فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در قبال کِبر و غروری که فیروز نادری نسبت به خدا داشت، نظرتون رو جلب میکنیم به صحبتهای قابل تامل محمدعلی کلی درباره خدا...
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی قراریهای مادر شهید امنیت سجاد امیری
سجاد امیری از رزمندگان مدافع حرم نیز بوده است
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔺واقعا قوه قضائیه نمیخواد با این فتنهگر برخورد کنه ؟ خون چند نفر دیگه باید ریخته شه تا ایشون اروم بگیره!!
#فتنه گر
#سلبریتی بی وطن
#همجنسگرائی
#اقتدار پلیس
#قوه قضاییه
#ایران قوی
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 وضعیت خودروی تروریست ایذه پس از حمله با سرعت بالا و کوبیدن به پلیس
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 از خود کشی یا مرگ خودخواسته رسیدیم به کوری خود خواسته!
🔹 طرف خوشو کور کرده و خوشحاله از این قضیه...
🔹 انحطاط و پوچ گرایی و زندگی بدون هدف آدمو به اینجا میکشونه...
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست به دست کنید برسه دست رضا پهلوی😂😂😂
شیخ سجاد کشاورز
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴 نگرانی جدی درباره لایحه جدید عفاف و حجاب
🔻 حسین شریعتمداری:
🔹 نسخه نهایی اگرچه در آن تغییراتی داده شده است.. ولی متاسفانه در «جانمایه» لایحه که قرار است خروجی آن پیشگیری از پدیده پلشت و عفتسوز بیحجابی باشد، تغییر چندانی دیده نمیشود ..
🔹 اولاً؛ وظیفه تصریح شده مقابله با جرم مشهود از ماموران سلب شده است! ثانیاً؛ مجازات کشف حجاب، از دایره جرایم کیفری حذف شده و به جرایمی از نوع «تخلف»! آنهم با مجازات نقدی تقریباً ناچیز تبدیل شده است! ثالثاً؛ امکان برخورد با این پدیده عفتسوز از سایر نهادهای ضابط قضایی مانند بسیج و سپاه گرفته شده و حال آنکه برخورد آنان با جرایم مشهود یک ماموریت قانونی و مصوب مجلس و فرماندهی کل قواست! و رابعاً؛ مردم از انجام تکلیف دینی و قانونی امر به معروف و نهی از منکر منع شدهاند! مثلاً حق ندارند از تردد کشفحجابکنندگان در معابر عمومی و انظار عامه جلوگیری کنند!...».
🔹یک بار دیگر به متن ماده یک باز میگردیم.مطابق این ماده، نیروی انتظامی در صورت مشاهده جرم مشهود کشف حجاب،حق کمترین برخورد و ممانعتی ندارد! خُب،باید چه کند؟ اگر خانمی کشف حجاب کرد در مرحله اول تذکر پیامکی میگیرد! چگونه؟! از چهره شناسایی میشود؟ یا از او میخواهند خود را معرفی کند؟! چگونه میتوان از راستگويی او در معرفی خود اطمینان حاصل کرد؟ بامشاهده کارت ملی؟! در این صورت دیگر چه نیازی به پیامک است؟! و...در مرحله دوم و سوم هم تذکر پیامکی دریافت میکند! و در مرحله چهارم به مرجع قضایی معرفی میشود. مکانیسم وچگونگی انجام این مراحل چهارگانه چیست؟! لایحه در این باره توضیح روشنی ندارد.
🔹 حالا به میزان جرایم نقدی تعیین شده برای کسانی که به پیامکهای پلیس توجه نکردهاند نگاهی بیندازیم،
🔹 جریمه کشف حجابکنندگانی که به اولین پیامک پلیس توجه نکردهاند، یک ششم جزای نقدی درجه هشت است. یعنی ۱۶۶ هزار تومان! توضیح آن که حداکثر جزای نقدی درجه هشت مبلغ یک میلیون تومان است.
🔹جریمه کشف حجابکنندگانی که برای بار دوم به پیامک توجه نکردهاند؛ معادل یک سوم حداکثر جزای نقدی درجه هشت است. یعنی مبلغی معادل ۳۳۳ هزار تومان!
🔹جریمه کشف حجابکننده در مرحله سوم علاوهبر جریمه نقدی معادل یک دوم جزای نقدی درجه هشت یعنی ۵۰۰ هزار تومان، شخص کشفحجابکننده به مرجع قضایی نیز معرفی خواهد شد.
🔹مرجع قضایی با کسی که به چند پیامک بیتوجه بوده، چه خواهد کرد؟ در لایحه قبلی فقط آمده بود که به مرجع قضایی معرفی میشود ولی در متن لایحه جدید آمده است که «مرتکب به مرجع قضایی معرفی وبه جزای نقدی درجه هفت محکوم خواهد شد»! یعنی بازهم فقط جریمه نقدی! و اما،حداکثر جزای نقدی درجه هفت چقدر است؟ مبلغ ۲ میلیون تومان!
🔹در این زمینه پرسشی از تهیهکنندگان محترم لایحه درمیان است که آیا تصور میکنند این جرایم نقدی میتواند مانع کشف حجاب باشد؟! آنهم از سوی کسانی که کشف حجاب رابه عنوان یک ماموریت انجام میدهند؟!و آیا تامین این مبالغ ناچیز و حتی صدها و هزاران برابر آن برای سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی دشمن که از کشف حجاب وگسترش آن به عنوان بخشی از یک جنگ ترکیبی علیه مبانی اسلام و نظام و مردم این مرزوبوم استفاده میکند،کمترین زحمتی دارد؟!
🔹 یکی از بازداشتشدگان درجه چندم اعتراف کرده است که برای هریک ساعت حضور بیحجاب درخیابانها و اماکن عمومی ۳دلار دریافت میکرده است!و توضیح داده است که درآمد یک ماه او بیش از ۵۰ میلیون تومان بوده است! پرداخت جریمه چند صد هزارتومانی و نهایتاً دو میلیون تومانی برای افرادی نظیر او که تازه از ماموران اجیر شده دست چندم نیز هستند چه مشکلی درپی خواهد داشت؟!
🔹همین جاگفتنی است که روزجمعه گذشته پارلمان فرانسه قانونی را تصویب کرد که براساس آن سلبریتیهای این کشور ملزم به رعایت قوانین مربوط به فضای مجازی شدهاند.کسانی که ازاین قانون سرپیچی میکنند به ۲ سال حبس و پرداخت ۳۰۰ هزاریورو محکوم میشوند.آیا این برخوردبرای دستگاه محترم قضایی و دولت محترم که مشترکاً لایحه عفاف را تهیه کردهاند،پیامی ندارد؟!
🔹 یکی از نقاط ضعف بسیار اساسی و خطرآفرین لایحه، آن که توضیح نمیدهد آیا بعد از ارسال پیامک، برای کسانی که کشف حجاب کردهاند،از ادامه کشف حجاب آنها جلوگیری میشود یا نه؟! متن لایحه حکایت ازآن دارد که کشف حجابکنندگان با پرداخت مبالغ ناچیز مورد اشاره میتوانند به بیحجابی خود تا پایان مرحله چهارگانه ادامه بدهند! و درپایان مرحله چهارم نیز با پرداخت حداکثر ۲ میلیون تومان(جزای نقدی درجه هفت) بدون روبهرو شدن باهیچ مانعی کماکان بدون حجاب در تردد باشند! یعنی پول بده و بیحجاب باش! اگر اینگونه نیست و از ادامه بیحجابی آنها جلوگیری میشود، چرا لایحه عفاف وحجاب دراین خصوص ساکت است وادامه بیحجابی آنان را منع نکرده است؟!
🆔 @ashaganvalayat
.
🔺شهیدمحمد قنبری پدر ۵ تا بچه قد و نیم قد که برای امنیت مردم سر پستش بود رو اینجوری زیر گرفتند
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️ به این تصویر عادت کنید (۱)
در لایحه حجاب پلیس فقط نظاره گر است
🔻 با توجه به تأکیدبر استفاده از سامانههای هوشمند، پلیس در صورت دیدن یک یا چند نفر بصورت نیمه برهنه حق هیچ مداخله ای را نخواهد داشت. آنها نهایتا در صورت ثبت چهره با پیامک جریمه روبرو خواهند شد.
🔻در این لایحه سازوکار قانون برای شناسایی متخلفین و برخورد با آنان محدود به وجود دوربین در معابر و توان تشخیص هویت از طریق آن است. با توجه به محدودیت پلیس در پوشش دهی معابر در سطح کشور، شناسایی درصد کمی از متخلفین امکانپذیر خواهد بود.
🔻عدم حکمفرمایی قانون که محصول این لایحه خواهد بود، پیامد ناتوانی حاکمیت در مواجهه با متخلف را مخابره و انگیزه تکرار و تکرار هنجارشکنی و قانون گریزی را برایش بیشتر می کند.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت422
ولی علی خوشش نمی آمد. اصرار داشت در کنار درس و دانشگاه باید مطالعه ی آزاد داشته باشم. من هم به خواندن روزی چند صفحه کتاب های غیر درسی بسنده می کردم.
نا خواسته تلویزیون دیدن از برنامه ی زندگی ما حذف شده بود. فقط گاهی که از کار و درس و مطالعه خسته می شدیم با گوشی فیلم می دیدیم.
فیلم های هالیوودی که بعضی از آنها اتفاقات دنیا را زودتر از وقوعشان خبر می داد.
تحلیل های علی در مورد فیلم ها باعث می شد در مورد هر اتفاقی اول فکر کنم و دنبال دلیل بگردم.
همراه و همپای علی بودن برایم سخت بود اما لذت بخش؛ چون گاهی احساس می کردم من از او خیلی عقب تر هستم. او در مورد هر چیزی اطلاعات داشت و از اکثر نویسندگان حداقل یک کتاب را خوانده بود.
برای همین احساس می کردم باید بیشتر بدانم.
بعضی کتاب ها را هم با نرگس خانم که در طبقه ی دوم بودند رد و بدل می کردیم و بعد از خواندن کتاب در موردش ساعت ها با هم حرف می زدیم.
نرگس برایم مثل یک دوست بود نه جاری، گرچه تفاوت سنی ما زیاد بود ولی وقتی با هم حرف میزدیم اصلا این حس را نداشتم.
حرفهایش همیشه نو بودند و من برای شنیدنشان شوق داشتم. با این که مددک دکترا داشت ولی ترجیح میداد تا بزرگ شدن دخترش در کنارش باشد.
البته در خانه مدام در حال تحقیق و مطالعه بود و به صورت مجازی به دیگران مشاوره میداد و تبادل اطلاعات می کردند.
هفته ای دو روز که درس هایم سبک تر بودند بعد از کلاس مجازی ام برای علی ناهار می بردم.
می دانستم این کارم خیلی خوشحالش می کند هرچند او می گفت نیازی به این کار نیست.
ظهر چهارشنبه، طبق معمول برنامه ی این روزهایم، غذا را برداشتم و راهی مغازه شدم. گاهی که با مترو می رفتم با لعیا هماهنگ می کردم که همدیگر را در ایستگاه مترو ببینیم.
آن روز هم لعیا را دیدم.
بعد از سلام و احوالپرسی وسایلش را روی صندلی گذاشت و نشست.
پرسیدم:
—خوبی؟ چرا مثل همیشه نیستی؟
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت423
نفسش را بیرون داد.
—چی بگم، این مترو دیگه شده خونه ی دومم. مثل کرم خاکی تقریبا تمام روز رو این جام. کارم که تموم می شه دیگه هوا تاریکه، انگار آفتابم دیگه خودش رو از ما دریغ می کنه.
دستش را گرفتم و کشیدم.
—پاشو بریم بیرون یه کم قدم بزنیم.
وسایلش را به دوستش سپرد.
به خیابان که رسیدیم گفتم:
—اگر بدونی من از این خیابون چقدر خاطره دارم. دنیام همین ایستگاه مترو تا مغازه ی علی بود. اصلا پام می رسید به این جا تپش قلبم می رفت رو هزار.
چادرش را روی سرش مرتب کرد.
—الانم اون طوری می شی؟
خندیدم.
—نه بابا دیگه، اصلا ازدواج انگار مغز آدم رو باز می کنه. الان با خودم می گم چرا اون موقع ها اون قدر بی تابی می کردم، هر چی قسمتم بود برام اتفاق میفتاد دیگه.
با لبخند نگاهم کرد.
—البته بستگی داره با کی ازدواج کنی. بعضی ازدواجا مغزی برات نمی ذاره. بعدشم کارای تو از خاصیت عاشقی بوده.
دستم را داخل جیب پالتوام بردم.
—آخه دیگه من شورش رو درآورده بودم. مثلا دوربین خریده بودم از اون ور بلوار علی رو نگاه می کردم. بیا بریم بهت نشون بدم.
لعیا با نگرانی نگاهم کرد.
—آخه هوا سرده، تا اون جا بریم غذای علی آقا سرد می شه ها.
نگاهی به نایلونی که در دستم بود انداختم.
—تو این زمستون انتظار داشتی این گرم بمونه، می برم اون جا گرم می کنم. اگه از اون ور خیابون بیایم فرقش چند دقیقه بیشتر نیست.
احساس کردم لعیا تمایلی به آمدن ندارد ولی من که مرور خاطرات به شوقم آورده بود جلو جلو از عرض خیابان رد شدم.
بعد دوتایی قدم زنان نزدیک همان درخت تنومند رسیدیم.
از همان جا دستم را دراز کردم و درخت را نشانش دادم.
—ببین، کنار اون درخت می رفتم پشت بوته ها با دوربین نگاش می کردم تا دلتنگیم...
همان لحظه کسی را در همان مکان با دوربینی که در دست داشت دیدم. ایستادم و خیره به آن جا ماندم.
لعیا بازویم را گرفت.
—آره دیدم بیا بریم.
بازویم را از دست لعیا بیرن کشیدم.
—یکی اون جاست! ببین!
—خب به ما چه؟ بیا بریم سردمه.
بی توجه به حرف لعیا به طرف درخت راه افتادم و فوری خودم را به کنار بوته های بلند شمشاد رساندم.
لعیا هم به دنبالم دوید.
—بیا بریم تلما.
خانم چادری با شنیدن صدای لعیا سرش را چرخاند و با دیدن ما در جا خشکش زد.
از پشت بوته ها بیرون آمد و نگاهش را بین من و لعیا چرخاند.
اعتراض آمیز پرسیدم:
—تو این جا چی کار می کنی؟!
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت424
هلما دوربین را داخل کیفش سُر داد و مثل بچه ای که کار خطایی کرده باشد نگاهش را زیر انداخت و با لکنت سلام کرد.
—س...س ...لام.
جوابش را ندادم و فقط سوالم را تکرار کردم. با من و من گفت:
—هیچی، داشتم اطراف رو نگاه می کردم.
با خشم نگاهش کردم ولی نتوانستم حرفی بزنم چون مدام لعیا را نگاه می کرد نخواستم آبرویش پیش او برود. بی حرف برگشتم، ولی صدایش را شنیدم که به لعیا آرام گفت:
—تو بهش گفتی من این جام؟
راه رفته را برگشتم و رو به لعیا گفتم:
—پس تو خبر داشتی؟ واسه همین نمی خواستی بیام این جا!
لعیا دستپاچه شد.
—باور کن تلما! من نمی دونستم اون الان این جاست، فقط از ساره شنیده بودم که هلما گاهی میاد این جا.
نگاهم را به هلما دادم.
اشکش روان شده بود. جلو آمد دستم را گرفت. دستش آن قدر سرد بود که یک آن دستم را عقب کشیدم.
—بهت قول می دم دیگه نیام این جا، تو فقط از دستم ناراحت نشو.
خطوط ابروهایم در هم رفت:
—پس ساره در جریانه؟
پوزخندی زدم.
—درد من می دونی چیه؟ این که سنگ هرکسی رو که به سینه می زنم، سرم به همون سنگ می خوره.
التماس آمیز نگاهم کرد.
—به خدا ساره گناهی نداره، اون فقط یه بار که داشتیم حرف می زدیم گفت هلما همچین کاری کرده، منم...
حرفش را خورد و موضوع ساره را پیش کشید.
—ساره خیلی بهم گفته، بارها باهم دعوامون شده ولی من... من...، همه ش تقصیر منه.
بعد به هق هق افتاد.
—من رو ببخش! تو رو خدا من رو ببخش! به خدا دست خودم نیست، فقط مرگ می تونه راحتم کنه. حاضرم از غصه و دلتنگی دق کنم ولی تو رو دلخور نکنم.
لعیا جلو آمد و گفت:
—مردم دارن نگاه می کنن، بریم یه جای دیگه حرف بزنیم.
نمی دانستم چه کار باید بکنم. تنها کاری که آن لحظه به ذهنم رسید رفتن بود.
سرم را پایین انداختم و با قدم های بلند از آن جا دور شدم.
لعیا خودش را به من رساند.
—تلما، الان تو از منم دلخوری؟
سرعتم را کم کردم و نفسم را بیرون دادم.
—نه، فقط عصبانیم. نمی دونم از کی؟ از چی؟ فقط...
—فقط می ترسی که یه وقت حواس شوهرت نره پیش هلما درسته؟
ایستادم. نگاهم را به لعیا و بعد به هلما که هنوز همان جا ایستاده بود دادم.
—نباید بترسم؟
به راهم ادامه دادم و دنباله ی حرفم را گرفتم.
—می ترسم چون خودم یه روز همون جا دقیقا همون کار رو انجام دادم. حتی موقعی که شک کردم نکنه علی زن داشته باشه با خودم گفتم از زندگیش می رم کنار ولی هیچ وقت نمی تونم فراموشش کنم.
یه دوربین گیر آوردم و از دلم قول گرفتم فقط از دور نگاش کنم ولی مزاحم زندگیش نباشم.
—اتفاقا هلما هم می خواد همین کار رو کنه.
بغضم را قورت دادم.
—خودش گفت؟
—به من نه. به ساره گفته. گفته من لایق علی نبودم، تلما بوده؛ برای همین نمی خوام مزاحم زندگی شون بشم. گفته من تلما رو دوست دارم و می خوام باهاش رفیق باقی بمونم. انگار وقتی می بینمش...
صدای زنگ گوشی ام باعث شد حرفش را نصفه رها کند.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت425
—کیه؟
نگاهی به صفحه ی گوشی ام انداختم.
—بیچاره علی، حتما نگران شده.
—خب زود جوابش رو بده، بگو با منی.
—الو.
—به به خانم خانوما! ببینم امروز می خوای من از گشنگی تلف بشم؟
دارم بهت میگما اومدی دیدی نصف اعضای بدنم نیست شاکی نشی، یه عمر باید با یه آدم نصفه زندگی کنی.
آن قدر ذهنم مشغول بود که به حرفش نخندیدم.
—حالا چرا نصفه؟
—چون الان از گشنگی روده هام شروع کردن به دیگر خوری. هر چقدر دیرتر بیای همین جوری می خورن می رن جلو.
—ببخشید. با لعیا داشتیم حرف می زدیم، الان میام.
نوچی کرد.
—تلما! من این جا از گشنگی دارم پس میفتم، اون وقت تو اون جا جلسه گرفتی؟ خلاصه من وظیفه م بود بهت بگما، بعد که رفتم از این کافی شاپ املت سفارش دادم شاکی نشیا.
نوچی کردم.
—حالا توام هی تهدید کنا، اصلا باید مغازه ت رو عوض کنی، بری یه جا که دور و برت رستوران و کافی شاپ نباشه.
بعد از این که با علی خداحافظی کردم رو به لعیا گفتم:
—راست می گن مردا گشنه بشن کلا یه آدم دیگه می شن. اصلا متوجه نشد سرحال نیستم.
لعیا خندید.
—آره، مثل ما خانما که روی احساساتمون حساسیم.
لب هایم را بیرون دادم.
—من دیگه در این حد نیستم.
زل زد به چشم هایم.
—لابد عمه م بود در خونه ی علی آقا وقتی فکر کرده زن داره غش کرده و افتاده.
—ساره واست تعریف کرده؟!
—اهوم.
نفسم را آه مانند بیرون دادم.
—این ساره هم نخود تو دهنش خیس نمی خوره، یادم باشه دیگه کاری جلوش انجام ندم.
لعیا نوچی کرد و گفت:
—اونو ولش کن. الان به من بگو فازت چیه؟
—دلم واسه هلما می سوزه، چون می دونم داره چه درد وحشتناکی رو تحمل می کنه.
لعیا کامل به طرفم برگشت و ایستاد.
—تو بالاخره کدوم طرفی هستی؟ واقعا اگر اون موقعها مثلا علی آقا زن داشت چی کار می کردی؟!
نایلون ظرف غذا را در آغوشم گرفتم.
—حتی از تصورش هم به هم می ریزم.
لعیا با تاکید گفت:
—گفتم مثلا...، اگه...!
شانه ای بالا انداختم و به راهم ادامه دادم او هم دنبالم آمد.
—واقعا نمی دونم، شاید همین کاری که الان هلما داره انجام می ده.
لعیا سرش را به علامت تایید حرفم تکان داد.
—خوبه، همین که این قدر درکش می کنی خودش خیلیه.
–خودت چی؟ اگه شوهرت زنده بود و یکی عاشق شوهرت بود چی کار می کردی؟ بعد از تاملی گفت:
–خب راستش تا حالا بهش فکر نکردم.
پوزخندی زدم.
–خب به قول خودت حالا بهش فکر کن.
–اوم، خیلی سخته، یعنی شوهرمم همون حس رو بهش داشت؟
–آره.
ماسکش را پایین کشید و اکسیژن زیادی را وارد ریه هایش کرد.
–خب بعد از این که کلی خودزنی می کردم. می ذاشتم به عهده ی شوهرم تا هر کاری که خودش فکر می کنه درسته انجام بده. ولی من مطمئنم مردی که ایمانش واقعی باشه این جور مواقع بهترین تصمیم رو می گیره و پا رو عشقش می ذاره، برای این که دل مادر بچه هاش نشکنه.
غذای علی را مقابلش گذاشتم.
قاشقی پر کرد و در دهانش گذاشت.
—تو که هر دفعه میومدی با هم ناهار می خوردیم، چی شده امروز زودتر خوردی؟!
اشتهایم کور شده بود و میلی به غذا نداشتم.
لب هایم را بیرون دادم و لبخندی زورکی زدم.
—واسه تنوع. گفتم کارام واست تکراری نشه.
خنده اش گرفت و غذا به گلویش پرید و شروع به سرفه کرد.
بلند شدم و چند ضربه به پشتش زدم.
چند مشتری وارد شدند و من با آنها مشغول شدم.
علی در سکوت غذایش را خورد و خودش ظرفش را شست.
روی چهارپایه نشسته بودم و از پشت در شیشه ایی مغازه بارش باران را تماشا می کردم و فکرم پیش هلما بود. هر چه با خودم کلنجار می رفتم نمی توانستم از او متنفر باشم. عقلم می گفت او گناهی ندارد فقط اشتباهی عاشق شده. ولی امان از این دلم که هیچ جوره کوتاه نمی آمد و خیلی بی تابی می کرد.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت426
سرم را چرخاندم دیدم علی دستش را زیر چانه اش ستون کرده و به من نگاه می کند.
از جایش بلند شد.
—پس یه چیزی شده، درسته؟!
خودم را به گنگی زدم.
—چی؟
به طرفم آمد.
—یه چیزی که نمی ذاره پیش من باشی.
—آره، درگیر بارونم. کاش می شد زیرش قدم بزنیم.
سرش را کج کرد.
اگر نطقت باز می شه من حاضرم کرکره رو بدم پایین و بریم زیر بارون. ولی تو این کرونا صلاح نمی دونم.
بعد دستش را زیر چانه ام زد و صورتم را بالا آورد.
—اگه می خوای حرف نزنی عیبی نداره فقط بهم نگو که طوری نشده.
خوشبختانه با آمدن چند مشتری که انگار به خاطر باران به مغازه پناه آورده بودند دیگر حرفی بینمان رد و بدل نشد.
فردای آن شب شام، خانه ی مادر علی دعوت بودیم. اصلا دل و دماغ مهمانی نداشتم فکر هلما رهایم نمی کرد. به خصوص وقتی با علی لحظه های خوشی داشتیم مدام تصویر پر از حسرت هلما جلوی چشم هایم رژه می رفت.
با خودم گفتم کاش دوباره با نرگس در مورد هلما حرف بزنم. شاید حالم بهتر شود. برای همین به محض آمدن علی به طبقه ی پایین رفتیم.
نرگس خانم جلوتر از ما آن جا بود و به مادر علی کمک می کرد.
هدیه تا علی را دید مثل همیشه آویزانش شد.
علی پرسید:
—عمه مرضیه کجاست؟
مادرش گفت:
—با نامزدش رفتن بیرون، از اون جام می رن خونه ی مادر شوهرش.
علی گفت:
—حالا امشب که همه دور هم بودیم نمی رفت.
آقا میثم خندید.
—چی کارش داری، حالا بعد از این همه سال یکی امده این خواهر ما رو گرفته بذار برن خوش باشن.
مادر علی اخم کرد و به آشپزخانه رفت، من هم دنبالش رفتم و پرسیدم:
—مامان اگر کاری دارید بدید من انجام بدم؟
—نه، نرگس همه رو انجام داده.
نرگس که در حال ریختن ترشی داخل پیاله ها بود رو به من گفت:
—اگه امروز مغازه رفته باشی که حسابی خسته ای.
من خودم یکی دوبار رفتم کمک میثم تو مغازه اصلا نتونستم. به نظرم کار خونه خیلی آسون تره.
لبخند زدم.
—من که واسه کار نمی رم. همین جوری دوست دارم پیش علی باشم وگرنه علی بدون منم راحت اون جا رو می چرخونه. البته دیروز رفته بودم.
مادر علی گفت:
—نرگس، چون بچه داره سختشه، وگرنه زن همپای شوهرش باشه باعث دلگرمی شوهرشه.
بعد از این که مادر علی از آشپزخانه بیرون رفت کنار نرگس ایستادم و پچ پچ کردم.
—الان از من تعریف کرد یا از تو؟ من که نفهمیدم.
نرگس خندید و آرام گفت:
—یه جورایی خواست بگه حواستون شش دونگ پیش شوهراتون باشه.
—همه ش فکر می کنم مادر علی یه جورایی همیشه نگرانه که یه وقت من به علی توجه نکنم یا حواسم بهش نباشه.
نرگس در دبه ی ترشی را بست.
—اوایل ازدواج ما هم، من این حس رو داشتم، مادرِ دیگه. ولی بعد که مطمئن می شه ما حواسمون به زندگیمون هست دیگه کاری نداره، فقط باید زمان بگذره. البته بیشتر به خاطر زندگی قبلی علی آقاست، مادر و پسر خیلی اذیت شدن.
نرگس یک تکه هویج از روی پیاله ی ترشی برداشت و در دهانش گذاشت.
—راستی دیشب شامی پخته بودم خواستم برات بیارم دیدم چراغاتون خاموشه. گذاشتم تو یخچال برات.
—دستت درد نکنه، آره کلا این روزا ذهنم اون قدر آشفته س که زود خسته می شم.
—به خاطر همون ماجرای هلما؟
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #روزشمار | ۲۲ خردادماه ۱۴۰۲
💫 #رهبر_معظم_انقلاب:
این ملت هر چه دارد بر اثر استقامت و شجاعت و ایستادگی خود دارد و قدرت خود را از درون خود و از ذات خود به دست آورده است.
🗓 ۱۳۸۱/۱۰/۲۵
#تقویم۱۴۰۲
🆔 @ashaganvalayat
⭕️ حرامزادگی به سبک اینترنشنال
طرف عمدی با ماشین مامور زیر گرفته و کشته... چه بسا اگه متوقفش نمیکردن جان تعداد بیشتری آدم هم میگرفته؛ بعد اینترنشنال جوری تیتر زده انگار یه آدم بیگناه مرده!
همهی جانیان این جنبش کثیف زن_زندگی_آزادی رو به همین سبک سعی کردن مظلوم جلوه بدن
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴موشک بالستیک عماد مجهز به سرجنگی هدایتشونده
🔹موشک بالستیک سوخت مایع عماد با وزن 18ton و برد 1750km قابلیت پرتاب از واگنهای تیربار موشکی را دارد؛ سرجنگی این موشک دو مخروطی با وزن 950kg قابلیت هدایت تا انتهای مسیر توسط بالکهای کنترلی و سرعت نهایی آن 3800m/s حدود 11ماخ میباشد.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📍برای آزاده صمدی و لیلا بلوکات قرار صادر شد!
🔹در پی کشفحجاب آزاده صمدی در مراسم تشییع پیکر یکی از هنرمندان، پس از اخذ دفاعیات متهم و اظهارات وکیل ایشان، بدلیل جریحه دار کردن اخلاق و عفت عمومی از طریق کشف حجاب، بازپرس دادسری فرهنگ و رسانه برای متهم قرار جلب به دادرسی صادر کرد.
پ ن؛ اقای قاضی ۱/۵میلیون جریمه یعنی تبدیل ایشون به یه لگدپرون همیشگی
س لطفا اگر قراره تهش با ۱/۵جریمه قوه قضاییه و همه مردم را سوژه خنده کنید،اصلا سلبریتیهای را احضار نکنید.(جبهه و جنگ و ساختن و زحمت و خون دل خوردن برای مردم ،مماشات و گذشت برای سلبریتیها و آقا زاده ها)
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♦️توهین به رسول الله و امام علی توسط قاتل ایذهای
🔹تصاویر به دست آمده نشان از هتاکی و توهین قاتل ایذهای شهید قنبری به پیامبر اسلام و حضرت علی(ع) در فضای مجازی حکایت دارد.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♻️استیکر شهادت_امام_رضا به روایتی
23 بیست و سوم ذیقعده شهادت امام رضا علیه السلام به روایتی بر همه شیعیان تسلیت باد •
کانال عاشقان ولایت
تصویری از جنازه قاتل مامور نیروی انتظامی پویا مولایی راد پسر عموی کیان پیرفلک ❌️از فردا خوب حواستو
شهید حادثه تروریستی ایذه شهید مدافع وطن محمد قنبری
ماموری که توسط تروریست ایذه زیر گرفته شد و به شهادت رسید، ۵ فرزند دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴از آخرین دستاورد برجام رونمایی شد!
🔹نبویان: بعد از برجام برای خرید دستگاه رادیولوژی باید از عربستان و امارات و جیبوتی هم اجازه بگیریم!
🔹واکنش روحانی: هر کس هر چی میخواد بگه! برجام رو خدا آورد!🤲