#داستانک
✨﷽✨
⚜حکایتهای پندآموز⚜
✨فقط میخی تکان دادم✨
✍گویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد، بدان سو رفت و میخ را تکان داد.
با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت. شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد.
سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!! فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟! ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم.
بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند چند کلمهای که میگویند و مردم می شنوند، سخن چینی است؛ و گاهی:
حالتی را دگرگون می کند
مشکلات زیادی را ایجاد می کند
آتش اختلاف را بر می افروزد
خویشاوندی را برهم میزند
دوستی و صفا صمیمیت را از بین می برد
کینه و دشمنی می آورد
طراوت و شادابی را تیره و تار می کند
دل ها را می شکند
بعد از این همه کسی که این کار را کرده فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!!
♨️ قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش! مواظب باش میخی را تکان ندهی!!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 📚
💫حڪایتۍ ڪوتاه
⇦•فردے نشسته بود و "ياربّ" ميگفت. شيطان بر او ظاهر ميشود و ميگويد: تا به حال اين همه ياربّ گفتهاے فايده داشته است؟
⇦•مرد دلش شڪست و از دعا ڪردن منصرف شد و خوابيد. شب ڪسے به خواب او آمد و گفت چرا ديگر "ياربّ" نمی گويے !؟جواب داد :
⇦•چون جوابی نمے شنوم و ميترسم از درگاه خدا مردود باشم ، پس چرا دعا بڪنم!؟ گفت خدا مرا فرستاده است تا به تو بگويم اين ياربّ گفتن هایت همان لبّيك و جواب ماست!
⇦•يعنے اگر خداوند نخواهد صداۍ ما به درگاهش بلندشود اصلا نميگذارد "ياربّ" بگوييم!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 📚
💥 داستان جالب آرایشگر و خدا
✍️مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند. وقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد. مشتری پرسید: چرا باور نمیکنی؟ آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض میشدند؟
بچههای بیسرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمیتوانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد. مشتری لحظهای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمیخواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده و ظاهرش هم کثیف و به هم ریخته بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم. مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد. آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 📚
https://ble.ir/ashaganvalayat
200.9K
🔹آیا میتونیم به کسی که توهین به مقدسات میکنه بگیم حرامزاده؟
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧇 چینیها نان سنگک را به این شکل میپزند.،،
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
قسمت_هفتادوششم
بعد از این همه مدت به تلگرام وصل شدم..
وای خدای من!
چقدر پیام فرستاده بود!
یکی یکی خواندم:
«بار اول که دیدمت چنان بی مقدمه زیبا بودی که چند روز بعد یادم افتاد باید عاشقت میشدم!»
« جنگ چیز خوبی نیست ، مگر اینکه تو مرا با خود به غنیمت ببری»
«شق القمری ، معجزه ای ، تکه ماه / لاحول ولاقوة الابالله»
«خندیدی و بر گونه توچال افتاد / از چاله درآم دلم افتاده به چاه»
«دوستت دارم ، بگو این بار باور کردی!»
«عشق در قاموس من نان شب واجب تر است!»
« دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست / آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست»
« تونیم دیگر من نیستی ، تمام منی!»
«تنها این را میدانم که دوست داشتنت ، لحظه لحظهٔ زندگی ام را می سازد و عشقت ذره ذره ذرهٔ وجودم را!»
«مرا ببخش و با لبخندت بهم بفهمان که بخشیده ای
مرا، که من هرگز طاقت گریه ات را ندارم!»
بهش فحش دادم!!!
قبل از رفتن ، خیالم را راحت کرده بود .
گفت :
« قبلش که نمیتونستم از تو دل بکنم ، چه برسه به حالا که امیرحسینم هست ، اصلا نمی شه!»
مطمئن بودم این آدم قرار نیست به مرگ طبیعی بمیرد .
خیلی تکرار می کرد :
« اگه شهید نشی میمیری!»
ولی نه به این زودی😭😭
غبطه خوردم 😣
آخرین پیام هایش فرق می کرد .
نمیدانم به خاطر ایام محرم بود یا چیز دیگری:
«هیئت سیار دارم ، روضه های گوشی ام ...»
« این تناقض شیرین ترین مرثیه است ، سر ترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت» 😭💔
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
قسمت_هفتادوهفتم
هیچ وقت به قولش وفا نکرد!😣
نمیدانم دست خودش بود یا نه . می گفت :
« 45 روزه برمی گردم!»
اما سر 57 روز یا 63 روزه برمی گشت🙂💔
بار آخر بهش گفتم :
« تا رکورد صد روز رو نشکنی ، ظاهرا قرار نیست برگردی!»
گفت : « نه ، مطمئن باش زیرصد نگهش میدارم!»
این یکی را زیر قولش نزد . روز نودونهم برگشت ..
ولی چه برگشتنی..!
همان طور که قول داده بود ، یکشنبه برگشت .
اجازه ندادند بیاورمش خانه!💔
وعده دوساعت دیدار شد نیم ساعت!😭
روی پایم بند نبودم برای دیدنش😣
از طرفی نمیدانستم قرار است با چه بدنی روبه رو شوم 😢
می گفتند :
« برای اینکه از زخمش خون نیاد ، بدن رو فیریز کردن💔
اگه گرم بشه ، شروع میکنه به خونریزی و دوباره باید پیکر رو آب بکشن! »
ظاهرا چند ساعتی طول کشیده بود تا«پیکر را برگردانند عقب..
گفتند :
« بیا معراج! »
حاج آقا قول داده بود باهم تنها باشیم ، از طرفی نگران بود حالم بد شود ..
گفتم :
« مگه قرار نبود تنها باشیم ؟ شما نگران نباشین ، من حالم خوبه!»
خیالم راحت شد ، سر به بدن داشت ..
آرزویش بود مثل اربابش بی سر شهید شود😔😭
پیشانی اش مثل یخ بود ..💔
به به!
زینت ارباب شدی! خرج ارباب شدی!
نوش جونت! حقت بود!
اول از همه ابروهایش را مرتب کردم ..
دوست داشت❤️🙂
خوشش می آمد ..
وقتی ابروهایش را نوازش می کردم ، خوابش می برد ..🙂😭
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
قسمت_هفتادوهشتم
دست کشیدم داخل موهایش🙂
همان موهایی که تازه کاشته بود!
همان موهایی که وقتی با امیرحسین بازی می کرد ، می خندید :
« نکش! میدونی بابت هر تار اینا پونصد هزار تومن پول دادم!» 😂
یک سال هم نشد..
مشمای دور بدن را باز کرده بودند.. بازتر کردم .
دوست داشتم با همان لباس رزم ببینمش .. کفن شده بود .
از من پرسیدند :
« کربلا ومکه که رفتید ، لباس آخرت نخریدید ؟ »
گفتم :
« اتفاقأ من چند بار گفتم ، ولی قبول نکرد!»
می گفت :
« من که شهید می شم ، شهید هم که نه غسل داره نه کفن!»
ناراحت بودم که چرا با لباس رزم دفنش نکردند😐☹️
می خواستم بدنش را خوب ببینم!
سالم سالم بود ، فقط بالای گوشش یک تیر خورده بود..
وقتش رسیده بود ..
همه کارهایی را که دوست داشت ، انجام دادم .
همان وصیت هایی که هنگام بازی هایمان می گفت ..
راحت کنارش زانوزدم ، امیرحسین را نشاندم روی سینه اش😭
درست همان طور که خودش می خواست .
بچه دست انداخت به ریش های بلندش :
« یا زینب ، چیزی جز زیبایی نمی بینم! »
گفته بود :
« اگه جنازه ای بود و من رو دیدی ، اول از همه بگونوش جونت!»
بلند بلند می گفتم :
« نوش جونت! نوش جونت!»
می بوسیدمش ، می بوسیدمش ، می بوسیدمش ..😭
این نیم ساعت را فقط بوسیدمش . بهش گفتم :
« بی بی زینب علیهاالسلام هم بدن امام را وقتی از میان نیزه ها پیدا کرد ، در اولین لحظه بوسیدش ... سلام منو به ارباب برسون! »
به شانه هایش دست کشیدم ..
شانه های همیشه گرمش ، سرد سرد شده بود .
خدا خیرش بدهد ، در آن قیامت ، با وسواس پیراهن را کشید روی تنش وچفیه را انداخت دور گردنش...
فقط مانده بود یک کار دیگر ..
به آن آقا گفتم :
« شهید می خواست براش سينه بزنم . شما میتونید ؟ »
بغضش ترکید . دست و پایش را گم کرده بود ، نمی توانست حرف بزند .
چند دفعه زد روی سینه اش ...
بهش گفتم :
« نوحه هم بخونید!»
برگشت نگاهم کرد ، صورتش خیس خیس بود ..
نمیدانم اشک بود یا آب باران . پرسید :
« چی بخونم؟! »
گفتم :
« هرچی به زبونتون اومد!»
گفت :
« خودت بگو!»
نفسم بالا نمی آمد .
انگار یکی دست انداخته بود و گلویم را فشار میداد😣
خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم ، گفتم :
« از حرم تا قتلگه زینب صدامیزد حسین / دست و پا میزد حسین
زينب صدا میزد حسین!»
سینه میزد برای محمد حسین و شانه هایش تکان می خورد .
برگشت . با اشاره به من فهماند که: « همه را انجام دادم ! »
خیالم راحت شد که پیش پای ارباب ، تازه سینه زده بود ..
⭕️پایان⭕️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
چشمش باز شد!
حاج آقا که آمد ، فکر کرد دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولا راست شدن باز شده ...
آن قدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم بازکردنش نشدم ..
حاج آقا دست کشید روی چشمش ، اما کامل بسته نشد..!
آمدند که
« باید تابوت رو ببریم داخل حسینیه!»
نمی توانستم دل بکنم . بعد از 99 روز دوری ، نیم ساعت که چیزی نبود😭
باز دوباره گفتند :
« پیکر باید فریز بشه! »
داشتم دیوانه میشدم هی که می گفتند فریز ، فریز ، فریز ...
بلند شدن از بالای سر شهید ، قوت زانو می خواست که نداشتم!
حریف نشدم😣
تابوت را بردند داخل حسینیه که رفقا و حاج خانم با او وداع کنند..
زیر لب گفتم :
یا زینب ، باز خداروشکر که جنازه رومیبرن نه من رو!
بعد از معراج ، تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم .
موقع تشييع خیلی سریع حرکت می کردند .
پشت تابوتش که راه می رفتم ، زمزمه می کردم :
« ای کاروان آهسته ران ، آرام جانم می رود!»😭
این تک مصراع را تکرار می کردم و نمی توانستم به پای جمعیت برسم..💔🚶🏻♀
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
قسمت_هفتادونهم
فردا صبح ، در شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خانه مان تا مقبرة الشهدا تشییع شد .
همان جا کنار شهدا نمازش را خواندند .
یادشب عروسی افتادم ، قبل از اینکه از تالار برویم خانه ، رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک😢
مداح داشت روضه حضرت علی اصغر علیه السلام می خواند .
نمیدانستم آنجا چه خبر است ، شروع کرد به لالایی خواندن .
بعد هم گفت :همین دفعه آخر که داشت میرفت ، به من گفت :
« من دارم میرم و دیگه برنمیگردم! توی مراسمم برای بچه ام لالایی بخون!»😭
محمد حسین ، نوحه ی :
« رسیدی به کرب وبلا خیره شو / به گنبد به گلدسته ها خیره شو
اگه قطره اشکی چکید از چشات / به بارون این قطره ها خیره شو»
را خیلی می خواند و دوست داشت ...
نمیدانم کسی به گوش مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود که آن را بخواند!
یکی از رفقای محمد حسین که جزو مدافعان هم بود ، آمد که
« اگه میخواین ، بیاین با آمبولانس همراه تابوت برین بهشت زهرا! »
خواهر و مادر محمدحسین هم بودند ، موقع سوارشدن به من گفت :
« محمدحسین خیلی سفارش شما رو پیش من کرده . اونجا باهم عهد کردیم هرکدوم زودتر شهید شد ، اون یکی هوای زن و بچه اش رو داشته باشه!»
گفتم :
« میتونین کاری کنین برم توی قبر؟؟»
خیلی همراهی و راهنمایی ام کرد ..
آبان ماه بود و خیلی سرد . باران هم نم نم میبارید .
وقتی رفتم پایین قبر ، تمام تنم مورمور شد و بدنم به لرزه افتاد ..
همه روضه هایی را که برایم خوانده بود ، زمزمه کردم .
خاک قبر خیس بود و سرد . گفته بود :
« داخل قبر برام روضه بخون ، زیارت عاشورا بخون ، اشک گریه بر امام حسین رو بریز توی قبر ، تاحدی که یه خرده از خاکش گل بشه!»
برایش خواندم . همان شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه می خواندند ، خیلی دوستش داشت :
« دل من بسته به روضه هات
جونم فدات میمیرم برات
پدر و مادر من فدات
جونم فدات میمیرم برات
سر جدا بيام پایین پات
جونم فدات میمیرم برات »
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖قصهدلبری💖
قسمت آخر
صدای
« این گل پرپر از کجا آمده » نزدیک تر می شد ...
سعی کردم احساساتم را کنترل کنم .
می خواستم واقعا آن اشکی که داخل قبر میریزم ، اشک بر روضه امام حسین علیه السلام باشد نه اشک از دست دادن محمدحسین!
هرچه روضه به ذهنم می رسید ، می خواندم و گریه می کردم ..
دست و پاهایم کرخت شده بود و نمی توانستم تکان بخورم 😣
یاد روز خواستگاری افتادم که پاهایم خواب رفته بود و به من می گفت :
« شما زودتر برو بیرون! »
نگاهی به قبر انداختم ، باید میرفتم .
فقط صداهای درهم و برهمی می شنیدم که از من می خواستند بروم بالا اما نمی توانستم ..
تازه داشت گرم میشد ، دایی ام آمد و به زور من را برد بیرون!😭
مو به مو همه وصیت هایش را انجام داده بودم ..
درست مثل همان بازی ها.
سخت بود در آن همه شلوغی و گریه زاری با کسی صحبت کنم ..
اقایی رفت پایین قبر ..
در تابوت را باز کردند . وداع برایم سخت بود ، ولی دل کندن سخت تر😭😭
چشم هایش کامل بسته نمیشد .
می بستند ، دوباره باز می شد!
وقتی بدن را فرستادند در سراشیبی قبر ، پاهایم بی حس شد😭
کنار قبر زانو زدم ، همه جانم را آوردم در دهانم که به آن آقا حالی کنم که با او کار دارم ...
از داخل کیفم لباس مشکی اش را بیرون آوردم ، همان که محرم ها می پوشید . چفیه مشکی هم بود . صدایم می لرزید ، به آن آقا گفتم :
« این لباس و این چفیه رو قشنگ بکشید روی بدنش! »
📲 عجله در انتشار خبری فوری باعث انتشار اطلاعات نادرست توسط برخی خبرگزاریها میگردد.
https://ble.ir/ashaganvalayat
😱 پاسخ به تمام شبهات حادثه کرمان 💡
📤 در همه گروههای مردمی منتشر کنید.
🌺 انتشار این مطلب صدقه جاریه است
⁉️🤪 بیبیسی نوشته ایران چون با ابرقدرتها در افتاده، حواسش به امنیت داخل کشورش نیست❗️
🔦 پاسخ: باید عرض کنم خدمتتون که فقط سال گذشته توی آمریکا حدود ۶۰۰ حملهی تروریستی انجام شد و بیش از ۱۵ هزار نفر کشته شدند. حتما آمریکا هم با ابرقدرتها در افتاده که اینقدر ناامن شده⁉️
بعد یه چیز دیگه! عراق و سوریه که با آمریکا در نیفتادن و سالهاست که کشورهاشون تحت اشغال آمریکاست. پس چرا ظرف همین چندسال صدها هزار نفر از مردم این دو کشور قربانی حملات تروریستی شدن⁉️
⁉️🤪 چرا وقتی احتمال حادثهی تروریستی هست مراسم میگیرن⁉️
🔦 پاسخ: خب مگه شما مسافرت میری احتمال تصادف نیست؟ پس چرا میری؟ احتمال که هیچوقت صفر نمیشه. اگه اینطوریه پس باید کل برنامهها رو تعطیل کنیم چون احتمال حادثه هست. و اتفاقا این حملات تروریستی انجام میشه که این برنامهها تعطیل بشه. ولی کور خوندن. سال بعد شلوغتر هم خواهد شد.
⁉️🤪 حادثهی کرمان کار خودشونه تا حواس مردم از فساد چای دبش پرت بشه!
🔦 پاسخ: ببخشید! میشه بگی قضیهی فساد چای دبش رو اولین بار کی اعلام کرد؟ خود دولت!
بعد منظورت اینه که آذرماه دولت خودش اعلام کرد چای دبش چنین تخلفی کرده، بعد باز خود دولت دیماه این حادثهی تروریسی رو ترتیب داد تا حواس مردم از چیزی که خودش اعلام کرده پرت بشه؟
واقعا کدوم کشور میاد برای خودش هزینه تراشی کنه و این نوع حوادث رو، خودش ایجاد کنه⁉️
⁉️🤪 مگه نگفتین حاج قاسم داعشو نابود کرده بود⁉️
🔦 پاسخ: اون چیزی که حاج قاسم باهاش جنگید و نابودش کرد، حکومت و تسلط داعش بر عراق و سوریه بود. جمهوری اسلامی، حکومت داعش در منطقه رو نابود کرد، نه تفکر داعش رو. هیچ تفکری نابودشدنی نیست.
⁉️🤪 اینایی که کشته شدن، رفته بودن غذای نذری بخورن!
آهان! ملت از این گوشه، از اون گوشهی کشور، سوار ماشین شخصی میشن یا بلیط اتوبوس و قطار و هواپیما میخرن که برن کرمان تا غذای نذری بخورن⁉️
واقعا توی مسایل زندگی هم همینطور فکر می کنی و تصمیم می گیری، یا چون تحت تاثیر رسانه های غربی هستی، اینطور نگاه می کنی به نکته های عالم ⁉️
⁉️🤪 چرا دقیقا چهلم این حادثه میشه ۲۲ بهمن؟ جز اینکه میخوان به همین بهانه، ۲۲ بهمن مردم رو بکشن توی خیابون⁉️
🔦 پاسخ: دیگه خیلی خیلی ببخشین که آمریکاییها ۱۳ دی حاج قاسم رو ترور کردن و چهل روز بعدش میشه ۲۲ بهمن. و باز باید ببخشین که مردم توی سالروز شهادت حاجی که میشه ۴۰ روز قبل از ۲۲بهمن، تجمع کردن دور مزار حاجی. من از طرف تروریستها از شما معذرت میخوام که این حمله رو در سالروز شهادت حاجی انجام دادن.
⁉️🤪 مگه حاج قاسم امامزاده است که مردم میرن زیارتش⁉️
🔦 پاسخ: حاج قاسم اگه به جای دفاع از خاک و مردم و وطنش، توی خونه اش نشسته بود و فوت میکرد، هیچ وقت مردم نمیرفتن زیارت مزارش. ولی چون پای دین و وطنش ایستاد، برای مردم عزیز شد. بنابراین مردم به خاطر احترام و علاقه میرن تا یاد حاج قاسم رو زنده نگه میدارن تا راه حاج قاسم زنده بمونه، تا راه دفاع از وطن زنده بمونه.
⁉️🤪 چرا اول گفتن بمب گذاری از توی کیف بوده، بعد گفتن انتحاری بوده⁉️
🔦 پاسخ: همون روز حادثه یه خبرنگار اومد گفت ظاهرا بمبها توی کیف جاساز شده بوده. اینو یه مقام رسمی نگفت که بگی چرا اول اونو گفتن بعد اینو.
بعدش هم اینکه، ابعاد این نوع عملیات ها رفته رفته روشن میشه و دیدین که دو سه روز بعد اطلاعیه صادر شد و این سرعت عمل عالی بود.
⁉️🤪 چرا بچههای حاج قاسم در زمان حادثه، اونجا نبودن⁉️
🔦 پاسخ: چون رفته بودن توی مراسم گرامیداشت حاج قاسم توی مصلای تهران شرکت کنن. و اگه همینجا کرمان میموندن و حادثهی تروریستی توی مصلای تهران اتفاق افتاده بود، همین شما میگفتین چرا نرفتن تهران⁉️
عذر میخوام که بچههای حاج قاسم نمیتونن در یک لحظه هم کرمان باشن هم تهران.
⁉️🤪 چرا توی این حادثه مسئولین کشته نشدن⁉️
🔦 پاسخ: چون محل تجمع مسئولین تهرانه، نه کرمان. سال ۹۶ رو مگه یادت نیست!؟ که داعش به ساختمون مجلس شورای اسلامی توی تهران حمله کرد!؟
🌺 انتشار این مطلب صدقه جاریه است 🌺
#نشرحداکثری
http://eitaa.com/ashaganvalayat
17.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 «امارات ۸۷»؛ پردهی دیگری از استبداد در امارات...
🔹نگاهی به پرونده محاکمه ۸۴ فعال سیاسی اماراتی در قالب پرونده «امارات ۸۷»...
🔹منتظر اخبار و گزارشهای تکمیلی عاشقان ولایت درباره این پرونده باشید!
#امارات
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
8.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیر کبیر تنها سه سال صدراعظم بود و همه این خدمات را در عرض سه سال انجام داد
به نظر بنده اگر امیر کبیر مورد غضب شاه قرار نمیگرفت و کشته نمیشد تاریخ قاجار به شکل دیگری رقم میخورد.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺