رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بی_سیم_چی_عشق
پارت_بیست_و_ششم
سرم را روی شانهاش میگذارم. دستش را دور شانهام میاندازد
!میگم خوبه که اینوقت شب کسی نمیاد بالای پشت بوم... وگرنه به عاقل بودنمون شک میکردن -
!خب عاقل نیستیم -
!خیلی مچکر -
.عاقل نیستیم... عاشقیم -
.الهی من قوربونِ خانمِ شاعرم برم -
*
این کتاب در سایت نگاه دانلود ساخته و منتشر شده است
.خدا نکنهی آرامی میگویم
:چند لحظه سکوت برقرار میشود و دوباره این مهدی است که سکوت را با صدایِ آرامش میشکند
.کاش زودتر پاییز بیاد -
!چرا پاییز؟ -
.پاییز که بیاد، میریم قدم میزنیم... صدای خش خش برگها زیر پامون قشنگ میشه -
:لبخندی روی لبهایم مینشیند
.شاعری سرایت کرده ها -
...بدجور -
میگم مهدی؟ -
!جانِ مهدی؟ -
اگه یه روز بچهدار شدیم، اسمش رو چی بذاریم؟ -
.الهی من قوربونِ فنچ بابا برم -
:اخم میکنم
!اسم رو بگو -
.حسود! همیشه دوست داشتم دختردار که شدم اسمش رو بذارم زینب -
.یکی از قشنگترین اسمهاست...پسر هم محمد... یا علی -
پاشو که رفتیم تو رویا... پاشو خانم من فردا باید برم سرکار، شما تا ظهر میگیری میخوابی! غذا هم -
...که
!غذا هم که چی؟ -
!املت -
.کاش نور مهتاب، همیشه شاهدِ خندهها و خوشیهایمان باشد
*
آخرین عروسک را هم با کمک زهرا کادو میکنیم. لبخندی میزنم و کادوها را در پلاستیکها و گوشهای
میگذارم. از الان برای وقتی که به مرکز بهزیستی برویم کلی شوق دارم. دوست دارم بروم و کلی با بچهها
:بازی کنم و خوشحالشان کنم
چای میخوری زهرا؟ -
.آره، بذار من میریزم -
.نه دیگه خودم میریزم -
به آشپزخانه میروم، استکانها را از کابینت برمیدارم و کنار سماور میگذارم، قوری را برنداشتهام و
هنوز چای را نریختهام که با شنیدن صدایی مثل انفجار بمب، دستهایم را محکم روی گوشهایم
.میگذارم
.صدا آنقدر بلند و وحشتانگیز هست که چشمهایم را روی هم فشار بدهم
حس میکنم شیشههای پنجرهها در حال تکه تکه شدن هستن. چند دقیقه که میگذرد و صدا قطع
میشود، خودم را دوان دوان به زهرا که گوشهی هال از ترس با دست گوشهایش را گرفته میرسانم. به
:زور و با لبهای خشکیده از ترس میگویم
چی... چی شده... زهرا؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بی_سیم_چی_عشق
پارت_بیست_و_هفتم
:مات نگاهم میکند
...نمیدونم... نمیدونم -
***
:عمو و مهدی نگاهی به هم میاندازند... عصبی میشوم
میگین چی شده یا نه؟ -
:مهدی تند و سریع میگوید
.اعلام جنگ از سمت عراق -
!گیج نگاهش میکنم. حرفهایش در ذهنم میچرخند؛ اما معنیشان را درک نمیکنم
:ادامه میدهد
...اوضاع شهرهای جنوبی خیلی بدتره... زیرِ بمب و موشکن -
:با ترس و لکنت میگویم
مـ...ما...مامان اینها... خانمجون...عـ...عمو اینها... حالشون خو...خوبه؟ -
:عمو کلافه بین موهایش دست میکشد
.تلفنها قطعه... خبری نداریم -
:زهرا با صدای آرامی میگوید
حالا چی میشه؟ -
.میجنگیم تا ایمانمون، ناموسمون، انقلابمون و خاکمون بمونه -
سرم را با شدت بلند میکنم و به مهدی که این حرف را زده نگاه میکنم. حرفهای شب خواستگاری همه
!و همه میان ذهنم خودی نشان میدهند... کابوس شبهایم واقعیت یافت
:نامطمئن میگویم
!چی؟ ببینم... نگو... نگو که میخوای بری؟ -
.از جایش بلند میشود، میرود کنار پنجره میایستد. سکوتش جانم را ذره ذره میگیرد
مات میمانم! وقتی به خودم میآیم که عمو و زهرا به خانهی خودشان رفتهاند. انگار که تازه معنی
.حرفهای مهدی را فهمیده باشم، بلند میشوم
میروم و پشت سرش میایستم. تمام انرژیام را جمع میکنم و با صدایی که انگار از ته چاهی عمیق
:میآید میگویم
...من... من نمیذارم مهدی... من از دستت نمیدم... من نمیذارم بری -
!به سمتم برمیگردد. چشمهایش برق میزند. نکند برق اشک باشد؟
:دستم را میگیرد و میگوید
نمیشه هانیه... نمیشه... نبین الان خودمون رو... شهرهای جنوبی زیر بمب و موشکن... هانیه من گفته -
بودم بهت، یادته؟ گفتم شاید یه روزی نباشم... یادته هانیه؟
...یادمه -
زیر قولت زدی؟ -
اشکهایم سرازیر میشود. زانوهایم خم میشود. روی زمین میافتم و هقهق گریهام بلند میشود.
:همانطور با گریه میگویم
من نمیدونستم... نمیدونستم اینقدر دوستت دارم... من نمیدونستم قراره اینقدر وابستهات بشم... -
.مهدی من نمیتونم... نمیتونم نبودنت رو تحمل کنم
همینطور اشکهایم میریزند. کنارم روی زمین مینشیند. با دستهایش اشکهایم را پاک میکند، با
:صدای خشداری میگوید
گریه نکن خانمم... باشه؟ اشکهات داغونم میکنن هانیه... فقط هانیه... نمیخوای که من شرمندهی -
خدا بشم؟ نمیخوای که شرمندهی امام حسین «علیه السلام» بشم؟ مگه نه هانیه؟
طاقت نمیآورم، خودم را در آغوشش میاندازم و دوباره صدای گریهام بلند میشود. همانطور که سرم را
:در آغوشش پنهان کردهام با گریه میگویم
...ما همهش سه ماهه مالِ همیم... همهش سه ماهه -
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بی_سیم_چی_عشق
پارت_بیست_و_هشتم
نفس راحتی میکشم و تلفن را سرِ جایش میگذارم. مهدی با لبخند آرامشبخشی که روی لبهایش
:نقش بسته میگوید
الان آروم شدی؟ -
.آره، صدای همهشون رو که شنیدم خیالم راحت شد -
کنارش روی مبل مینشینم. حرفهای مادرم میان افکار به هم ریختهام پررنگ میشود "همه دارن
."میرن... حتی پسرهای دبستانی و راهنمایی و دبیرستانی... همه مثل مَرد وایسادن
مهدی؟ -
جانم؟ -
توی این سه ماه... این سه ماهی که مثل برق و باد گذشت، تازه فهمیدم... تازه فهمیدم که چهقدر -
...دوستت دارم... تازه فهمیدم که خیلی وابستهام بهت... اگه اگه یه روزی نباشی من میمیر
:نمیگذارد جملهام را کامل کنم. انگشت اشارهاش را به نشانهی سکوت روی لبهایم میگذارد
.نگو... این حرف رو نزن هانیه -
.برو -
:گنگ نگاهم میکند
.برو مهدی... نمیخوام شرمندهی خدا و امام حسین«علیه السلام» بشیم -
بغضم میشکند...گفتنش آسان نیست... گفتن این "برو" آسان نیست... آسان نیست برای یک
تازهعروس... آسان نیست تحمل کردن نبودنش... بغضم میشکند... اشکهایم روانهی گونهام میشود...
!گفتن این "برو" سخت بود... سخت! مثل ذره ذره جان دادن... جان دادم، ذره ذره
*
کولهی ارتشیاش را زمین میگذارد. کلاهش را برمیدارد و بین موهایش دست میکشد. کلاه را روی کوله
میگذارد، خم میشود و پوتینهایش را میپوشد. میخواهد بند پوتینهایش را ببندد که دستم را روی
.دستش میگذارم
نگاهم میکند، نگاهش نمیکنم! نمیخواهم برق اشک را در چشمانم ببیند. بند پوتینهایش را میبندم،
آرام و آهسته. آنقدر آرام که بیشتر وقت داشته باشم، بیشتر وقت داشته باشم که صدای نفسهایش را
بشنوم؛
اما بالاخره تمام میشود. بندپوتینهایش را میبندم، میخواهم بلند شوم که دستهایم را میگیرد. کف
هر دو دستم را طولانی میبوسد. بغضم میشکند و اشکهایم جاری میشوند. سرش را که بلند میکند و
نگاهم میکند چشمهایش انگار که خیسند. دستهایم را دور گردنش میاندازم و هق هقم بلند میشود.
:با صدای خشداری میگوید
هانیه... گریه تو قرارهامون نبودها... بدقول نشو دیگه... اشکهات جونم رو میگیرن...جونِ مهدی گریه -
.نکن
.با سختی صدای هقهقم را خفه میکنم. جانش را قسم داده
.آرام مرا از خودش جدا میکند... بلند میشود... روبرویش میایستم...کولهاش را روی شانهاش میاندازد
:انگشت کوچک دست راستم را سمتش میگیرم و میگویم
.قول بده... قول بده که برمیگردی مهدی -
:خیره در چشمهایم میگوید
.نمیخوام بد قول بشم هانیه -
...قلبم مچاله میشود. این رفتن بازگشت ندارد. میدانم
:دستم را میاندازم. لبخند دلخوشکنکی میزند. پاهایش را جفت میکند و احترام نظامی میگذارد
.دوستت دارم فرمانده... خداحافظ -
:در را باز میکند و هنوز خارج نشده که میگویم
.من هم... من هم دوستت دارم همبازی بچگیهام... دوستت دارم آقامهدی -
.از در خارح میشود. در را پشت سرش میبندم، پشت در زانوهایم خم میشوند
.هق هق گریههایم سکوت خانه را میشکند
!رفت
*
باز هم میاید خاله؟ -
:رو به شیرین، فرشتهی شش سالهی مرکز بهزیستی میگویم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖بی_سیم_چی_عشق 💖
پارت_بیست_و_نهم
آره عزیزم، باز هم با خاله زهرا میایم -
.از در مرکز بهزیستی خارج میشویم
.این دو هفته آنقدر حالم بد بود که از خانه بیرون نمیآمدم
عمو و زهرا برایم غذا میآوردند و به زور به خوردم میدادند. تا امروز که زهرا به زور مرا از خانه بیرون
.کشاند و به مرکز بهزیستی آورد
.کادوها را که دادیم چهقدر بچهها خوشحال شدند
.کلی هم از من و زهرا خوششان آمد و از ما قول گرفتند تا دوباره پیششان برویم
صبح قبل از رفتن پیش بچهها، زهرا به زور مرا به آزمایشگاه برد. چند روز است که مدام حالت تهوع
.دارم، سرگیجه هم که امانم را بریده. زهرا میگوید حتما از فشار و استرس است
.تاکسی میگیرم و به سمت آزمایشگاه میرویم تا جواب را بگیریم
.تاکسی که میایستد، پیاده میشویم و داخل میرویم
*
.مبارکه عزیزم، جواب مثبته -
:گیج و گنگ پرستار را نگاه میکنم
چی مبارکه خانم پرستار؟ -
!جواب آزمایشت مثبت بود، داری مادر میشی -
:شوکه شده زهرا را نگاه میکنم. لبخند شادی میزند
!دارم خاله میشم -
.کم کم لبخندی روی لبهایم نقش میبندد
.دارم مادر میشوم، مهدی پدر میشود
:از آزمایشگاه بیرون میرویم و زهرا میخواهد تاکسی بگیرد که مخالفت میکنم
.بیا قدم بزنیم تا خونه -
بد نباشه واسهت؟ -
:دستی روی شکمم میکشم
!نه بابا -
.صدای خشخش برگهای پاییزی که با قدمهایمان بلند میشود بغض را میهمان گلویم میکند
مهدی گفته بود دوست دارد زودتر پاییز شود. پاییز شود تا با هم قدم بزنیم! میخواست صدای خشخش
.برگها را بشنود
!اونجا رو نگاه کن هانیه -
!به جایی که زهرا اشاره کرد نگاه میکنم؛ یک مغازهی سیسمونی فروشی
.دستم را میگیرد و به سمت مغازه میرویم
:با ذوق لباسهای مختلف را از پشت شیشهی مغازه نشانم میدهد. خندهام میگیرد
!زهرا هنوز زوده واسه خرید لباس -
.خب ما هم داریم نگاه میکنیم -
!نگاهم کشیده میشود سمت یک جفت جوراب صورتی رنگ که رویش دایرههای سفید دارد
*
:به عموسبحان که از وقتی آمده روی مبل نشسته و به استکان چای روی میز زل زده نگاه میکنم
چرا زهرا نیومد؟ -
.سرش درد میکرد -
چرا؟ -
.جواب سوالم را نمیدهد
.به جایی روی مبل یک نفرهی کنارش خیره میشود
.رد نگاهش را میگیرم و میرسم به یک جفت جوراب صورتی که رویش دایرههای سفید دارد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بی_سیم_چی_عشق
پارت_سی_ام
با تعجب میپرسد
این چیه؟ -
:با صدای آرامی میگویم
.دیروز با زهرا رفتیم آزمایشگاه -
خب؟ -
.حس میکنم دختره -
خیرهخیره نگاهم میکند، چشمهایش غمگین میشوند و نمیدانم چرا! سرش را پایین میاندازد و آرامتر
:از من میگوید
.مبارکه -
ممنونم. راستی عمو تو نمیری جبهه؟ -
!چرا میرم. آخر این ماه -
میگم مهدی اونجا چهکار میکنه؟ یعنی پستش چیه؟ -
:حس میکنم صدایش خش برمیدارد
!بیسیمچی بود -
!"دنیا روی سرم خراب میشود. "بود
:مات نگاهش میکنم که تند و با چشمهای بسته میگوید
.مهدی رفت، از پیشمون رفت هانیه. مهدی شهید شد -
شانههایش میلرزند، گریه که نمیکند، نه؟
:ناباور سرم را تکان میدهم
شوخی میکنی عمو؟ آره؟ -
.سرش را که بلند میکند اشکهایش را میبینم. دلم میریزد
.مهدی دیگه نیست -
:ناباور و بلند بلند میگویم
شوخیه، همهش یه شوخیه. اصلا اگه راست میگی بیا بریم نشونم بده، بیا بریم پیکرش رو نشونم بده -
.عمو
:با دستهایش دو طرف سرش را میگیرد و مینالد
.مفقودالاثر شده -
:کاش این بغض از چشمهایم ببارد. گلویم را با دست میگیرم، نفس کم آوردهام. عمو به سمتم میآید
.گریه کن هانیه، گریه کن! گریه کن خالی بشی، هانیه نریز تو خودت دردت به جونم -
:با صدایی که از بغض میلرزد میگویم
.مهدی گفته گریه نکنم، گفت گریهام اذیتش میکنه -
.چشمهایم سیاهی میرود و دیگر چیزی نمیفهمم
***
.چشمهایم را باز میکنم که نور اتاق باعث میشود سریع ببندمشان
آرام آرام چشمهایم را باز میکنم. رنگ آبی دیوارها، بوی الکل بیمارستان و سوزش جای سِرُم حالم را
.بدتر میکند
.هیچکس در اتاق نیست. حتما زهرا و عمو بیرون اتاق منتظرند
.خیره میشوم به سقف سفید
!فرصت نشد
.فرصت نشد که بگویم چهقدر آبیِ چشمهایت را دوست دارم
!فرصت نشد
.فرصت نشد که بگویم چهقدر خوبی
.فرصت نشد بیشتر با هم باشیم
.میدانی مهدی، حتی فرصت نشد با هم به تماشای برف بنشینیم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
45.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ یمن رسما بایدن را کیش و مات کرده / حوثی ها جذاب ترین میهمان رسانه های عرب زبان شده اند
🎥 گزارش فوق العاده مهم پایگاه غربی درباره تحولات منطقه / تا به اینجای کار یمنی ها عملا جنگ ادراک ها را برده اند. ما هر رسانه ی عربی را نگاه میکنیم یک یمنی را به عنوان کارشناس دعوت کرده اند. این برنامه ها معمولا پر بازدید ترین ها هستند. آنها به شدت به حمله آمریکا به خودشان نیاز داشتند. بایدن رسما با نبرد یمنی ها و رخدادهای دریای سرخ کیش و مات شده است.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
@madahi - حاج امیر کرمانشاهی.mp3
5.8M
🎧 #شور_ولادتی | #سرداران_کربلا
📝 تویی ارباب و نوکری کارم...
🎤 #حاج_امیر_کرمانشاهی
🎉 #ولادت_اباعبدالله_الحسین
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پخش حسینیه معلی از امشب
حسینیه معلی به مناسبت اعیاد شعبانیه از امشب روانه آنتن شبکه سه خواهد شد.
این برنامه هر شب ساعت ۲۰ و بازپخش آن ساعت ۱۵ از شبکه سه و ساعت ۲۳:۱۵ از شبکه قرآن پخش خواهد شد.
سید مجید بنیفاطمه، سید رضا نریمانی، نزار قطری و میثم مطیعی در این فصل حضور دارند. همچنین نجمالدین شریعتی اجرای این سری از برنامه را بر عهده خواهد داشت.
https://ble.ir/ashaganvalayat
⭕️ اوکراین نمیداند از کجا سربازان جدید برای خط مقدم بیاورد
ولادیمیر زلنسکی فرمانده کل نیروهای مسلح اوکراین والری زالوژنی را برکنار کرد و این تصمیم را به دلیل نیاز به تجدید دستگاه اداری این کشور توضیح داد. اما در برنامه ریزی برای تجدید قوای مسلح اوکراین که بسیار مورد نیاز بود، هم فرمانده کل سابق و هم جایگزین او، الکساندر سیرسکی، به همان مشکل پیش رو اشاره کردند: نیاز به جایگزینی سربازان خسته از جنگ در خط مقدم و تکمیل سلاح است.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
⭕️ صهیونیستها ۳ اسیر خود را در غزه کُشتند
سخنگوی القسام با اشاره به کشتهشدن ۳ نفر از ۸ اسیر زخمی صهیونیست، گفت که اسامی و تصاویر اسرای کشته شده را طی روزهای آینده اعلام خواهد کرد.
این اسرا، در حملات هوایی صهیونیستها زخمی شده بودند.
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ روزی که محمدرضاشاه شکست رو پذیرفت!
از ۱۲ تا ۲۲ بهمن، اتفاقای مهمی تو ایران افتاد؛ طوری که خیلی میشه در موردش صحبت کرد. اما مهمترین اتفاق این بود که شاه بیستوسوم بهمن، عملا شکست رو پذیرفت و اون بوئینگی که باهاش از ایران رفته بود رو برگردوند!
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ دستیابی سپاه به قابلیت شلیک موشک بالستیک دوربرد از روی ناو جنگی
فرمانده کل سپاه: شلیک یک موشک بالستیک دوربرد از روی یک ناو جنگی با موفقیت انجام گرفت و این دستاورد جدید برد نفوذ و قدرت دریایی ما را تا هر نقطۀ دلخواه افزایش داده است.
ناوهای اقیانوسپیمای ما میتوانند در هر نقطهای از اقیانوسها ظاهر شوند و طبیعتاً وقتی میتوانیم از آنها موشک شلیک کنیم، هیچ نقطۀ امنی برای قدرتی که بخواهد برای ما ناامنی ایجاد کند، وجود ندارد.
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حال و هوای کربلا در شب ولادت امام حسین(علیهالسلام)
http://eitaa.com/ashaganvalayat
در زبان انگلیسی به بوقلمون «ترکیه» میگویند ، در ترکیه به آن «مرغ هندی» ، در هند به آن «پرو» ، در عربی «مرغ یونانی» ، در یونان «مرغ فرانسوی» و در فرانسه به آن «مرغ هندی» میگویند!
هیشکی مسئولیت این بزرگوار رو به عهده نمیگیره چرا؟
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
اومد اونی که به همه نوکرا اربابه😍
روز پاسدار مبارک🌺
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 این قسمت : ترور فرداد فرحزاد 😂
آخه یکی نیست بگه کی تو رو میخاد ترور کنه 😂😝
#ایران_اینترنشنال #ترور
➖➖➖➖➖➖➖
🆔کانال عاشقان ولایت،مسیری سریع برای رسیدن به اخبار جبهه مقاومت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 این قسمت : ما آمریکا زندگی میکنیم 😂
حتما ببینید عالیه به خصوص تیکه سومش 😂😝
#رضا_پهلوی #پهلوی
➖➖➖➖➖➖➖
🆔لبخند شما مباهات ما در کانالهای عاشقان ولایت است😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 این قسمت : مسابقه برعنداز سنج 😂
با حضور علی کریمی و فخر آور و امید دانا و مسیح و چاهزاده 😂😂
#رضا_پهلوی #پهلوی #فخرآور #فخر_آور #امید_دانا
➖➖➖➖➖➖➖
🆔حضور در انتخابات،مشارکت در آینده اقتصادی سیاسی خود و کشور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 این قسمت : عبدلهویج وقتی موشکای سپاهو میبینه 😂
#عبدالحمید #پاکستان #جیش_العدل #جیش_الظلم #مسجد_مکی
➖➖➖➖➖➖➖
🆔طنز سیاسی با کانال عاشقان ولایت
✅خب توییت 45 سالگی رو هم بزن که قهوهای شدنت کامل شه 🚽
یعنی با کشتن بیش از ۳۰۰۰۰ کودک و زن و مردمان غزه،مخاطب را چی فرض کردی که اینطوری با اعتماد به نفس اراجیف می بافی!!!
🆔اخبار محور مقاومت. ایران. جهان. اقتصاد.سیاسی.نظامی.خودرو.و و و در کانال عاشقان ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رول سوخاری پنیری خیلی فوق العاده🍗🧀
┅═ঊঈ👩🍳ঊঈ═┅╮
╰┅═ঊঈ👩🍳ঊঈ═┅╯
🆔آشپزی ساده و سریع در کانال عاشقان ولایت
44.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طنازی و خنده با پاورقی 😂😂😂
🆔طنز سیاسی را در کانال عاشقان ولایت تجربه کنید
43.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 لبنان با الماس ایران مرکاوا را پاره پاره کرد / ۲ اسیر صهیون آزاد ۸ تن حذف و زخمی شدند/ هشدار ایران به تلاویو
#شبنامه / تحولات فلسطین / لبنانیها با موشکهای هدایت شونده الماس ایرانی، مرکاوای صهیون را پاره پاره کردند / هشدار صریح امیرعبداللهیان به صهیون: ورود به رفح تبعات جبران ناپذیر دارد / پس از یمن کدام نقطه قرار است فعال شود / صهیونیست ها دو اسیر خود را آزاد کردند / ۸ اسیر صهیون کشته و زخمی شدند / سخنگوی مقاومت: فعلا تصاویر و اسم کشته ها را نمیدهیم، شاید بیشتر شود / ده ها صهیون در غزه حذف شدند / قسمت ۱۴۷۹
🆔روز جانباز مبارک
33.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سرخط
🔹 اظهارات بی سابقه علی اکبر صالحی ، غرب را وحشت زده کرد :
« همه چیز برای ساخت بمب اتم فراهم است »
🔹 چتربازان نوپو و آبروریزی سنگین منافقین و سلطنت طلبان
🆔اعیاد شعبانیه بر همگی مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هورامانات
۵تا از زیباترین جاده های هورامانات😍
#جاده
#هورامانات
#ایران_زیبا
🆔ایران را در فضای مجازی با کانال عاشقان ولایت سفر کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادی کنیم از افشاگری چندسال پیش شبکه وابسته به عربستان سعودی: صداوسیما از آرشیوهای راهپیمایی ۲۲ بهمن فصل های بهار و تابستان استفاده میکند!😂😂😂
#طنزسال
🆔انواع طنزهای سیاسی در کانال عاشقان ولایت
♦️حاج قاسم سلیمانی: من متعلق به آن سپاهی هستم که چشم بر هم نمیگذارد تا دیگران در آرامش بخوابند
🔹به نوبه خود میلاد منبع عزت مسلمین و بزرگ پاسدار اسلام حسین ابن علی(ع) و روز پاسدار را تبریک عرض میکنیم
🆔کانال عاشقان ولایت،دریچه ای نو به اخبار روز و انلاین