مشهد سیدی بازار بزرگ اطلس دختره در حال خود کشی است
تلاش برای نجات جان دختر ادامه دارد
خواهرش رفته بالا پشت بوم دختره حرف گوش کن نیست
راضی شد بلاخره بیاد پایین خدارو شکر
تقدیر و تشکر از تمامی دوستان عزیز آتش نشان و پرسنل زحمت کش ۱۱۰ و از مدیران بازار بزرگ اطلس
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖برگرد نگاه کن💖
پارت17
چند دقیقه بعد آقا ماهان به طرفم آمد و گفت:
–خانم حصیری من به آقای غلامی گفتم شما هر ساعتی خواستید میتونید برید کارتون رو انجام بدید. من جاتون هستم.
ابروهایم بالا رفت:
–شما جای من میمونید؟
–بله، خیالتون راحت باشه.
–ولی آخه، نمیخواستم به شما زحمت بدم من به خانم نقره گفتم که...
حرفم را برید.
–مگه فرقی داره؟ ما همه با هم همکار هستیم، منم یه روزی کاری داشتم شما انجام میدید.
دلم نمیخواست اون جای من بماند و میخواستم دوباره حرفی بزنم که پشیمان شود. در حال منو من کردم بودم که نقره به جمع ما پیوست.
–تلما جان من میخواستم کارت رو انجام بدم ولی ماهان گفت تو اون ساعت کاری نداره میتونه جای تو بمونه، خودشم رفت به آقای غلامی گفت و مرخصیت رو گرفت.
نمی خواستم مدیون آقا ماهان باشم ولی در عمل انجام شده قرار گرفته بودم.
برای همین فقط تشکر کردم.
آقا ماهان از این که من قبول کردم خیلی خوشحال شد.
–دقیقا موقع اذان وارد حیاط مسجد شدم و به طرف سرویس بهداشتی رفتم تا وضو بگیرم. با ساره همانجا قرار گذاشته بودیم. ولی نبود. گوشی ام را از جیبم بیرون آوردم و شماره اش را گرفتم.
با اولین بوق جواب داد و فوری گفت:
–من تو سرویس مسجدم. تو کجایی؟
منم سرویسم ولی تو رو نمیبینم. همان لحظه ساره وارد شد. چشماتو باز کنی میبینی دختر حواس پرت.
گوشی را داخل جیبم سر دادم. زود باش وضو بگیر بریم. مگه قرار نبود جلوتر از همه تو صف اول بشینی، تازه الان میای؟
–باور کن مترو اونقدر شلوغ بود نشد زودتر بیام.
–حالا زود باش وضو بگیر بریم.
–دیگه دیر شده، وضو واسه چی؟ نمازش سوریه دیگه.
لبم را گاز گرفتم.
–مگه نمازم سوری میشه؟ وقتی اینجوری حرف میزنی ازت میترسم.
–آخه هوا هم یه گم سرد شده.
بی تفاوت گفتم:
من رفتم. وضو گرفتی زود بیا، اونجا پیش من نشینی ها، کارمم داشتی پیام بده.
همه ایستاده بودند برای شروع نماز که دیدم ساره با صورت خیس و با عجله وارد شد و خودش را در همان صف اول جا داد. خبری از وسایلش نبود. لباسهای مشگیاش بین بقیهی خانمها که چادرهای روشن به سر داشتند زیادی جلب توجه میکرد. انگار میخواست بدون چادر نمازش را شروع کند. برای تابلو نشدنش فوری رفتم و از بین چادرهای مسجد یک چادر برداشتم و کنارش گذاشتم.
–خانم چادر هست، چرا استفاده نمیکنید.
بعد فوری در صف دوم ایستادم و چادر نمازم را مرتب کردم. البته به خاطر کرونا تعداد کمی آمده بودند کلا دو صف بیشتر نبود.
بین دو نماز بلند شدم و به بهانه ی آوردن قرآن نگاهی به صف اول انداختم تا آن خانم را پیدا کنم. با فاصلهی چند خانم با ساره نشسته بود. چون چادرش گلهای سبز درشت داشت راحت توانستم نشانیهایش را به ساره بدهم.
ساره بعد از این که پیامم را خواند خم شد و به خانم نگاهی کرد و از خانم کنار دستیاش نام آن خانم را پرسید.
ریسک کرد ولی خوشبختانه آن خانم اطلاعات خوبی در اختیارش
گذاشت.
بعد از تمام شدن نماز و تعقیباتش چند نفر کنار آن خانم نشستند و با او شروع به صحبت کردند.
نگاهی به ساعتم انداختم. چیزی به تمام شدن مرخصی یک ساعتهام نمانده بود.
بلند شدم چادر نماز را سرجایش گذاشتم و شمارهی ساره را گرفتم.
–ساره من باید برم. خانمه رو بهت نشون دادم دیگه. صبر کن دورش خلوت شد برو جلو.
کارت تموم شد بهم زنگ بزن.
–خب صبر کن منم بیام. با هم بریم دیگه.
–آخه تو فکر کنم باید حداقل نیم ساعتی صبر کنی، میبینی که سرش شلوغه، من دیرم میشه.
دیگر منتظر جوابش نشدم و گوشی را قطع کردم و فوری کفش هایم را پوشیدم و راه افتادم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖برگرد نگاه کن💖
پارت18
در حال سفارش گرفتن از مشتری بودم که گوشیام زنگ خورد. ساره بود. دگمه کنارش را فشار دادم. سفارش را تحویل نقره خانم دادم.
گوشیام دوباره زنگ خورد.
–سلام ساره جان، چی شد.
–هیچ معلوم هست تو کجایی؟
–ببخشید دستم بند بود بگو چی شد؟
–اول شما این دستمزد مارو بده بعد بگم.
–خب میدم دیگه، من که نمیخوام پولت رو بخورم.
–نوچ، نمیشه، اول پول.
–آخه الان نمیتونم، سر کارم.
–من عجله ایی ندارم.
–باشه ساعت سه و نیم بیا همون ایستگاه متروی مسجد.
–باشه، پس میبینمت.
–صبر کن، حداقل بگو زندس یا نه؟
–آره بابا، بعد هم تماس قطع شد.
یعنی چه شده؟ اصلا چرا باید برایم مهم باشد.
–تلما جان بیا ببر.
نگاهی به سینی که حاوی دو فنجان قهوه بود انداختم و پرسیدم:
مال کدوم میزه؟
میزه چهار.
مدام به ساعت نگاه میکردم که زودتر ساعت کاریام تمام شود. پشت پیشخوان ایستاده بودم و زل زده بودم به ساعت ایستادهی گوشهی سالن.
تقریبا نیم ساعت مانده بود تا تمام شدن ساعت کاریام که
آقا ماهان کنارم ایستاد و گفت:
–خانم حصیری اگر شما کاردارید برید من هستم.
–نه ممنون، دیگه چیزی نمونده. در محل کار فقط با نقره خانم راحت بودم اگر هم کاری داشتم فقط به نقره میگفتم. این محبتهای آقا ماهان معذبم
میکرد چون احساس میکردم اینجا به طور عجیبی زیر نظر هستم.
در ایستگاه مترو ایستادم و سرک کشیدم. خبری نبود. چند بار هم زنگ زدم ولی ساره جواب نمیداد. در این فکر بودم که بروم یا بمانم که صدایش را شنیدم. به طرفم میدوید. از کنارم که رد میشد گفت:
–بدو بیا دنبالم.
پله ها را دوتا یکی بالا میرفت، من هم به دنبالش تقریبا میدویدم.
به خیابان که رسیدیم ایستاد. دستم را گرفت و به صورت پیاده روی تند از آنجا دور شدیم. در تقاطع خیابان میدان کوچکی بود که سبزه کاری شده بود. خودش را روی چمن ولو کرد و نفس نفس زنان گفت:
–چیزی نمونده بود مامور مترو جنس ها رو بگیره ها. دستش را گرفتم:
–پاشو بشین زشته اینجا مردم رد میشن.
به زحمت نشست رو به من گفت:
–خب پولو بده بدو.
از کیفم سه اسکناس ده هزار تومانی درآوردم و مقابلش گرفتم.
آنچنان محکم زیر دستم زد که اسکناسها پخش زمین شدند.
–این چیه؟
با تعجب به اسکناسهای ریخته شده نگاه کردم. از جایش بلند شد.
–من رو مسخره کردی؟ این همه وقت من رو گرفتی، کلی ضرر کردم، تازه آوردی سی تومن بهم میدی؟
کارش برایم عجیب بود.
–خب چقدر باید بدم؟ تو فقط رفتی یه سوال پرسیدی.
دستش را درهوا تکان داد.
–فقط یه سوال پرسیدم؟ تو اون سرما وضو گرفتم رفتم این همه سر پا وایسادم نماز خوندم اونوقت تو میگی فقط یه سوال؟ میدونی چقدر وقتم رو گرفت، کارم رو ول کردم افتادم دنبال کار تو، میتونستم کلی فروش داشته باشم؟
با تعجب نگاهش میکردم. لبهایم را روی هم فشار دادم.
–خب باشه چقدر میخوای؟ مکثی کرد وبعد آرام گفت:
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حتما ببینید و منتشر کنید...
ما حق داشتیم آتیش زدیم , سنگ زدیم
چطور میتونیم حرفمون رو بزنیم بدون خشونت وقتی مجازات و .... داره؟!
آهااای بسیجیا ، طرفدارای حکومت بیاید جواب بدید😡😏
توی این قسمت جواب یکی از سوالات و شبهات رو دادیم.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و...الحمدلله او همچنان پابرجاست 💐 ۵۶ ثانیه
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی شنیدم ورود پراید و پیکان به کیش ممنوع شده اولش باورم نشد اما بعدش دیدم واقعیت داره!!
مرتیکه تویی که میتونی جلوی پراید رو بگیری چرا جلوی ورود بی حیاهای بی حجاب رو نمیگیری؟!
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
53.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗 ایران شگفتانه خود در خلیج فارس را رو کرد / شاهکار جدید نیروی دریایی ایران
🎥 در روزهای گذشته نیروی دریایی ایران برخی جنگ افزار های جدید را به سازمان رزم خود در دریاها اضافه کرده است. در تسلیحاتی که اخیرا به کار گیری شده از قایق هایی با موشک های ضد کشتی و موشک های عمود پرتاب و همچنین مجموعه از قایق ها که با هوش مصنوعی کار میکنند و همچنین قایق های تندرو با سرعت 200 کیلومتر در ساعت اشاره شده است...
✅ این آدرس صفحات ما هست، لطفا حمایت کنید دیده بشه ✌️🇮🇷
لینک تمام صفحات ما در شبکه های اجتماعی
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
1_2530127998.mp3
10.79M
#اسرار_روزه ۵
▫️امام صادق علیهالسلام میفرماید؛
روزه، "شهوات طبع" را میمیراند!
شهوات طبع، فقط "پرخوری" نیست؛
بلکه دامنهی وسیعی را شامل میشود که ممکن است هرکدام از ما گرفتارش باشیم.
※شرح حال این بیماری چیست؟
روزه چگونه درمانش میکند؟
#استاد_شجاعی 🎤
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
کانال عاشقان ولایت در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام و کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃
🔴سخنرانی رهبر انقلاب اول فرودین در حرم امامرضا (ع)
🔹رهبر معظم انقلاب از ساعت 15 روز سه شنبه یکم فروردین 1402 در حرم رضوی سخنرانی میکنند.
🔹حجتالاسلام علمالهدی نماینده ولی فقیه در خراسان رضوی، حجتالاسلام مروی تولیت آستان قدس رضوی و استاندار خراسان رضوی از مردم برای حضور در سخنرانی نوروزی رهبر معظم انقلاب دعوت کردند .
💠نامه مهم ۴۶ نفر از مدیران حوزههای علمیه تهران به رئیسجمهور
🔹۴۶ نفر از مدیران حوزههای علمیه تهران طی نامه ای به حجت الاسلام والمسلمین رئیسی، با ابراز گلایه از وضع عفافوحجاب و کمکاری دستگاههای مسئول، نوشتند: مدتی است که با مکر دشمن، بیش از پیش برهنگی سرعت یافته و هرچه صبر میکنیم، انفعال و عدم اتخاذ تصمیم معین در فضای کشور موج میزند. چقدر تلخ هست که وقتی حدود ۳۰ نهاد مسئول کاری نمیکنند. اگر قرار باشد امروز از قانون حجاب عقبنشینی کنیم، فردا دلیلی بر پافشاری بر سایر قوانین نداریم.
👇تقویم نجومی اسلامی جمعه👇
✴️جمعه 👈 26 اسفند / حوت 1401
👈24 شعبان 1444👈16 مارس 2023
🏛مناسبت های دینی و اسلامی.
🎇 امور دینی و اسلامی.
📛امروز برای امور زیر مناسب نیست:
📛مسافرت.
📛و ملاقات ها خوب نیست.
👶 مناسب زایمان نیست.
🚘مسافرت :
مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👩❤️👨مباشرت و انعقاد نطفه امروز :
مباشرت پس از فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل از آن دانشمندی با شهرت جهانی شود.ان شاالله.
👩❤️💋👨مباشرت و انعقاد نطفه:
امشب (شب شنبه) :حکمی مبنی بر کراهت یا استحباب وارد نشده است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی:
🌗 امروز قمر در برج جدی است و برای امور زیر نیک است:
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️امور مشارکتی و شرکت زدن.
✳️پوشیدن لباس نو.
✳️شکار و صید و دام گذاری.
✳️جراحی.
✳️شروع معالجات و درمان.
✳️برداشت محصول.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️و وام و قرض دادن و گرفتن نیک است.
📛ولی امور ازدواجی.
📛و دیدار روسا خوب نیست.
🔵نگارش ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار فردا از طلوع تا غروب خوب نیست امشب و فردا شب خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات،#اصلاح_مو(سر و صورت) ، باعث اصلاح امور است
@taghvimehamsaran
💉حجامت:
خون دادن فصد و زالو انداختن#خون_دادن یا #حجامت ، زالو انداختن موجب دفع صفرا می شود.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.
✴️️ وقت استخاره:
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
😴😴 تعبیر خواب:
تعبیر خوابی که شب " شنبه " دیده شود طبق ایه ی 25 سوره مبارکه "فرقان" است.
یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه تنزیلا...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خصومتی یا گفتگویی ناشایست پیش آید صدقه بدهد تا رفع گردد.ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب
تقویم همسران نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♦️صدیقی، امام جمعه موقت تهران: کسانی که غیرت دینی دارند نباید در برابر کشف حجابها ساکت باشند/ این افراد اگر نماز شب هم بخوانند، در عمل سکولار هستند
کاظم صدیقی، امام جمعه موقت تهران:
🔹کسانی که غیرت دینی دارند نباید در برابر کشف حجابها ساکت باشند؛ ساکتین مرزبان دین نیستند.
🔹 تقوا و غیرت دینی مولفه مهم مسلمانی است دنیای امروز آتش باران است اگر سرمان را از سنگر تقوای الهی خارج کنیم آتش به قلبمان اصابت میکند.
🔹این مهم بدون ولایت معنا ندارد امروز کسانی که غیرت دینی دارند نباید در برابر کشف حجابها ساکت باشند نباید در برابر ظلم صهیونیستها بیتفاوت باشند، کسانی که در برابر این اعمال سکوت میکنند مرزبان دین نیستند و اگر نماز شب هم بخوانند سکولار در عمل هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی خانمان های آمریکا هم ماله کش داره!!!😁
خود تحقیری و ماله کشی برای غربیها خاک بر سر تو وطن فروش
بعضی ها فکر میکنن مردم ایران مثل اونها فاقد شعور و فهم هستن و هر اراجیف رو قبول میکنند با هم ببینیم و احمق بودن این گوینده را ببینید که دیدن داره.
#لکه_آمریکا
📌 هر روز
🕗 ساعت ۱۹:۴۵
📺 شبکه دو سیما
✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#نشرفقط_باآیدی_زیرموردرضایت_است.
🆔@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خدارو شکر که مادرتون حالش خوب شده و همه چی به خیر گذشته.
مبهوت نگاهم کرد.
–شما از کجا فهمیدین مادر من مریض بوده؟
آه خدای من چه حرفی زده بودم. اضطراب تمام وجودم را گرفت. حالا چطور جمعش ننم. به من و من کردن افتادم. خودم با زبان خودم همه چی را لو داده بودم. سعی کردم خونسرد باشم تمام توانم را جمع کردم و آرام گفتم:
–عه... از یکی انگار شنیدم. مرموز نگاهم کرد و گفت:
–بله، خدا خیلی رحم کرد. تو این دو هفته ایی که نیومدم سر همش با خودم میگفتم چقدر در حق شما بد کردم که اینطور دارم تقاس پس میدم.
–اینطورا هم نیست، این همه آدم کرونا میگیرن یعنی همشون دل یکی رو شکستن؟
دوباره با حیرت پرسید:
–این که مریضی مادرم کرونا بوده رو هم از یکی شنیدید؟
–خب، دیگه الان هر کس مریض میشه کرونا داره دیگه.
خندید.
بعد انگشت سبابه اش را بالا آورد و پچ پچ کنان گفت:
–میشه خواهش کنم یه چند لحظه تشریف بیارید مغازه، بعد هم خودش به داخل مغازه رفت.
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
💖برگرد نگاه کن💖
پارت19
حداقل سیصد تومن.
با ابروهای بالا گفتم:
–سیصد هزار تومن؟!
دهانش را کج کرد.
–نه، سیصدتا تک تومنی.
–مگه مامور مخفی ...
حرفم را قطع کرد.
–کمتر از مامور مخفی هم نبودم. تازه خیلی کم باهات حساب کردم.
–این خیلی بیانصافیه، فکر کنم تو من رو با این بچه پولدارا اشتباه گرفتی، باور کن من تازه دارم میرم سرکار، تازه حقوقی که میخوام بگیرم رو بیشترش رو باید بدم به خانوادم. سیصد تومن واسه من خیلی زیاده.
دستش را در هوا پرت کرد.
–خیلی خب دویست و پنجاه، ولی دیگه یه قرونم پایین نمیام.
پوفی کردم و با غیض نگاهش کردم.
–من الان اینقدر پول نقد ندارم.
–تو کارتت که دهری.
–توی کارتمم کمه. فعلا فقط میتونم نصفش رو بهت بدم. بقیهاش رو هم حقوق گرفتم میدم.
–اوه...تا سر برج صبر کنم؟
با دلخوری گفتم:
–اگه میدونستم اینقدر میخوای ازم بگیری، اصلا بهت نمیگفتم، کاش از اول میگفتی.
وسایلش را داخل کیف بزرگش جابه جا کرد. زیپ آن را به زور بست. اسکناسها را جمع کرد و مچاله کرد داخل جیبش.
پا کج کردم به طرف دستگاه خود پرداز.
با بی میلی گفت:
–باشه قبوله، ولی هر وقت کل پولو دادی میگما.
برگشتم و چپ چپ نگاهش کردم.
–اصلا نمیخوام بگی. همون سی تومنم بردار واسه زحمت امروزت. خداحافظ. به طرف مترو راه افتادم.
دنبالم آمد.
–باشه تو پولو بزن میگم.
–من دیگه به تو اعتماد ندارم، اگه من پولو زدم و تو نگفتی چی؟
همان موقع از جلوی دستگاه خود پرداز رد میشدیم. دستم را به طرف دستگاه کشید و گفت:
–مادرش کرونا گرفته.
ایستادم.
–چی؟
نگاهش را به زمین دوخت و آرام گفت:
–همون آقای امیری بود چی بود؟ اون مادرش کرونا گرفته، اینم داره ازش نگهداری میکنه. مثل این که حال مادرش خیلی بد بوده، دستگاه اکسیژن آوردن خونه و پرستار و اینا. خلاصه الان بهتره.
بیچاره آقای امیر زاده، دلم برایش کباب شده، نکند خودش هم از مادرش بگیرد.
ساره آخر حرفهایش به دستگاه ام تی ام اشاره کرد.
–اگر مجبور نبودم ازت پول نمی گرفتم. من هزارتا بدبختی دارم. فکر کردی از روی خوشی صبح تا شب تو این کرونا میرم تو متروها جنس میفروشم؟
پول را برایش کارت به کارت کردم. تشکر کرد و گفت:
–سر برج یادت نمیره. شلاق نگاهم را روی صورتش چرخاندم.
–یادمم بره حتما تو یادآوری میکنی.
سرش را پایین انداخت و گفت:
–شاید یه روز بفهمی وقتی آدم مجبوره...
حرفش را قطع کردم.
–گاهی وقتی مجبوریم یه کارایی میکنیم که بعدش پشیمون میشیم. همون موقع ها واسه خاطر همه چی یقه همه رو میگیریم، ولی حواسمون به یقهی خودمون نیست که کیا گرفتنش.
روی صندلی قطار نشسته بودم و به حرفهای ساره فکر میکردم و به پول بی زبانم که برای یک خبر ساده حیف شده بود. اگر چند روز دیگر صبر میکردم اصلا نیازی به این همه ماجرا نبود.
بیشتر حقوقم را باید برای قصد وامی که برای پول پیش خانه برداشته بودم میدادم. صاحبخانه پول پیش را اضافه کرده بود. مادر برای این که پدر متوجه نشود، گفته بود که خودش این پول را پسانداز کرده.
نگاهی به ساعت انداختم ساعت از یازده گذشته بود رو به نادیا گفتم.
–من میرم بخوابم، تشک محمدامین رو تو بیار بنداز.
محمد امین داخل سالن پذیرایی میخوابید و تقریبا اکثر شبها من تشکش را پهن میکردم.
تشکم را روی زمین پهن کردم و رویش دراز کشیدم. تمام فکرم مشغول ساره بود و این که چقدر سخت زندگی میکرد.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت20
چند روز بعد موقع برگشتن از سرکار از جلوی مغازهی آقای امیر زاده که رد میشدم دیدم که درش باز است. از خوشحالی ضربان قلبم بالا رفت و لبخند به لبهایم نشست.
چراغهای داخل مغازه روشن نبود برای همین درست نمیتوانستم داخلش را ببینم.
پشت ویترین ایستادم و به بهانهی نگاه کردن به ویترین میخواستم بدانم خودش آمده حالش خوب است یا نه؟
چند دقیقه ایستادم کم کم توانستم تشخیص بدهم که خودش است که مدام در داخل مغازه وسایل را جابه جا میکند و کار میکند.
نزدیک ویترین آمد چشمش که به من خورد نگاهم را دزدیدم و راهم را از سر گرفتم.
همان لحظه صدایش را شنیدم.
–دخترخانم، خانم.
برگشتم و همونجا ایستادم.
خودش را به من رساند ماسکی که در دستش بود را زد و بعد با خوش رویی سلام و احوالپرسی کرد.
بعد سرش را پایین انداخت.
–خانم من یه عذر خواهی به شما بدهکارم. اون روز شما از دستم ناراحت شدید. باور کنید من اصلا منظورم اون چیزی که شما فکر کردید نبود. من فقط خواستم...
حرفش را بریدم.
–اشکالی نداره. مهم نیست.
دستهایش را داخل موهایش کشید
–همون شب اتفاقی برام افتاد که احساس کردم دلیلش شکستن دل شما بود. همش دنبال یه فرصتی بودم که ببینمتون و ازتون عذر خواهی کنم. حتما دلتون رو شکستم که اونجور تو گرفتاری افتادم. تو این چند روز خیلی خودم رو سرزنش کردم. اون چهرهی ناراحت شما از جلوی چشمم دور نمیشد.
دستپاچه گفتم:
–نه، من زیادم ناراحت نشدم. حالا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯 👆👆👆
❤کلیپ زیبا از حمایت و ولایت پذیری مرحوم حاج احمد آقا خمینی از مقام معظم رهبری ...
برای شادی روح بلند سرباز ساده حاج احمد آقا فرزند خلف امام خمینی رحمت الله علیه فاتحه و ذکر ۳صلوات بر حضرت محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌺🌺🌺✌️