من که شاعر نیستم، حتی دریغ از یک غزل!
یاد تو شاعر شده هر شب قلم برداشته ...")
یک دم از یاد تو فارغ نشود خاطرِ دل...
جایِ خون در رگِ ما ، عشقِ تو جریان دارد!"
تمام ترسم از این است
که یک شب بخواهی که به خوابم بیایی
و من همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم...!
「 🌙🦦 」
« همچو تسبیحی که دارد خاک دکّان میخورد
خاکبرسر ماندم و دستی برای ناز نیست »