eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
5.2هزار دنبال‌کننده
291 عکس
180 ویدیو
37 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
به لبش زمزمه ی سوره ی کوثر دارد از قدم تا به سرش هیبت حیدر دارد دلم از سوز غمش در تب و تاب افتاده دلم از سوز غمش داغ مکرّر دارد کیست این مرد که اینقدر به هم ریخته است اینقَدَر زخم روی پیکر لاغر دارد از روی تخته ی در، پیکر او بردارید چند تا خاطره ی سوخته از در دارد با عبا زود بپیچید به هم پایش را اینکه اینگونه تنش ریخته دختر دارد پیکرش از چه چنین بین گذر افتاده یک نفر نیست تنش را ز زمین بر دارد
سوز مناجات تو پر کرده زمان را آتش زده داغت دل هفت آسمان را هرشب دعاگوی تمام خلق هستی نفرین نکردی دشمن نامهربان را بغضی نشسته در گلویت مثل حیدر داری بخاطر درد خار و استخوان را دربند هستی شیعیان آزاد باشند زیرشکنجه میکشی بار گران را شمع وجودت ذره ذره مي شود آب داری تحمل میکنی زخم زبان را روح تو را دشنام ها آزرده کرده فکری بکن مأمور های بددهان را وا کرده پای ابن شاهک را به زندان نفسی که تا گودال برده ساربان را شکر خدا فردا نمی بیند عزیزت روی لبان خشک تو خون روان را دختر ندارد طاقت اینکه ببیند هر صبح و شب بی حرمتی این و آن را چشم حرامی سوی ناموست نیفتد هرگز نبیند خنده ی شمر و سنان را یا که زبانم لال در بین اجانب... حتی نبیند سایه ی نامحرمان را!! بر سینه ی تو رد پای چکمه ای نیست از تو نمیگیرد سنان تاب و توان را دیروز اما مرکب دشمن در آورد زیر و بم تلخ صدای استخوان را زخم لبان چاک چاکت یادت آورد بزم شراب و ضربه های خیزران را اصلا حسین کنج زندانی و با خود کنج خرابه میبری مرثیه خوان را بر روی نیزه هم شده برگرد امشب آرام کن با خنده ای معصومه جان را
عالم طفیل حضرت موسی بن جعفر است مشهد سریر دولت موسی بن جعفر است این جاده ازبهشت خدا می رسد زمین ایران مسیر رحمت موسی بن جعفر است درلوح سرنوشت سپیدم ، خدا نوشت : این بنده زاده ،قسمت موسی بن جعفر است ایوان طلا ،حرم، قم وُ مشهد ، نماز صبح... اینها تمام ، برکت موسی بن جعفر است اصلا گره به کار من و تو اگر که نیست از لطف و جود و همت موسی بن جعفر است امشب برای صبح قیامت دعا بخوان آنجا که غرق منت موسی بن جعفر است آنجا که می شویم بهشتی، به این ندا: این خانه زادِ حضرت موسی بن جعفر است
دارد نشان یوسف از زندان بر شانه های باد می آید اما نمیدانم چرا دارد پیراهن از بغداد می آید وَاجعل مِن اَهلی خواند وُ هارون را موسی کنار خود برادر دید موسی بن جعفر را چرا هارون با منطق بیداد می آید سی شب کجا موسی!؟چه میخوانی؟ پایان ده اَتمَمنَا بِعَشرَت را موسای ما را چارده سال از زندان به زندان یاد می آید هم خشمگین است از ستمکاران هم کاظمین الغیظ بر یاران هرکس امام المتقین شد هان ! با جمعی از اضداد می آید زندان عبادتگاه شد با او بدکاره هم آگاه شد با او اصلا از این آقا مگر کاری جز یاری و امداد می آید!؟ خَلِّصنی از زندان از این آزار یارب ! چُنان کز سنگ و آهن، نار وقتی که از در وقتی از دیوار غم می چکد فریاد می آید زندانی بغداد ما کارش با سِندی بن شاهِک افتاده است سم کار خود را می کند آخر هر کار از این جلاد می آید ایرانیان شوق خراسان را در کاظمینش جستجو کردند حس زیارتنامه ی او نیز از صحن گوهرشاد می آید باب الحوائج اوست یعنی ما هر وقت مشهد آرزو کردیم دیدیم بوی حضرت کاظم از پنجره فولاد می آید
مصیبت امام کاظم علیه السلام دلگیر شد دریا،تلاطم می کند گاهی "اشکم" مرا رسوای مردم می کند گاهی بیچاره "چشمانم" تمام عُمر را لال است نامت که می آید تَکَلُّم می کند گاهی این بار بُنجُل را نخر..،باشد..،نگاهی کن "معشوقه" به "عاشق" ترحم می کند گاهی وقتی کبوترهای بامت آنقَدَر مستَند حتّی کلاغی میل گندم می کند گاهی وقت اذان،جبریل بالش را به خاکت زد اینگونه او قصد تیمُّم می کند گاهی شب ها دلم مثل کبوتر های صحن تو گاهی هوای مشهد و قم می کند گاهی دختر ز داغت سالیان سال باریده دختر نمی خندد..،تبسّم می کند..،گاهی با روضه های تو چُنان می سوزد آن دم که زندان سردی را تجسّم می کند گاهی از بس تمام عمر با غم همنشین بودی "تقویم" میلادِ تو را گُم می کند گاهی...
تو آن ماهی که بی تو می شود هفت آسمان زندان تو آن رازی که پنهان کرده در زیر زبان زندان به زیر گامهایت بهتر از باغ جنان زندان بمیرم سالها رفتی ازاین زندان به آن زندان غل و زنجیر می داند حدیث زخمهایت را قریب سیزده سال است بوسد ساق پایت را برای اشک ما کافیست یادی از مناجاتت نکرده لحظه ای درحبس زندانبان مراعاتت کتک خوردن دم افطار شد جزء عباداتت بمیرم دخترت محروم گردید از ملاقاتت تو آن خورشید تابانی که پشت ابرها محو است زبس محو خدا هستی تنت زیر عبا محو است تمام شهر می دانند سندی بدزبان باشد دودستش نیز سنگین تر ز دستان سنان باشد اگرچه پای شلاق و لگد هم در میان باشد خیالت جمع آقا دختر تو در امان باشد تو آن دریای آرامی که صد دریای آلام است گریزروضه های تو همیشه روضه شام است برای تو که از سوز نفسهایت خبر دارد دعای إن یکاد دخترت حکم سپر دارد زبانم لال سندی بر عقیق تو نظر دارد بعیداست این یهودی از سرتو دست بر دارد مبادا بازهم گل را بچیند چنگهای خار مبادا قصه انگشت و انگشتر شود تکرار تمام شهر می دانند مثل تو غریبی نیست توسیلی خورده ای این کمتر از شیب الخضیبی نیست دراین دم که مجال خواندن امن یجیبی نیست توداری روضه می خوانی ولی ابن شبیبی نیست رسیده لحظه ی آخر همان وقتی که زهرا هست اگرچه بر تنت پیراهنی کهنه ست اما هست......
🔹السّلامُ عَلیكَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍلإِْﻣَﺎمُ ﺍلعاَﺑِﺪُ🔹 السّلامُ ﻋَﻠَﻴﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍلإِْﻣَﺎمُ ﺍﻟﺴَّﻴِّﺪُ ﺍﻟﺮَّﺷِﻴﺪُ السلام ای باب حاجات السلام رهبر ارض و سماوات السلام با خدا داری ملاقات السلام مظهر شور و مناجات السلام السلام ای آسمان هفتمین ای ولای تو همه معنای دین گردد از نام دل آرایت فزون دفتر السابقون السابقون حک شده با خطی از عشق و جنون روی هر دل که شود دریای خون کار تو لحظه به لحظه صبر بود دیده ات از شوق حق چون ابر بود بر لبت ذکر خدا را خوانده ای هر زمان خشمت فرو بنشانده ای نور حق را بر جهان تابانده ای اشک از چشمان خود افشانده ای نیمه شب ها در مناجات و نماز بوده ای با یار در راز و نیاز گفته ای رمز نجات عشق را داده ای آب حیات عشق را کن نصیب ما برات عشق را خوانده ای هر دم صلات عشق را فرصتی بهر مناجات از خدا خواستی با سوز دل ای دلربا شد روا از جانب حق خواهشت کنج زندان شد شب آرامشت بر همه تابید نور تابشت خصم درمانده ز هر فرمایشت شد سیه چال از ستم جایگه ات روشن از نور فروغ چون مه ات تا فزون گردید زندان ماندنت آه شد آوای قرآن خواندنت رنگ آلاله تنِ چون گلشنت شد غل و زنجیر تسبیح تنت حلقه هایش گریه بر زخمت نمود مرهمت زخم زبان خصم بود تازیانه کمترین آزار بود داغ قلبت غصه ی دلدار بود او که ذکرش با در و دیوار بود کنج زندان وعده گاه یار بود آمد و همراه آن قامت کمان پر کشیدی تا حریم آسمان پیکرت بر پاره ای تخته ز در یادت آمد از حسین خون جگر از کفن شد بهترین سهمت اگر کربلا جز بوریا بوده مگر روز اندوه تو ای نور دو عین تازه گشته داغ جد تو حسین
به لبش زمزمه ی سوره ی کوثر دارد از قدم تا به سرش هیبت حیدر دارد دلم از سوز غمش در تب و تاب افتاده دلم از سوز غمش داغ مکرّر دارد کیست این مرد که اینقدر به هم ریخته است اینقَدَر زخم روی پیکر لاغر دارد از روی تخته ی در، پیکر او بردارید چند تا خاطره ی سوخته از در دارد با عبا زود بپیچید به هم پایش را اینکه اینگونه تنش ریخته دختر دارد پیکرش از چه چنین بین گذر افتاده یک نفر نیست تنش را ز زمین بر دارد 🔸شاعر:
جسمم اگر چه رفت روی تخته پاره دیگر نشد پیراهن من پاره پاره پیر لعینی باز هم زد استخاره با قصد قربت با عصا می زد دوباره نامردها جد مرا صد جور کشتند نامردها جد مرا بد جور کشتند محمد جواد شیرازی
  آنچنان زهر ستم از نفس انداخت مرا كه اجل ره سپر باغ جنان ساخت مرا عجبى نیست اگر وقت عیادت پسرم دید با این تن كاهیده و نشناخت مرا 
آهسته گذارید روی تخته تنش را تا میخ اذیّت نكند پیرهنش را اصلاً بگذارید رویِ خاک بماند زشت است بیارند غلامان بدنش را این ساق به هم ریخته كِتمان شدنی نیست دیدند روی تخته ی در، تا شدنش را این مرد الهی مگر اولاد ندارد بردند چرا مثل غریبان بدنش را این مرد نگهبان كه حیا هیچ ندارد بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را این هفت كفن روضه ی گودال حسین است ای كاش نیارند برایش كفنش را نه پیرهنی داشت حسین نه كفنی داشت مدیون حصیرند مرتب شدنش را علی اکبر لطیفیان
بی مروت در نمازم ساق پایم را شکست عاقبت در سجده مُهرِ کربلایم را شکست نیمه شب آمد مرا از خواب بیدارم کند در دعا بودم، ولی قلب دعایم را شکست کُنده و زنجیر، اعضاء مرا لِهْ کرده بود باز هم هر استخوان جا به جایم را شکست گریه می‌کردم برای مادرم، افسوس که... با لگد این بار هم آمد صدایم را شکست پنجه‌اش را باز کرد و موی من را می‌کشید مجلس اشکم میانِ نینوایم را شکست با سلاح بد زبانی مادرم را یاد کرد اینچنین در گوشه‌ی زندان بهایم را شکست بارها با تازیانه رو به روی من نشست ظالمانه می‌زد و دست عطایم را شکست رضا باقریان