هم به صراحت حجاب را مورد عنایت و ارزش و جایگاه و خواستگاه الهی قرار داده است!!
■در آیه ۳۰ سوره نور ؛از خمار به بعد
((ولینضر ین بخمرهن علی جیوبهن ))
《خمارها را بر گریبان خویش اندازید.》
■آیه ۷ حشر
■آیه ۳۰ نور
■آیه ۵۹ احزاب
■آیه ۵۳ احزاب
■آیه ۳۲و۳۳ احزاب
■و آیات دیگر
به صراحت بر حجاب و نوع و اندازه آن تاکید شده است.
●از طرفی تبصره ماده ۶۳۸ ۱۰ تا ۶۰ روز حبس برای بی حجابی و بد حجابی ویا جریمه نقدی را در نظر گرفته است.
□رهبری معظم هم از بی یا بد حجاب به عنوان حرام سیاسی و مذهبی و اجتماعی یاد نموده اند.
☆شهید مطهری در سخنرانیهای متمادی و مکتوب در کتابهای نگارش شده خود ،حجاب و ارزش و جایگاه آن را بیان نموده است.
⚡️از دیدگاه استراتژیک هم باید دانست ملیت یعنی اصالت و ریشه و آب و خاک و وطن که لازمه حفظ حریم و مرزهای کشور می باشد.
اما حجاب و مذهب در منطقه غرب آسیا(خاور میانه )یعنی وسیله تجمیع افراد از مذاهب و ادیان و فرهنگها و گویش ها و لهجه ها و وو در کنار هم برای پایان دادن به هژمونی غرب و آمریکا و اتحاد ملتها و دولتها...
محور مقاومت بر اساس همین اندیشه و رویکرد دقیق و صحیح به وجود آمده است .
متاسفانه دوستان سیاست گذار که لایحه حجاب را نوشته و به دنبال رسمیت دادن به آن هستند اصلا به این مهم توجه نکرده اند که هر دین و مذهبی یک روح و یک پوسته دارد.
چگونه شما یکی را انتخاب و دیگری را از بین می برید؟؟
مگر میوه بدون پوست و یا روح بدون کالبد غیر از این است که محکوم به فناست؟؟؟
چرا می خواهید تحت تاثیر هجمه غرب و غربگرا و فضای مسموم رسانه ای و بخاطر فرار از مسئولیت و ترس از قضاوت و یا جتی کنار گذاشته شدن از سیاست حرام خدا را حلال و یا حلال خدا را حرام کنید!!
🔥یک سوال اساسی؛
اگر حجاب و حریم آن و حد برای ان این چیزی است که در لایحه حجاب آمده است!!
چرا ۴۴ سال مردم را مجاب به رعایت حجاب اجباری کردید آن هم در یک کشوری که در آن شیعه و سنی و مسیحی و کلیمی و زرتشتی و آشوری و دیگر ادیان که حتی در خیلی از آنها حجاب و عفاف تعریف این چنینی نداشته است ؟؟؟!!
چرا با حجاب اجباری باعث شدید بیش از ۳۷۵ تحریم به مردم فشار آورده و کمر مردم را خم کند؟؟!
اگر حجاب شمشیر اصلی ما برای حفظ خانواده و بهترین نوع تهاجم ما به جهان برهنه غرب نیست ،چرا دنیای غرب از تمام ابزار و توان خود در رسانه و کف میدان استفاده کرده تا حجاب را بزند؟؟!!
💥آقایان مسئول؛هرکجا دیدید که دشمن با تمام توان آنجا را می کوبد و زیر آتش برده ،همانجا جبهه الله است.
اگر لایحه حجاب یک کار اسلامی و ضد خواستگاه غرب بود تا الان شما را در رسانه و فضای مجازی رسوای دو عالم می نمودند!!
☄دوستانی که لایحه حجاب را نوشته اند؛
آیا حضرات از حقوقدانان و فقها بوده اند که در ضمینه یک قانون شرعی و ملی مذهبی نظر داده اند؟؟؟
آیا تحت فشار بعضی از حضرات غربگرا و آقازاده های غرب زده و فضای مجازی و بخاطر ترس از ادامه اغتشاشات چنین قانونی را ارائه نکرده اند؟؟!
آیا این همان حلال خدا را حرام کردن و حرام خدا را حلال کردن نیست!!
✨چگونه وقتی رهبر این مملکت که فردی فقیه و سیاست مداری کهنه کار است از بی و یا بد حجابی به عنوان حرام سیاسی و اجتماعی و به عنوان فعل حرام شرعی یاد می کند،شما با نوشتن چنین لایحه ای تمام حدود دین و قانون اساسی را در نوردیده، و به رهبر معظم انقلاب و مردم دین دار و ولایت مدار ذهن کجی می کنید؟؟!
《《حاشا و کلا 》》》
با درود
یا حق
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تو همراه شهرداری؟ -من همراه شهردارم؛ شما چی؟ منافقی؟!
🔹تصاویری از توهین اعضای گروهک منافقین به همراهان علیرضا زاکانی در بروکسل در حاشیه کنگره جهانی متروپلیس
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🟥 ادامه تجاوزات در الحدیده یمن
🔸 اتاق عملیات افسران رابط در الحدیده از رصد 98 تخلف متجاوزان در جبهههای ساحل غربی در 24 ساعت گذشته خبر داده است. از جمله این تخلفات پرواز 5 فروند هواپیمای جاسوسی به منطقه حیس و همچنین 73 مورد شلیک با گلوله های مختلف بوده است.
#یمن
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸