eitaa logo
اشعار "عاصی"
405 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
56 فایل
👌اشعار مذهبی سیاسی اجتماعی عاشقانه طنز و انتقادی... ❤همراهمان باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اشعار عاصی
دلم میخواد برم توی چشماش زُل بزنم و مثلِ بهش بگم: " روا بود که چنین بی حساب دل ببری؟ "🙈
هدایت شده از اشعار عاصی
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری برآید از دلم آهی،بسوزد هفت دریا را…!
هدایت شده از اشعار عاصی
به رَهَت نشسته بودم که نظر کنی به‌حالم نزنند سائلی را که دَری دگر نباشد...
هدایت شده از اشعار عاصی
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی دل دردمند ما را که اسیر توست یارا به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی دل هوشمند باید که به دلبری سپاری که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی گله از فراق یاران و جفای روزگاران نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
هدایت شده از اشعار عاصی
یکی را دست حسرت بر بناگوش یکی با آن که می‌خواهد در آغوش
هدایت شده از اشعار عاصی
چشم رضا و مرحمت، بر همه باز می‌کنی چون که به بخت ما رسد این همه ناز می‌کنی
هدایت شده از اشعار عاصی
من مانده ام مهجور از او ... بیچاره و رنجور از او ... گویی که "نیشی "دور از او در استخوانم میرود
گاه گویم که بنالم زِ پریشانی حالم باز گویم که عیان است چه حاجت به بیانم... @mashaar🌱
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟ وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟ ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای؟ بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟ گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده‌ای؟ من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیده‌ای؟ 🌹شیخ اجل شیرازی 🍃❤️🍃
ماهرویا! روی خوب از من متاب بی خطا کشتن چه می‌بینی صواب دوش در خوابم در آغوش آمدی وین نپندارم که بینم جز به خواب از درون سوزناک و چشم تر نیمه‌ای در آتشم نیمی در آب هر که بازآید ز در پندارم اوست تشنه مسکین آب پندارد سراب ناوکش را جان درویشان هدف ناخنش را خون مسکینان خضاب او سخن می‌گوید و دل می‌برد و او نمک می‌ریزد و مردم کباب حیف باشد بر چنان تن پیرهن ظلم باشد بر چنان صورت نقاب خوی به دامان از بناگوشش بگیر تا بگیرد جامه‌ات بوی گلاب فتنه باشد شاهدی شمعی به دست سرگران از خواب و سرمست از شراب بامدادی تا به شب رویت مپوش تا بپوشانی جمال آفتاب سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ گوشمالت خورد باید چون رباب   عالیجناب شیرازی 🍃🌺🍃❤️🍃
. ای بیش از آنکه در قلم آید ثنای تو واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو درویش و پادشاه ندانم درین زمان الا به زیر سایهٔ همچون همای تو 🍃🌹🍃 ‌‌‌‌
گر برود جانِ ما در طلبِ وصلِ دوست حیف نباشد که دوست دوست تر از جانِ ماست ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
عیب شیرین دهنان نیست که خون می‌ریزند جُرم صاحب نظرانست که دل می‌بندند مرض عشق نه دردیست که می‌ شاید گفت با طبیبان که در این باب نه دانــشمندند... 🍃💔🍃❤️
کس را به خلوتِ دلِ من جزتو راه نیست این در به روی غیرِ تو پیوسته بسته باد... ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
من ز فکر تو به خود نیز نمی ‌پردازم نازنینا تو دل از من به که پرداخته‌ای
‌‌‌ ای که گفتی هیچ مشکل چون یار نیست گر امید باشد همچنان دشــوار نیست
📜 حکایت درویش صاحب‌نظر و بقراط حکیم یکی صورتی دید صاحب‌جمال بگردیدش از شورش عشقْ حال برانداخت بیچاره چندان عرق که شبنم بر اردیبهشتی ورق گذر کرد بقراط بر وی سوار بپرسید کاین را چه افتاده کار؟ کسی گفتش این عابدی پارساست که هرگز خطایی ز دستش نخاست رود روز و شب در بیابان و کوه ز صحبت گریزان، ز مردم ستوه ربوده است خاطرفریبی دلش فرو رفته پای نظر در گلش چو آید ز خلقش ملامت به گوش بگرید که چند از ملامت؟ خموش مگوی ار بنالم که معذور نیست که فریادم از علتی دور نیست نه این نقش دل می‌رباید ز دست دل آن می‌رباید که این نقش بست شنید این سخن مرد کارآزمای کهن‌سال پروردهٔ پخته‌رای بگفت ار چه صیتِ نکویی رود نه با هر کسی هرچه گویی رود نگارنده را خود همین نقش بود که شوریده را دل به یغما ربود؟ چرا طفل یک‌روزه هوشش نبرد؟ که در صنع دیدن چه بالغ چه خرد محقق همان بیند اندر اِبل که در خوب‌رویان چین و چِگِل نقابی است هر سطر من زین کتیب فرو هشته بر عارضی دل‌فریب معانی است در زیر حرف سیاه چو در پرده معشوق و در میغْ ماه در اوراق سعدی نگنجد ملال که دارد پس پرده چندین جمال مرا کاین سخن‌هاست مجلس‌فروز چو آتش در او روشنایی و سوز نرنجم ز خصمان اگر برتپند کز این آتش پارسی در تب‌اند 📚 بوستان، باب هفتم 🌺🍃🌸🍃
‌‌‌ ای که گفتی هیچ مشکل چون نیست گر امید وصل باشد همچنان دشــوار نیست
از دشمنان برَند شکایت به دوستان چون دوست دشمن است شکایت کجا بَرَم ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
گر برود جانِ ما در طلبِ وصلِ دوست حیف نباشد که دوست دوست تر از جانِ ماست 🍃❤️🍃🌹
🍃💔🍃😭