eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.9هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
38.3هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفت‌وگوی رهبر انقلاب با بانوی قهرمانی که با کودک نوزادش روی سکوی مدال رفت 🔹 در حاشیه دیدار مدال‌آوران با رهبر انقلاب؛ ۱۴۰۲/۹/۱ 🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋 در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj اربعین معلی عاشقان ولایت 🏴 🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ایستگاه بعد: پرند 🔹️مردم پرند این روزها در انتظار افتتاح یک پروژه هستند. پروژه‌ای که بیش از ۱۶ سال است که روی زمین مانده بود. 🔹️نبود مترو در پرند مشکلات زیادی برای مردم این شهر ایجاد کرده بود و همین موضوع سال گذشته در جریان سفر رئیس جمهور به پرند به گوش سید ابراهیم رئیسی رسید. 🔹️رئیس جمهور در همان سفر دستور به اتمام این پروژه داد و حالا یکسال پس از این دستور بالاخره این پروژه به سرانجام رسید و قرار است مترو پرند افتتاح شود. 🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋 در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj اربعین معلی عاشقان ولایت 🏴 🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
.        👇تقویم نجومی چهارشنبه👇       ✴️ چهارشنبه 👈8 آذر / قوس 1402 👈15 جمادی الاول 1445 👈29 نوامبر 2023 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🔘 فتح بصره توسط امیرمومنان علی علیه السلام " 36 ه.ق ". 🌹ولادت امام زین العابدین علیه السلام به روایتی " 36 ه.ق ". 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 👶برای زایمان مناسب نیست. 🚘مسافرت: مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز از ساعت 10 قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️لباس نو پو‌شیدن. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️و درختکاری نیک است. 📛ولی امور ازدواجی خوب نیست. 🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است. ✳️ برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید. 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب. ( شب پنج شنبه ) ، فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد. ان شاءالله. 💉حجامت. خون دادن و فصد سلامت آفرین است. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث سرور و شادی می شود. 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 16سوره مبارکه " نحل" است. و علامات و بالنجم هم یهتدون... و مفهوم آن این است که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن  وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) @taghvimehamsaran ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان قم:انتشارات حسنین علیهما السلام ادرس: http://eitaa.com/ashaganvalayat
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بزم_محبت پارت63 ماهان و محمد هر دو غمگین به چهره زرد و بی حال فرشته چشم دوخته بودند. دکتر سکوت رو شکست و گفت - نگران نباشید ضعف داره که گفتم سرم و تقویتی بزنن. شوک هم بهش وارد شده که با آرامبخش بهتر میشه. تا سرمش تموم شه بهوش میاد و میتونید مرخصش کنید. هر دو اتاق رو ترک کردند و روی نیمکت های روبروی اتاق نشستند. - چی شد اومدی سراغ خواهرت؟ فرشته میگفت شما ازش خبر ندارید. - فرشته گفته؟ البته عجیب نیست که اینطور فکر کنه. همون روزی که رفت پدرم همه جا رو دنبالش گشت. وقتی فهمید خونه مادربزرگشه با مامان تصمیم گرفتن کاری به کارش نداشته باشن و دورادور حواسشون بهش باشه. از وضعش خبر داشتیم ولی نمیشد باهم باشیم. - الان چی شده که اومدی سراغش؟ - هیچی. چند روز پیش دیدمش. خیلی ناراحت و ضعیف به نظر میومد. با خودم گفتم چرا کمی باهاش صمیمی نمیشم که اگه به کمکم احتیاج داشت بتونه بهم بگه. درسته ازش کوچکترم ولی بازم یه پسرم و بعضی وقتها میتونم حمایتش کنم - کار خوبی کردی. فقط وقت خوبی نیومدی. - چرا؟ - مادربزرگش مریضه و فرشته نگرانه اگه اتفاقی براش بیفته مجبور بشه برگرده پیش شما. تو هم تو اوج استرسش یهو پیدات شد. محمد از روی صندلی بلند شد و به دیوار کنار در اتاق تکیه داد. حالا روبروی ماهان بود - فرشته گفته بود دو سال ازش کوچکتری. ولی بزرگتر از سنت به نظر میای ... فرشته خیلی تنهاست. حالا که اومدی باهاش صحبت کن و دلش رو قرص کن که ازش حمایت میکنی. شاید اینجوری کمتر احساس بی کسی کنه. - کاش شرایطم جوری بود که بتونم کامل حمایتش کنم. پدرم که اگه بفهمه عصبانی میشه. مادرم هم تکلیفش مشخص نیست. یه روز میگه نمیخوام اسمش رو هم بشنوم. یه روز هم یواشکی براش اشک میریزه. باید مخفیانه براش برادری کنم. ماهان متفکرانه به محمد نگاهی کرد و گفت - رسمی رفتی خواستگاریش؟ با خانواده؟ 💕 نویسنده_غفاری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بزم_محبت پارت64 - نه هنوز به خانواده ام نگفتم. قراره برای عید باهاشون صحبت کنم بریم خواستگاریش. - چرا دو ماه دیگه؟ اگه مطمئنی چرا با خانواده ات صحبت نکردی؟ محمد نگاهی به اخم های ماهان کرد و با لبخند تلخی گفت - من چند ماه پیش میخواستم برم خواستگاریش. ولی خواهرت از عجله من ناراحت شد چهره متعجب ماهان باعث شد محمد با طعنه صحبت کنه - از بس تنها و بی کسه تصمیم گرفتن براش سخته. ماهان گره اخمهاش رو بیشتر کرد و سرش رو پایین انداخت. به خودش پورخندی زد. صدای گوشیش بلند شد . دست تو جیبش کرد و گوشی رو جلوی چشمش گرفت. دست سمت صفحه برد ولی منصرف شد. از جاش بلند شد و چند قدمی از محمد دور شد. صفحه رو لمس کرد و جواب داد -سلام بابا - ... - ممنون خوبم - .... - بیرونم. با یکی از دوستام ماهان با حرص پاش رو جلو و عقب میکرد و به دیوار ضربه میزد. - نه نمشناسید اسمش محمده. - ... -آخه ... - ... - چشم. ماهان کلافه گوشی رو تو جیبش گذاشت و برگشت کنار محمد. - میدونم نباید اینو بگم ولی میشه شما فرشته رو مرخص کنید؟ - باید بری؟ - پدرم خیلی عصبانی بود. اصرار داشت برم خونه. اگه بفهمه کجام دیوونه میشه. محمد نگاهی به چهره شرمنده ماهان کرد و یاد خودش افتاد که تو سن ماهان چقدر از عصبانیت پدرش میترسید و رو حرفش حرف نمیزد. - مشکلی نیست تو برو. - میشه شماره شما رو داشته باشم - حتما. شماره فرشته رو هم بهتره داشته باشی. با رفتن ماهان محمد با مادرش تماس گرفت و گفت نهار رو بیرونه. تماس رو قطع کرد و منتظر تموم شدن سرم فرشته جلوی اتاق شروع به قدم زدن کرد. نویسنده_غفاری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بزم_محبت پارت65 چشمم به در بود. سرمم تقریبا تموم شده بود. نگران بودم که ماهان مادر و سامان رو خبر کرده باشه. در باز شد و دکتر وپشت سرش محمد داخل شدند. کمی سرم سنگین بود ولی سریع نشستم. منتظر بودم که ماهان هم بیاد ولی خبری نشد - ماهان رفت. نتونست بمونه. محمد متوجه انتظارم شده بود. نگران نگاهش کردم و سریع سرم رو پایین انداختم. چرا منتظر نشد باهام حرف بزنه. نکنه بره و با مادر و سامان برگرده. اصلا چرا اومده بود سراغم. چرا منو تنها بین غریبه ها گذاشت و رفت. سرم پر از سوال و احساس های متناقض شد. با دستهام صورتم رو پوشوندم و گریه کردم. شاید کمی آروم بشم. - دخترم آروم باش. اگه حالت بد بشه نمیتونم مرخصت کنم محمد به طرف اومد و یک قدمیم ایستاد. - فرشته گریه نکن. من با ماهان صحبت کردم. گفت فقط اومده بود که تو رو ببینه. کاملا برادرانه نگرانت بوده. به کسی هم چیزی نگفته. الان هم اگه مجبور نبود دوست داشت بمونه و باهات حرف بزنه. با حرفهای محمد کمی آروم شدم. با دست اشکهام رو پاک کردم. ازش خجالت میکشیدم که اینطور مثل بچه ها گریه میکردم. بدون اینکه سرم رو بلند کنم گفتم - ببخشید شما رو به زحمت انداختم.
دکتر به پرستار گفت که سرمم رو باز کنه و مرخصم. اصلا متوجه اومدن پرستار نشده بودم. محمد گفت که میره کارهای ترخیصم رو انجام بده و پشت سر دکتر از اتاق بیرون رفت. پرستار هم سرم رو باز کرد و رفت. منم آماده شدم و از اتاق بیرون اومدم. هنوز احساس ضعف داشتم. روی نیمکت نشستم و فکر کردم که چطور پول بیمارستان رو به محمد برگردونم. - برگه ترخیصت رو گرفتم. بلند شو بریم. دستهام رو تو هم فشردم و آروم لب زدم - شرمنده که شما رو به دردسر انداختم. لطفا هزینه بیمارستان رو بگید چقدر شد تا بیشتر از این خجالت نکشم. محمد با یک صندلی فاصله کنارم نشست. - میدونم از حجب و حیا این طور مثل غریبه ها با من رفتار میکنی. ولی من به تو به چشم همسر آینده ام نگاه میکنم. حالا که جوابت مثبته من نسبت به تو احساس مسئولیت میکنم. اگه به تعارف کردن ادامه بدی واقعا دلخور میشم. از خجالت حرف هایی که محمد گفت دست هام رو به هم فشردم و لبم رو دندون گرفتم. کاش اینجور صمیمی نمیشد. با لبخند نگاهم کرد و گفت - الانم بلند شو بریم یه چیزی بخوریم 💕 نویسنده_غفاری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بزم_محبت پارت66 نمیتونستم ناراحتش کنم. پس به حرفش گوش دادم و همراهش رفتم. در عقب ماشینش رو باز کردم و نشستم. احساس کردم قلبم فشرده شد. چرا کسی نبود که من اینطور شرمنده مردی نشم که هنوز هیچ نسبتی باهام نداره. محمد از آینه نگاهی به من کرد و گفت - حالت خوب نیست؟ ... چرا چهره ات گرفته است؟ چی باید بگم که از بی کسی دلم گرفته. - ممنون خوبم نگاهش میگفت که بغض صدام رو شنیده. چشم از آینه گرفت و به روبرو خیره شد ولی ناراحتیش رو خیلی راحت میتونستم حس کنم. گوشیم رو برداشتم و با مادربزرگ تماس گرفتم. از حالش که مطمئن شدم نفس راحتی کشیدم. محمد جلوی رستورانی نگه داشت - ببخشید ولی کاش منو می رسوندید خونه. مادربزرگم تنهاست. - الان با مادربزرگت حرف زدی. پس بهانه نیار. میدونم ضعف داری. - نمیخوام بهانه بیارم ولی امروز خیلی به شما زحمت دادم محمد پیاده شد و در سمت من رو باز کرد. بالبخند سرش رو کج کرد و گفت - لطفا ادامه نده که داره بهم برمیخوره. من تو رو با این حال تحویل مادربزرگت بدم دیگه با چه رویی بیام خواستگاری. رفتار محمد و مهربونی هاش برام شیرین بود. ولی یکم عذاب وجدان داشتم که باهام ایجور راحت برخورد میکنه. شاید اگه گذاشته بودم زودتر بیاد خواستگاری منم راحت تر بودم. نگاه منتظر محمد رو که دیدم از ماشین پیاده شدم. شاید هم بی خود نگرانم خودم مانعش شده بودم وگرنه مصر بود بیاد خواستگاری و جواب منم که مثبته. خب اینجور ما تقریبا نامزدیم. شاید داشتم خودم رو توجیح میکردم ولی تو صداقت محمد شک نداشتم و این از همه توجیح ها بیشتر دلم رو آروم میکرد که اشتباه نمیکنم. همراه محمد وارد رستوران شدم. جای شیکی بود واحتمالا گرون. - به نظر جای گرونی میاد. راضی نبودم اینجور به زحمت بیفتید. - امروز خیلی اذیت شدی گفتم یه جایی بیارمت که برات خاطره ی شیرینی بشه. این کار برای کسی که دوستش دارم چیزی نیست. نگاه محمد وقتی این حرف رو زد به قدری پر از مهر و محبت بود که احساس کردم صورتم از حرارت گل انداخته. غذا رو سفارش دادیم و محمد درباره حرف هایی که با ماهان زده بود برام گفت. باورم نمیشد از همون اولین شب سامان و مادرم میدونستن کجام و ازم با خبر بودن. این خیلی خوب بود که کاری به کارم نداشتن. از اون بهتر محبت ماهان بود. این که به چشم خواهرش بهم نگاه میکنه و براش مهم هستم. محبت محمد با چاشنی خبر های خوبی که داد واقعا غذا رو برام دلچسب کرد و آرامش به وجودم تزریق شد. - ازتون ممنونم واقعا اینجا برام خاطره خوبی شد. ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️ 💕 نویسنده_غفاری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بزم_محبت پارت67 - زینب چیکار کنم؟ هرجور حساب میکنم میبینم باید این ترم با استادشاکر کلاس بردارم. - آقای صولتی چی؟ - آره محمد هم باید برداره. دلشوره دارم. - ترم پیش هم نباید حذف میکردید. بجای فرار برید جلو و با مشکلتون مواجه بشید. شما که بالاخره باید از این مرحله عبور کنید پس بیخود خودتون رو اذیت نکنید. - آخه ترم پیش بدجور شاکیش کردیم. - این ترم هم بذارید اون حال شما رو بگیره. همیشه که راه فرار وجود نداره. گاهی باید بمونی و تحمل کنی. با زینب که خداحافظی کردم به محمد زنگ زدم و تصمیم گرفتیم هر دو کلاس استاد شاکر رو بریم. ترم دوم شروع شد و همون روز اول با استاد شاکر کلاس داشتم. کلاس اول که تموم شد به زهرا گفتم - کلاس داری یا میری خونه؟ - نه میرم خونه. - کاش میومدی کلاس ما. از این که تو کلاسش تنهام حس بدی دارم - اولا تنها نیستی و صولتی هم هست. دوما استاد از مهمان خوشش نمیاد. ترم پیش یکی مهمان آورده بود بیرونش کرد. -واقعا؟ خیلی عصبانی شده بود؟ - نه بابا. خیلی محترمانه ازش خواست از کلاس بره بیرون. به بچه ها هم گفت دیگه تکرار نکنن.
کلاس تموم شد و دوباره نگرانی من شروع شد - نمی خوای پاشی؟ باید بری کلاس استاد شاکر. - استرس دارم. رفتار هاش رو اعصابمه. ترم گذشته هم مثلا حذف کرده بودم ولی مدام اینور اونور میدیدمش که حواسش به منه. کاش می دونستم چی تو فکرشه. - به فکرش چکار داری سرتو بنداز پایین درست رو بخون. استاد ببینه محلش نمیذاری بی خیالت میشه. - مشکل من این چیزا نیست. مشکلم وقتی حل میشه که بفهمم چی تو فکرشه. زهرا کلافه نگاهم کرد. حق داشت منظورم رو روشن نمیگفتم و بدتر گیجش میکردم. نگاه سنگین استاد رو همه جا حس میکردم ولی ندونستن اینکه چی پشت این نگاهه منو آزار میداد. - فرشته سختش نکن پاشو برو صولتی منتظرت ایستاده. تازه متوجه محمد شدم که جلوی در ایستاده بود. از زهرا خداحافظی کردم و پیش محمد رفتم ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️ 💕 نویسنده_غفاری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
25_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir(1).mp3
32.24M
⭕️ شرح و بررسی کتاب « سه دقیقه در قیامت » ✅جلسه بیست و پنجم 🛑حساب و کتاب ما در محضر اهل بیت است و در محضر ایشان به اعمال ما حسابرسی میشود 🛑تاثیر زکات در چیست؟ 🛑تاثیر نیت در نامه اعمال 🛑نیت چیست؟ 🛑چه عملی است که فقط خدا میبیند و حتی ملائکه هم نمی‌توانند آن را ببینند
26_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir(1).mp3
21.21M
⭕️ شرح و بررسی کتاب « سه دقیقه در قیامت » ✅جلسه بیست و ششم 🛑مردم در قیامت بر چه اساسی رتبه بندی میشوند؟ 🛑رابطه نیت و عمل چیست؟ و هدف از عمل چیست؟ 🛑علت اینکه انسان تا ابد در بهشت میماند چیست؟! 🛑درجات شهدا در بهشت بر چه اساسی است؟ 🛑 ما دعای غیر مستجاب در این عالم نداریم
🌸﷽🌸 ✍با عرض سلام و صبح بخیر و گرامی داشت هفته بسیج و به امید پیروزی رزمندگان در جبهه های حق علیه باطل            🌱ذکر روز چهارشنبه🌱               🌺 یاحی یا قیوم 🌺 ⬅️ تاریخ: هشتم آذر ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با پانزدهمین روز از ماه جمادی الاولی سال۱۴۴۵ مناسبت : ☘سالروز ولادت حضرت امام سجاد علیه السلام به روایتی(۳۸ه_ق) 🌲السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) ☀️حدیث روز☀️ 🌴امام كاظم(عليه السلام)فرموده اند: ✍ بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد، و گر نه نابكاران شما، زمام كارهايتان را به دست مى گيرند، آنگاه نيكانتان دعا كنند، ولى دعايشان مستجاب نشود.💐 📚الأمالي للصدوق : ۴۹۳ ☀️اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّکَ الْفَرَجَ☀️ ✍ جهت شادی ارواح پاک و مطهر جمیع🌷شهداء، صلوات💐 🤲اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐 🌹🇮🇷🌹
صفحه ۲ مصحف شریف سوره مبارکه بقره همنوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف روزی یک صفحه از قرآن را تلاوت می‌کنیم