eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.8هزار دنبال‌کننده
35.4هزار عکس
41.4هزار ویدیو
36 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مقام معظم رهبری: 🔻بنده در سخنرانی همان چند سال پیش گفتم آقاجان، دوران بزن‌ دررو گذشته؛ بزنید، میخورید... . ┄┅═✧☫ تحلیل سیاسی ☫✧═┅┄ لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌
11.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴موشن گرافیک| جهنم رفتن افراد غیر مسلمان !!! 🔻آیا جمعیت چند میلیاردی غیر مسلمان جهان همه وارد جهنم می شوند؟آیا مخترعانی چون ادیسون که به بشریت خدمت کرده‌اند به خاطر بی‌ایمانی وارد جهنم می‌شوند؟ . ┄┅═✧☫ تحلیل سیاسی ☫✧═┅┄ لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴: 🔻صبح امروز در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور: حضور در صرفاً تکلیف نیست مردم است.. . ┄┅═✧☫ تحلیل سیاسی ☫✧═┅┄ لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌
🔴جدیدترین اطلاعیه سپاه: 🔻طی این عملیات اهداف مورد نظر با ۲۴ فروند انواع موشک بالستیک به شرح زیر مورد اصابت دقیق و انهدام قرار گرفت: ✅تعداد ۴ فروند موشک خیبرشکن از خوزستان به مقر گروهک تکفیری داعش در منطقه ادلب سوریه ✅ تعداد ۴ فروند موشک از غرب و نیز تعداد ۷ فروند موشک دیگر از شمال غرب کشور به مقر جاسوسی موساد در اقلیم کردستان عراق ✅تعداد ۹ فروند انواع موشک به محل‌های استقرار سایر گروهک‌های تروریستی در دیگر مناطق سرزمین‌های اشغالی سوریه 🔴عملیات‌های تهاجمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تا انتقام آخرین قطره‌های خون شهیدان میهن عزیزمان ادامه خواهد داشت. . ┄┅═✧☫ تحلیل سیاسی ☫✧═┅┄ لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌
15.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴کلیپ 🔻تحلیل جالب بر "دروغی به نام سازمان ملل" که بیشتر علیه ملل هاست . ┄┅═✧☫ تحلیل سیاسی ☫✧═┅┄ لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴کلیپ 🔻تحلیل جالب بر" سلبریتی ها علیه ایران و انقلاب " پایان به مصلحت‌اندیشی در برخورد با سلبریتیها . ┄┅═✧☫ تحلیل سیاسی ☫✧═┅┄ لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌
9.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴کلیپ 🔻"ما از هیچ قدرتی باک نداریم" مبنای فکری و اعتقادی ما در برابر قدرتها... لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ .
مواظب باش⛔️ ◽️Watch out zionist هرگز دور نیست. ما هستیم... درود خدا بر رزمندگان سپاه پاسداران🇮🇷 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌
💠 مجلس نمایندگان بحرین در نشست دیروز پشتیبانی خود از شکایت آفریقای‌جنوبی از کیان صهیونیستی در دیوان بین‌المللی دادگستری را اعلام کرد. 🔹این نهاد حکومتی بحرینی هم‌چنین از مردم خواست پشتیبانی خود از فلسطین را افزایش دهند! 😂😆 🔹این‌جاست که باید بگوییم قسم حضرت عباس را باور کنیم یا دم خروس را؟! 🔹حکومت بحرین تنها کشور عربی است که به ائتلاف آمریکایی در دریای سرخ پیوسته و پس از عادی‌سازی روابط با کیان اشغالگر، مرکزی برای فعالیت‌های مخرب صهیونیست‌ها شده‌است. لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رویای_مادرانه💖 قسمت۳۵ حنانه کنار در ورودی نشست. خانه کیپ تا کیپ جمعیت نشسته بود. زهره خانم را بالای مجلس بین خواهران و زن برادرانش نشاندند. عده زیادی در حال پذیرایی با چای و خرما بودند. مثل همیشه اول نوبت نهار آقایان بود. حنانه به سختی نشسته بود. درد پهلو و کمرش خیلی زیاد شده بود. از داخل کیفش داروهایش را در آورد و از دختری که در حال پذیرایی بود، کمی آب خواست. زهره خانم که کنار زن برادربزرگش، رباب نشسته بود، گفت: اون خانم که دم در نشسته رو ببین. همون که ریز میزه هست. رباب نگاهی انداخت و گفت: همون که خیلی سفیده؟ زهره خانم: آره. همونیه که واسه داداشت گفته بودم! رباب خانم پرسید: خیلی بچه نیست؟ زهره خانم: پسرش بیست سالشه! رباب خانم: اینجا چکار میکنه؟ مگه نگفتی تهران هستن؟ زهره خانم: برای تسلیت اومدن. احمد خیلی به پسرش کمک کرده. اون خونه بود احمد تازه خریده بود، گفته بودی برای خواهرزادت، که نشد و احمد گفت قولش رو به کسی داده! رباب خانم: خب! زهره خانم: این و پسرش نشستن دیگه! کسی مقابلشان ایستاد و تسلیت گفت و دقایقی بحث متوقف شد اما رباب خانم که تازه برایش موضوع جذاب شده بود گفت:حالا تا کی هستن؟ من به آقا داداشم بگم، با اعظم و اکرم و صدیقه صحبت کنم، بشینن کنارش، مزه دهنش رو ببینن، یک کمی باهاش آشنا بشن، ببینیم چی میشه. زهره خانم گفت: بعد نهار میرن! رباب خانم آرام گفت: اِواه! حالا تا اینجا اومدن، دو روز نگهشون دار شاید جور شد! اعظم می گفت آقا داداشم همه رو کلافه کرده! زودتر زنش بدن برسن به زندگیشون بنده خدا ها! زهره خانم دو دل شد. دوست نداشت بیشتر نزدیک احمد بمانند اما صلاح را بر ازدواج زودتر حنانه می دانست، پس به رباب خانم گفت: اشکال نداره نگهشون میدارم تا سوم! تو هم زودتر هماهنگ کن ببیننش و اگه نتیجه گرفت برن برای خواستگاری و عقد‌! رباب خانم گفت: نمی دونم. تا چهلم آقا جون که نمیشه! آقا داداشت ناراحت میشه! زهره خانم گفت: جواد با من. خودم باهاش حرف میزنم. تو کارهای خودت رو انجام بده. رباب گفت: ازدواج کنن، خونه احمد و خالی می کنن؟ زهره خانم: خواهر زادت هنوز خونه پیدا نکرده؟ رباب خانم: نه، هنوز نتونستن. بعدش هم آشنا باشه صاحبخونه، خیال خواهرم راحت تره! دختر تنها تو شهر غربت خب خطرناکه. زهره خانم: خوابگاه نگرفت مگه؟ رباب خانم: خب خوابگاه هست اما خونه داشته باشه، راحت تره! بالاخره خواهرم اینها می خوان برن سری بزنن به بچه! جایی داشته باشن! البته خواهرم هنوز میل داره برای احمد! دختر بزرگش رو که پسند نکردین، منتظر شاید این یکی دل احمد آقاتون رو برد! زهره خانم دست رباب را در دست گرفت: به جان احمدم، به جان دو تا دخترام، من از خدام بود دختر خواهرت! احمد میگه زن نمی خوام! رباب خانم کنایه زد: از اول نباید سراغ غریبه می رفتی! سه بار ضربه خورد دیگه! زهره خانم گفت: بمیرم واسه بچه ام! تک و تنها تو غربت زندگی میکنه. انشالله که بخت خوب گیرش بیاد! رباب خانم: انشالله... حنانه آنقدر منتظر آب ماند که چای مقابلش سرد شد. قبل از اینکه استکان چای سرد شده را هم ببرند، حنانه قرص هایش را خورد. از برخوردهای زهره خانم کاملا فهمیده بود که او هرگز حنانه را نخواهد پذیرفت. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رویای‌مادرانه💖 قسمت۳۶ احمد بعد از اطمینان از عدم کمبود در پذیرایی و نهار، کنار علی روی فرش های پهن شده در حیاط نشست: همه چیز خوبه علی آقا؟ علی بشقاب خالی از کنارش برداشت و مقابل احمد گذاشت: بفرمایید بخورید که از پا افتادید، همه چیز عالیه. احمد کمی از دیس عدس پلو در بشقاب کشید: خوشحالم که اینجایید! علی لقمه را قورت داد: میدونم! احمد با آرنج به پهلوی علی کوبید: اذیت نکن بچه! نوبت من هم میشه ها! علی به احمد نگاه کرد: شما همیشه باش، هر چقدر خواستید من رو اذیت کنید! احمد به عمق حرف علی پی برد. دلش برای تنهایی تمام این سالهای حنانه سوخت: نه که خیلی محل میذاره به من؟ علی آرام گفت: ناراحت نشید ازش، دلیلش رو به من گفت! اگه شما هم بشنوید میفهمید که حق داشت. علی پچ پچ وار حرف های حنانه را به احمد گفت. دل احمد آرام شد و گفت: حالا که اومدید، دوست داشتم بمونید‌ علی خنده اش را فرو خورد: من یا یکی دیگه؟ احمد اعتراض کرد: علی! منظورم جفتتون بود! تو دیگه واقعا پسرمی! تا چند روز پیش اگه مثل پسرم بودی الان تو تقدیر و سرنوشت هم هستیم! و علی چقدر خوشحال بود از این بودن ها، از این پدر داشتن ها! از نهار خیلی گذشته بود و هنوز حنانه از خانه بیرون نیامده بود. علی به احمد گفت: نمی دونم چرا مامان بیرون نمیاد. گفتم زودتر بیاد که دیر نشه! میشه برید بگید بیاد؟
احمد گفت: باشه‌ و رفت و کنار در ورودی اتاق ایستاد و مادرش را صدا زد: کربلایی زهره! زهره خانم. صدای نازک زنانه ای را شنید که گفت: کاری دارید احمد آقا؟ احمد گفت: میشه مادرم رو صدا کنید؟ دختر گفت: چشم. الان صداشون میکنم. راستی تسلیت میگم بهتون. نشد زودتر بهتون تسلیت بگم. انشالله غم آخرتون باشه و زودتر حال آقاتون خوب بشه. احمد فقط زمزمه کرد: ممنون. سکوت شد و احمد که دید دخترک نمی رود مادرش را صدا کند، دوباره گفت: میشه لطفا مادرم رو صدا کنید؟ دخترک بله ای گفت و رفت. می دانست که این خواهرزاده زندایی رباب، همان دخترک دانشجویی که خیال آمدن به خانه تازه خریده اش را داشت، چشم داشتی هم به خودش دارد. دختر بچه ای که این همه فاصله سنی را نمی دید و خانواده ای هم که فقط می خواستند دخترشان را شوهر بدهند! کاش مادرش همدست آنها نشود. چقدر خوشحال شده بود که خانه را از اول به علی قول داده بود! انگار تقدیرش در این خرید خانه و مستاجرش بود! زهره خانم دم در آمد و گفت: چی شده مادر؟ احمد: به حنانه خانم بگید بیان، علی دم در خیلی وقته منتظره! زهره خانم: نه مادر، خوب نیست الان برن، حق داشتی، مهمون هستن به هر حال! به علی آقا بگو بشینه، یکی دو روزی رو بد بگذرونن! چیزی در دل احمد شکفت اما بی خبر بود که.... حنانه که رباب خانم و برادرزاده هایش کنارش نشسته بودند و مثلا می خواستند او حس تنهایی نکند، دایم به سوالات بی پایان آنها پاسخ می داد. حس بدی داشت. می دانست که علی منتظر اوست. خواست به بهانه علی بیرون برود که زهره خانم آمد و گفت: به احمد گفتم به علی آقا بگه امشب هستید! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رویای_مادرانه💖 قسمت۳۷ علی تمام وقتش را صرف کمک به احمد کرد. در شستن ظرف ها، تمیز کردن حیاط، آماده کردن شام. جمع کردن فرش های حیاط. وقتی احمد گفت: تو مهمون من هستی، بشین بذار ازت پذیرایی کنیم. علی دست احمد را گرفت و گفت: من از خیلی از افرادی که دارن کمک می کنن، به شما نزدیک تر هستم. درسته کسی نمی دونه! خودم که می دونم وظیفه ام چیه! و مشغول کار شد. بعد از شام و سرد شدن بیشتر هوا، جمعیت کم کم پراکنده شد. هر کسی به خانه اش رفت. خواهر و برادر زهره خانم که از راه دور آمده بودند، در خانه پدر می ماندند. احمد به مادرش گفته بود که برای راحتی مهمانهایش، آنها را به خانه خودشان می برد و زهره خانم گفته بود کمی بنشیند تا او هم همراهشان شود. احمد نگران حنانه بود. می دانست درد دارد و این نشستن ها او را عذاب می دهد. حتی نتوانسته بود از صبح تا الان با او حرف بزند. حرف زدن که هیچ، با آن رو گرفتنش، هیچ از صورتش پیدا نبود. حتما کبودی هایش بدتر شده اند که این چنین صورتش را پنهان کرده. درد و خشم با هم به قلبش سرازیر شد. علی کنار حنانه نشست و دست روی دست پای او گذاشت تا توجه حنانه به خودش جلب کند. حنانه: جانم؟ علی: چرا نیومدی بریم؟ حنانه: زهره خانم نذاشت! علی: ایشون که صبح عذر ما رو خواسته بودن که؟ چی شد نذاشت؟ حنانه گفت: علی! به نظرم امشب بریم تهران! علی: چرا؟ حنانه: حس بدی دارم. علی: احمد آقا گفت، مادرش گفته یکی دو روزی می خواهد ما رو نگه داره! خیلی خوشحال بود بنده خدا! حنانه: زهره خانم، یک فکر هایی داره انگار. علی نگران شد: چی می دونی مامان؟ حنانه: نمی دونم. یعنی مطمئن نیستم. گفتنش درست نیست اما موندنمون بیشتر ایجاد دردسر می کنه! علی گفت: حالا امشب بمونیم، فردا صبح میریم. حنانه آهی کشید و گفت: انشالله فکر من غلط باشه! علی انشااللهی گفت و پرسید: داروهاتو خوردی؟ حنانه گفت: ظهر خوردم اما مال شب رو نه. علی گفت: یک ساعت پیش باید می خوردی! حنانه گفت: یک ساعت پیش هم به اون دختر خانم گفتم بهم آب بده، نداد! نمی دونم چرا هر بار ازش آب خواستم نداد! علی اخم کرد: یعنی چی؟ حنانه که اخم علی را دید گفت: هیچی! بنده خدا از صبح داره پذیرایی می کنه! حتما یادش رفته دیگه! احمد متوجه شد که آن دختر، از وقتی وارد خانه شده اند حسابی دور احمد آقا می چرخد: چطور یادش نمی ره از احمد آقا پذیرایی کنه؟استکان چای خالی نشده، یکی دیگه می ذاره! یک لیوان آب یادش نمی مونه؟ حنانه گفت: زهره خانم گفت که برای احمد آقا نشونش کرده. بعد از چهلم پدشون و بهتر شدن حال پدر احمد آقا، قراره برن صحبت کنن. می گفتن تمام شرایط احمد آقا رو قبول کرده. علی گفت: پس این طور! بعد گفت: پاشو بریم. امشب مسافرخونه ای جایی می ریم تا صبح حرکت کنیم. نیاز به استراحت داری. حنانه گفت: احمد آقا ناراحت نشه! علی: من الان فقط نگران تو هستم. میرم با احمد آقا صحبت کنم. پنج دقیقه دیگه بلند شو خداحافظی کن.
علی بلند شد و به سمت احمد رفت که آن سمت اتاق نشسته بود و تمام حواسش به حنانه بود. علی: جناب سرگرد! اگه اجازه بدید ما دیگه مرخص بشیم. احمد بلند شد و مقابل علی ایستاد: کجا به سلامتی؟ علی: مادرم حالش خوب نیست. قلب احمد در سینه فرو ریخت و رنگش پرید. علی ادامه داد: بهتره بریم که استراحت کنه. شما هم نیاز به آرامش و استراحت دارید. احمد دست بر شانه علی گذاشت: محاله بذارم برید! الان اورکتم رو بر میدارم می ریم خونه ما! علی: جناب سرگرد! بهتره مزاحم نشیم! احمد اخم کرد: حرفش رو هم نزن! شما مراحمید. احمد که اورکتش را برداشت، زندایی رباب گفت: کجا احمد جان؟ احمد گفت: مهمون ها خسته هستن. می برم خونه استراحت کنن. رباب گفت: اینجا هم خونه هست دیگه! این همه هم جا! دیگه چرا برید اونجا؟ ما در خدمتشون هستیم! احمد خجالت حنانه را دید. نگاه نگران علی را هم دید. خواست حرفی بزند که مادرش گفت: حنانه جان اینجا سخته برات بمونی؟ اگه سخته بریم خونه ما؟ حنانه معذب گفت: اختیار دارید! باعث زحمت شما شدیم! اجازه بدید رفع زحمت کنیم. رباب گفت: زحمت چیه، الان رخت خواب پهن می کنیم و زنونه مردونه می کنیم راحت باشید. خونه با خونه چه فرقی داره؟ رباب کنار گوش اعظم چیزی گفت و آنها سریع خداحافظی کرده و رفتند. حنانه دوباره آرام نشست. علی به احمد گفت: می شه یک لیوان آب بدید؟ احمد گفت: آب؟ یکهو همان دختر گفت: الان براتون میارم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رویای‌مادرانه💖 قسمت۳۸ و فورا از اتاق بیرون رفت. علی در دلش سری به تاسف تکان داد. از احمد پرسید: این خانم چه نسبتی با شما دارن؟ احمد گفت: به درد تو نمی خوره! علی: نه بابا! من دهنم بو شیر میده! احمد گفت: خواهر زاده زن داییم هستش. همون خانمی که نذاشت برید! علی گفت: شاید نمی خواست شما برید! مجبور شد ما رو هم نگه داره تا شما بمونید! احمد گفت: منظورت چیه؟ همان موقع دختر با لیوان آب رسید و لیوان درون سینی را مقابل احمد گرفت: بفرمایید. احمد گفت: بردار علی آقا! علی سینی را گرفت و گفت: برای مادرم می خوام. بنده خدا یک ساعت منتظر آب بود تا داروهاش رو بخوره‌. احمد گفت: پس چرا زودتر نگفتن؟ علی گفت: خانم دست تنها بودن، گفت خسته هستن، چیزی نگفت. علی رفت و سینی را مقابل حنانه گذاشت. حنانه گفت: شر درست کردی؟ علی لبخند زد: نه بابا! چیزی نگفتم. دختره خیلی تو نخ احمد آقا هستش. حنانه غمگین شد. علی فورا زیر گوش حنانه گفت: تو الان زنش هستی! چرا ناراحتی؟ زهره خانم گفت: حنانه جان! بیا بریم اون سمت، استراحت کن. حنانه لیوان آب و کیف و ژاکت بافتنی اش را برداشت و با اجازه ای گفت و رفت. رباب زیر گوش زهره گفت: به اعظم گفتم فردا صبح زود حلیم بگیرن و با آقا داداشم بیان اینجا که اگه پسند کرد، قبل رفتنشون یک صحبتی بکنیم. زهره خانم گفت: کار خوبی کردی! بعد اشکش را پاک کرد و گفت: لااقل فوت آقام باعث بشه دو نفر از تنهایی در بیان! علی با خود فکر کرد: چقدر خاک سرد است! شاید سن بالای مرحوم بود که بچه هایش آمادگی داشتند و زود دلهایشان آرام گرفت. و شاید چند روز فاصله فوت تا دفن باعث آرامش دلهایشان شده بود! احمد رخت خواب به دست داخل شد و به علی گفت: پاشو بیا بخواب که حسابی خسته هستی! چراغ ها خاموش شد و همه به خواب رفتند. نیمه های شب احمد بیدار شد. علی در رخت خواب نبود. نگران شد و بلند شد. اتاق را با نگاه جست و جو کرد. نبود. از اتاق بیرون رفت. علی را نشسته زیر لامپ ایوان دید. به او نزدیک شد. صدای آرام قرآن خواندنش را شنید. صدایش زد: علی! علی به پشت سرش نگاه کرد و احمد را دید: بیدارتون کردم؟ احمد: بیدار شدم دیدم نیستی، نگرانت شدم! اینجا چکار می کنی؟ هوا سرده! علی گفت: بیدار شده بودم، گفتم شب اول قبر حاج آقاست، براشون قرآن بخونم! احمد پرسید: پس قرآنت کو؟ علی لبخند زد: از حفظ می خوندم. قرآنم تو اتاق مونده بود، گفتم ممکنه بنده های خدا بیدار بشن، اذیت بشن. احمد نگاهی به مهر مقابل علی انداخت: نماز شب می خوندی؟ علی شانه ای بالا انداخت: دلم یک کم گرفته بود. احمد کنار علی نشست: چرا؟ علی: از بی بال و پری! از نالایق بودن! احمد آقا، دلم سنگین شده! احمد: از چی؟ علی: از نبود آقامون! چرا لایق نمیشیم؟ چرا آقا یاری نداره که بیاد؟ احمد آقا چرا من نمی تونن لایق امام زمانم باشم؟ چرا منِ سربازِ خمینی، نمی تونم یار امام باشم؟ احمد آقا! چرا بال پریدن ندارم و چسبیده ام به خاک؟ شهادت توفیق می خواد اما من لایق حضور تو جبهه نشدم هنوز! احمد گفت: هنوز زوده برات! تو خیلی کار ها داری! علی گفت: من دیگه کاری ندارم. مامان رو سپردم به شما و خیالم راحت شده، امشب هم آخرین آیه رو حفظ کردم. دیگه نه کاری دارم و نه آرزویی جز شهادت!