eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
37.9هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت سحر چشمان همیشه بیدار مجاهدان یمنی 🔻یحیی سریع: در پی دستور رهبر انصارالله یمن🇾🇪، اعلام می‌کنیم که هرگونه کشتی رژیم صهیونیستی که بخواهد از اقیانوس هند و دماغه امید نیک عبور کند را هدف حملات خود قرار خواهیم داد. ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
♨️ ابوالقاسم طالبی از منتقدان هفت سر اژدها گفت همه اینها بهانه است ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
📍عادی‌سازی شده! 🔸بنیامین بهادری به همراه فرزندانش به برنامه تلویزیونی آمد، اذان گفت، با وجود چهار فرزند از مزایای فرزندآوری گفت. 🔸 پوریا پورسرخ و تعدادی دیگر از چهره‌ها نیز این روزها به برنامه‌های مختلف تلویزیونی آمدند و در روزهای آینده نیز خواهند آمد. 🔸در این میان؛ هجمه‌های معاندین و براندازان نسبت به گذشته کاهش چشمگیری داشت. بررسی صفحه این دو چهره نشان می‌دهد جز تعداد اندکی فحاشی، از آن لشکر سابق خبری نیست و به قول خودشان عادی‌سازی شده است ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خاطرات_یک_طلبه قسمت ۳۵ بعد از خوردن ناهار تو هوای آزاد خواب می‌چسبید. اما هروقت پلکامو رو هم میذاشتم یاد اون دخترخانم می‌افتادم. خیلی سعی کردم خوابم ببره اما نشد. دراز کشیدم و از گالری گوشیم زیارت آل‌یاسین رو پخش کردم. مناجات و درد دل با امام زمان انسان رو آروم میکنه. طبق سنت همیشگی به خواسته‌ی مامان رفتم برای دختر پسرای فامیل سبزه گره زدم. اون سال به نیت همه مجردای فامیل سبزه گره زدم الا خودم. یعنی خودمو یادم رفت. خودم رو کلا فراموش کرده بودم. دم دمای غروب بود که بساطمون رو جمع کردیم و به سمت خونه راه افتادیم. تو دلم آشوب بود. دوست داشتم هرچه زودتر فرداشب فرا بشه و ما بریم خونشون. از اینکه سیزده‌به‌در امسالمون هم به خیر و خوشی گذشت خداروشکر کردم. وقتی به خونه رسیدیم اولین کاری که مامان کرد گوشی تلفن رو برداشت و به آبجی بهاره تماس گرفت. و اتفاقات امروز رو برای بهاره شرح داد بهاره ابتدا گارد گرفت و کلی دعوام کرد که کیو دیدی تا حالا تو پارک عاشق بشه و بره خواستگاری. اما با هر بدبختی بود تونستم قانعش کنم که خواهر من هرکی یه مدل عاشق میشه و منم یه مدل راستشو بخاین همیشه دوست داشتم خودم عاشق بشم و از ازدواج های واسطه‌ای متنفر بودم. چه قد چندش اوره که دیگران برات تصمیم بگیرند. وقتی رسیدم خونه از فرط خوشحالی رفتم سمت کمد لباسام یه بلوز سفید تمیز و شلوار مشکی پیدا کردم و اتو زدمشون. و آویزونشون کردم که یه وقت چروک نشه. راستش اولین باری بود که از ته دلم داشتم به خودم میرسیدم و لباس رنگی می‌پوشم. بعد از اتمام کارهام و آماده کردن کتابهام رفتم دوش گرفتم. بعد از دوش گرفتن هم گرفتم خوابیدم. صبح روز بعد... بعد از خوندن نماز و صرف صبحانه به سمت حوزه راه افتادم. اولین روز درسی در سال ۸۸ اکثر طلبه‌ها حاضر شده بودند و کلاس‌ها طبق روال برقرار بود. سرکلاس فکر و ذهنم شده بود مهمونی امشب و اینکه قراره چی بشه. یادمه از اینکه قراره برم خواستگاری با احدی حرف نزدم حتی علیرضا که از جیک و پیکش خبر داشتم. بعد از اتمام کلاس‌های عصر رفتم خونه آقای شادمانی وقتی فهمید میخوام برم خونه با تعجب پرسید -سابقه نداشته تو اول هفته یا وسط هفته بری خونتون لبخندی زد و گفت -نکنه خبریه؟ منم خندیدم و گفتم -دعا کن خیر باشه این و گفتم و از درب حوزه اومدم بیرون و سریع یه تاکسی گرفتم و سمت خونه رفتم. همه اومده بودند و منتظر من بودند. بعد از اینکه نماز مغرب و عشامو خوندم رفتم داخل اتاقم و لباسایی که اتو کردم رو پوشیدم. با اینکه شب بود برای رفع چروکای کوچیکی رو پیشونیم بود از ضدآفتابی که پزشکم تجویز کرده بود استفاده کردم. یادمه خیلی به خودم می‌رسیدم البته الانم میرسم. و مثل بقیه کارهام به پوست و موم ارزش خاصی قائلم و چون موهای لختی داشتم همیشه‌ی خدا از اسپری مو استفاده میکردم. وقتی از اتاقم اومدم بیرون همه داشتند باهم صحبت میکردند. با دیدن من سکوت محضی فضای هال رو پر کرد. همه باتعجب نگام می‌کردند. که ناصر سکوت و شکست و گفت -اووووو چه عوض شدی نمیشه همیشه همین قدر خوشتیپ باشی؟ چشمکی زدمو و گفتم -من آماده‌م میتونیم بریم طفلی ناصر بلند شد صورتمو بوسید و گفت -راستی راستی میخوای از پیشمون بری؟ یه اخم ریزی کردمو گفتم -حالا کو تا برم. تازه امشب می‌خوایم همو ببینیم. لبخند مظلومانه‌ای زدمو گفتم -شاید اصلا پسند نشدم ناصرم یه کم جدی شد و گفت -خیلی هم دلشون بخواد. پسر به این خوبی اونم تو این قحطی شوهر. حالا اگه منم ازشون خوشم بیاد شاید باهات باجناق شدم خندیدم و گفتم -ان‌شاالله خدا از زبونت بشنوه سرگرم صحبت با ناصر بودم که مامان خطاب به داداش غلامرضا گفت -اگه صلاح میدونید بریم که دیر میشه نگاهی به ناصر انداختم و گفتم -تو نمیای؟؟ -نه بابا کجا بیام اصل کار تویی این و گفت و اومد بغلم و به آرومی گفت -ان‌شاالله خوشبخت شی منم با لبخند ازش تشکر کردم -راستی ناصر -جانم؟؟ -لباسام خوبه؟ -عاااالی سفید خیلی بهت میاد. ان شاالله مثل بلوزت سفیدبخت شی با بدرقه ناصر و رد شدن از زیر قرآن به سمت منزلگه معشوق حرکت کردیم. یادمه راننده زن داداش بود و غلامرضا تو مسیر اونها رو از اومدنمون باخبر کرد به در منزلشون که رسیدیم از شدت استرس قبلم داشت از جا کنده میشد. صدای ضربان قلبم به وضوح شنیده میشد. اینقدر استرس داشتم که دلم میخواست برگردیم و یه شب دیگه بیایم. ولی باید شجاع باشم. با این روحیه که نمیشه رفت تو. نفس عمیقی کشیدم و متوسل به امام زمان شدم. و ازشون خواستم کمکم کنند‌. با استقبال پدر خانواده وارد منزل شدیم یه مرد میانسال و خوش برخورد به همراه مادر خانواده که به تبع خوش برخوردتر وارد خونه شدیم. و با راهنمایی پدر خانواده روی مبل نشستیم. با اشتیاق منتظر ورود عروس خانم بودم.
-نه پسرم من که از خدامه همتون برید -گفتم اگه ناراحتید میتونم این سفر و کنسل کنم -نه پسرم این چه حرفیه ان‌شاءالله بسلامتی بری و برگردی و برای ما هم دعا کنی روز موعود فرارسید.... ساعت معین همه اومده بودند فرودگاه. فرودگاه پرشده بود از ازدحام جمعیت. من هم با کل اعضای خانواده وارد فرودگاه شدم. منتظر موندم درب ورودی باز شه و وارد سالن بشیم. تو حال و هوای خودم بودم هر از گاهی هم یکی از طلبه‌ها رو میدیدم و احوالپرسی میکردم. تا اینکه درب سالن باز شد. لحظه وداع من از تک تک اعضای خانواده رسید. مامان و بغل کردم و یه دل سیر گریه کردم. و ازش خواستم حلالم کنه. وارد سالن شدم و تنها یک گوشه نشستم. حوصله هیچکس و نداشتم حتی علیرضا. بعد از گرفتن گذرنامه و بلیط رفتیم تو سالن انتظار. خانواده من هنوز تو فرودگاه بودند. رفتم پشت پنجره و از طریق لب خونی باهم صحبت میکردیم. تا اینکه به خواسته من همه تشریف بردند خونه. به یه نقطه کوری خیره شدم و گفتم ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده علیرضا اومد کنارم نشست و گفت -نمیخای اخماتو باز کنی؟ لبخندی زدم و گفتم -چیزی نیست یکم دلم گرفته -اوخی طفلی دلت، پس این بغض و نگه دار تا برسیم مسجد النبی حرف علی تموم نشده بود که مصطفی یوسفی صدام زد -اسماعیل درب و باز کردند بریم سوار هواپیما علی یه اخمی کرد و گفت -منم هستما مصطفی خندید و گفت -تو اینقدر پر‌ رویی که نگفته سوار هواپیمایی هر سه مون بلند خندیدیم و به سمت هواپیما راه افتادیم
غلامرضا دهنشو آورد کنار گوشم و گفت -از اون خانواده پرجمعیت فقط این پدر مادر موندن آرومی لبمو گاز گرفتم و گفتم -داداش بیخیال به چه چیزایی دقت می‌کنی نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ازعشق_تاپاییز قسمت ۳۶ غلامرضا و پدر «پاییز» مشغول خوش و بش بودند. مامان و زن داداش هم با مادر پاییز صحبت میکردند. و اصلا انگار نه انگار که اصلا برای چی دور هم جمع شده بودیم. من و پاییز هم سرمون پایین بود و هر از گاهی زیرچشمی بهش نگاه میکردم. دیگه داشت حوصلم سر میرفت یواشکی و با کمی حرص به غلامرضا گفتم -اگه صحبتاتون تموم شده برید سر اصل مطلب غلامرضا رو به پدر پاییز کرد و گفت -مثل اینکه اقا داماد عجله دارن می‌خواد بریم سر اصل مطلب از خجالت رنگ به رنگ شدم با این حرف، پاییز سرشو بالا گرفت و با لبخند کوچیکی نگام کرد. پدر خانواده دستی به تسبیحش کشید و پرسید -آقا داماد طلبه هستند؟؟ غلامرضا خواست جواب بده که پدر خانواده با جسارت تمام حرف غلامرضا رو برید و گفت -بذارید خودش جواب بده بعدشم رو به من کرد و گفت -عمو جان از خودت بگو، اینکه چند سالته و چند ساله حوزه درس میخونی با اینکه خجالت میکشیدم اما خونسردی مو حفظ کردمو از سیر تا پیاز زندگیمو بهش گفتم. از اینکه این قدر جسور بودم خوششون اومده بود. وقتی حرفام تموم شد از باب تلافی رو به پدر پاییز کردم و گفتم -من از خودم گفتم و بیشتر از اون چیزی که باید میگفتم هم گفتم حالا اگه اجازه بدید دخترتونم از خودش بگه پاییز نگاهی گذرا به من انداخت و یه بیوگرافی مختصر از خودش گفت. شاید از این برخوردم زیاد خوششون نیومد. و پر واضح بود که بیشتر جنبه تلافی رو داشت. اما باید از همین اول بهشون میفهموندم هر طور بامن رفتار کنند من هم همون طور رفتار میکنم. من یه شخصیت کاملا حساس و متفاوت بودم. و همه چیو کامل میخواستم. به همین خاطر از شراکت متنفر بودم. به همین منظور اگه پاییز برام مهم بود به همون اندازه خانواده‌ش هم مهم بودند و با آدمهایی که میگفتند اصل کار عروس خانمه نه خانواده‌ش کاملا مخالف بودم. بااینکه با تمام وجود عاشق پاییز شده بودم اما کافی بود کوچکترین برخوردی از خانواده‌ش ببینم اون وقت احتمال اینکه این عشق تبدیل به نفرت بشه خیلی زیاد بود. البته این میتونه یه ضعف باشه. اینکه نتونی وجود آدمهای اضافی رو تحمل کنی. یا اینکه با عقایدشون کنار بیای. اما من اینطوری بزرگ شده بودم منطقی و حساس. نه تنها پاییز برام مهم بود بلکه پدر و مادرش و خواهر و برادرش و حتی اقوام درجه یک مثل عمو و دایی هم به نوبه‌ی خودشون مهم بودند. و کوچکترین برخوردی ممکن بود باعث بشه تو انتخابم تجدیدنظر کنم. من از اون دسته آدمها نبودم که بگم اصل کار طرف مقابله به خانواده‌ش چی کار دارم و بعد از ازدواج بفهمن چه غلطی کردند. من دوست نداشتم بعد از ازدواج دچار ای کاش و ای کاش بشم. به همین خاطر نه تنها پاییز بلکه خانواده‌ش هم از فیلتر تحقیق من گذشتند. من دوست داشتم انتخابم توأم با عشق و منطق باشه. شاید اگر این حساسیت ها و معیارها نبود من الان این قدر خوشبخت نبودم. الحمدلله علی هذه النعمة 🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ازعشق_تاپاییز قسمت ۳۷ اولین شب دیدار من و پاییز به خیر تموم شد و از همه مهمتر اینکه مورد پسند اعضای خانواده قرار گرفته بودند. قرار شد شب بعد پدر و مادر پاییز بیان خونه‌ی ما و همینطور هم شد. پاییز همراهشون نبود، پدر و مادر به همراه دختر کوچک خانواده که تقریبا ده دوازده ساله بود اومده بودن خونمون. یه دیدار خیلی مختصر بدون پاییز اومده بودند که اصلا حوصله نداشتم تو مجلس بشینم و خدا خدا میکردم هرچه زودتر تشریفشون رو ببرند. موقع رفتن مامان از پدر پاییز جوابشون رپ خواست مادر پاییز لبخندی زد و گفت - حالا چه عجله ای حاج خانم ان‌شاءالله به موقع بهتون زنگ می‌زنیم. یکماه طول کشید و خبری از تماس پدر پاییز نبود. غرور مامان هم اجازه نمیداد بهشون زنگ بزنه اما من اینقدر خواهش و التماس کردم که مامان راضی شد بهشون زنگ بزنه ولی پدر پاییز جوابی نداد و به مامان گفت -دو روز دیگه بهمون مهلت بدید تا خوب فکر کنیم حسابی هممون رو کلافه کرده بودند ناصر از شدت ناراحتی گفت -چه خبره بمب اتم که نمیخوان بسازن یکماه و دو روز گذشت کجان که تماس بگیرن من اگه بودم بیخیال پاییز و خانواده‌ش میشدم کمی به ناصر حق میدادم که ناراحت بشه ولی خب اون طفلی چه می‌دونه، درد هجری کشیده ام که مپرس یعنی چی هرشب از حوزه تماس می‌گرفتم
و از مامان میپرسیدم تماس نگرفتند؟؟ و مامان هم هرشب میگفت نه دل توی دلم نبود آخه این همه تأخیر یعنی چی، به خودم میگفتم شاید نیاز به تحقیق بیشتری دارند شاید فعلا مشکلی براشون پیش اومده شاید.... شاید.... شاید از این شاید ها خسته شده بودم دلم میخواست تکلیفم مشخص بشه، ذهنم بدجوری مشغول شده بود. نه از درس می‌فهمیدم نه از زندگی. تا اینکه یه روز بعدازظهر مامان به گوشیم تماس گرفت. -سلام پسرم خوبی -سلام مامان جان خوبی چه خبر -سلامتی پسرم، تماس گرفتم بگم پدر پاییز زنگ زد. بااشتیاق گفتم -خب بسلامتی. بالاخره تماس گرفتند. حالا جوابشون چی بود مامان مکث کوتاهی کرد و گفت -جوابشون منفی بود این بار من سکوت کردم انگار دنیا رو سرم آوار شد. حس کردم غرورم له شده. صدای مامان که داشت مدام میگفت -الو، اسماعیل چرا حرف نمیزنی بیشتر آزارم میداد بعد از مدتی سکوت شکستم و پرسیدم -نگفتند علت نه گفتنشون چی بود؟ -گفتند هردوشون محصل هستند جایز نیست ازدواج کنند. بالاخره زندگی خرج داره و حداقل یه نفر باید کارمند باشه -چطور ممکنه اون که می‌گفت مادیات براش مهم نیست الان چطور شد یهویی مهم شد -این حرفا رو خیلی ها میزنند مامان، راستی باباشم سلام رسوند باحرص خاصی گفتم -سلامش بخوره تو سرش....باشه مامان کاری نداری من برم کلاسم شروع میشه. -نه مامان جان حواست به درس و بحثت باشه، فکر اون دختره هم از سرت بیرون کن به آرومی و اجبار گفتم -باشه و گوشی و قطع کردم گوشی تو دستم مونده بود و به یه نقطه کوری خیره شده بودم. و رفته بودم تو فکر، حسابی خورده بود تو پرم و غرورم شکسته بود. خیلی دلم میخواست علت نه گفتنشون چی بوده دو سه روزی حالم بدجور گرفته بود تا اینکه تصمیم گرفتم باهاش صحبت کنم و بپرسم چرا؟؟ اما من نه شماره ازش داشتم نه از باباش نه از خانواده ش. یادم افتاد که خواهر بزرگش کارمند دانشگاه پیام‌نور بود. و از طرفی دختردایی من هم اونجا کار میکرد. از این طریق تونستم شماره خواهر پاییزو پیدا کنم. درواقع دخترداییم بدون اینکه بپرسه شمارشو واسه چی میخوای همراهی کرد و شمارشو بهم داد. روز بعد با خواهر پاییز صحبت کردم در برخورد اول حسابی شوکه شده بود. که شمارشو از کجا آوردم. اما برخوردش کاملا منطقی و عاقلانه بود. به سوالاتم صبورانه پاسخ میداد. دست آخر گفت -ببخشید آقای صادقی ما یادگرفتیم در کار هم دخالت نکنیم و سر و قیچی رو بسپاریم دست بزرگترها. من فقط میدونم شما اومدید خواستگاری پاییز. اما اینکه چرا پاییز به شما نه گفته رو نمیدونم و نمی‌خوام هم بدونم چون این مسئله به خود پاییز مربوطه. نه به من و نه به بقیه خواهر برادرام خانواده من در این زمینه با خانواده پاییز زمین تا آسمون فرق داشت. تو خانواده ما برعکس خانواده پاییز که کسی حق دخالت در انتخاب دیگران نداره..... خانواده که چه عرض کنم کل طایفمون تو انتخاب هم نظر میدن و دخالت میکنند. اما من نفر اولی بودم که به نظرات و پیشنهادات دیگران تره هم خورد نمیکردم. در آخر خواهر پاییز شماره پدرشو داد و گفت -با پدرم در این زمینه صحبت کنید شب همون روز به موبایل پدر پاییز تماس گرفتم. خیلی مودبانه برخورد کرد. و در آخر همون حرفایی رو که به مامان گفته بود به من هم گفت و از من حلالیت طلبید. دیگه باید با این قضیه کنار میومدم خداروشکر میکردم که بیشتر از این وابسته‌ی پاییز نشده بودم. وگرنه معلوم نبود چه اتفاقی برام می‌افتاد بعد از پاییز تصمیم گرفتم از فکر ازدواج بیام بیرون و به درسم برسم. سال سوم طلبگی به پایان رسید. 🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ازعشق_تاپاییز 🍄قسمت ۳۸ بعد از اتمام موفقیت آمیز امتحانات خرداد سرگرم درست کردن ویزا برای خروج از کشور شدم. از طرفی که معافیت تحصیلی داشتم یکم اذیت شدم ولی خب بالاخره گذرنامه و ویزام درست شد. وقتی همه کارها بخوبی پیش رفت موضوع مکه رفتنمو به دیگران گفتم و از طرفی که مادر مَحرم اسرارِ اول از همه به پدر و مادرم خبر دادم. و اونها هم کلی خوشحال شدند. مامان در برخورد اول اشک شوق ریخت و پدر صورتمو بوسید. اینکه قراره برم عمره خیلی زود به گوش همه رسید. و تو کوچه و بازار هرکی من و می‌دید حاجی صدام میزد. باخدا عهد بستم اگه دعوتم کرد. وقتی برمیگردم بهتر از قبل شده باشم. اولین سفری بود که اینقدر عرفانی و معنوی بود. ولی هنوز طعم شیرینش زیر زبونمه. بچه های زیادی تو اون سفر باهام بودن علیرضا.... رضوانی....مهرداد..... مصطفی.... حسین یعقوبی و خیلیای دیگه که اسماشون تو خاطرم نیست. دو روز قبل از سفر من بابا و مامان دور هم نشسته بودیم و بابا یه جورایی غمگین زانوی غم بغل کرده بود. حس کردم شاید از رفتنم راضی نیست. سفر بدون رضایت پدر و مادر که سفر نمیشه. نه تنها ثواب نداره بلکه گناه هم داره -بابا؟ -جانم پسرم -از اینکه من دارم میرم عمره ناراحتی؟
20.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به غیر از کربلا هر جا سفر کردم ضرر کردم خیلی زیبا است حتما گوش کنید التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جرثقیل های کشتی تجاری تركيه اردوغانی در حین بارگیری که عازم بندر حیفا - اشدود رژیم اشغالگر صهیونیستی بودند یکی پس از دیگری اینگونه واژگون و سرنگون شدند. ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️عصبانیت شدید فخرآور: دانشگاه پیام نور درس میدم🤣 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
13.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 تصمیم به توبه تا گرفتیم؛ فرمود گذشته‌ها گذشته . . . 🤲🏻 مناجات‌خوانی دلنشین کربلایی محسن عراقی در برنامه «ماه‌ من» شبکه سه ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج محمود : به رسانه نبازیم رفقا…! ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
⭕️آمریکایی ها مدعی بودند کشتی بهشاد ایران به یمنی ها خط میدهد و آنها عملیات میکنند یمن حالا اعلام کرده کشتی صهیون حق عبور از اقیانوس هند و دماغه امیدنیک را هم ندارد آنجا هم کشتی بهشاد ایران به آنها اطلاع میدهد؟ دم یمن گرم یمن یک تنه حیثیت و شرافت و تصورات صهیون را به بازی گرفته است ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
15.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ یوزی رابین ملقب به پدر صنعت موشکی اسرائیل: 📍حمله به ایران به چه بهایی؟ با کشوری طرف هستیم که از همه کشورهای اروپایی بزرگتر است، کارخانه های خود را در سراسر کشور پراکنده و موشک های خود را زیرزمین پنهان کرده که از بین بردن آن‌ها را بسیار دشوار کرده است... ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻می گوید: آمریکا در نبرد با حوثی شکست خورد، باید به ایران حمله کنند 🔸امروز ویرانی طلبان، پس از شکست ائتلاف دریایی در تقابل با یمن، نسخه «حمله نظامی به پایگاه‌های سپاه» را برای دول متخاصم میکشند و فردا پس از حمله نظامی به شهرهای ایران، در همین رسانه‌ها تاکید خواهند کرد که سپاه مردم را سپر انسانی خود کرده و در زیر خانه‌هایشان پایگاه نظامی ساخته! 🔹 سینه چاکان نتانیاهو خوب میدانند از چه روش عملیات روانی برای «عادی سازی شر مطلق» استفاده کنند! ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
35.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 ۸ دقیقه رگباری ⚡️ جمهوری اسلامی برای ایران چه کرده است🇮🇷 ♨️جای وزیر آموزش و پرورش بودم دیدن این کلیپ را برای همه دانش آموزان اجباری میکردم 📺 جای رئیس صدا وسیما بودم قبل برترین برنامه های صداو سیما این کلیپ را پخش میکردم مثلا بین دو نیمه بازی استقلال و پرسپولیس 👨‍🎓جای وزیر علوم بودم ، دیدن این کلیپ را برای همه دانشجویان و اساتید اجباری میکردم 🔸نمیدونم خلاصه همه مردم ایران ، نه همه مردم منطقه، نه همه مردم جهان باید بدانند انقلاب ایران با ایران چه کار کرد! 👌 با سند با مدرک از سایت های جهانی ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🇺🇸🇷🇺اطلاعات مرکزی روسیه:آمریکا و اروپا برای حمله به روسیه آماده میشوند، اولین قدم ها هم در رابطه با جنگ برداشته شده است. 🔹مذاکرات در مورد تقسیم منابع روسیه در حال حاضر در جلسات مخفی در آمریکا و اروپا در حال انجام است. ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌کیم جونگ اون رهبر کره شمالی برای اولین بار سوار خودرویی شد که ولادیمیر پوتین به او اهدا کرده بود ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
📌وزارت خارجه رژیم صهیونسیتی: خواهان جنگ با لبنان نیستیم و برای ازسرگیری نشست‌های سه‌جانبه در الناقوره آمادگی داریم ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ قتل عام ۳۶ عضو یک خانواده در اردوگاه النصیرات 🔹رژیم اشغالگر اسرائیل مرتکب جنایتی جدید علیه خانواده «الطباطیبی» شد. 🔹این شهدا آماده می شدند سحری بخورند اما موشک های رژیم اشغالگر جانشان را گرفت. 🔹اکثر این شهدا کودکان و زنان باردار هستند. ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
وزارت خارجه آمریکا اعلام کرد هدف از معافیت تحریم عراق از تحریم‌های ایران و واردات گاز در این کشور دادن فرصتی به عراق است تا از وابستگی خود در حوزه انرژی به ایران بکاهد. بر اساس اعلام وزارت خارجه آمریکا عراق در یک دهه گذشته توانسته است وابستگی خود به گاز وارداتی از ایران را به نصف کاهش دهد ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
💥چقدر زیبا بود این کلام آقای قرائتی... ما اینجور هستیم ؟ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🟢پروفسور هنری کلاسن استاد مشهور چشم پزشکی دانشگاه کالیفرنیا، فارغ التحصیل دانشگاه هاروارد و پیتسبورگ و پیشگام و مبدع در زمینه سلول‌های بنیادی و بازسازی شبکیه به اسلام گروید. ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
27.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حسرتی که تا آخرین لحظات عمر شهید حاج احمد کاظمی همراهش بود ✅ حال و هوای آخرین مکالمات شهید باکری با شهید کاظمی پشت بیسیم | ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نجارصادقی: اجازه پوشش جلسات شورای عالی کار به رسانه‌ها داده نمی‌شود دبیر اقتصادی خبرگزاری دانشجو در برنامه شاخص: 🔹نه تنها به رسانه‌ها اجازه نمی‌دهند نشست‌های شورای عالی کار را به صورت زنده پوشش دهند، حتی برای امسال اجازه ندادند پشت درها باشیم و در زمان‌های استراحت آخرین اخبار را از حضار جویا شویم 🔹میرغفاری: هیچ حرف مگویی در جلسات شورای عالی کار مطرح نمی‌شود مگر اینکه اگر زنده پخش شود شاید ارتباط کارفرما و دولتمردان روشن شود ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اذعان تلویزیون وزارت خارجه آمریکا به اقتدار محور مقاومت و عصبانیت عوامل این رسانه آمریکایی از قدرت حوثی‌های یمن: 🔹حوثی‌ها به نشانه پیروزی تصاویر قاسم سلیمانی و ابومهدی را در کشتی‌های مصادره شده آویزان می‌کنند، انگار پرچم کشورشان را آویزان می‌کنند! 🔹حوثی‌ها عقب‌نشینی نخواهند کرد؛ آمریکا نمی‌تواند توانایی‌های آن‌ها را از بین ببرد و نوبازدارندگی ایجاد کند ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
سوزش شدید دگوری های اینترنشنال 😂 عباس قادری خطاب به رئیس جمهور: چهل‌وپنج سال آرزوی چنین لحظه‌ای را داشتم ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرودگاه اردن این دوتا جوون رو از هواپیما پیاده کردن بخاطر اینکه تیشرتشون پرچم فلسطینه ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔴فوری 🔺یک منبع امنیتی: رهبر حزب کومله موسوم به "شعیب زاریا" عصر امروز در منطقه زرقاویز استان سلیمانیه بدرک واصل شد. ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈