eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4هزار دنبال‌کننده
33.1هزار عکس
37.6هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
💌پیام های مخاطبین از جمهوری آذربایجان برای شما پیام میدهم. اینجا کشوری است که تبلیغ دین جرم است! با اینکه اکثریت مطلق مردم آذربایجان شیعه هستند اما اجازه ندارند مناسک دینی را تبلیغ کنند. عموی من یک روحانی بود و الان در زندان است و پدرم به خاطر تبلیغ دین در حال حاضر فراری است. من هم مانند پدرم در محله های باکو میچرخم و بساط محرم امام حسین را علم می کنم. نمی دانید چقدر آرزو دارم مانند شما آزادانه در هیئت های محرم شرکت کنم. اما یکی از بهترین ابزار هایی که در این سال ها برای کار فرهنگی روی جوانان مستعد و شیعه آذربایجان استفاده کردم خاطرات شهید ابراهیم هادی و کتاب سلام بر ابراهیم است. نمیداند این شهید بزرگوار چه عاشقانی در آذربایجان دارد. ✅ اما علت اینکه پیام میدهم، از شما خواهش دارم متن کتاب خدای خوب ابراهیم را برایم بفرستید تا ترجمه کنیم و در اختیار جوانان قرار دهیم. به این وسیله ما آنها را با صدها آیه کاربردی قرآن آشنا می کنیم. 🍀خداوند به شما جزای خیر دهد. یکی از دوستان شهید هادی. باکو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵دستگیری امام رضا (ع) در قیامت ! 🎙 🔥هنگام دریافت نامه عمل 🔥هنگام آمدن به پل صراط 🔥هنگام سنجیدن میزان یا امام رضا علیه السلام ما رو هم فراموش نکن🤚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌
🔰 دختر حاج قاسم می‌گفت: یکی از کارای همیشگی پدرم خواندن قرآن و نهج البلاغه بود و می‌گفت اگه مسئولان ما کتاب نهج البلاغه حضرت امیرالمومنین علی (ع) را مطالعه کنند در آداب حکومت و مملکت داری می تواند موثر باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برای مظلومیت مهدی ارواحنافداه گریه کنین 🎙 حجت‌الاسلام دانشمند ‌
🔴مزد جانفشانی برای خانواده پهلوی! 🔹یک روز که فرح برای اسکی به سوئیس رفته بود، دو نفر اسکی باز به صورتی خطر ناک به سمت او می آیند، یکی از محافظان گارد جانفشانی کرده و خود را جلو می اندازد تا فرح آسیب نبیند و پای خودش میشکند، ولی فرح بی توجه به آن محافظ به اسکی خود ادامه میدهد و او را در برف رها میکند، یکی از اسکی بازهای محلی وقتی که میبیند آن محافظ گارد در برف افتاده با بیسیم خبر میدهد و او را به بیمارستان می رسانند، فردای آن روز فرح میپرسد: از اون یارو خر خبر دارید؟ 🔹اطرافیان با خنده میگویند کدام یارو؟ فرح جواب میدهد:آن یارو گاردی که دیروز مثل خر در برف افتاده بود. 📚 منبع: کتاب محافظ شاه /نوشته علی شهبازی(محافظ شاه تا لحظه مرگ) /صفحه 206 🆔@ashaganvalayat .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 | ۸ بهمن ماه ۱۴۰۱ 💫 : سعی کنید در تبیین سیره ی عنصر اتقان مطلقاً به دست فراموشی سپرده نشود. 🗓 ۱۳۸۹/۰۴/۱۴ 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت کانال عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام و کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴با اهدای روسری گل گلی و «فدایت شوم » به تنهایی حل نمی شود❗️ 🔰به راه راست هدایت کردن مکشفه ها را در هدیه دادن روسری گل گلی و بگو بخند منحصر نکنیم؛ و با واقعیت های این جنگ ترکیبی باید درست قاطع و علمی برخورد کرد و نباید منتظر باشیم همه مسولیت مسولین ذیربط را مردم بعهده بگیرند. 👈 اگر قرار بود همه چیز با «من بمیرم» و «فدایت شوم» حل شود، حدود و تعزیر در اسلام لغو و باطل بود. ایستادن در برابر گناهکار و هزینه تراشی برای او در سطح جامعه، بیهوده بود❗️ ✅ مجلس انقلابی باید با وضع قوانین بازدارنده از جمله محرمیت از خدمات عمومی مثل یارانه وام‌های بانکی محرومیت از بیمه و محرومیت از داشتن گواهینامه و.... با این جنگ پیچیده غرب علیه اسلام اقدام عاجلی و جدی بعمل آورد ملت ایران منتظر پاسخ و اقدام مجلس و سپس قوه قضاییه و دولت انقلابی است . در این جنگ مردم وظیفه کنونی خود را به نحو احسن انجام دادند شما مسولین نیز گزارشی از اقدامات خود را به گوش ملت ایران برسانید. ✅ توجه . 🆔@ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ کارشناس اوکراینی: تحلیل بسیار زیبا و واقعی حتما گوش دهید. 📍اوکراین به مدت 30 سال در خواب بود، ما نمی دانستیم چه در حال روی دادن است و به تحولات شرق و خاورمیانه نپرداختیم/با چنین سیاست ساده لوحانه ای زندگی کردیم که اگر به کسی کاری نداشته باشیم با ما نیز کاری ندارند/با آغاز تهاجم روسیه به اوکراین نیز ایران به این جنگ به عنوان یک فرصت برای حل مسائل خود نگاه کرد/ایران با انتقال پهپادهایی که حاصل تجمیع دانش چهل ساله است، چیزهای خیلی زیادی به دست آورد/پوتین در حقیقت موارد خیلی زیادی را می دهد و موارد خیلی کمی را از ایران دریافت می کند... ✅ توجه . 🆔@ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥هفته پیش رزمایش برگزار کرده بودن به ایران حمله کنن ولی الان بدون شلوار یکی پس از دیگری دارن کتلت میشن😂 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥 دو هواپیمای جنگی سوخو-۳۰ و میراژ ۲۰۰۰ در جریان تمرین نظامی در هند در هوا با هم برخورد کرده و سقوط کردند 🆔@ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🛑در بی‌شرفی عبدالحمید همین بس که دیروز و درست بعد از کشتار صهیونیست‌ها، حرف از صلح بین صهیونیست‌ها و فلسطینی‌ها کرده چقدر یه آدم میتونی پست و بی‌شرف باشه 🆔@ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅اکسیرِ تبدیل گناه به ثواب! ✍ چهار ویژگی که گناهان را به ثواب تبديل مى‌كند: پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله فرمود اگر کسی چهار تا ویژگی داشته باشه، سر تا پاش هم گناه باشه گناهانش تبدیل به خوبی میشه. 1⃣ راستگویی 2⃣ حیا 3⃣ خوش خُلقی 4⃣ شکرگزاری 📚 كافی، ج‏ ۲، ص ۱۰۷
🔻تربیت تسهیلگر جوانی جمعیت ویژه_مدرسین_آموزش خانواده_نواحی_۷_گانه مشهد_مقدس ↙️استاد: حجت الاسلام شفیعی 🕔زمان: شنبه ۸ بهمن ساعت ۱۷ 📌مکان: خیابان ایت الله عبادی ،عبادی۱۳ ،سالن همایش دبیرستان فرزانگان ۴ کانال ایتا حوزه جوانی جمعیت معاونت خدمات اجتماعی بنیاد کرامت رضوی ( آستان قدس رضوی ) https://eitaa.com/joinchat/823853267Cf359f4413e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سردار قاآنی، فرمانده سپاه قدس: هر فشاری به ایران بیارن چندین برابرش رو به خودشون در اسرائیل و آمریکا میاریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاخام‌های یهودی: جموری اسلامی نباید ۴۰ سالگی‌ش رو ببیند اگر به ۴۰ برسد قدرتش چندین برابر خواهد شد و یهود را نابود خواهد کرد برژینسکی در جلسه ناتو آتلانتیک شمالی : دنیا وارد یک پیچ تاریخی شده که تابلوهای این پیچ را خمینی و خامنه ای نصب کرده‌اند! چند دقیقه مهم و حیاتی حتما گوش کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عملیات بی‌سابقه و شهادت طلبانه در قدس 🔹در جریان یک عملیات شهادت طلبانه و تیراندازی در قدس، ۷ صهیونیست به هلاکت رسیدند و حداقل ۱۰ صهیونیست دیگر مجروح شدند. 🔹گفته می‌شود یکی از مبارزان فلسطینی توسط تروریست‌های صهیونیست هدف قرار گرفته و نفر دوم موفق شده محل عملیات را ترک کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بعد از عملیات شهادت‌طلبانه‌ای که به کشته‌شدن ۸ صهیونیست منجر شد فلسطینی‌ها جشن گرفتند http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⚜ ذکر صالحین ⚜ 🛑۶ راهکار برای ۶ حاجت! ✅مردى نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت: به من كارى بياموز كه: ✨ خداوند به سبب آن مرا دوست بدارد ✨و مردم نيز دوستم بدارند، ✨و خدا دارايى ام را فزون گرداند ✨و تندرستم بدارد ✨و عمرم را طولانى گرداند ✨و مرا با تو محشور كند. 💐حضرت فرمود: «اينهايى كه گفتى شش چيز است كه به شش چيز،نياز دارد: 1⃣ اگر مى خواهى خدا تو را دوست بدارد،از او بترس و تقوا داشته باش. 2⃣اگر مى خواهى مردم دوستت بدارند ، به آنان نيكى كن و به آنچه دارند،چشم ندوز. 3⃣ اگر مى خواهى خدا دارايى ات را فزونى بخشد،زكات آن را بپرداز. 4⃣ اگر مى خواهى خدا بدنت را سالم بدارد ،صدقه زیاد بده. 5⃣ اگر مى خواهى خداوند عمرت را طولانى گرداند، به خويشاوندانت رسيدگى كن. 6⃣ و اگر مى خواهى خداوند تو را با من محشور كند، در پيشگاه خداى يگانه قهّار،سجده طولانى كن. 📙اعلام الدين ص 268 📙بحار الأنوار ج 85 ص 164 ح 12 ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نتانیاهو تحت تدابیر شدید امنیتی دیشب به محل عملیات رفت
بسته خبری 🔺مالیات ۴ هزار میلیاردی از خودروهای لوکس رئیس امور مالیاتی: 🔹اطلاعات ۴۰۰ هزار خودروی گران قیمت شناسایی شده و سازمان امور مالیاتی درحال محاسبه مالیات است. 🔹 سعی می‌کنیم تا مدت زمان یک الی ۱۰ روز آینده این مالیات ها را بر روی درگاه سازمان به اطلاع مالک این خودروها برسانیم و به نوعی مطالبه مالیات کنیم. 🔹پیش‌بینی ما این است که درآمد مالیاتی خودروهای گران‌قیمت در سال جاری بالغ بر ۴ هزار میلیارد تومان باشد. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔺توضیحات مرکز اطلاع‌رسانی وزارت کشور درباره طرح احتمالی شاخص‌های آلودگی هوا مرکز اطلاع‌رسانی وزارت کشور: 🔹تعطیلی مدارس برای کاهش آلودگی هوا نیست اما این اقدام بر اساس یک مصوبه انجام می‌شده است. 🔹موضوع آلودگی هوا و تعطیلی مدارس موضوع مهمی است که با شدت گرفتن آلودگی‌ها در فضای رسانه‌ای کشور مطرح شده است. 🔹استدلال وزارتخانه‌های کشور و آموزش و پرورش بر این مبناست که تعطیلی مدارس به خاطر آلودگی هوا ضربه جدی به تعلیم و تربیت دانش‌آموزان و افت تحصیلی معنادار آنها می‌انجامد. 🔹براساس گزارش‌های تحقیقی صورت گرفته، موافقان تغییر استاندارد آلودگی هوا معتقدند تعطیلی مدارس باعث افزایش آسیب‌هایی نظیر چاقی دانش‌آموزان، کم تحرکی، افت تحصیلی شدید و تنبلی در یادگیری شده است. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ♦️لایحه الحاق دولت ایران به سازمان شانگهای تایید شد سخنگوی شورای نگهبان: 🔹لایحه «الحاق دولت جمهوری اسلامی ایران به سازمان همکاری شانگهای» توسط شورای نگهبان مورد بررسی قرار گرفت و خلاف قانون اساسی و شرع شناخته نشد. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔺سالانه بیش از ۱۳۵ هزار ایرانی به سرطان مبتلا می‌شوند معاون بهداشت دانشگاه علوم پزشکی جندی‌شاپور اهواز: 🔹سرطان دومین علت اصلی مرگ و میر در سراسر جهان است. 🔹در ایران سالانه بیش از ۱۳۵ هزار نفر به سرطان مبتلا می‌شوند. 🔹حدود یک سوم مرگ و میرهای ناشی از سرطان به دلیل مصرف دخانیات، شاخص توده بدنی بالا، مصرف الکل، مصرف کم میوه و سبزیجات و عدم فعالیت بدنی است. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔴رئیس سازمان غذا و دارو: نقدینگی، درد اصلی دارو است 🔹محمدی :تا قبل از آزادسازی نرخ ارز، مشکل تامین ارز ترجیحی داشتیم، بعد از آزادسازی نرخ ارز، مشکل اساسی‌مان نقدینگی است. 🔹️اگر بخواهید با همان نقدینگی قبلی دارو را تامین کنید، می‌توانید یک‌پنجم داروهای وارداتی را تامین کنید. عمده کمبودهای دارویی ما هم داروهای وارداتی است. تزریق اعتبار از سوی سا زمان های بیمه گر و سازمان بر نامه و بو دجه کاهش یافته است http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔴فعالیت سفارت ایران در باکو در جریان است 🔹روابط عمومی سفارت کشورمان در باکو:با توجه به انتشار فیلمی مبنی بر این که کارمندان سفارت ایران در جمهوری آذربایجان در حال ترک ساختمان محل سفارت هستند، آن دو شخصی که در تصویر مشاهده می‌شوند، رانندگان و کارمندان محلی (باکویی) سفارت هستند که برای تحویل مکاتبات اداری از ساختمان کنسولی به ساختمان اصلی سفارت آمده و در حال بازگشت به ساختمان کنسولی بودند. 🔹تمامی همکاران رسمی و محلی سفارت طبق روال معمول بر سر کار خود حاضر و مشغول انجام وظایف خود هستند. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔴سخنگوی پلیس: ارسال پیامک کشف حجاب به سرنشینان خودروها همچنان انجام می شود 🔹 رعایت حجاب شرعی الزامی است و عدم تمکین از آن جرم‌انگاری شده؛ درمورد چگونگی اجرای آن در نهادهای بالادستی تصمیم گیری خواهد شد http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔴کشف ۸۹ قبضه سلاح غیرمجاز در خوزستان 🔹فرمانده انتظامی خوزستان با اشاره به اجرای طرح چهار روزه جمع‌آوری سلاح و مهمات غیرمجاز در خوزستان گفت: ۸۹ قبضه سلاح جنگی و شکاری غیرمجاز به همراه یک هزار و ۸۲۴ عدد انواع فشنگ مربطه در خوزستان کشف و جمع آوری شد. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🎥 کارشناس سازمان هواشناسی: دوشنبه و سه شنبه هفته آینده اکثر استانهای کشور بارانی و برفی خواهد بود 🔹 هوای پایتخت هم امشب به دو درجه زیر صفر می‌رسد http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔴انفجار کپسول آتش‌نشانی در بیمارستان یاسوج 🔹انفجار کپسول آتش‎نشانی در سالن انتظار بخش آی‌سی‌یو در بیمارستان منجر به مرگ یک همراه بیمار 37ساله شد. 🔹9 نفر دیگر هم در این حادثه مصدوم شدند و اکنون تحت درمان هستند. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 واکنش روسیه به هتک حرمت قرآن کریم در اروپا 🔹سفار
ت روسیه در دانمارک: سوزاندن قرآن کریم در کپنهاک (پایتخت دانمارک) را محکوم کرده و خواستار بازخواست مسئولان چنین اقداماتی هستیم. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 آمریکا: ۳ نفر قصد ترور یک آمریکایی ایرانی‌الاصل را داشتند ادعای وزیر دادگستری آمریکا: 🔹به سه نفر اتهام تلاش برای ترور یک شهروند آمریکایی ایرانی‌الاصل را وارد کردیم. 🔹این سه فرد که مرتبط با ایران بوده و در نیویورک بازداشت شدند! http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔺️روزی که گفت کرانه باختری باید مانند غزه مسلح شود، صهیونیست‌ها فهمیدند که داستان واقعی است و این دو مرد، سران مفت‌خور کشورهای عربی نیستند... وقتی حرفی زدند، عمل می‌کنند...
هدایت شده از والفجر سه بیادماندنی شهید محمد زینلی // فرزندان سبز پوش خامنه ای تشکر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @ashaganvalayat 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت سی و یکم الان دقیقا یک ساعته که خیره شدم به سقف اتاق و فکر کنم فقط 30 بار آهنگ ارغوان رو گوش کردم. آره منم از بچگی با راهنمایی های پدرم خادم این تبار محترم بودم ولی الان چی؟ چرا بابا عشقی رو که خودش بهم یاد داده ، عشقی که خودش با بند بند وجودش به قلب تزریق کرده رو درک نمیکنه ؟ چرا درک نمیکنه که این عشق الان به پسرش بال و پر داده ؟ تنها راه آرامش صحبت با معبوده. نماز شفع میخوانم به سوی قبله عشق قربه الله. واقعا سبک شدم. نماز شب همیشه برای من منبع آرامش بود. تصمیم گرفتم کاری که حاج آقا گفت رو انجام بدم ، کاری که همیشه برام نتیجه مطلوب داشت ؛ همه چیز رو میسپرم به خدا و خودم هم در کنار توکل تلاش میکنم ولی بدون نگرانی و ناراحتی ؛ چون وقتی چیزی رو میسپری به خدا اگه بابتش نگران و ناراحت باشی یعنی به خدا اعتماد نداری. وقتی معبودم گفته از تو حرکت از من برکت جای هیچ شک و گمانی نبود ، باید به برکتش توکل میکردم..... 🍁نویسنده :ح سادات کاظمی 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت💗 قسمت سی و دوم 🍃به روایت زینب🍃 این خوددرگیریه آخرش هم کار دستم میده. هوووووف. مامان دیشب گفت فردا میخواد بره خونه خاله مرضیه اینا و منم گفتم که میام . الان موندم که چرا گفتم میرم ؟ واقعا به خاطر یه تعارف فاطمه ؛ برم بگم بعد از 7.8 سال سلام. اونم چی با این تیپی که اصلا خانواده اونا قبول نداشتن. البته الان اوضاع یکم بهتر شده بود ولی بازم بلاخره حجابم کامل کامل که نبود. در یک تصمیم آنی دوباره تصمیم گرفتم که نرم. _ ماااامااان. مااامااان. من نمیام. مامان_ دیگه چی؟ مگه من مسخره توام؟ به فاطمه گفتم که تو هم میای بچه کلی ذوق کرد. اجباری در کار نبود ولی وقتی بهشون گفتم که میای، باید بیای. _ولی... مامان_ ولی نداره. میدونی بدم میاد حرفمو عوض کنم. . همون مانتویی و روسری که گرفته بودم بایه شلوار پاکتی مشکی و البته برعکس همیشه فقط و فقط یه رژ کمرنگ تیپم رو تکمیل کرد. یک ساعت بعد ماشین جلوی در کرم رنگ خونه فاطمه اینا ایستاد. خاطره های بچگیم اگرچه محو و گمرنگ ولی برام زنده شد ، هئیت های محرم ، دسته های آن زنی که ماهم پدرامون رو همراهی میکردیم، مولودی ها ؛ همه و همه تو این کوچه و تو این خیابون بودن ، خاطره هایی که ناباورانه دلم براشون تنگ شده بود. به خودم که اومدم، تو حیاط بودم و بغل پر مهر فاطمه. آروم خودم رو کنار کشیدم و به یه لبخند اکتفا کردم و بعد هم خیره شدم به خاله مرضیه تو چهارچوب در شیشه ای بالای پله ها وایساده بود و با همون لبخندی که صمیمیت و مهر توش موج میزد به ما نگاه میکرد؛ الان من باید ذوق کنم و سریع برم بغلش کنم ، ولی نمیدونم انگار که اعضای بدنم تحت فرمان خودم نبود و به جای اینکه به سمت خاله مرضیه برن کشیده شدن به سمت چپ حیاط یعنی در حسینیه. تقریبا 7.8 سالم بود که پارکینگ این آپارتمان 3 طبقه که خیلی هم بزرگ بود به حسینیه تبدیل شد و از اون سال هرسال دهه اول محرم اینجا مراسم بود. یه در کرکره ای ساده بود که بسته بود و توش معلوم نبود. رو به فاطمه گفتم _ اینجا هنوز حسینیس ؟ فاطمه هم متعجب از اینکه به جای سلام و علیک با مامانش اول رفتم سراغ حسینیه و دارم سراغش رو میگیرم آروم جواب داد _ آ....ره به محض ورود فاطمه دستم رو کشید و به سمت اتاقش برد و منم فقط فرصت کردم خیلی سریع و گذرا نگاهی به پذیرایی بندازم. چیزی از مدل قدیمی خونشون به خاطر نداشتم و فقط میدونستم که نوسازی کردن. اتاق فاطمه اتاق خوشگلی بود و حس خاصی رو به من القا میکرد ؛ حسی از جنس آرامش.... و این حس برام عجیب بود ؛ دیوار سمت چپ و بالای تخت یه قاب عکس خیلی شیک بود که عکس توش یه جای زیارتی بود. و روی دیوار سمت راست چند تا پوستر که معنی جملات روش برام گنگ و نامفهوم بود. پایین تخت به کتابخونه بود که طبقه اولش مفاتیح و قرآن و یه سری کتاب قطور دیگه قرار داشت و طبقه های دیگه کتاب هایی که حدس زدم باید کتابای مذهبی باش. کنار کتابخونه هم میز کامپیوتر بود که روی اون هم یه تابلو کوچیک بود که روش به عربی چیزی نوشته شده بود. با صدای فاطمه دل از برانداز کردن خونه برداشتم و به سمت تخت که روش نشسته بود ، برگشتم. فاطمه_ خوب بیا بشین اینجا تعریف کن ببینم. و بعد به روی تخت جایی کنار خودش اشاره کرد. کنارش نشستم و گفتم _ چیو تعریف کنم؟ فاطمه_ همه این 10.11 سال رو. همه این 10 سالی که قید دوست صمیمیت رو زدی نامرد. _ همشو؟ فاطمه_مو به مو _اومممم. خب اول تو بگو. فاطمه_ حانیه خیلی دلم برات تنگ شده بود. این جمله مصادف شد با پریدنش تو بغل من و آزاد کردن هق هق گریش. _ فاطمه، چی شدی؟؟ فاطمه_ کجا بودی نامرد ؟ کجا بودی؟ آروم از بغلم کشیدمش بیرون سرش رو اندا
هدایت شده از والفجر سه بیادماندنی شهید محمد زینلی // فرزندان سبز پوش خامنه ای تشکر
خت بالا. دستمو بردم زیر چونش و سرشو اوردم بالا. _ فاطمه: به خاطر من گریه میکنی؟ آره؟ فاطمه به خدا خیلی نامردی. چند بار با مامان اومدیم خونتون ولی تو نبودی کلی زنگ زدم ، هربار مامانت میگفت خونه عموتی یا با دوستات بیرونی.حتی یک بار هم سراغی از من نگرفتی. _ قول میدم دیگه تکرار نشه. حالا گریه نکن . باشه؟ فاطمه _ قول دادیاااااا _ چشششم. با لبخند من فاطمه هم لبخند زد و گفت _ چشمت بی بلا آبجی جونم. با تعجب پرسیدم _ آبجی؟؟؟ فاطمه_ اره دیگه. از این به بعد ابجیمی. _ اها از لحاظ صمیمیت و اینجور چیزا میگی؟ فاطمه خندید و گفت _ اره دیگه. حالا این ابجی خانم ما افتخار میدن شمارشون رو داشته باشیم؟ _ بلی بلی. اختیار دارید. بعد از دوساعت و کمی مرور خاطرات و گفتن از این چند سال گذشته ، مامان امر به رفتن صادر کرد. بلاخره با کلی تهدید فاطمه که اگه زنگ نزنی میکشمت و اگه دیگه نیای اینجا من میدونم و تو خداحافظی کردیم. _ مامان. میشه شما رانندگی کنید. مامان: باشه. کل راه با فکر کردن به فاطمه و خاطراتمون سپری شد. برام عجیب بود منی که همیشه با محجبه ها و مذهبیا مشکل داشتم چجوری انقدر زود با فاطمه اخت گرفتم. 🍁نویسنده :ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت سی و چهارم مانتو رو گرفت و رفت حساب کنه و منم مشغول وارسی بقیه مانتوها شدم. همشون خوشگل بودن ولی نه برای کسی که میخواد با حجاب باشه. نمیدونم ولی انگار این چند روزه معنای حجاب رو درک کرده بودم ، دیگه نه از تیکه ها خبری بود و نه از چشمک و کارای چرت و پرت مسخره. احساس میکردم منی که از حجاب متنفر بودم الان دوسش دارم ولی هنوز هم با خیلی از کارای دین مشکل داشتم. اصلا حجابم ربطی به دینم نداشت. امیرعلی _ بریم ؟ _ اوهوم امیر علی _ راستی مبارکت باشه. _ ممنون. امیر میشه چند تا سوال بپرسم ؟ امیرعلی_ بیابریم حالا اینجا وایسادیم زشته تو راه بپرس. _ اوخ. راست میگی بریم. از مغازه که اومدیم بیرون بی مقدمه گفتم _ چرا تو مثله بقیه نیستی؟ برگشت طرفم و با تعجب نگام کرد _ یعنی چی مثله بقیه نیستم؟ _ خب چرا تو به دخترا تیکه نمیندازی؟ چرا بهشون گیر نمیدی؟ چرا همش چشمت دنبال دخترای مردم نیست ؟ امیرعلی_ باشه؟ _ نه ولی میخوام دلیل این نبودنش رو بدونم. امیرعلی_ خب ببین ، دلایلش خیلی زیاده که مهمترین و سر منشا همش توصیه دینمه. حالا چرا چون دین من به من یاد داده که زن والاست و ارزشش خیلی بیشتر از اینه که هرروز زیر نگاهای شهوت آلود له بشه. از طرفی دینه من میگه هرچه برای خود میپسندی برای دیگران بپسند ؛ همونطور که من دوست ندارم که کسی به تو یا مامان نگاه چپ کنه خودمم حق ندارم حرمت ناموس دیگران رو بشکنم. _ ولی دیگران این حرمتی رو که میگی شکستن. _ دلیل نمیشه هرکس هرکاری کرد درست باشه یا من دنبال انتقام از اون باشم که. خواهر گل من هم میخواد لطف کنه از این به بعد بیشتر رعایت کنه که ارزش و احترام خودش حفظ بشه. به روی امیرعلی لبخند زدم اره قصدم همین بود . ارزشم بیشتر از این بود که بزارم دیگران هرجور دوست دارن باهام برخورد کنن و درموردم فکرکنن . اگه همه طرز فکر امیرعلی رو داشتن اوضاع خیلی بهتر بود و منم مجبور به حجاب داشتن نبودم. هرچند الان با این اوصاف از حجاب بدم نمیاد... ...................................................... بین تو و چشمان من صد فاصله غوغا شده آقابیا که منتظر جای دگر پیدا شده ...................................................... 🍁نویسنده: ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت سی وپنجم 🍃به روایت امیرحسین🍃 محمد:وعلیکم السلام برادر _تو دوباره صبح زود زنگ زدی به من؟ محمد:اولا که بچه بسیجی جواب سلام واجبه ، دوما که پدر مادر من به من یاد ندادن که 12 ظهر صبح زوووده. _ چییییییییییییی؟12 ظهر؟ وای خاک بر سرم دانشگاه با این حرف من محمد زد زیر خنده _ وای بدبخت شدم تو میخندی ؟ ساعت8 کلاس داشتم. محمد:حقته . تا تو باشی انقدر نخوابی. _ راستی مگه تو کلاس نداشتی؟ محمد: بله تموم شد. استاد ضیایی هم عرض کردن سلام برسونم خدمتتون شاگرد خرخون کلاس. _ تا چشات دراد. محمد:خب حالا. زنگ زدم بگم امشب هئیت دیر نکنی دوباره گوشات رو بکشن. یه وقت دیدی دوروز دیگه به عنوان رفتگر گوش دراز ثبت نامت کنن راه بری با گوشات زمینو تمیز کنی _ خوشمزه مزه نریز محمد:باش.... چون تو گفتی _ دیگه مصدع اوقات نشو میخوام بخوابم محمد:کم نیاری از خواب؟ _تو نگران نباش یاعلی محمد: ان شاالله خواب داعش ببینی. علی یارت خدایا این دوست منم شفا بده. ساعت 6 با آلارم گوشی بیدار شدم ، سریع حاضرشدم و رفتم دم اتاق پرنیان،در زدم و منتظر جواب شدم. پرنیان_ بله؟ _ ابجی حاضری؟ پر
هدایت شده از والفجر سه بیادماندنی شهید محمد زینلی // فرزندان سبز پوش خامنه ای تشکر
نیان _امیر داداش توبرو من با ریحانه سادات میام. _باشه مواظب خودت باش. _ سلااام علیکم حاج آقا _ سلام . آفتاب از کدوم طرف در اومده اقا زود تشریف اوردید؟ هفته پیش که ماشالا گذاشتی لحظه آخر. _ خوب هستید حاج آقا؟ میگما .... چیزه ..... چه خبرا؟ با این حرف من محمد و سجاد و علی و محمد جواد که تو حسینیه بودن با حاج آقا زدن زیر خنده. حاج آقا:الحمدالله . نپیچون منو بچه . بعد خطاب به بچه ها گفت _من برم تا جایی کار دارم میام تا ساعت 8 . محمدجواد: بفرمایید شما حاج آقا خیالتون راحت تقریبا همه کارا تموم شده بودو هنوز نیم ساعت مونده بود به شروع هئیت. چایی و قند و قرآنا و مفاتیح ها هم همه آماده بود. یه دفعه محمد جواد گفت: _ راستی سید (بنده) اون روز ؛ دربند ؛ قضیه چی بود؟ _ اوووووووه محمد جواد چه حافظه ای؟ چهارشنبه هفته پیشو میگی؟ محمدجواد _اره _ داداش موفق باشی. محمد_ تو زنده بمون راوی ایندگان شو. _ پیشنهاد خوبیه. محمدجواد _ عه بگو حالا. اخه رفتی اونجا مثلا آب بگیری آب نگرفتی.اعصابتم داغون تر شد. با پرسش محمد جواد یاد اون روز افتادم. واقعا وقتی اون صحنه رو دیدم اعصابم بهم ریخت. شاید درست نبود که اون حرف رو به اون دختره بزنم. شاید اینجوری از حجاب بیشتر زده بشه ولی چی بهش میگفتم؟ اصلا شاید همون حرف براش یه تلنگر بوده باشه. ای کاش میتونستم دوباره ببینمش که بدونم نتیجه کارم چی بوده..... ........................................................ چشم من و شوق وصال قلب تو و عشق محال ........................................................ 🍁نویسنده :ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت سی و ششم 🍃به روایت زینب 🍃 مامان :زینب اومدم دوباره باهاش دعوا کنم که بیخیال شدم. _ بله؟؟؟ مامان_ میای بریم امامزاده داوود؟ _ کجاااا؟ مامان _ صبح که با امیرعلی رفته بودید بیرون خاله مرضیه زنگ زد گفت با بسیج میخوان برن امامزاده داوود ، ما هم بریم باهاشون گفت فاطمه گفته بگم حتما توهم بیای. _ اوممم. مامان من چادر سرم نمیکنما . مامان_ اجباری نیست. _ حالا بزار ببینم چی میشه ؟ راستی چه روزیه؟ از دوشنبه کلاس زبان هم شروع میشه . مامان _ شنبه. _ من تا شب بهت میگم. ولی کاش خودمون میرفتیم پارک یا شهربازی. چیه بسیج ؟ بدم میاد. اه مامان_ مجبورت نکردم که بیای. فاطمه پیغام داد رسوندم. _ باش. میگم حالا تا شب ، هنوز دوروز مونده. مامان:خیلی خب. پس زود بگو که ثبت نام کنم. _خب حالا 2 روز مونده. تازه پنجشنبس رو تخت دراز کشیدم و دوباره مغزم پر شد از سوالای بی جواب. دیگه داشتم دیوونه میشدم. گوشیمو برداشتم نتمو روشن کردم. طبق معمول گوشیم پر شد از پیامای تلگرام. بیخیال رفتم تو پی وی امیرعلی. ایوووول چه عجب این برادر ما آنلاینه. بهش پیام دادم. _ داداش گلم. عشقم. نفسم.عسلم. بیا اتاق من حالا اگه خوند. یه 10 دقیقه گذشت سین خورد . امیرعلی:توکار داری من بیام؟ _ عه بیا دیگه. تق تق تق _ الهیییی فداااات. بیفرمایید امیرعلی:علیک سلام. بفرمایید . امرتون ؟ _ بیا بشین حرف بزنیم. اونم فکر کنم بیکار بود که سریع نشست. _ چه از خداخواسته امیرعلی:میخوای برم اگه ناراحتی؟ نیم خیز شد که سریع گفتم _ نه نه بشین. امیرعلی:خب؟ _ خب به جمالت. امیر،چرا مامان بزرگ اینا این کارارو میکنن؟ امیرعلی:دقیقا چه کاری میکنن؟ _ چمدونم.تو مهمونیاشون پرده میکشن زنونه مردونه رو جدا میکنن؟ امیرعلی:خواهر من میدونی چند بار این سوالو پرسیدی؟ _ اه پاشو برو نخواستم امیرعلی:عه عه کلا گفتم. خب ببین اینا افراط و یه سری عقاید قدیمی و غلطه.عقایدی که شاید باعث بشه خیلیا از دین اسلام زده بشن. چون فکر میکنن دین انقدر سختیگیرانس. نمونه بارزش تو فامیل هست دیگه. حرف زدن معمولی و ارتباط کم در حدی که کسی به گناه نیفته و ناز و عشوه ای هم توش نباشه که ایرادی نداره. _ خب پس چادر هم افراط حساب میشه دیگه. وقتی واجب نیست دیگه امیرعلی:اولا که چادر قضیش خیلی فرق میکنه.بعدش هم چادر یادگار حضرت زهراس . علاوه بر این باعث حجاب برتره. تا حالا دیدی رو ماشینای مدل پایین چادر بکشن؟ یا دیدی سنگ معمولی رو بزارن تو صندق و ازش محافظت کنن؟ ولی رو ماشینای مدل بالا چادر میکشن که در برابر نور خورشید محافظت بشه . یا سنگای قیمتی و الماس تو صندوق نگه داری میشن یا مروارید تو صدف. چادر هم به زن ارزش و والایی میده.چون یه خانم باارزشه، خودش رو زیر محافظت چادر حفظ میکنه. _ یعنی چی یادگار حضرت زهراس؟ امیرعلی:فکر نمیکنم داستانش رو بدونی ، نه؟ _ نه. من کلا هرچی اطلاعات دارم برای چند سال پیشه که هیچی هم یادم نیست. امیرعلی_ ببین این چادر رو سر حضرت زهرا بود ، وقتی که خانم پشت در پهلوشون شکست ، این چادر رو سر حضرت زینب و دختر سه ساله امام حسین بود وقتی
هدایت شده از والفجر سه بیادماندنی شهید محمد زینلی // فرزندان سبز پوش خامنه ای تشکر
که خیمه ها رو آتیش زدن ؛ شهدا رفتن تا دشمنا نتونن چادر و حجاب رو از سر خانما بکشن..... امیر علی بغض کرده بود و حرفاشو میزد. و من گنگ تر و متعجب تر از همیشه با هزاران سوال دیگه فقط نگاش میکردم.... _ پهلوشون شکست؟ دختر سه ساله و چادر؟ خیمه و آتیش ؟ من نمیفهمم چی میگی امیر. مم هیچی از این چیزایی که تعریف میکنی نمیدونم. یعنی چی؟ امیرعلی_ تو هیچ اطلاعاتی در این باره نداری؟ حانیه تو که تو که مدرسه میرفتی. _ خب اره. ولی مدرسه ما اصلا اهمیتی نمیداد به این چیزا در حد همین حفظ کردن و امتحان دادن. الان خیلی یادم نیست. امیرعلی_ خب الان از کجا شروع کنیم؟ _ این قضیه پهلو شکسته چیه؟ همون که میگفتن حضرت زهرا پشت در بوده و درو هل میدن ؟ و بعد آتیش میزنن؟ امیرعلی_ خب تو که میدونی دیگه. اره همونه. حضرت زهرا حتی اون موقع هم چیزی رو که تو اسمشو گذاشتی افراط کنار نذاشتن. مامان زینب بیا تلفن رو به امیرعلی گفتم: بزار برا بعد (حانیه). مرسی. و بعد از اتاق رفتم بیرون. _ کیه؟ مامان: فاطمه نمیدونم چرا ولی خوشحال شدم. _ جون دلم؟ فاطمه_ سلام عزیزم. جونت بی بلا. خوبی؟ چرا گوشیتو جواب نمیدی ؟ _ مرسی تو خوبی؟ گوشیه من کلا هیچوقت نیست. فاطمه_ مرسی با خوبیت. راستش مزاحمت شدم ببینم فردا میای؟ _ اره. میام. فاطمه_ اخ جون. پس میبینمت خانم گل از لحن سر خوش فاطمه خندم گرفت و با خنده گفتم: _ باشه عزیزم فاطمه: خب دیگه مزاحمت نشم فعلا یا علی..... _ مراحمی. بابای یاعلی؟ باید در مورد این هم از ا میرعلی بپرسم یا اصلا از فاطمه. چرا همه میگن یاعلی؟ صدای مامان که مدام از اشپزخونه صدام میکرد عصبیم کرد. پتو رو انداختم اونور و بلند شدم و تقریبا با داد گفتم. _ ها ؟ ها؟ چیه؟ پاشدم دیگه. پدر جانمم منو از تو اشپزخونه متفیض کردن که: بابا :این چه طرز صحبت کردنه ؟ حالا مامانت دوبار صدات کرد. علیک سلام. صبح شماهم به خیر. برو حاضرشو دیرتون شد. ساعت هفته. ساعت هشت حرکته شما هنوز حاضر نشدید نیم ساعت هم تا دم مسجد راهه . با کلافگی و بی حوصلگی برگشتم به اتاقم و مدام به خودم فحش میدادم که منی که انقدر با زود بیدار شدن مشکل دارم چرا گفتم میرم. یه مانتوی آبی کاربنی تا زانو و شلوار مشکی و شال مشکی و یه آرایش ملایم. ......................................................... چادر تو ، چون لباس شبنم است. یادگار حضرت گل، مریم است. ......................................................... 🍁نویسنده: ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت سی و هفتم 🍃به روایت زینب🍃 چند شاخه از موهای لخت و مشکیم رو هم ریختم رو صورتم. _کسی لیاقت نداره از زیبایی های من استفاده کنه. دوباره موهام رو هل دادم زیر شال ، کیفمو برداشتم و رفتم تو آشپزخونه. تازه الان مامانو دیدم. _ سلام. صبح به خیر مامان:علیک سلام. بیا این لقمه رو بگیر بخور. به صبحانه نمیرسیم. دیر شد. بابا:من تو ماشین منتظرم بیاید. از اتوبوس پیاده شدیم. اوه اوه یه سر بالایی با شیب تند رو باید پیاده میرفتیم. فاطمه_ اوه اوه. یاعلی بگو بریم. _ یاعلی بگم؟ فاطمه: اره دیگه. یعنی از حضرت علی مدد بگیر. _ چه جالب اتفاقا برام سوال شده بود چرا موقع خداحافظی میگی یاعلی. فاطمه معنی یاعلی رو گفت. گفت تقرب به درگاه الهی بدون استمداد از وسیله، غیر ممکن نیست. اما با کمک گرفتن از آن تاثیر به مراتب بیشتری خواهد داشت «یا علی مدد» گفتن یه نوعی عمل به آیه ای که مؤمنان را دعوت می کند برای تقرب به درگاه الهی، «وسیله» ای انتخاب کنن ولی من هنوز هم نمیتونستم درک کنم . اما ناخداگاه زیر لب گفتم یاعلی و دست فاطمه رو گرفتم و رفتیم بالا. مامانامون پشت سرمون بودن و منو فاطمه هم جلو.دیگه تقریبا رسیده بودیم . فاطمه_ اول بریم زیارت یا استراحت؟ _ نمیدونم . هرجور دوست داری فاطمه_ خب بیا بریم فعلا یه ذره استراحت کنیم بعد میریم . _ باشه بریم ... سفر یک روزه امامزاده داوود هم تموم شد و میشه گفت یکی از بهترین تجربه های زندگیم بود ؛ تجربه ای که دید من رو نسبت به دین و ادمای اطرافم دیگه کاملا تغییر داد و شد جرقه ای دوباره... ....................................................... یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد... ....................................................... 🍁نویسنده :ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت سی و هشتم 🍃به روایت زینب 🍃 ساعت 9 با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم. دوباره به زمین و زمان فحش دادم و اومدم بخوابم که جمله فاطمه یادم اومد : خب تو که این همه سوال داری چرا کلاسارو نمیای؟ میدونم داداشتو مامان بابات هم هستن برای جواب دادن ولی شاید صحبت کردن با فاطمه سادا
هدایت شده از والفجر سه بیادماندنی شهید محمد زینلی // فرزندان سبز پوش خامنه ای تشکر
ت هم کمکت کنه . با یاداوری سوال هایی که یکی بعد از اون یکی به جونم میوفتاد و امیرعلی هم که به خاطر دانشگاه و مغازه بابا سرش این روزا حسابی شلوغ بود و دلم نمیومد که اذیتش کنم سریع از جام بلند شدم. _ الو سلام فاطمه ، من سر خیابونتونم با امیرعلی اومدم دم در وایمیستیم بیا میرسونتمون. فاطمه_ سلام. اممم نه نمیخواد میریم دیگه همین یه کوچه فاصله داره . _ پاشو بیا بینم دهع خدافظ از لفظ خدافظ ناخداگاهم خودمم تعجب کردم چه برسه به امیرعلی و فاطمه. منو چه به خدافظ گفتن ؟ منی که بای از دهنم نمیوفتاد. برگشتم سمت امیرعلی که ببینم عکس العملش چیه که دیدم با لبخند داره نگاهم میکنه یه لبخند به روش زدم و گفتم برو دم خونشون. همزمان با رسیدن ما ؛ در خونشون باز شد و فاطمه اومد بیرون. در عقب رو بازکرد و نشست. بعد اروم و با لحنی که خجالت توش موج میزد گفت سلام . امیرعلی هم محجوبانه لبخند زد و جوابش رو داد اما کوچیک ترین نگاهی به فاطمه نکرد. دم موسسه پیاده شدیم از امیرعلی خداحافظی کردیم و رفتیم داخل. موسسه تشنه دیدار که برای کلاسای معارف بود و وابسته به مسجد کنارش. همون مسجدی که باهاش رفتیم امامزاده داوود. رفتار خوب فاطمه سادات ( معلم فاطمه اینا) و بقیه دوستاش فوق العاده برای من جذاب بود و باعث شد منی که از بسیج متنفر بودم پا بزارم تو موسسه ای که وابسته به مسجد و بسیج بود و فقط هم برای اموزش های مذهبی . همه میگفتن خیلی تغییر کردی ولی خودم نمیخواستم قبول کنم. من فقط حس میکردم دارم روز به روز تکمیل میشم فقط همین. کلاسای معارف طبقه دوم بود. بیخیال آسانسور از پله ها رفتیم بالا. سمت راست یه در چوبی بود فاطمه کفشاسو دراورد و در زد و داخل شدم منم به تبعیت از فاطمه دنبالش راه افتادم..با اینکه صندلی بود ولی بچه ها و فاطمه سادات خیلی صمیمانه دور هم نشسته بودن رو زمین.با دیدن ما برای سلام و احوال پرسی و ادای احترام بلند شد و موقع نشستن هم جوری نشستن که من و فاطمه هم جا داشته باشیم و من عاشق این صمیمیتشون بودم. فاطمه سادات شروع کرد به حرف زدن در مورد امام زمان ، خیلی چیزی در موردش نمیدونستم و حرفاشون برام گنگ بود ولی از همون اول با اوردن اسمش حالم عوض شد...... ..................................................... من را نمی شناخت کسی اینجا گم نامم و به نام تو می نازم ..................................................... 🍁نویسنده :ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت سی و نهم 6 جلسه از کلاسا گذشته بود و من جواب خیلی از سوالام رو گرفته بودم. . رو تخت فاطمه نشسته بودم و با ناخنام بازی میکردم. فاطمه:خب من حاضرم بریم؟ پالتوم رو برداشتم ، شالم رو جلو کشیدم و رو به فاطمه گفتم: بریم. . با اینکه تازه اواسط دی بود هوا حسابی سرد بود و پالتو نازک من کفایت نمیکرد. تو دلم به خودم فحش میدادم که چرا پیشنهاد دادم پیاده بریم . وقتی رسیدیم دم موسسه دوییدم تو بدون اینکه منتظر فاطمه باشم از پله ها رفتم بالا. در زدم و بدون سلام علیک دوییدم سمت شوفاژ. بعد از اینکه گرم شدم تازه متوجه بچه ها شدم برگشتم سمتشون دیدم دارن بهم میخندن. خدا رو شکر فاطمه سادات نبود و آبروم پیش اون نرفت. _ چیه خب ؟ سردم بود. با اومدن فاطمه سادات بچه ها دست از خندیدن به من برداشتن و رفتن برای سلام و علیک منم به تبعیت از بقیه رفتم جلو. . فاطمه سادات: خب بچه ها اگه کسی سوال داره بپرسه. امروزو میخوایم سوالا رو جواب بدیم. منم که منتظر فرصت سریع گفتم _ من من فاطمه سادات _ بگو عزیزم _ مگه نمیگید نماز آدم رو از گناه دور میکنه؟ پس چرا این همه ادم نماز میخونن گناه هم میکنن؟ چرا هیچ تاثیری نداره؟ فاطمه سادات:خیلی سوال خوبیه. بچه ها مشکل ما اینه که نمازامون نماز نیست ، نمازی که شده پانتومیم برای پیدا کردن وسیله ها، نمازی که فرصتی برای ایده های بکر و تصمیم گیری هاس. نمازی که گمشده هامونو توش پیدا میکنیم ، به نظرتون اینا نمازه؟ نمازمون اگه نماز بود میشد مصداق عن الفحشا و المنکر. میشد کیمیا و مس وجودمون رو طلا میکرد ، میشد عشق، دوا، آرامش...... تو نماز فکرمون پیش همه هست غیر از خدا ، تازه خوندش هم که ماشالا. ده دقیقه مونده قضا بشه تازه یادمون میوفته باید نماز بخونیم بعدشم اگه سرعتی که تو نماز داریم رو تو مسابقه دو داشته باشیم تو مسابقات جهانی مدال طلا میگیریم . آره قوربونت برم نماز میخونیم ولی نماز داریم تا نماز .... طبق همیشه حرفاش منطقی بود و منم تصمیمی که برای گرفتنش دو دل بودم رو قطعی کردم. بعد از کلاس خاله مرضیه زنگ زد و گفت که شب اونجا دعوتیم و من و فاطمه هم از کلاس بریم خونشون . فاطمه _ زنگ بزنم بابا بیاد دنبالمون ؟ _ نه. نخند عه. میریم خودمون. فاطمه_ دوباره منو جا نذاری وسط کوچه بدویی تو خونه. _ نه بیا ب
هدایت شده از والفجر سه بیادماندنی شهید محمد زینلی // فرزندان سبز پوش خامنه ای تشکر
ریم فاطمه_پس زود بریم تا هوا تاریک نشده. _ فاطمه فاطمه_ جونم؟ _من تصمیمو گرفتم. میخوام نماز بخونم... فاطمه با ذوق دستاشو زد به هم و گفت _ این عالیه. لبخندی به روش زدم ولی تو دلم نگران بودم ، نگران این که نتونم نماز واقعی بخونم ، نتونم نمازی بخونم که خدا ازش راضی بشه ، که نمازم بشه مسخره بازی. کل راه تا خونه با سکوت طی شد وقتی رسیدیم هوا یکم تاریک شده بود زنگ در رو زدیم و وارد شدیم. خاله مرضیه اومد به استقبالمون و بعد از این که مهمون آغوش پرمهرش شدیم گفت _ بدویید که کلی کار داریم. فاطمه_ خب دیگه مامان اینم از سالاد ، دیگه؟ خاله مرضیه هیچی دیگه برید استراحت کنید. _ خاله کلی کاری که میگفتید این بود؟ خاله مرضیه_ اره دیگه. با فاطمه راهی اتاقش شدیم. تازه ساعت 5 بود و مامان اینا اگه خیلیم زود میخواستن بیان ساعت 7 میومدن. _ فاطمه؟ میشه نماز خوندنو بهم یاد بدی خیلی یادم نیست؟ فاطمه _ اره عزیزم حتمااااا. فاطمه باذوق رفت و دوتا سجاده با چادر اورد و سجاده هارو پهن کرد رو زمین. یکی از چادرا رو سرش کرد و اون یکی چادر رو به طرف من گرفت ، با تردید بهش نگاه کردم با دیدن لبخندش دلم گرم شد . فاطمه دونه دونه ذکرای نماز رو برام یادآور شد ، یاد نمازای زورکی افتادم که تو مدرسه میخوندیم ، خوشبختانه حافظم خوب بود و خیلی زود ذکر ها و طریقه نمازخوندنو یادم اومد . با شنیدن صدای الله اکبر ، آرامشم بیشتر شد و متاسف تر شدم برای سالهایی که این خدایی که تازه به لطف امیرعلی و فاطمه و فاطمه سادات شناخته بودم رو ستایش نمیکردم. با تموم شدن اذون بدون اینکه منتظر حرفی از جانب فاطمه بشم قامت بستم. _ سه رکعت نماز مغرب میخوانم به سوی قبله عشق قربت الله . الله اکبر....... .............................................. نماز عشق میخواهد...💗 ............................................... 🍁نویسنده:ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت چهل صداای زنگ در نشانگر اومدن مامان اینا بود. وای که این نماز چقدر آرامش بخش بود از آرامشش,شنیده بودم ولی هیچ وقت درکش نمیکردم ، وقتی به این فکر میکنی که لیاقت پیدا کردی در برابر پروردگار خودت بایستی و باهاش صحبت بکنی این ناب ترین حسه دنیاس . انگار یه پشتیبان و پناهگاه داری،با ذوق و شوق تمام ، سجاده رو جمع کردم و چادر رو تا کردم و دوییدم تو پذیرایی. با دیدن مامان پریدم بغلش و گفتم مامان نماز,خوندم . با دیدن اشکای مامان اول ذوقم کور شد ولی بعد فهمیدم که اشک شوق بوده. اون شب نماز خوندنم رو همه بهم تبریک گفتن و خوشحال ترین فرد جمع فکر کنم امیرعلی بود. خاله مرضیه:خب بچه ها بیاید بریم سفره رو بندازیم. _ چشم. _ای وای بابا من گوشیمو جا گذاشتم. وایسید یه لحظه. بابا_ بدو بدو. _ چشم. سریع درو باز کردم و دوییدم پایین. زنگ درو زدم.... فاطمه_ جونم خانوم حواس پرت. _ فاطی گوش... فاطمه_ بله. تشریف بیارید داخل بی حواس خانوم. _ خب درو بزن.... باز شد. فاطمه دم در ورودی وایساده بود با یه پلاستیک آبی _ مرسی نفس. فاطمه_ اینم برای شماست. و بعد پلاستیک رو به طرف من گرفت. _ چیه ؟ فاطمه:یه هدیه. ببخشید ولی دوبار ازش استفاده کردم. داخل پلاستیک همون سجاده و چادر نمازی بود که باهاش نماز خوندم. _ ولی فا... فاطمه:خب دیگه مصدع اوقاتم نشو سرده. _ مرسی فاطمه: بهش برسی _ همچنین فاطمه_ فدامدا _ بابای فاطمه_ خدانگهدارت یه مکث کوچیک کردم و حس خوبی به این کلمه داشتم، بهم یادآوری میکرد که یه پشتیبان خوب و محکم دارم. _ خدانگهدار 🍁نوسنده: ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @ashaganvalayat