eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.8هزار دنبال‌کننده
259 عکس
163 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. تا شهنشاه شهیدان ز حقیقت دم زد آتش عشق حقیقی به دل عالم زد شاه احرار جهان در ره عشق ابدی هرکجا رفت ز معشوق حقیقت دم زد قائد اعظم اسلام، حسین بن علی رأیت عدل به بام فلک اعظم زد میر میدان فضیلت به هواداری دین در صف ماریه بر رغم عدو پرچم زد مدعی خواست که آگه شود از عالم عشق تیغ حق گشت عیان، گردن نامحرم زد نوحِ کشتیِ نجات از ره اخلاص عمل بهر آزادی دین، یکدله دل بر یَم زد با ید فضل و کرم، پور یداللَه نه عجب مشت حق بر دهن دشمن دین محکم زد یکسره کرد فدا خیل جوانان حرم پشت پا بر همه اندوه و ملال و غم زد حرمله حنجر اصغر بدرید و تیرش زو گذر کرد و به قلب نبی اکرم زد عاقبت کرد فدا جان به ره عزت دین داغ این واقعه بر قلب بنی آدم زد مظهر جود و کرم جان به ره جانان داد خط بطلان ز سخا بر کرم حاتم زد شجر دین چو ز خون گلویش یافت ثمر ریشه ی ظلم، ز بستان جهان کم کم زد کاخ بیداد فرو ریخت چو با تیشهٔ عدل دستگاه خلل و کفر و ستم، بر هم زد بر سر بام جهان کوفت درفش توحید بعد از آنی که به دل‌ها شرر ماتم زد ظلم و بیداد چو بنمود یزید بَدکیش نام او دهر، ردیفِ پسر ملجم زد (شمس قم) چونکه بوَد نوحه‌گر آل عبا کوس آزادگی و فخر، به مُلک جم زد مرحوم .
. باید به دنبال صدایی در خودم باشم در جستجوی کربلایی در خودم باشم حالم به‌هم‌خورده از این «ابن‌سیاهی»ها باید به فکر روشنایی در خودم باشم بعد از هزار و سیصد و خورشید عاشورا باید به فکر جابه‌جایی در خودم باشم زینب شوَم در سعی زنجیر و صفای خون میراث‌دار کربلایی در خودم باشم باید سراپا زخم باشم، بگذرم از خویش تا صاحبِ خون خدایی در خودم باشم غمگینم و از غم بساط گریه‌ام جور است باید شب ماتم‌سرایی در خودم باشم :: هر شب گرفتار بلایی در خودم هستم چشم انتظار کربلایی در خودم هستم حال غریبی دارم و از داغ لبریزم محتاج تغییر هوایی در خودم هستم گاهی ابوسفیانی‌ام... گاهی یزیدی... گاه، در جستجوی نینوایی در خودم هستم روز و شبم ویران‌تر از ویرانۀ شام‌ست هر شب عزادار عزایی در خودم هستم حسِّ غریبی دارم از خشکیدن لب‌ها دنبال ردِّ چشمه‌هایی در خودم هستم هر شب گلویم را به زیر نیزه می‌گیرم هر شب به دنبال منایی در خودم هستم... ✍ .
. السلام علیک یا اباعبدالله همین که نام تو بردم به قلب آلوده هزار توبه به درگاه یار می خواهد برای پیروی از راهت ای ستاره ی عشق دلی برای غمت بی قرار می خواهد ✍ .
. بی زره آمده، از تن برود بی‌خود از خود شده، بی «من» برود پیک مرگ است که با هیبت تیغ به سوی لشکر دشمن برود پیرهن‌چاک و رجزخوان آمد خواست از خاک به گلشن برود داسها دور سرش چرخیدند تا در آغوش شکفتن برود بارش تیر و تگرگ سنگ است بروی فرشی از آهن برود چشم‌هایی نگران در پی اوست نگذارند... ولیکن برود! جسم وقتی سپر جان بشود روح در بدرقه تن برود زیر شمشیر غمش اشک‌فشان با رجز‌های مطنطن برود عرق مرگ و یا چشمه خون؟ چیست از روزن جوشن برود؟ پرستاره تنش از بارش زخم خواست با جلوه روشن برود همه دشت پر از جلوه اوست گرچه می‌خواست که بی «من» برود * قصه شام بلا سر به سر است سری از نی روی دامن برود... ١٩تیرماه ١۴٠٢ .
. از رجز های تو در دشت تلاطم شده است سایه ی هر چه حرامی ز حرم گم شده است خاک پای تو شراب ست شراب ست شراب نرسیده است به پابوسی پای تو رکاب جلوه ات نیم حسین است و حسن نیم دگر شده ای جمع ابالفضل و علیِ اکبر آمدی تا که حسن خوب تماشا بشود قامت عایشه خواهان زمین تا بشود می چکد از دهنت شهد عسل قاسم جان بده بر زندگی یک ذره محل قاسم جان کوفه لرزید زمان رجز شبگیرت می چکد خون خوارج ز دم شمشیرت از علی پر شده ایمان چنان کوه شما عمه می میرد از این قامت مجروح شما سنگ ها یاد مدینه به تنت می بارند نیزه ها خوب هوای بدنت را دارند پنجه ای دست به گیسوی کمندت کرده از سبک وزنی تو نیزه بلندت کرده مانده بر پیرهنت نقش سم مرکب ها نخ نما شد بدن بی زره ات واویلا باز کن زخمی من چشم به رویم قاسم پا مکش بر جگرم پاره گلویم قاسم ✍ .
حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام می رود مثل حسن، حیدر دیگر باشد انتقام نفس خسته ی مادر باشد همه ی جنگ سرِ دشمنیِ با علی است بی نقاب آمده تا که خودِ حیدر باشد ذوالفقاری ست دوباره به سر مرهب ها قاسم ابن پسر فاتح خیبر باشد سیزده ساله ولی خوب به او می آید که به فرزند علی مالک اشتر باشد آرزو داشته تا چند صباحی دیگر ضرب تیغش به ابوالفضل برابر باشد نوجوانیِ ابالفضل به صفین شده کشته هایش ولی امروز فراتر باش ازرق شام نفهمید که در محضر او لحظاتی ست که می چرخد و بی سر باشد آنچنان میمنه و میسره را ریخت بهم همه گفتند که شاید علی اکبر باشد کسی از ضربه ی تیغش به سلامت نگذشت اجل کوفه و شام است و مقدر باشد ✍ .
مرثیه حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام شب ششم شد و قلبم در اضطراب شده ز حجم مرثیه در سینه انقلاب شده هوای مرثیه امشب خراب و طوفانی ست بخوان که روضه از آن روضه های بارانی ست حسین گفتم و این بهترین عمل شده است دوباره روضه ی احلی من العسل شده است کشیده ام نفسِ اعتقادیه روضه زدم به نام حسن دل به وادیه روضه دوباره روضه ی مردی کریم میخوانم شب ششم ز بلایی عظیم میخوانم کسی که در دل میدان زره نپوشیده چو شیر شرزه ی در تاب و تب خروشیده دل حسین از این حُسن عارضش لرزید دل سپاه ز هل مِن مبارزش لرزید ز اهل کوفه به جنگش چه آبروها برد به غیرتی_که ندارند_ کوفیان برخورد همینکه شعله ی ان تنکرونی اش پیچید اجل به دور سر نحس کوفیان چرخید نشست تیغ نگاهش به پیکر ازرق پرید زود به یک ضربه اش سر ازرق حکایت ضرباتش به مرتضی رفته غرور سرخ نگاهش به مجتبی رفته ولی چه حیف زمان حماسه کوتاه است بخوان به روضه که باران سنگ در راه است ز سنگ ها خطِ سرخی روی جبین افتاد به نیزه ای بدنش بی هوا زمین افتاد چه زخم ها که نشسته به دست و بازویش رسیده پنجه ی یک بی حیا به گیسویش چقدر خم شده این جسم زخمیِ درهم نمای چهره اش از تیغ ها شده مبهم چه زخم های مهیبی زده بر این پیکر شکسته تر شده حتی ز قامت اکبر چقدر جای سُمِ مرکب است روی تنش چقدر کم شده از حجم کوچک بدنش غبار کوچه نشسته است روی گیسویش کشیده نیزه عمو از شکاف پهلویش ✍ .
مثل یک مرد که بر جنگ جهان می آید سیزده ساله چنان شیر ژیان می آید سیزده ساله ولی هیبت یل ها دارد در وجودش جگر حضرت سقا دارد از جمل خاطره داران همگی ترسیدند در رجز های پسر اصل پدر را دیدند جانْ حسن بود که تکبیر ابوفاضل شد مثل این است که تکثیر ابوفاضل شد کوفه از نام حسن مثل جمل می لرزید قاسم از لذت احلی من عسل می خندید بر لب اهل حرم نام حسن گل می کرد مادرش بر سر سجاده توسل می کرد ولی افسوس که از کینه امانش ندهند فرصت آه عمو جان به زبانش ندهند مثل آیینه ی بشکسته که صد قسمت شد زیر مرکب بدن تا شده بد قسمت شد لبش از داغی سر نیزه ی دشمن می سوخت بدنش را سم مرکب به زمین ها می دوخت تیر باران پدر هر که نرفته حالا سنگ باران پسر آمده در کرببلا جان نرفته است ز جانش که عمو جان آمد عطر جانش ز فراسوی بیابان آمد مرغ بسمل شده از درد به خود می پیچد با نسیمی بدنش روی زمین می ریزد زخم پهلوش گواهی ز بنی هاشم بود روی هر نیزه نشانی ز تن قاسم بود درد بی درد یتیمی ز تنش بیرون شد نیزه ای رفت ز پشت بدنش بیرون شد ✍ .
. غمخوارِ تو هستیم، شاید یار تو باشیم داریم امیدِ اینکه، از انصار تو باشیم از بدوِ ماهِ غم، میانِ خیمه ات هستیم با آرزوی اینکه، هیئت دار تو باشیم وقتِ ورودِ کاروانِ کربلا گفتیم: بگذار ما گریه کنِ سالار تو باشیم از روز عاشورای او تبدارِ گودالیم شاید به عاشورای تو خونبار تو باشیم بازار کوفه، آبروی عترتت را برد پس ما عزادارِ سرِ بازار تو باشیم در ماتمِ شامِ بلا، مُردیم از غیرت تا جان نثارِ عترتِ اطهار تو باشیم بزمِ شرابِ دشمنان، آتش به دلها زد میخواستیم آنروز آتشبار تو باشیم داغ خرابه، کرد عالم را خرابِ خود ایکاش میشد، اشک چشمِ زار تو باشیم تا اربعین، همراه با زینب نوا کردیم تا همسفر با کاروان سالار تو باشیم حالا که آمد قافله، در شهر پیغمبر با روضه های کربلا دلدار تو باشیم گفتی که یا جدا، شبانه روز میگِریم بگذار ما هم تا ابد همکار تو باشیم وقتی ندای یالثاراتِ تو می‌آید رخصت بده در صحنه، هم پیکار تو باشیم ✍ .
. دست و پا گیرم و قلبم، نفسِ آه ندارد دردِ سر سازم و پایم رمقِ راه ندارد همنشینِ شبِ تارم، سحرم ماه ندارد یوسفِ گم شده اَم، جز دلِ من چاه ندارد آنقدَر گریه کنم، یوسفِ من از سفر آید آنقدَر ناله کنم، تا به سراغم پدر آید شِبه زهرایم و خصمم به رویم، پنجه کشیده خویش را میکِشم از درد، به این قدّ خمیده مثلِ من، هیچ کسی طعمِ اسیری نچشیده آن یتیمم که کسی، همچو من آزار ندیده کار دستِ همه داده بدنم، بسکه شکسته پدرا! دختِ یتیمت سرِ راهِ تو نشسته خواب دیدم که به دیدار من اینجا، به سر آیی در خراباتِ خرابه، تو به وقتِ سحر آیی دانم از این سرِ مو کنده ی من، دیده تر آیی جای سیلی چو به رویم نگری، خونجگر آیی جای آن دستِ نوازشگرِ تو، مُشت چشیدم من به این قافله با پا نه، که با زجر رسیدم آمدی ای سرِ پر خون؟ چه سری! عیب ندارد جز سری، از تو نمانده اثری! عیب ندارد گر نداری ز یتیمَت خبری، عیب ندارد نیمه جان دخترِ خود را ببَری، عیب ندارد راستی! داشت مرا زجر، دلِ شب خفه میکرد گر نمیدید مرا مادرِ زینب، خفه میکرد هیچکس یارِ یتیمِ تو نشد، در شب صحرا ناگهان قسمتِ من شد، بغلِ حضرت زهرا او نشان داد پس از بوسه بمن، باقیِ رَه را او نشان داد بمن بر سرِ نِی، جلوه ی مه را بعد از آن، رَاسِ تو در بزمِ عدو جلوه گری کرد قاریِ تشت نشین، دفع ز ما هر خطری کرد خواهرم داشت در آن همهمه میمرد، ز تهمت دخترت داشت به پیشِ همه میمرد، ز تهمت داشت ناموسِ تو و فاطمه میمرد، ز تهمت عمه هم داشت در آن واهمه میمرد، ز تهمت خیزران را به لبِ خویش خریدی، به چه قیمت؟ که نگوید ز کنیزی سخنی، دشمنِ عصمت ✍ .
. ما در میان مردم دنیا وسیله ایم از برترین نژاد و کیان و قبیله ایم نوباوگانِ نسلِ بزرگ و جلیله ایم ما نور چشمِ حضرتِ بانو عقیله ایم شاگرد مکتب حرم پاک زینبیم رزمندگانِ زُبده و چالاک زینبیم ما را برای کرب و بلا، داور آفرید یعنی برای یاریِ دین، یاور آفرید بهرِ حسینِ خویش، دوتا لشکر آفرید در دامنِ بزرگترین مادر آفرید مادر، چقدر زحمت ما را کشیده است از روز حمل، محنت ما را کشیده است از ابتدا بیاد خدا، داده شیرمان با ذکر شاه کرب و بلا، کرده سیرمان او پروَرانده است، شجاع و دلیرمان با اقتدار، خوانده خودش: بچه شیرمان فرزندآوری، همه مرهون زینب است کرب و بلا، به فاطمه مدیون زینب است زینب بنا گذاشت، میانِ قدیمیان نسل آوری، که اُسوه شود بر بسیجیان مائیم تا قیامِ قیامت، حسینیان نسلی که صف زنند، علیهِ یزیدیان سر پیشِ ظلم و جور، به پایین نیاوریم زیرا که نسلِ حیدر و نجلِ پیمبریم بابا بزرگمان علی، مولای هَل اَتاست مادر بزرگِ ماست، که زهرای هَل اَتاست دایی بزرگمان حسن، آقای هَل اَتاست دایی حسینمان، گُلِ رعنای هَل اَتاست حمزه عمو و جعفر طیار، جدّ ما عباس شد، مربیِ ما سرفرازها درس از معارف نبوی برده ایم ما ارث از مَعالمِ علوی برده ایم ما فیض از کلاسِ مجتبوی برده ایم ما بهره ز شیوه ی وَلَوی برده ایم ما ما رزم دیده های علی اکبرِ حسین هستیم، جان نثارِ علی اصغر حسین ای سَرورِ تمامیِ آزادگان حسین بفرست جانِ فاطمه، مِیدانمان حسین ما را قبول کن ز شهیدانمان حسین هرگز نمیدهیم به دشمن، اَمان حسین مادر، در انتظارِ قبولِ نگاهِ توست شرمنده از دو هدیه ی خود، بر سپاهِ توست حالا که ما، بنامِ تو آغاز کرده ایم با اسمِ رمزِ فاطمه، اعجاز کرده ایم بنگر ترا چگونه سرافراز کرده ایم در زیر تیغ، عشقِ تو اِبراز کرده ایم کُشتیم عده ای ز دلیرانِ کوفه را اینک پِیِ وداعِ شهیدانِ خود بیا مادر اگر ز خیمه نیامد، غمت مباد شرمنده است، هدیه ی خواهر کمَت مباد خوشحال شو ز رفتنِ ما، ماتمت مباد او طالب است، رنجِشی از این دمَت مباد حالا پیمبر است که ما را بغل گرفت زهرای اطهر است که ما را بغل گرفت ✍ .
. عبدُاللَّهَم من، عاشقِ آگاهِ مولا تاقت ندارم بشنوم من، آهِ مولا تیرِ سه شعبه خواهم و تیغِ بُرنده تا زود گردم کشته ی درگاهِ مولا بگذار ای عمه، عمو را یار باشم بگذار سر اُفتَد، به روی ماهِ مولا من بیم از کشته شدن هرگز ندارم خواهم شَوَم امروز خود خونخواهِ مولا بهتر که بعد از کشتنِ مولای مظلوم دیگر نباشد زنده عبداللهِ مولا یا عَمَّتی بگذَر ز من، دستم رها کن ممنونِ لطفت میشود، وَاللهِ مولا دستی که از دستانِ زینب در بیاید دانم جدا گردد، ولی در راهِ مولا ای عمه بنگر، نیزه ها دارند بدجور قصدِ تهاجم بر جلال و جاهِ مولا خواهند اینان آبرویش را بریزند ترسم کنون، خونِ گلویش را بریزند یارب مدد کن تا شوم یارِ عمویم در لحظه های سخت و دشوارِ عمویم این دست را پس من برای کِی بخواهم حالا سپر خواهد، منم یارِ عمویم سرعت بده بر پای من تا مَقتلِ او مهلت بده، گَردم مددکارِ عمویم گر لحظه ای دیر از پسِ کارش برآیم ترسم بسازد حرمله کارِ عمویم سرنیزه ها دارند، قلبش را نشانه افتاده با اَخنَس، سروکارِ عمویم این چکمه پوشانِ زنازاده، چه خواهند؟! از جسمِ نیمه جانِ خونبارِ عمویم هر نیزه ای دارید، سوی من ببارید تا من شوم نائل، به دیدارِ عمویم این دست، این سر، این گلو، این پیکرِ من پس دست بردارید از کارِ عمویم آه ای عموجان، من فدای حنجر تو چون چشمه، خون میریزد از روی و سر تو به به چه زیبا شد، که دستِ من جدا شد همچون عمو عباس، حقِ من اَدا شد تیرِ سه شعبه، قلبِ من را هم نشان رفت یک تیر، سوی دو هدف اینک رها شد حالا تنِ من، دوخته شد با عمویم پس عبد و مولا شد یکی، ترکِ دوتا شد دیدی بلوغِ عشقِ من را، عمه جانم! این یازده ساله، چه با عزت فدا شد شد خونِ عبدالله و ثارالله، دَرهَم خونِ سرم، آغشته با خونِ خدا شد ای وای من با چشمِ خود دیدم، عمویم..‌. عطشان و خون اَفشان، بزیرِ دست و پا شد یک چکمه پوش آمد بروی سینه ی او خنجر به روی حنجرِ مولای ما شد ای وایِ من، در پیشِ چشمِ مادر ما شد پشت و رو جسمش، ذبیحاًبالقفا شد همراهِ مادر آمده، با چشمِ گریان جدم رسول الله، با موی پریشان ✍ .
. تیری که بر گلوی علی جای آب شد از خونِ او محاسنِ منهم خضاب شد پنجاه و چند سال ز بدر و حنین رفت گفتند خونِ خیبر و خندق حساب شد این طفلِ تشنه لب، سندِ غربت من است تیری مکید و بر روی دستم بخواب شد شد پاره پاره مثل فدک، حلقِ نازکش ذبحی عظیم پاره ی قلب رباب شد آغوشِ من، اگرچه شده قتلگاه او لبخند میزند! جگرِ من کباب شد "لا تُحرِ قَلبی" از طرف خیمه میرسد گوید سکینه: زَهره ی قلبم مذاب شد گوید رقیه: بند دلم پاره شد بیا... ای نازنین برادرِ من، وقت خواب شد اما ز پشت خیمه کسی گفت: ای رباب... تعجیل کن، که روی علی در نقاب شد یک عده نیزه دار، به دنبال غارتند بشتاب که، مزارِ علی هم خراب شد بر نیزه، راسِ کودک شش ماهه جا نشد زینب که دید، در دل او انقلاب شد بر سر زنان، تمام زنان جیغ می‌کشند زهرا شنید و خونجگرش بوتراب شد سرها به نیزه رفت و بدنها بخاک ماند با اینکه دفن کشته ی اهل عذاب شد ✍ .
. ما که جان، در یاریِ خونِ خدا خواهیم داد دستِ سازش با یزیدی‌ها، کجا خواهیم داد؟! تا دِژِ هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة، داریم از حسین..‌. کِی دگر لبخند، بر اهلِ جفا خواهیم داد ضدِّ استکبار بودن، افتخاری زینبی است شیوه‌ی دختِ علی را، نشرها خواهیم داد بینیِ پُر بادِ استکبار، زیرِ پای ماست درسِ عبرت، بر جهانِ ظلم را خواهیم داد عالَمی بیدار شد، وَز حق کُشی بیزار شد با همین خیزِش، جوابِ آمریکا خواهیم داد غَزّه را، گَر بمب‌های صهیونیست آتش زند پاسخش، با روضه‌های کربلا خواهیم داد عزَّتِ ایرانِ اسلامی، به احکامِ خداست چون سلیمانی به میدان، اِعتنا خواهیم داد چون شهیدِ خدمت از قرآن حمایت می‌کنيم مجلسِ بین‌الملل را هم، صفا خواهیم داد دَم اگر از خطبه‌ی نهج‌البلاغه می‌زنیم چون شهیدان، در عمل آن‌را بها خواهیم داد ما جوابِ چالشِ تحمیلیِ حذفِ حجاب با نخی از چادرِ خَیرُالنِّسا خواهیم داد ما جوانان را، ز دانشگاهِ دین خط میدهیم حوزه را، سوی علی اکبر صَلا خواهیم داد نوجوانان را، به گُل‌های حسن خو داده‌ایم دستِ هر یک، پرچمِ سبزِ رضا خواهیم داد پرچمِ این مملکت، در دستِ مولانا رضاست روز و شب تعظیم، بر گنبد طلا خواهیم داد خِطّه‌ی یارِ خراسانی است، ایرانِ حسین جان و مال و آبرو را، خونبها خواهیم داد عزّتِ اَقوامِ ایرانی است، از حبِّ علی پنج نوبت نامِ او، سَر هر کجا خواهیم داد راهِ ما، تحتِ تَوَلّای اِمامِین است و بس در اطاعت از ولایت، کشته‌ها خواهیم داد ما علمداری چنان، عباس داریم ای جهان! هستیِ خود را به عشقَش، از وفا خواهیم داد تا اَبَاالفضل است خود، میر و علمدارِ حرم درس عبرت‌ها، به شمرِ بی‌حیا خواهیم داد از اَمان نامه، سرِ کوهِ ادب، پائین فتاد ای زبانم لال، روی خاک‌ها، از زین فتاد تیر ۱۴۰۳/محرم ۱۴۴۶ .
. مقدمه روضه حضرت عبدالله علیه السلام هزاران بوذر و سلمان مسلمان می شود با او از این دم معجز عیسی فراوان می شود با او به روی شانه ی طاها حسین است و به سینه او خدایا قلب پیغمبر چه شادان می شود با او امام ده امام بعد خود هست و در آن شک نیست چو لب وا می کند دنیا به فرمان می شود با او محرم هم بدون او محرم نیست واللهِ هوای روضه این شبها چه طوفان می شود با او حسین امشب خودش هم ذکر« ای جانم حسن« دارد حسین جان ها همه امشب حسن جان می شود با او فدای آن برادر که برادر رفت قربانش که قلب مادرش زهرا پریشان می شود با او اباعبدالله است او که چنین عبداللهی دارد شکوه حضرت حیدر نمایان می شود با او در آغوش عمو خوابید عزیز مجتبی اری ثواب زائران اینجا دو چندان می شود با او شده دستش قلم پس دست می گیرد دل من بال میگیرد زمین تا آسمان با او عمو افتاد و پیش او سپر می گشت و هی می گفت چه کاری داری تا هستم تو ای  تیر و کمان با او به زور آن عصر زینب از حسین او را جدا می کرد چه کرد آخر در آن گودال غرق خون سنان با او علیه_السلام  علیه_السلام  ✍ .
. با نگاهی به بازگشت حر بن یزید ریاحی(ع) ------------ گرچه دل خسته و با حال تباه آمده ایم تا کند یار به ما نیم نگاه آمده ایم در شب ظلمت خود در بَر ماه آمده ایم « ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم » یا حسین ای که تویی سَید و سالار کرم ای که بر دست کریم تو بود لوح و قلم زده ایم از کرمت در حرم عشق قدم « رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم » یا حسین بن علی ، ماه درخشان بهشت ماه رخشنده و خورشید فروزان بهشت ما جگر سوختگان همره خوبان بهشت « سبزه ی خط تو دیدیم و ز بستان بهشت به طلبکاری آن مهر گیاه آمده ایم » ای که انداخته عشق تو به هر سینه طنین ای که نام تو بود روشنی نقش نگین گنجی از مهر تو دارند به دل اهل یقین « با چنین گنج که شد خازن او روح امین به گدایی به در خانه ی شاه آمده ایم » یا حسین بن علی دست تو لبریز عطاست به خدای ازلی کعبه ی دل کرب و بلاست عاشق روی تو و کوی تو گر غرق خطاست « لنگر حلم تو ای کشتی توفیق بجاست که درین بحر کرم غرق گناه آمده ایم » ما نداریم درین عرصه دگر صبر و قرار برده صبر از دل یاران تو شش گوشه مزار نرود جز به سرشک غمت از چهره غبار « آبرو می رود ای ابر خطاپوش ببار که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم » "یاسر" از سینه بر آورد فغان ، داد ندا آتش اشک شد از چشمه ی هر چشم رها می کند ناله ی دل سوختگان شعله بپا "حافظ" این خرقه ی پشمینه بینداز که ما از پی قافله با آتش آه آمده ایم ** محمود تاری «یاسر»✍ .
. ای ماه حسن پر از هِلالت کردند ای مرغ حرم، شکسته بالت کردند تازه تو شبیه مادرم گردیدی با نعل؛ چگونه «کَلْخَیالَت» کردند ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) جسمی حضرت زهرا علیها السلام آب شدن گوشت بدن 💠‌وَ نَحَلَ جِسْمُهَا وَ ذَابَ لَحْمُهَا وَ صَارَتْ كَالْخَيَالِ  ✍و بدنش نحیف و لاغر شد و گوشتش آب شد و مثل سایه شد. 📚مستدرک الوسائل ج ۲ ص۳۶۱ .
. حماسۀ دیگر عمو ببین به چه حالی رسیده ام این جا زخیمه گاه به سویت دویده ام این جا تمام عمرکم من نثاریک نفست نفس نفس زده ام تارسیده ام این جا اگرچه کودکم اما معین توهستم نوای بی کسی ات را شنیده ام این جا غریبی توبه آتش کشیده جان مرا اگرکه آه زسینه کشیده ام این جا چه قابلی ست که افتد به پای تودستم که دل به راه توازجان بریده ام این جا برای دیدن بابا دلم بسی تنگ است به خواب وصل پدرراچودیده ام این جا زتیرحرمله پرپرزدم ، ولی شادم که روی دامن توآرمیده ام این جا نمی کنم دگراحساس تشنگی، زیرا زشهد جام شهادت چشیده ام این جا نوشت کلک«وفایی» که باشهادت خود حماسۀدگری آفریده ام این جا ✍ .
. نقش ربّنا به زير سُمّ ستوران تنت رها مانده عموفدای توگردد تنت كجامانده صدازدی توعمورا ولی خبردارم كه نيمی ازنفست درگلوت جا مانده گل بهشتی من گرچه پرپرت كردند شميم ناب تودرخاك كربلامانده زپشت پرده ی خونين اشك خودديدم به عضوعضوتنت زخم نيزه هامانده شكسته اند چرا حُرمت تورا ای گل چقدربربدنت جای رّدپا مانده هنوزظرف عسل ازلبت نيفتاده هنوز روی لبت ،نقش ربنّا مانده صداي خواندن امّن يجيب می آيد كه نجمه منتظرت دست بردعا مانده توراچگونه بردخيمه گه عمو بنگر كنارجسم توازپا دراين منا مانده نوشت اشك «وفایی» پس ازشهادت تو حديث عاشقی ات برزبان مامانده ✍ .
. ماه شب چارده گشته پامال عموجان زچه این سان بدنت پاره پاره شده از ضربت شمشیرتنت تاکنار بدن تو به شتاب آمده ام شده همرنگ دل غرقه بخونم بدنت بدرقه کرد تورااشک ونگاهم که نبود زرهی برتنت ای گل به جزاز پیرهنت ازغم وداغ تو خون ریخته از چشم ترم مثل لاله شده پرخون زچه جام دهنت باز کن لب سخنی ازلب خاموش بگو مانده درذائقه ی من عسلی از سخنت رُخت ای ماه شب چارده ازخون ترشد رفتی وماند فروغ رجز شب شکنت گرچه حاجت به کفن نیست شهیدان رالیک شده پیراهن خونین تن تو کفنت درکنار تن صدچاک تو فریاد زنم یادگار حسنم ،سوختم از سوختنت به چه حالی ببرم سوی حرم جسم تورا منتظر مانده به ره مادر غرق محنت داغ برداغ دلم آمده گر می گریم تازه شد داغ علی باغم پرپر شدنت سوخت گرچه دل محزون «وفایی» امّا صدهزاران دل عاشق شده بیت الحزنت ✍ .
. صلی الله علیک یا اباعبدالله زیباترین ترانه ی هستی حسین من ای ذکر بیکرانه ی هستی حسین من ای تا همیشه در دل و در جان عاشقان ای عشق جاودانه ی هستی حسین من اَحلی مِنَ العسل شده نامت به کام ما ای اسم عارفانه ی هستی حسین من آئینه دار سایه ی تان نور آسمان ای از خدا نشانه ی هستی حسین من بودن برای تو ، و نبودن برای تو ای هستیِ یگانه ی هستی حسین من در اوج نا امیدی و در لحظه ی امید ای بهترین بهانه ی هستی حسین من ای شور عشق تو همه شعر و شعور ما ای شعر عاشقانه ی هستی حسین من اوج حماسه غیرت و آزادگی و عشق ای یاد تو نشانه ی هستی حسین من نامت چنان نگین سلیمان عالم است هستی تو در میانه ی هستی حسین من خون شد دلم ز داغ غریبی و غربتت با ضرب تازیانه ی هستی حسین من راز نهان شعله ی عشقت به قلب ماست ای سرّ محرمانه ی هستی حسین من هر لحظه هر زمان شده ذکر بهشتیان : زیباترین ترانه ی هستی حسین من پنج شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳ ۱۴۴۶ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یاابا عبدالله کانال ویژه مقتل امام حسین ع با متن عربی و ترجمه از منابع معتبر و پاسخ به شبهات مقتل است ایتا @zameneashk1 تلگرام @zameneashk باب الحسین ع ، کلاس های غیر حضوری https://t.me/Babolhusein آی دی پاسخ به سوالات @m_h_tabemanesh
بسم الله الرحمن الرحیم دیدن دشمن و روی تو ندیدن سخت است جای انگشتِ پدر تیر مکیدن سخت است خواب بودی و تو را بوسه زدم  اما زد ناگهان بی نفَس از خواب پریدن سخت است جانِ تو سخت‌ترین کارِ جهان آسان است پیش یک مادرِ بی شیر رسیدن سخت است دست بر تیر زنم حنجرِ تُردت ریزد تیر از حنجرِ خشکیده کشیدن سخت است رو زدم ، رو زدم و رو زدم و رو ، اما عوض‌اش خنده‌ی این قوم شنیدن سخت است بر رویم خونِ تو پاشید و زمین هم نچکید در عوض تا حرم از شرم چکیدن سخت است روی تو سنگِ لحد چیدم و عمداً گفتم : طفل را از زیر این خاک کشیدن سخت است لااقل قافله‌ ، ای‌کاش که آرام رود پا برهنه عقب بچه دویدن سخت است * * از تکانهای عبا حرمله فهمید چه شد نفسِ آخر خود را نکشیدن سخت است این زبان بسته نشد آب بگوید ، نامرد آب با لب زدنِ خود طلبیدن سخت است (حسن لطفی) .
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم دوساعت برای تو منت کشیدم از این مردمِ بی مروت کشیدم لبانت نشان دادم و خنده کردند ولی منت این جماعت کشیدم چقدر از رُباب و چقدر از رقیه خجالت کشیدم خجالت کشیدم تو را با سه‌شعبه به من دوختند و چه دردی زمان اصابت کشیدم تو چسبیده بودی بر این سینه دیدی که این تیر را با چه زحمت کشیدم مبادا که سر روی دستم بماند به دقت کشیدم به دقت کشیدم برای گلوی تو یک بوسه بس بود  چقدر آه از این جراحت کشیدم سفیدی دندان شیریت دیدم فقط تا درِ خیمه حسرت کشیدم تو را خاک کردم برای نشانی... فقط دور قبرت کمی خط کشیدم ولی نیزه‌داری پس از من بگوید که یک بچه از زیر تربت کشیدم ولی نیزه‌دارت بگوید که از خاک چه راحت کشیدم چه راحت کشیدم "زدند و بریدند اما نگفتند برای تو شش‌ماه زحمت کشیدم" حسن لطفی) .
بسم الله الرحمن الرحیم در زیرِ آفتاب ببین سوختی رُباب خیره مَشو به آب ببین سوختی رُباب شرمنده‌ام کنارِ تو از رویِ مادرم شرمنده‌ات شدیم عروسِ برادرم خود را کمر خمیده بر این راه میکِشی مویت سفید شد چقدر آه میکِشی دیدی به رویِ نیزه علی تاب می‌خورَد گفتی که نیزه‌دار چه بَد آب می‌خورَد هنگام استراحتِ این نیزه دارها آرام میروی سویِ آن نیزه بارها در زیر آفتاب ببین سوختی رُباب یک لحظه هم بخواب ببین سوختی رُباب تاول زده است رویِ تو ای خاک بر سرم شرمنده‌ات شُدیم عروسِ برادرم خار است خارِ غربت صحرا به دامنت هِی تا مَکُن لباسِ علی را به دامنت پلکت که ریخت گریه به پیراهنش مَکُن در خاطرت لباس علی را تنش مکن در خواب ناله‌ات : گل دامان من کجاست از خواب می‌پَری که علی جان من کجاست یک جرعه آب تکه‌ی نانی عروس ما پیرم مکن هنوز جوانی عروسِ ما نجوا مکن خزانزده‌ام غنچه‌ام کجاست من تازه مادرم چه کنم بچه‌ام کجاست بر رویِ نیزه رویِ علی را نشان نده در بین شانه مویِ علی را نشان نده شد خانه‌ام خراب بُرو سوختی رُباب از زیرِ آفتاب بُرو سوختی رُباب (حسن لطفی) .