بیتاب شدن، دم نزدن، عادتم این است
با خون جگر ساختهام، قسمتم این است
تا نام تو را میشنوم، میروم از حال
عمری است که رسم دل کمطاقتم این است
بعد از تو به تصویر تو خو کرده نگاهم
بیچارهام آنقدر که همصحبتم این است
میمیرم از این غم که در آغوش تو ای دوست
یکبار نشد گریه کنم، حسرتم این است
با این همه بگذار به کوتاهی یک عمر
پیشت بنشینم... همهی حاجتم این است
#حسین_دهلوی
🍃🌹🍃🌹
هدایت شده از اشعار "عاصی"
قلب انسان که فقط جای خداوند است از...
هر گناه و معصیت چون سنگ می گردد بدان
این امانت را مکن سنگی برادر هوشیار...
تا که در محشر نگردد حاصلت آه و فغان!
"عاصی"
🍃🌹🍃🌹
چنان رسم زمان از یادها برده است نامم را
که دیگر کوه هم پاسخ نمی گوید سلامم را
به خون غلتیده ام در زخم خنجرها و با یاران
وصیت کرده ام از هم نگیرند انتقامم را
قنوتم را کف دست شراب انگاشتند اما
من آن رندم که پنهان می کنم در خرقه جامم را
سر سجاده ام بودم که گیسوی تو در هم ریخت
نظرهای حلال و آرزوهای حرامم را
فراموشی حریری از غبار افکنده بر سنگی
از این پس می نوازد عطر تنهایی مشامم را
#فاضل_نظری
ﺗﻔﺎﻭﺕ شاعر تنبل و زرنگ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﯿﺪ ...😳🤔
ﺷﺎﻋﺮ زرنگ :
ﺑﺪﻧﺒﺎﻟﺖ ﻣﯿﺎﻡ ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺷﺎﻋﺮ تنبل :
ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺖ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﺗﺎ ﺑﯿﺎﯾﯽ😳😳
چه خیال است که دیوانه و شیدا نشویم؟
بوی مشکیم، محال است که رسوا نشویم
عشق ما را پی کاری به جهان آورده است
ادب این است که مشغول تماشا نشویم
پرده راز بود حرف دلیرانه زدن
با تو گستاخ ازانیم که رسوا نشویم
خون بر هم زدن اوقات بزرگان هدرست
بی حجابانه چو سیلاب به دریا نشویم
عیش ما چون سر ناخن به گشاد گره است
تا نیفتد به گره کار کسی، وا نشویم!
پای پر آبله باشد صدف بحر سراب
بهتر آن است پی عشوه دنیا نشویم
این غزل آن غزل خواجه نظیری است که گفت
تا سر شیشه می وا نشود وانشویم
صائب تبریزی
🍃🍃❤️🍃🍃❤️
به کمقدری، ز اقبال بلند سُرمه حیرانم!
که این خاکِ سیه،چون جا به چشم دلبران دارد؟!
#طالب_آملی
🍃🌹🍃❤️
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
#میرزاده_عشقی
🍃❤️🍃🌹
چه غريب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار ياری، نه ز يار انتظاری
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد
كه دگر بدين گرانی نتوان كشيد باری
چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
كه به هفت آسمانش نه ستارهای است باری
دل من! چه حيف بودی كه چنين ز كار ماندی
چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاری
نرسيد آن كه ماهی به تو پرتوی رساند
دل آبگينه بشكن كه نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم كه مگر گلی بخندد
دگر ای اميد خون شو كه فرو خليد خاری
سحرم كشيده خنجر كه: چرا شبت نكشتهست
تو بكش كه تا نيفتد دگرم به شب گذاری
به سرشك همچو باران ز برت چه برخورم من؟
كه چو سنگ تيره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بميرد به بر تو زنده واری
نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر برآرم
منم آن درخت پيری كه نداشت برگ و باری
سر بى پناه پيری به كنار گير و بگذر
كه به غير مرگ ديگر نگشايدت كناری
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفای ياران كه رها كنند ياری...
#هوشنگ_ابتهاج
🍂🍁🍂🍁🍂