eitaa logo
اشعار استاد امیر حسین هدایتی
175 دنبال‌کننده
64 عکس
15 ویدیو
1 فایل
در خون زد و بر پوستم با استخوانم وا داشت بنویسم که ننویسم...بخوانم ادمین👇 شعری از استاد دارید یا نکته‌ای هست بفرمایید @Benvic
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 صدها گره با ریسمان خویش درگیرم چرخ جوانی می‌زنم در حلقه با پیرم وقتی صدای پیر من اینگونه می‌گیرد من هم جوانی را زبان در کام می‌گیرم یک پای پیر بی‌نوایم بر لب گور است گوری که من هم بشنوم از ترس می‌میرم کی حالت ویرانه را از گور بشناسم جسمم کجا مدفون و با روحم کجا گیرم دیگر نمی‌دانم که خواهد کرد تحسینم اما تو هم دیگر نخواهی کرد تحقیرم این رشته سرهای درازی داشت و دارد از حلقه بیرون می‌زنم با کند و زنجیرم دارم رجز میخوانم ای تنها شکار من! کی باطل‌السحر نگاهت بوده تکبیرم آهویی و در کام خود شیری نمی‌بینی آخر چرا خود را به مردن می‌زند شیرم خود را میان این گره‌ها کور می‌بینم شیری که از فکر گوارا بودنم سیرم آهو نباید از جوانی بگذرد با من گوری ندارم تا از آن هم بگذرد پیرم امشب شب طولانی این قصه خواهد شد کو آن شراب کهنه اما دیر تاثیرم از مرگ و حتی عشق هم دیگر نمی‌ترسم چرخ جوانی خورد و من یکبار می‌میرم @ashareamirhosienhedayati
✅کانال اشعار امیر حسین هدایتی از اساتید شعر و ادب 🌹اینجا در کنار خوانش شعر، معرفت می آموزیم. @Benvic @ashareamirhosienhedayati
🌹 هر که از ما رویگردان است بگذاریم باشد خواب او با ما پریشان است بگذاریم باشد هر که از ما رویگردان نیست اما در پیِ ما مثل گرگی کُند دندان است، بگذاریم باشد هر که جز کفتار پیری نیست اما نعره‌هایش نعره‌های شیر غرّان است، بگذاریم باشد هر چقدر این گرگ، این کفتار، این روباه، این سگ نی به چنگ آورده چوپان است، بگذاریم باشد زیر جلد ماست باشد، پیش چشم ماست باشد در کمین ما و پنهان است بگذاریم باشد هر کسی با نقش بازی کرد بازی کرد و حتی هر که پشت پرده پنهان است بگذاریم باشد چشم ما را دور دید و نقش ما را کور و تنها رفته روی صحنه رقصان است، بگذاریم باشد جای مروارید از دریا حباب آورد در کف هر چه این لفّاظ نادان است، بگذاریم باشد @ashareamirhosienhedayati
🌹 مثل غباری سر به صحرا می‌گذارم نیستی یا چون حبابی دل به دریا می‌سپارم نیستی یک صحنه تا جانم بگیری در جهانت نیستم یک لحظه تا جانی بگیرم در کنارم نیستی از شانه‌‌ی لغزیده‌ی صیاد و راه افتاده‌ای یا باز کار دیگری داری که بارم نیستی من شانه از بارِ کج گیسو به یک سو می‌کشم یا مفتِ چنگ باد دادی بار و یارم نیستی تا پیچِ آخر می‌توانم بسته باشم سال‌ها وقتی که محتاج نفس‌هایی که دارم نیستی هستی ولی من زخمیِ زخم زبانت نیستم هستم تو اما سدِّ سودای فرارم نیستی وقتی به تاریخم نمی‌چسبی که خونین‌اش کنی دیگر یکی از مردم هم‌روزگارم نیستی دیگر نمی‌پیچی به طومارم که تغییرم دهی داری نگاهم می‌کنی اما نگارم نیستی راهی زدی آهنگ تعطیلات کوتاهی ولی با مردمِ برگشته از من غصه دارم نیستی با مردم زیر ِهوای آفتابی سوخته دیگر نگهبان من و گنج غبارم نیستی امکان ندارد کوه را با کوهی از شن ساختن من نیستم وقتی در این اجزا قرارم نیستی در هر سه ماهت یخ ببندم یا نبندم باز هم لعنت به تو یا هر که می‌گوید بهارم نیستی دنبال باروتی که در خونم بپاشی نیستم حالا که شلیکی به قلب بی‌قرارم نیستی از غلظت خونی که باید ریخت هم بالا زدم اما نمی‌دانم چرا فکر شکارم نیستی @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 بن بست را ادامه بده می‌خوری به من دیوار اگر گشود هم آغوش و هم دهن راه است و هر چه سخت بگیرم نمی‌رود دلتنگم و هوایی‌ام ای بال و پر زدن دیوانه‌ی تو بود و سرِ کویت ایستاد با دستِ مانده بر سر و با قلبِ در دهن زیبایی‌ات خطوطِ به هم وصل کردن است در بازی و ریاضیِ سر گرمی‌ات شدن ماهی‌ست این به جاده‌ی لغزنده‌ات زده مرغِ هوای توست که سر کرده در لجن بیچاره آن لغت که تهِ جمله حرف داشت یا آن اشاره‌ای که قوی‌تر شد از سخن یا آن ستاره‌ای که نه روز آمد و نه شب مانند خون که رفت نه از رگ نه از بدن افسانه گوی روز به دستِ قلم شده آوازه خوان شام به اندام پر شکن با لشکر مترسک از این دشت نگذری در پیش چشم زاغِ سیاهان چوب زن قلبم مسافری‌ست که یک روز می‌رود از کوی تو به دوش تو مظلوم و بی‌کفن خاک از مقابل تو اگر می‌شود بلند هم لطف باد بوده و هم احترام من @ashareamirhosienhedayati
🌹 تا لب مرز خودم آوردمت دیگر برو تا در آن‌سو هم خودم می‌گیرمت در بر برو تا از این سرحد به آن سرحد صدایی می‌رسد از لبم برخیز و با فریاد من بر سر برو باری از سر شانه‌ی افتادگان برداشتی ای نشسته ترک زین چرخ بازیگر برو @ashareamirhosienhedayati
🌹 یک نفر مرده و در من بدنش سرد شده بینوا یک تنه قربانی این درد شده پیش از آوردن و در دفتر کاهی بردن فصل بیماری این قصه چنین زرد شده من که دل‌گرم نبودم به جهنم که یکی در تنم بوده و از مهر تو دلسرد شده @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
متاسفانه برخی شعرها ناویراسته تقدیم شد..تعدادی تصحیح و مابقی نیز به زودی رفع ایراد خواهد شد.. پوزش ما را بپذیرید
هدایت شده از ....
انجمن شعر قم
🌹 در پشت پرده نقش خودم را فروختم در نقش شمع رفتم و بر صحنه سوختم بیگانه با تو مشتریِ صبح میکده من کیستم برهنه‌تر از سنگ یخ زده من کیستم مگر که به من اعتنا کنی یا کیستی مگر تو که کار خدا کنی گفتم به صخره‌ی سر این مست می‌خوری آنقدر می‌روی که به بن‌بست می‌خوری طوفان به پا نکن پسر نوح مال تو سنگ سیاه قلوه کنِ کوه مال تو زنگوله‌ی برنجی خمّار مال من ته مانده‌ی طبله‌ی عطّار مال من رویای کندن پرِ پرواز مال تو تنها مداد مردم شیراز مال تو خشت شکسته‌ی لب این بام مال من بد خوانده و نخوانده‌ی خیّام مال من تصنیف پر درآمد و آواز مال تو لای هزار بقچه پس‌انداز مال تو چیزی که واقعیت رویاست مال من این نخ‌نما که غصه‌ی فرداست مال من زهر کشنده‌ای که به پیمانه ریخته تلخابه‌ای که از رگ بیگانه ریخته مهمان این خرابه اگر مردم تو بود آدم هراس کوچه و سردرگم تو بود با یک نگاه از همه چیزم خبر گرفت در حد یک اشاره مرا در نظر گرفت راکد نماند و چشم مرا تیره‌تر نخواست دیوانه را به دلبر خود خیره‌تر نخواست از شرم گونه‌ی تو چه سیبی رسیده‌تر از پرده‌ی حیای تو بالا کشیده‌تر کوچک‌تر از لب تو ندارم که تر کنی تا بگذرم ولی بگذارم هدر کنی @ashareamirhosienhedayati
🌹 در این جهنم خاکی مرا غبار بنام غبارِ تاختن اسب بی‌سوار بنام در این هوایِ تباهی مرا بلند بگیر طلایه‌دارِ رها بر طناب دار بنام دَمی به چپ بنشین و مرا نشانه برو کمی به راست بچرخ و مرا شکار بنام به جایِ پرت‌تری دره‌ی عمیق‌تری‌ست نشانده بر لبه‌ی پرت و بی‌قرار بنام لغاتِ حنجرِ خط خورده را خراش بده مرا طنینِ هوادار آن هوار بنام میان جوّ به هم خورده‌مان به درد بیا مرا که واژه‌ی خشمم فقط شعار بنام نگو که زاده‌ی دردی پس اتفاق بیفت زدی به پشتم و نوزاده را نزار بنام در اندرونِ منِ خسته‌دل ندانم کیست که من خموشم و او را خودت نگار بنام اگر تو راوی زخمی بگو سیاه کنم مرا حکایت اوراق بی‌شمار بنام اشاره کن به نظرگاهِ روبراه و مرا دری به تخته اگر خورد پایِ کار بنام نه خورده بُرده‌ی این لحظه را خَراج ببند نه حکم برگی از این دست را قمار بنام فقط نگارِ نظرکرده را دوباره بخوان دهن به مغلطه بگشا و رستگار بنام به آتشِ نفسی می‌کشم که باد زده مرا حریفِ چنین مستِ میگسار بنام کتاب هندسه‌ام در بغل گرفته‌ی اوست میان آن گل خشکیده‌ام که خار بنام مرا که با چمدان‌های دست دست به دست به ایستگاه دوانم گناهکار بنام اگر اراده‌ی افتاده از حواس نشد مرا مسافر جامانده از قطار بنام نگو که مهتر اسبان مرده اسم نداشت به خاطر آمده‌ای را به شانه بار بنام اگر زمانه‌ی از پشت سر شناختن است مرا دو حرفِ نخستین دروغِ یار بنام براق کهنه و تلخابِ جوش و زهرِ کبود مرا چلانده‌ی زقّوم آب‌دار بنام به چشم مست بگو راست با چراغ برو به چپ بپیچ و گره خورده را خمار بنام چقدر با لبِ برهم‌فشرده حرف زدم اگر شناختی‌ام یک تن از هزار بنام @ashareamirhosienhedayati
باز هم پشت درم پس باز هم در می‌زنم من نمی‌دانم کی‌ام اما تو می‌دانی منم @ashareamirhosienhedayati
🌹 خیابان بعدِ باران، آب‌های راحت و راهی همین آبِ بدون نبض و بی‌جریان و بی‌ماهی بی‌امکانِ شناور ماندنِ کوچکترین چیزی به غیر از لکّ باقی مانده از سوز سحرگاهی کفِ آشفته‌ی صدها غم ناگفته‌ی جاری حبابِ چرک و سربی رنگ ده‌ها عقده‌ی واهی خیابان بعدِ باران آب‌های سنگی و سمّی نسیمی بی‌مهار از سرفه‌های کوچک کاهی در این گنداب خلط و خسّ و خسّ و سرفه‌‌ی خونی که تنها دنگ دنگِ مرگ می‌کوبد به همراهی در این جشن دوّار و دوده و باران ناچیزی که از کف بینیِ تقدیر می‌بارد علی اللهی خدا از رختخوابِ خیس و سردش حکم می‌راند بر این تقصیر طولانی بر این تاریخ کوتاهی خیابان بعد باران آب‌های خالی و خاکی که وِیلان خیابان‌ها شدند از روی ناچاهی هزاران قطره‌ی ممنوعه با موجِ گره کرده که با تنگِ نفس افتاده در بادِ هواخواهی کثیفی، کهنه‌پوشی، کارتن خوابی که در رویا سرش بر بسته‌ی شوینده‌ی دریاست گهگاهی شب کذّاب می‌چرخاندش در کوچه‌ها جوها که در لای و لجن دنبال دریا باشد و ماهی طبیب روز پوشِ سفیدش را می‌اندازد بر این اعضا و احشای روان بر تخت جراحی چنان فرقی میان بسته‌ی شوینده با دریاست که بین شست و شوی مغزی و دریای آگاهی @ashareamirhosienhedayati
“یک روزی باران می‌بارد آرام آرام می‌شوید غمها را” @ashareamirhosienhedayati
🌹 در آن سوی غبارم قلعه می‌بینی حصارش کو حریم و حومه و بوم و بر و کوی و کنارش کو کجا یک باد صحراگرد خشتی زیر سر دارد مسلمان! این مصلایی که می‌گویی منارش کو اگر این شاهرگ بر سرزمینش حکم می‌راند چرا از گردنم بیرون نزد قصد شکارش کو بر این منبر تو را ام‌المصائب گفتم و گفتم به نام هر یزیدی خطبه خواندم اعتبارش کو به تنهایی مرا یک لشکر دیوانه می‌خوانی اگر فتح الفتوحی بوده ننگ و افتخارش کو نیاز و نقشه‌اش سریاز و جنگ افزار و میدانش طنین سنج و طبل و کرّنا و جارجارش کو تو گفتی یک سر سالم هم از ما در نمی‌آید تو آرامی ولی آن بی‌نوا با ما قرارش کو در آن سوی غبارم قلعه می‌بینی که می‌بینی صدای ضجه‌ی ایام قلع و تار و مارش کو کجا جنگی مرا واداشت تسلیم کسی باشم اگر غوغایی از آن نیست در حلقم غبارش کو میان توده‌ی فرمانروا بر تخت بی‌خوابی اجاق ابر و دودی دیده‌ای آتش ببارش کو اگر یک جنگجوی زنده‌ی سالم نماند از من کجای رزم من جا ماند و بعد از من مزارش کو چه طوفانی برای ریزگردان کیسه می‌دوزد مرا نخ کش سر بازار بردی برده دارش کو تو هم بر سینه‌ی من تخت بگذار و حکومت کن که این صحرای بی‌آب و علف میراث خوارش کو به قصد بار معنا راهزن هم لفظ می‌آید ولی در این لفافه چندلا راه فرارش کو @ashareamirhosienhedayati
هدایت شده از شاعرانه
آقای دکتر امیرحسین هدایتی _ در مورخ 24 شهریورماه 1358 در اصفهان چشم به جهان هستی گشود و پس از تحصیلات متوسطه از سال 1379 ساکن شهر مقدس قم شد و در انجمن‌های ادبی قم حضور یافت. استاد هدایتی در اوخر دهه‌ی 70 و اوایل دهه‌ی 80 علی‌رغم جوانی سال‌ها مدیر انجمن شعر قم شد و در پیشرفت شاعران جوان این شهر بسیار کوشا بود و خدمات ارزنده‌ای را در زمینه‌ی شعر استان داشت؛ همچنین در حوزه‌ی هنری قم نیز جلساتی را دایر کرد و از نام‌آوران شعر و ادب آیینی کشور نیز دعوت به عمل می‌آ‌ورد که از نزدیک با شاعران جوان دیدار و گفتگو داشته باشند. در سال 1380 همایش سراسری غدیر 2 سال پی در پی عنوان اول را به دست آورد و در همایش سراسری غدیر در تهران بین 13 هزار شرکت‌کننده توانست رتبه‌ی دوم را کسب کند و همچنین در بسیاری از همایش‌ها عنوان اول و دوم و سوم آورده‌ است. دکتر هدایتی که اکنون دوران پر افتخاری را پشت سر گذاشته‌ است فارغ التحصیل مقطع کارشناسی ارشد در رشته‌ی فلسفه و همچنین دکترای زبان و ادبیات فارسی است. 📜 @sheraneh_eitaa
هدایت شده از شاعرانه
زندگی هرقدر بی‌رحمانه آزارم کند یا که از حدّ توانم بیشتر بارم کند چکّش بیدادگاهش را بکوبد روی میز کتف‌‌بسته، در غل و زنجیر احضارم کند قفل بر سلّول های من ببندد تا مگر باز با یک حکم طولانی گرفتارم کند با تمام جانورهای درونش ، سال ها گوشه‌ای بنشیند و با حرص نشخوارم کند از خودم پتکی بسازد تا خودم را له کنم با قوانین خودش اثبات و انکارم کند زندگی با این دهان یاوه باف هرزه‌اش هرچه تحقیرم کند، خردم کند، خوارم کند باز هم می‌خواهمش، با شوق برمی‌تابمش تا همان روی که از بوی تو سرشارم کند صبح تا شب هرچه سختی می‌کشم جای خودش فکر کن!... هر روز، دستان تو بیدارم کند... 📜 @sheraneh_eitaa
کتاب اثر دکتر حامد طونی پیشکش به استاد هدایتی به تاریخ ۱۴۰۲٫۱۱٫۱۰ @ashareamirhosienhedayati
🌹 با درد حالی‌ام کن و با زخم راهی‌ام حالا که من همان طرف اشتباهی‌ام جا مانده از مسابقه‌ی دورخیز خویش در جوی خشک و برکه‌ی متروک ماهی‌ام دیوار می‌کشم وسط آب و آفتاب با تکه تکه‌ی سنگ سیاهی‌ام سر دربیاورید و بفهمید از کجا بندی به آب دادم و با رود راهی‌ام پا پس کشیده از دم‌ات ای حجره‌ی عروس! افتاده‌ام پیِ هوس گاهگاهی‌ام با ارزش تهی شده مسکوک مفرغ‌ام در چشم پر صدایم و در مشت واهی‌ام قلبی بزرگ و سکه‌ی قلبی بزرگتر یادش بخیر سلطنت بی‌پناهی‌ام تاریخ گوشه زد که چرا در شماره نیست جمعیتم قلمروام و پادشاهی‌ام اصرار می‌کنی بپذیرم مرددم اقدام می‌کنم بشتابم تناهی‌ام در هر یک از ممالک جسمت غریبه‌ام هر گوشه در تصور روحت سیاهی‌ام خالت سیاه و صورت زیبایت آشناست گفتم غریبه‌ام که مبادا بخواهی‌ام @ashareamirhosienhedayati
🌹 گفتم تو را پیدا کنم در برزنی کویی در جلد جاندار دوپایی در پیِ بویی در دست ما طفلان چراغ روشنی داری دنبال چشمت می‌دوانی‌مان به هر سویی گفتم زمین امشب مدار دیگری دارد گفتی که دارم در مچ دستم النگویی ما ته‌نشینانِ کف این کاسه را بگذار با حال خود وقتی نه می‌نوشی نه می‌بویی ریگ ته جویی کجا دارد که بگریزد وقتی گذشت آب از سر ریگ ته جویی می‌پیچمت ای هاله‌ی دیوانه در وهمی چون بوسه بر رخساره‌ی بی‌چشم و ابرویی آغوش این وامانده را وامانده می‌بینی اما نه می‌آیی نه می‌تابی نه می‌رویی تا کی بیایی کی بتابی کی برویی کی در کوچه‌ای از قله‌ای یا بر لب جویی بالایی و بالاتری اما نمی‌پایی با ساقه‌ای یا پرتوی یا دست کم بویی از بستر بی‌خوابی‌اش غلتی زد و برخاست با صخره‌ای در کوله‌بارش ماجراجویی من هم پی دیوانگی‌های تو افتادم افتادن سنگی به دست کودک کویی گفتم که افتادم ولی نگذار برخیزد از کمترین آه نهاد من هیاهویی در جعبه‌ی آواز صحرا سوتکی سنگی‌ست نایی ندارم تا به رقص آرم سر مویی ای جامه‌دار اطلسی! تنها که می‌چرخی من غافل از بوی توام در دشت شب‌بویی شاید زبان‌آموز چین دامنت باشم آتش نزن در جان هر بُندارِ پی‌جویی باید کفی پیش از کفی برداری از دریا بالی به آبی می‌زند گاهی پرستویی ساحل‌نشین ساده‌ای بودم که نشنیدم با آب دریا داری از من دست می‌شویی @ashareamirhosienhedayati