eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.8هزار دنبال‌کننده
259 عکس
163 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. تیری که بر گلوی علی جای آب شد از خونِ او محاسنِ منهم خضاب شد پنجاه و چند سال ز بدر و حنین رفت گفتند خونِ خیبر و خندق حساب شد این طفلِ تشنه لب، سندِ غربت من است تیری مکید و بر روی دستم بخواب شد شد پاره پاره مثل فدک، حلقِ نازکش ذبحی عظیم پاره ی قلب رباب شد آغوشِ من، اگرچه شده قتلگاه او لبخند میزند! جگرِ من کباب شد "لا تُحرِ قَلبی" از طرف خیمه میرسد گوید سکینه: زَهره ی قلبم مذاب شد گوید رقیه: بند دلم پاره شد بیا... ای نازنین برادرِ من، وقت خواب شد اما ز پشت خیمه کسی گفت: ای رباب... تعجیل کن، که روی علی در نقاب شد یک عده نیزه دار، به دنبال غارتند بشتاب که، مزارِ علی هم خراب شد بر نیزه، راسِ کودک شش ماهه جا نشد زینب که دید، در دل او انقلاب شد بر سر زنان، تمام زنان جیغ می‌کشند زهرا شنید و خونجگرش بوتراب شد سرها به نیزه رفت و بدنها بخاک ماند با اینکه دفن کشته ی اهل عذاب شد ✍ .
. ما که جان، در یاریِ خونِ خدا خواهیم داد دستِ سازش با یزیدی‌ها، کجا خواهیم داد؟! تا دِژِ هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة، داریم از حسین..‌. کِی دگر لبخند، بر اهلِ جفا خواهیم داد ضدِّ استکبار بودن، افتخاری زینبی است شیوه‌ی دختِ علی را، نشرها خواهیم داد بینیِ پُر بادِ استکبار، زیرِ پای ماست درسِ عبرت، بر جهانِ ظلم را خواهیم داد عالَمی بیدار شد، وَز حق کُشی بیزار شد با همین خیزِش، جوابِ آمریکا خواهیم داد غَزّه را، گَر بمب‌های صهیونیست آتش زند پاسخش، با روضه‌های کربلا خواهیم داد عزَّتِ ایرانِ اسلامی، به احکامِ خداست چون سلیمانی به میدان، اِعتنا خواهیم داد چون شهیدِ خدمت از قرآن حمایت می‌کنيم مجلسِ بین‌الملل را هم، صفا خواهیم داد دَم اگر از خطبه‌ی نهج‌البلاغه می‌زنیم چون شهیدان، در عمل آن‌را بها خواهیم داد ما جوابِ چالشِ تحمیلیِ حذفِ حجاب با نخی از چادرِ خَیرُالنِّسا خواهیم داد ما جوانان را، ز دانشگاهِ دین خط میدهیم حوزه را، سوی علی اکبر صَلا خواهیم داد نوجوانان را، به گُل‌های حسن خو داده‌ایم دستِ هر یک، پرچمِ سبزِ رضا خواهیم داد پرچمِ این مملکت، در دستِ مولانا رضاست روز و شب تعظیم، بر گنبد طلا خواهیم داد خِطّه‌ی یارِ خراسانی است، ایرانِ حسین جان و مال و آبرو را، خونبها خواهیم داد عزّتِ اَقوامِ ایرانی است، از حبِّ علی پنج نوبت نامِ او، سَر هر کجا خواهیم داد راهِ ما، تحتِ تَوَلّای اِمامِین است و بس در اطاعت از ولایت، کشته‌ها خواهیم داد ما علمداری چنان، عباس داریم ای جهان! هستیِ خود را به عشقَش، از وفا خواهیم داد تا اَبَاالفضل است خود، میر و علمدارِ حرم درس عبرت‌ها، به شمرِ بی‌حیا خواهیم داد از اَمان نامه، سرِ کوهِ ادب، پائین فتاد ای زبانم لال، روی خاک‌ها، از زین فتاد تیر ۱۴۰۳/محرم ۱۴۴۶ .
. مقدمه روضه حضرت عبدالله علیه السلام هزاران بوذر و سلمان مسلمان می شود با او از این دم معجز عیسی فراوان می شود با او به روی شانه ی طاها حسین است و به سینه او خدایا قلب پیغمبر چه شادان می شود با او امام ده امام بعد خود هست و در آن شک نیست چو لب وا می کند دنیا به فرمان می شود با او محرم هم بدون او محرم نیست واللهِ هوای روضه این شبها چه طوفان می شود با او حسین امشب خودش هم ذکر« ای جانم حسن« دارد حسین جان ها همه امشب حسن جان می شود با او فدای آن برادر که برادر رفت قربانش که قلب مادرش زهرا پریشان می شود با او اباعبدالله است او که چنین عبداللهی دارد شکوه حضرت حیدر نمایان می شود با او در آغوش عمو خوابید عزیز مجتبی اری ثواب زائران اینجا دو چندان می شود با او شده دستش قلم پس دست می گیرد دل من بال میگیرد زمین تا آسمان با او عمو افتاد و پیش او سپر می گشت و هی می گفت چه کاری داری تا هستم تو ای  تیر و کمان با او به زور آن عصر زینب از حسین او را جدا می کرد چه کرد آخر در آن گودال غرق خون سنان با او علیه_السلام  علیه_السلام  ✍ .
. با نگاهی به بازگشت حر بن یزید ریاحی(ع) ------------ گرچه دل خسته و با حال تباه آمده ایم تا کند یار به ما نیم نگاه آمده ایم در شب ظلمت خود در بَر ماه آمده ایم « ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم » یا حسین ای که تویی سَید و سالار کرم ای که بر دست کریم تو بود لوح و قلم زده ایم از کرمت در حرم عشق قدم « رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم » یا حسین بن علی ، ماه درخشان بهشت ماه رخشنده و خورشید فروزان بهشت ما جگر سوختگان همره خوبان بهشت « سبزه ی خط تو دیدیم و ز بستان بهشت به طلبکاری آن مهر گیاه آمده ایم » ای که انداخته عشق تو به هر سینه طنین ای که نام تو بود روشنی نقش نگین گنجی از مهر تو دارند به دل اهل یقین « با چنین گنج که شد خازن او روح امین به گدایی به در خانه ی شاه آمده ایم » یا حسین بن علی دست تو لبریز عطاست به خدای ازلی کعبه ی دل کرب و بلاست عاشق روی تو و کوی تو گر غرق خطاست « لنگر حلم تو ای کشتی توفیق بجاست که درین بحر کرم غرق گناه آمده ایم » ما نداریم درین عرصه دگر صبر و قرار برده صبر از دل یاران تو شش گوشه مزار نرود جز به سرشک غمت از چهره غبار « آبرو می رود ای ابر خطاپوش ببار که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم » "یاسر" از سینه بر آورد فغان ، داد ندا آتش اشک شد از چشمه ی هر چشم رها می کند ناله ی دل سوختگان شعله بپا "حافظ" این خرقه ی پشمینه بینداز که ما از پی قافله با آتش آه آمده ایم ** محمود تاری «یاسر»✍ .
. ای ماه حسن پر از هِلالت کردند ای مرغ حرم، شکسته بالت کردند تازه تو شبیه مادرم گردیدی با نعل؛ چگونه «کَلْخَیالَت» کردند ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) جسمی حضرت زهرا علیها السلام آب شدن گوشت بدن 💠‌وَ نَحَلَ جِسْمُهَا وَ ذَابَ لَحْمُهَا وَ صَارَتْ كَالْخَيَالِ  ✍و بدنش نحیف و لاغر شد و گوشتش آب شد و مثل سایه شد. 📚مستدرک الوسائل ج ۲ ص۳۶۱ .
. حماسۀ دیگر عمو ببین به چه حالی رسیده ام این جا زخیمه گاه به سویت دویده ام این جا تمام عمرکم من نثاریک نفست نفس نفس زده ام تارسیده ام این جا اگرچه کودکم اما معین توهستم نوای بی کسی ات را شنیده ام این جا غریبی توبه آتش کشیده جان مرا اگرکه آه زسینه کشیده ام این جا چه قابلی ست که افتد به پای تودستم که دل به راه توازجان بریده ام این جا برای دیدن بابا دلم بسی تنگ است به خواب وصل پدرراچودیده ام این جا زتیرحرمله پرپرزدم ، ولی شادم که روی دامن توآرمیده ام این جا نمی کنم دگراحساس تشنگی، زیرا زشهد جام شهادت چشیده ام این جا نوشت کلک«وفایی» که باشهادت خود حماسۀدگری آفریده ام این جا ✍ .
. نقش ربّنا به زير سُمّ ستوران تنت رها مانده عموفدای توگردد تنت كجامانده صدازدی توعمورا ولی خبردارم كه نيمی ازنفست درگلوت جا مانده گل بهشتی من گرچه پرپرت كردند شميم ناب تودرخاك كربلامانده زپشت پرده ی خونين اشك خودديدم به عضوعضوتنت زخم نيزه هامانده شكسته اند چرا حُرمت تورا ای گل چقدربربدنت جای رّدپا مانده هنوزظرف عسل ازلبت نيفتاده هنوز روی لبت ،نقش ربنّا مانده صداي خواندن امّن يجيب می آيد كه نجمه منتظرت دست بردعا مانده توراچگونه بردخيمه گه عمو بنگر كنارجسم توازپا دراين منا مانده نوشت اشك «وفایی» پس ازشهادت تو حديث عاشقی ات برزبان مامانده ✍ .
. ماه شب چارده گشته پامال عموجان زچه این سان بدنت پاره پاره شده از ضربت شمشیرتنت تاکنار بدن تو به شتاب آمده ام شده همرنگ دل غرقه بخونم بدنت بدرقه کرد تورااشک ونگاهم که نبود زرهی برتنت ای گل به جزاز پیرهنت ازغم وداغ تو خون ریخته از چشم ترم مثل لاله شده پرخون زچه جام دهنت باز کن لب سخنی ازلب خاموش بگو مانده درذائقه ی من عسلی از سخنت رُخت ای ماه شب چارده ازخون ترشد رفتی وماند فروغ رجز شب شکنت گرچه حاجت به کفن نیست شهیدان رالیک شده پیراهن خونین تن تو کفنت درکنار تن صدچاک تو فریاد زنم یادگار حسنم ،سوختم از سوختنت به چه حالی ببرم سوی حرم جسم تورا منتظر مانده به ره مادر غرق محنت داغ برداغ دلم آمده گر می گریم تازه شد داغ علی باغم پرپر شدنت سوخت گرچه دل محزون «وفایی» امّا صدهزاران دل عاشق شده بیت الحزنت ✍ .
. صلی الله علیک یا اباعبدالله زیباترین ترانه ی هستی حسین من ای ذکر بیکرانه ی هستی حسین من ای تا همیشه در دل و در جان عاشقان ای عشق جاودانه ی هستی حسین من اَحلی مِنَ العسل شده نامت به کام ما ای اسم عارفانه ی هستی حسین من آئینه دار سایه ی تان نور آسمان ای از خدا نشانه ی هستی حسین من بودن برای تو ، و نبودن برای تو ای هستیِ یگانه ی هستی حسین من در اوج نا امیدی و در لحظه ی امید ای بهترین بهانه ی هستی حسین من ای شور عشق تو همه شعر و شعور ما ای شعر عاشقانه ی هستی حسین من اوج حماسه غیرت و آزادگی و عشق ای یاد تو نشانه ی هستی حسین من نامت چنان نگین سلیمان عالم است هستی تو در میانه ی هستی حسین من خون شد دلم ز داغ غریبی و غربتت با ضرب تازیانه ی هستی حسین من راز نهان شعله ی عشقت به قلب ماست ای سرّ محرمانه ی هستی حسین من هر لحظه هر زمان شده ذکر بهشتیان : زیباترین ترانه ی هستی حسین من پنج شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳ ۱۴۴۶ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یاابا عبدالله کانال ویژه مقتل امام حسین ع با متن عربی و ترجمه از منابع معتبر و پاسخ به شبهات مقتل است ایتا @zameneashk1 تلگرام @zameneashk باب الحسین ع ، کلاس های غیر حضوری https://t.me/Babolhusein آی دی پاسخ به سوالات @m_h_tabemanesh
بسم الله الرحمن الرحیم دیدن دشمن و روی تو ندیدن سخت است جای انگشتِ پدر تیر مکیدن سخت است خواب بودی و تو را بوسه زدم  اما زد ناگهان بی نفَس از خواب پریدن سخت است جانِ تو سخت‌ترین کارِ جهان آسان است پیش یک مادرِ بی شیر رسیدن سخت است دست بر تیر زنم حنجرِ تُردت ریزد تیر از حنجرِ خشکیده کشیدن سخت است رو زدم ، رو زدم و رو زدم و رو ، اما عوض‌اش خنده‌ی این قوم شنیدن سخت است بر رویم خونِ تو پاشید و زمین هم نچکید در عوض تا حرم از شرم چکیدن سخت است روی تو سنگِ لحد چیدم و عمداً گفتم : طفل را از زیر این خاک کشیدن سخت است لااقل قافله‌ ، ای‌کاش که آرام رود پا برهنه عقب بچه دویدن سخت است * * از تکانهای عبا حرمله فهمید چه شد نفسِ آخر خود را نکشیدن سخت است این زبان بسته نشد آب بگوید ، نامرد آب با لب زدنِ خود طلبیدن سخت است (حسن لطفی) .
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم دوساعت برای تو منت کشیدم از این مردمِ بی مروت کشیدم لبانت نشان دادم و خنده کردند ولی منت این جماعت کشیدم چقدر از رُباب و چقدر از رقیه خجالت کشیدم خجالت کشیدم تو را با سه‌شعبه به من دوختند و چه دردی زمان اصابت کشیدم تو چسبیده بودی بر این سینه دیدی که این تیر را با چه زحمت کشیدم مبادا که سر روی دستم بماند به دقت کشیدم به دقت کشیدم برای گلوی تو یک بوسه بس بود  چقدر آه از این جراحت کشیدم سفیدی دندان شیریت دیدم فقط تا درِ خیمه حسرت کشیدم تو را خاک کردم برای نشانی... فقط دور قبرت کمی خط کشیدم ولی نیزه‌داری پس از من بگوید که یک بچه از زیر تربت کشیدم ولی نیزه‌دارت بگوید که از خاک چه راحت کشیدم چه راحت کشیدم "زدند و بریدند اما نگفتند برای تو شش‌ماه زحمت کشیدم" حسن لطفی) .
بسم الله الرحمن الرحیم در زیرِ آفتاب ببین سوختی رُباب خیره مَشو به آب ببین سوختی رُباب شرمنده‌ام کنارِ تو از رویِ مادرم شرمنده‌ات شدیم عروسِ برادرم خود را کمر خمیده بر این راه میکِشی مویت سفید شد چقدر آه میکِشی دیدی به رویِ نیزه علی تاب می‌خورَد گفتی که نیزه‌دار چه بَد آب می‌خورَد هنگام استراحتِ این نیزه دارها آرام میروی سویِ آن نیزه بارها در زیر آفتاب ببین سوختی رُباب یک لحظه هم بخواب ببین سوختی رُباب تاول زده است رویِ تو ای خاک بر سرم شرمنده‌ات شُدیم عروسِ برادرم خار است خارِ غربت صحرا به دامنت هِی تا مَکُن لباسِ علی را به دامنت پلکت که ریخت گریه به پیراهنش مَکُن در خاطرت لباس علی را تنش مکن در خواب ناله‌ات : گل دامان من کجاست از خواب می‌پَری که علی جان من کجاست یک جرعه آب تکه‌ی نانی عروس ما پیرم مکن هنوز جوانی عروسِ ما نجوا مکن خزانزده‌ام غنچه‌ام کجاست من تازه مادرم چه کنم بچه‌ام کجاست بر رویِ نیزه رویِ علی را نشان نده در بین شانه مویِ علی را نشان نده شد خانه‌ام خراب بُرو سوختی رُباب از زیرِ آفتاب بُرو سوختی رُباب (حسن لطفی) .
. پای این سفره به پایت چقدر افتادیم ما از آن روز که در بند توأیم آزادیم ما همه گوشه‌نشینانِ خرابات توأیم از غمت خانه خرابیم، ولی آبادیم ما محال است که از عشق تو دلسرد شویم ما ندیدیم تو را، باز به تو دل دادیم از تو جز خوبیِ بسیار ندیدیم حسین خودمانیم ولی ما که پُر از ایرادیم! ارث اجدادیِ ما نوکریِ این خانه‌ست تا ابد جیره‌خورِ خیرِ همان اجدادیم یادی از ما بکنی یا نکنی، حرفی نیست ما به این نوکرِ دربارِ توبودن شادیم پُشت ما که همه‌جوره به تو گرم است حسین ما بدهکار شما در همه‌ی ابعادیم جز همین اشک نداریم برایت چیزی با همین گریه به غم‌های تو، از عُبّادیم به خدا نام تو هم دیده‌ی ما را تَر کرد مادرت خواست که در گریه به تو استادیم تا ابد گریه‌ی آرام حرام است به ما سالیانی‌ست که در روضه پُر از فریادیم :: آب خوردیم به یاد جگر سوخته‌ات یادِ خشکیِ لبِ اصغرِ تو افتادیم حرمله خیر نبیند که تو را حیران کرد بیش از آن تیر و کمان، دلخور از آن صیادیم... ✍ .
. کودک گلپوش ای گل زیبا بهشتی روی من غنچه ی نشکفته ی مینوی من کودک گلپوش عاشورائیان اصغر من مونس ودلجوی من من گلم تو بلبل خاموش من بلبلی که سرنهد بردوش من ای لبت سرچشمه ی آب حیات ای که گشتی اُسوه ی صبروثبات تا قیام روز رستاخیز هست ازلبان تو خجل آب فرات تشنه ای امّا زآب سلسبیل شاهد ایثار تو شد جبرئیل غنچه ی من روح وریحانم تویی یاور وهم عهدو پیمانم تویی گرتورا باخودبه میدان می برم آخرین سرباز میدانم تویی خون تو اعجاز عاشورا بود آبروی مکتب زهرا بود ای پرستوی به خون غلطیده ام من تو را گرم عبادت دیده ام تاکه دامان افق گلگون شود برفلک خون تو را پاشیده ام گرزخونت خاک صحرا گل شود برسر عالم بلا نازل شود تا شدی پرپر گل بستان من غرق برگ غنچه شد دامان من شمع سان آتش گرفتم سوختم خنده ی تو زد شرر برجان من با نگه با من تکلم می کنی ازچه بر رویم تبسّم می کنی تا شدی خاموش شمع روشنم سوخت درآتش تمام گلشنم باز شد چشمان بی تابت ولی دست وپا کمتربزن دردامنم جان فدای چهره ی گلگون تو دامنم رنگین شده ازخون تو دانی ازچه آه حسرت می کشم یا که دراین غم مشقت می کشم جسم تو به روی دستم مانده است از رباب اکنون خجالت می کشم شرم می ریزد زچشمان ترم ورنه جسمت را به خیمه می برم صبرکن ای کودک پرشور وحال ای که شددل ها زداغت پُرملال سُم اسبان در زمین کربلا تاکه قرآن را نسازد پایمال من به دست خویشتن خاکت کنم درزمین پنهان تن پاکت کنم شاهد مظلومی من اصغرم داغ تو برده توان از پیکرم گرجدا گردیده ای ازمادرت می شوی مهمان زهرا مادرم درجزا جلوه نمائی کنی خود حمایت از «وفایی» می کنی ✍ .
. بيا گلم كه گلستان گلاب مي خواهد شتاب كن كه شهادت شتاب می خواهد براي رفتن ميدان درنگ جايز نيست امير، عاشق پادرركاب می خواهد توآخرين گل باغی بيا گل سُرخم كه رنگ سُرخ زتوانقلاب می خواهد تورا برای چنين روز پروريده،مگر تورا برای دل خودرباب می خواهد؟ هنوز ديده ی ترديد سوی مادارند كه گفته است كه اين غنچه آب ميخواهد؟ نظركنندببينند كزگلوگا هت فلك براي ابد آفتاب می خواهد دراين بهارشهادت دراين عطش آباد خدا توراگل من كامياب می خواهد قسم به سرخی لبخندتو،امام غريب مگركه سرخ ترازاين جواب می خواهد؟ ✍ .
. عمرم گذشت اما بدرد تو نخوردم شرمنده‌ام آقا بدرد تو نخوردم تو فکر من بودى ولیکن من نبودم اصلاً به فکر نوکرى کردن نبودم من دور بودم تو مرا نزدیک کردى راه مرا از کربلا نزدیک کردى گفتى اگر تو بى پناهى من حسینم حتى اگر غرق گناهى، من حسینم گفتى بیا پاک از گناهت می‌کنم من تو رو به چاهى، رو به راهت می‌کنم من آواره ام، آواره را آواره‌تر کن بیچاره‌ام، بیچاره را بیچاره‌تر کن آوارگى در این حسینیه می‌ارزد بیچارگى در این حسینیه مى‌ارزد هرشب اسیرم می‌کنى پاى بساطت دارى تو پیرم می‌کنى پاى بساطت من چاى می‌ریزم گناهم را بریزى یکجا تمام اشتباهم را بریزى شأن نزولت می‌کند آخر بلندم سر را تو دادى جاى آن من سربلندم وقتى گذر کردند خیلی‌ها ازینجا رفتند تا معراج تا بالا ازینجا اینجا گرفته از خدا عیسى دمش را اینجا خدا بخشید آخر آدمش را من خام بودم غصه و غم پخته‌ام کرد این پخت و پزهاى محرم پخته‌ام کرد می‌بینم اینجا پنج تا نور مقدس این آشپزخانه‌ست یا طور مقدس اینجا همانجایی‌ست که مولا می‌آید زینب می‌آید، بیشتر زهرا می‌آید من عالمى دارم در اینجا با رقیه هروقت دستم سوخت گفتم یا رقیه منت ندارم بر سرت... تو لطف کردى حالا که هستم نوکرت، تو لطف کردى یک شب غذاى خواهرت را بار کردم یک شب غذاى دخترت را بار کردم باید که دست از هرچه غیرکربلا شست دیگ تو را شستم خدا روح مرا شست خدمت تجلى ارادت‌هاى شیعه‌است بالاترین نوع عبادت‌هاى شیعه‌است ما به ولایت می‌رسیم از این مودت ما به مودت می‌رسیم از راه خدمت خدمت درِ این خانه تنها فرصت ماست گفتند: اینجا پنج روزى نوبت ماست این پارچه مشکى فداى روى ماهش دارد سفیدم می‌کند رنگ سیاهش از سوخته دل‌ها نگیر آقا غمت را یک وقت از دستم نگیرى پرچمت را بگذار یک گوشه به پاى تو بمیرم کنج حسینیه براى تو بمیرم منکه به غیر از لطف تو یارى ندارم منکه به غیر از کار تو کارى ندارم آن‌قدر بین دسته‌هایت ایستادم نذر على اصغر تو آب دادم اى کاش بین ایستادن‌ها بمیرم آخر میان آب دادن‌ها بمیرم خوب است نوکر آخرش بى سر بمیرد خوب است بین نوکرى نوکر بمیرد خوب است ما هم گوشه‌اى عطشان بیفتیم در زیر پاى این و آن عریان بیفتیم خدمت به این بى رنگ و رو هم رنگ و رو داد این کفش‌ها را جفت کردن آبرو داد در هرکجا که نام پیراهن می‌آید زهرا می‌آید پیش ما، حتماً می‌آید من دست بر سینه دم در می‌نشینم در مجلس فرزند، مادر را ببینم من می‌نشینم کار و بارم پا بگیرد شاید به من هم چادر زهرا بگیرد ✍ .
. از گلویت پسرم هرم عطش می بارد لبت از تشنگی انگار که آتش دارد می زند شعله لب سوخته ات بر جگرم تاب یک ناله نمانده ست برایت پسرم برو ای تشنه محال است که آبت ندهند نه بعید است که این قوم جوابت ندهند تو بمیری ز عطش هم به دلشان غم نیست بین این طایفه ی شب زده یک آدم نیست مهلت حرف ندادند به لبهای پدر خون لبهای تو پاشید به سیمای پدر حرمله کاش که شرمنده ی رویت می شد کاش دستم سپر زیر گلویت می شد ناگهان کشت مرا درد صدای گلویت چقدر تیر بزرگ است برای گلویت می چکد خون ز لبت قطره به قطره پسرم مانده ام با تو چگونه بروم سمت حرم علیه_السلام .
. کل دهه را گریست چون ابر بهار از روضه ی غزه بود بد جور شکار جز گریه نیاموخته بود از نهضت این است مرام شیعیان سکولار .
. به نام خدا می چکد روی زمین خون هفتاد و دو تن می دهد باز طنین خون هفتاد و دو تن می رود بار دگر روی نی رأس حسین شاهدش روی زمین خون هفتاد و دو تن روی انگشتر عشق آسمان می نگرد می شود مثل نگین خون هفتاد و دو تن مثل خورشید زمان مثل گلبرگ زمین می شود نقشِ جبین خون هفتاد و دو تن آیه ی فتح و ظفر می دمد از تن شان مثل قرآن مبین خون هفتاد و دو تن همه در اوجِ بلا شده در کرب و بلا بهر حق یار و معین خون هفتاد و دو تن می رود تا بِکَنَد از زمین نخل ستم چِقَدَر هست وزین خون هفتاد و دو تن می خروشد همه دم تا ابد در ره حق می شود یاور دین خون هفتاد و دو تن می زند موج هنوز آن هم از قلب زمین شده با عشق قرین خون هفتاد و دو تن شده هر قطره ی آن برتر از آبِ حیات در بَرِ اهلِ یقین خون هفتاد و دو تن در فَلک موج زند همچو دریای امید دیده وا کن تو ببین خون هفتاد و دو تن «یاسر» آئینه بُوَد همه چون روی بهشت ترجمه گشت چنین خون هفتاد و دو تن ** محمود تاری «یاسر»✍ .
. همایش ، و کودکان غزّه --------- در کربلا چه کردند ابلیس های بی دین یک طفل تشنه لب را کشتند از ره کین تیر سه شعبه آمد بنشست بر گلویش یارب چه کرده دشمن با اهل بیت یاسین امروز هم جنایت پشت جنایت آید خون می چکد دوباره از دست های گلچین باید دوباره دیدش آن صحنه های جانسوز دشمن چه کرده یاران با کودک فلسطین غزّه به خون تپیده اطفال بی گناهش هر یک به موج خون و هر یک به خواب سنگین این شیرخوارگان را بنشان به قاب عزّت طفلان غزّه را هم بنشان به قاب خونین بر کودکان غزّه بادا هزار رحمت بر جانیان صهیون بادا هزار نفرین کفر است کار صهیون باید بر او بتازید هر کس که یار او شد از کفر کرده تمکین ای رهرو حسینی بشناس شمر خود را تا که دلت نیفتد در راهِ غیر آئین کار یزیدی ما همراهی یهود است کو دشمن تو باشد از سال‌های دیرین تلخ است با ستمگر سازش نمودن ای دل کام کسی ز دشمن هرگز نگشته شیرین ماندن کنار خصم و با وی وفا نمودن ذلّت کند نصیبت این راهکارِ ننگین هَیْهات مِنَّاالذِلّه نقش لب حسین است هر کس شنید آن را باید کنید تحسین بردار تیغِ خود را در پیش هر ستمگر تا عزّت تو گردد از سوی عشق تضمین «یاسر» حقیقت دین باشد بصیرت حق دارد نظر خدا هم بر چشم های حق بین ** حاج محمود تاری «یاسر»✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. می‌خواستم که خیمه به سامان شود نشد غم لحظه ای اگر شده پنهان شود نشد گفتم در این دقایق آخر اگر شده روی پر اضطراب توخندان شود نشد روی لب علی که خودش چشمه‌ی بقاست یک جرعه آب هم شده مهمان شود نشد با دیدنش به رحم بیاید دلی مگر از سنگ‌ها جدا دل انسان شود نشد هرکس که در میان جماعت مردد است شوقش به بازگشت دو چندان شود نشد جز تیر حرمله که سر از پا نمی‌شناخت یک تن دگر بگو که پریشان شود ...نشد شرمنده ام رباب که آغوش زخمی‌ام می‌خواستم براش نگهبان شود نشد تا پشت خیمه‌ها برسم خواستم کمی دستم عمود این سر بی جان شود نشد از اشک خود مضایقه کردی که ذره ای دفن علی برای من آسان شود؟ نشد ✍ .
. از تشنگی هرگز نبودی زار و بی تاب رفتی به میدان نه به قصد خواهش آب رفتی چراغ کوچکی باشی در این راه رفتی که دستی را بگیری از دل چاه رفتی که آزادی ببخشی محبسی را از جهل شاید بازگردانی کسی را حیدر شدی بر منبری از دست بابا با چشم‌هایت خطبه خواندی ، آه، اما غیر از سپیدی گلویت را ندیدند آن خطبه‌های روشنت را سر بریدند از هم جدا شد جمله‌ها پای گلویت خون دجله می‌شد در بلندای گلویت کینه دل تیر سه پر را سخت می کرد خوابیدنت کار پدر را سخت می‌کرد یک دست او گهواره جنبان سرت بود دست دکر گهواره بهر پیکرت بود در چشم‌هایش تیره می‌شد روز روشن نه جان ماندن داشت و نه روی رفتن شمشیر کارش قبر کندن شد ولی حیف مادر کنارت گفت با آه ، از علی حیف لطفی ندارد بی تو دیگر منزل من چشمان خود را باز کن نور دل من با تو سخن بسیار دارم تا بگویم قنداقه‌ی خونیت را باید بشویم خشک است مادر جان چرا دور دهانت از حنجرت بیرون چرا زد استخوانت برگرد و باری از غمم بردار مادر تلقین و تدفین من است انگار مادر زود است حالاها برایت سوگواری در خاک خوابیدی چرا ؟ گهواره داری .
نذر حضرت رباب سلام الله کاش می آمدی به این خانه  تا دوباره به تو سلام کنم پیش پاهای تو بلند شوم  و به تو عرض احترام کنم‌ خانه را دوست داشتی با من یاد روزی که با نخ و سوزن مینشستم به صد امید و خیال کار قنداقه را تمام کنم به فدای تو خانواده ی من  نذر راهت  امام زاده ی من  من چه دارم مگر به جز این ها  که به قربان تو امام کنم قامتم زیر غصه ات خم شد داغ تو در دلم مگر کم شد  زیر دستان تازیانه ببخش که نشد پای نی قیام کنم ای دل زار من هواخواهت آفتابی که شد سر ماهت قول دادم که تا نفس دارم سایه را بر خودم حرام کنم .