#حدیثِحســیـنے
امام صادق (ع) از یڪے از یارانش پرسید :
چند بار حـــج رفـتهـ اے ؟🤔🙄
گفت : نوزده حج ☺🍂
امام فرمود : آن را به بیست حج برسان
تا ثواب یکبار زیارت امام حسین(ع) برایت نوشته شود!
😍😳🍃
📚ڪـامل الزیارت،ص۱۶۲
#منفداےخشتبهخشتڪـربـلـات😇♥
#آخرازعشقتعــراقــےمیشوم☺️🌸
@ASHEGHAN_315|🇮🇶💫
♥یا شاه عبدالعظیم حسنی♥
از نسل کریم بی حرم، در ری هست
پاداش حریم بی کفن ،در ری هست
صد حیف که دور از حسنیم ،اما شکر
یک ماه ز اولاد حسن ، در ری هست
@ASHEGHAN_315
•| این شبا روزا کارمه گریه فقط برای تو
میشم چلّه نشین برا مُحرمو غَمت حسین
ایشاالله قسمت بِشه مُحرمت رو ببینم
پیـرن سیـــاه تَـنـم کُنـم بـرای ماتـمـت حـسین...😔💔 |•
35.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یهسربریمدمشقِعشق😍
رویاے رویــاست #رقیــهـ 😇🍃
قطرمو دریــاست #رقــیهـ ☺🍂
#رقیـهـ دارونـــدارم 😃🌹
#رقیه هستے طُ نــگــارم😌🌸
همیشـهـ تویــی #تــو قـرارم🌿
#رقــیهـ صـاحـب اخــتـیارم🌾
آغلارام اے جان #رقـیـهــ 😭💔
دردیــمــهـ درمـان #رقـیـهــ 🙁🌙
🎤ڪـربلــایـے امــیر برومند
🌏هیئت حضرت حسن بن علے (ع)
#صفاڪنید😉🍁
#دمشق😀🌺
#دَمِعشق😍🌼
@Asheghan_315|🍃
بسم_رب_الحسین
رمان: #از_نجف_تا_کربلا
نویسنده: #رضوان_میم
#قسمت_دوم
با بغض شروع کردم به نوشتن امروز:
دادم تورا قسم به نخ چادری که سوخت
شاید دلت بسوزد و یک کربلا دهی
می گویند کربلا قسمت نیست دعوت است.
خدایا!من معنی قسمت و دعوت را نمی دانم.
اما یقین دارم تو معنی طاقت را می دانی...
آسمان هم امروز دلش پر است همانند من.
بیچاره آسمان.انقدر دود می خورد تا اینگونه سیاه و تیره و تار شود.دیگه دلم طاقت ندارد.فقط می توانم قلم را نالان رو کاغذ بکشم و بنویسم:
دود این شهر مرا از نفس انداخته است به هوای حرم کرببلا محتاجم
با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم.دست و صورتم رو آب زدم و برگشتم توی اتاق تا آماده بشم.پرده رو کشیدم با آسمانی تیره و خشمگین مواجه شدم.چه دلگیر.برای احتیاط یک لباس گرم برداشتم و روسری فیروزه ایم رو لبنانی بستم و درحالی که چادر را سر می کردم از اتاق بیرون آمدم.از کنار آشپزخانه که رد میشدم مادر صدایم کرد.
-رضوان جان عزیزم صبحونه نخورده کجا میری مادر؟
—مامان جان دیرم شده.میرم توی راه با زینب یه چیزی می خورم.
-برو مادر جان خدا به همراهت.فقط رضوان،داری میری بیرون یه سری به اتاق ریحانه بزن و بیدارش کن مدرسش دیر میشه.راستی مادر بابات پنجاه تومن رو جاکفشی برات گذاشته بردار.
—چشم مامانم.فعلا خدافظ.
در اتاق ریحانه خواهر کوچکتر که راهنمایی بود را باز کردم تا بیدارش کنم.پتو رو از سرش کشیدم و گفتم:
-پاشو دیگه ریحان چقد می خوابی تو.
در حالی که چشم هاشو میمالید گفت:
—ولم کن من مریضم امروز نمیرم مدرسه.
گرفتم کشیدمش،از جاهاش بیرون اوردمش و درحالی که از اتاق بیرونش می کردم گفتم:
-باشه برو همین ها رو به مامان توضیح بده.
غرغر کنان بیرون رفت و منم به سمت حیاط به راه افتادم.پنجاه هزار تومن بابام رو برداشتم و گذاشتم توی کیفم.
راه افتادم سمت کوچه.سرکوچه زینب رو ندیدم و تعجب کردم.گفتم شاید نیاد.یه چند دقیقه ای که ایستادم دیدم نه نیومد.برای همین زنگ زدم به موبایلش.با صدای گرفته گوشی رو جواب داد و گفت:
-سلام رضوان جان.ببخشید من یه کمی تب دارم و مریض احوالم.اگر اشکال نداره خودت تنها امروز برو.
بعد از کلی توصیه و مواظب خودت اش گفتن ها گوشی را قطع کردم و به راه افتادم.
وارد کلاسمون نشده بودم که یهو نرگس آستین چادرمو گرفت و کشید توی راه رو.تعجب کردم.بهش گفتم:
-وا نرگس جان چرا همچین می کنی؟
—فعلا هیچی نگو وبیا دنبالم.
دست و پاهام یخ کرد و همینطور سمت نرگس کشیده میشدم.انقدر سست شده بودم که با خودم فکر نمی کردم زشته اینطوری تو سالن دانشگاه نرگس داره منو کشون کشون می بره.
رسیدیدم به سالن بزرگ دانشگاه.رفتیم کنار برد اعلانات و اخبار دانشگاه.همون جایی که لیست اسم های کربلایی هارو زده بودن.همون جایی که درست یک هفته پیش به خاطر یک روز دیرتر دادن اسمم نشد که اسم منم تو لیست باشه.همون جایی که....
بگذریم.درست کنار همون لیست یک هفته پیش یک اعلامیه بزرگ تر چاپ شده بود با عنوان:
به اطلاع دانشجویان گرامی میرسانیم که....
به خودم اومدم که دیدم نرگس داره می خنده و به صورتم آب میزنه.دیدم توی سرویس بهداشتی دانشگاهیم.سریع پرسیدم:
-نرگس بگو که خواب نبودم.
دستم رو بردم سمتش و گفتم:توروخدا یه بشگون از دست من بگیر مطمئن شم.
—نه عزیزم خواب نبودی یه لحظه غش کردی خانم.پاشو حالا تا لیست دوباره پر نشده بریم اسم تو و زینب رو هم بدیم دیگه.پاشو خواهر.انگار شما هم کربلایی شدین.
چه جمله عجیبی گفت نرگس.من؟کربلا؟اربعین؟
و مثل همان لحظه ورودم به کلاس تقریبا کشان کشان من رو به طرف دفتر مدیریت دانشگاه برد تا اسم خودم و زینب رو هم بدم.باورم نمی شد.انگار توی خواب دیدم همین پنج دقیقه پیش که توی اعلامیه نوشته شده بود:پنج جای خالی دیگر برای اردوی پیاده روی کربلا.
امروزم را این چنین نوشتم:
ندیده ای شوریدگانی را که ذکر صبح و شامشان حسین است؟
این روز ها عجیب بوی سیب به مشامم می رسد..
🌸 پايان قسمت دوم #از_نجف_تا_کربلا 🌸
امیدوارم لذت برده باشید🌷
کپی بدون اجازه و ذکر نام نویسنده مجاز نیست.
@ASHEGHAN_315
#بسم_رب_الحسین
رمان: #از_نجف_تا_کربلا
نویسنده: #رضوان_میم
#قسمت_سوم
امروز را این چنین نوشتم که:
دلم یک اربعین حرف دارد با تو حسینم...
به همه گفتم اربعین حرم هستم.این تن بمیرد آبرویم را نبر آقا...
هرچی سعی می کنم خوابم نمیبره از ذوق.تازه امشب فهمیدم((شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد)).
یک لحظه آرزو کردم کبوتر بودم.پر میزدم و پر میزدم و پر میزدم.سریع تر از آنکه فکرش را بکنم میرسیدم نجف.
همین جوری به سقف زل زدم و فکر می کنم.یک دفعه یاد حال زینب افتادم که امروز چه جوری شده بود.وقتی با نرگس رفتیم اتاق مدیریت گفتن باید خود زینب بیاد.گفتیم حالش خوب نیست آقا.همون لحظه سه نفر اومدن تو برای ثبت نام.پس یا من باید ثبت نام می کردم تنها میرفتم که این کمال نامردی بود یا باید میرفتیم زینب رو می اوردیم.با خودم فکر کردم خونه نرگس اینا که زیاد دور نیست میرم میارمش.
خلاصه از نرگس خداحافظی کردم و بهش گفتم:
-زود میام نرگس
بهم گفت:
—ببین رضوان،..تو رو امام حسین زود بیا.
توی دلم هی خالی می شد برای همین معطل نکردم و زود راه افتادم.انقدر تند راه میرفتم که چند بار محکم خوردم به مردم پیاده رو.تو حال و هوای خودم بودم که برای سومین بار خودم به یک پیرزنه.همه وسایل هاش ریخت.سه تا پلاستیک پر از میوه داشته که بیشترش ریخته بود.اومدم یه معذرت خواهی بکنم و سریع تر برم.گفتم:
-مادر جون ببخشید من باید برم عجله دارم.
—برو مادر خودم یه کاریش می کنم.
یک قدم نرفته بودم.یک لحظه صداشو شنیدم که آروم گفت:یاحسین.
برگشتم نگاش کردم دیدم دستاشو گذاشته رو زانو هاش تا بتونه دولا بشه و میوه ها رو برداره.همین جوری خشکم زد.من برای چه کاری داشتم می رفتم؟
سریع برگشتم و هرچی میوه بود برداشتم ریختم تو پلاستیکش.پلاستیک هارو دادم دستش و لبخند زدم و گفتم:
-بیا مادر جون این هم میوه هات فقط باید بشوریشون.شرمنده دیگه.
لبخند زد بهم و کیسه هارو گرفت.
اومدم برم که گفت:
—دختر جون،امام حسین عاقبت بخیرت کنه.
دیگه نتونستم بایستم و نگاهش کنم و بهش بگم:
-دعا کن مادر جون.دعا کن.عاقبت من با خود خود حسینه.
یادم نیست دیروز چی نوشتم.ولی شاید نوشتم:تا بال و پر شکسته نباشی اجازه پرواز نخواهی داشت...
خوشا به حال دل شکستگان..
🌸 پايان قسمت سوم #از_نجف_تا_کربلا 🌸
امیدوارم لذت برده باشید🌷
کپی بدون اجازه و ذکر نام نویسنده مجاز نیست.
@ASHEGHAN_315
سلام 🙂
شب تون بخیر ✋
اینم دوپارت رمان امشب
التماس دعا🍃
یبار یکی از زائر های اربعین گفت تو مسیر جاده ی نجف به کربلا بود و یه عراقی هر جا که این مینشست میومد بالای سرش می ایستاد
میگه من مدارا کردم و بعد شک کردم گفتم آقا شما چی میخواین
گفت ببین من بی بضاعتم.حتی پول تهیه چند بطری آب هم ندارم بدم به زائر ها
به امام حسین گفتم یا اباعبدالله من میشم سایه سر زائرهات
هر جا که زائرت خواست استراحت کنه من می ایستم تا آفتاب بهش نخوره
این زائر میگه بلند شدم بوسیدمش گفتم قربونت برم کربلا کجا بودی؟
ما هم بشیم مثل این آدم که خودشو نذر کرد
عاشقی به حس کردنه نه انجام دادن کارای بزرگ
اول از خودمون شروع کنیم تا امام حسین رو تو زندگیمون حس کنیم
زندگیمون تو امام حسین خلاصه بشه
کاممون با تربت امام حسین
اسممون نوکر امام حسین
در آخر هم بشیم پیرغلام امام حسین🙃💜
#عشقِ طُ آفتابیست ☀💫
ڪــهـ از روز #ازل ☺️✨
در #وجـــودم 🙊♥🌱
#طلوع کردهـ است🌤🌈
و تا روز #ابد😌🐾🍂
#غروب نخواهـــد ڪـــرد😇🌾🌷
#ادمیننوشت✏
#افتاببیغروب☀️🍃
@Asheghan_315|☄
شبیهِ رُباب و سکینه، برای شما بیقراریم
از این سختی و دوری راه، به شوق تو باکی نداریم
۸۱ روز تا اربعین حسینی
@ASHEGHAN_315
+عِـشقینیچی؟
–ینیتویہدوراهیگیرکنی:)
+دوراهی!؟
–کربلارومیگم،دلمتنگشدهواسه
اوندوتاایوونطلا...
#دلتنگ❤️
#السلام_علیک_دلتنگم
نگو نمــیشه #ڪربلات بیام😞🥀
رومو زمین نــزن #حسین😭💔
#نشدجمڪرانِطُآدمشوم🙁🍂
#ببرڪربلا_ڪربلامیشوم😔🖐
#ساعتعاشــقـے : 01:28
امام حسین(ع) فرموده است:
إِنَّ أَجْوَدَ النَّاسِ 🌸🍃
مَنْ أَعْطَی مَنْ لَایرْجُوه🌼🍂
بخشنده ترینــِ مردم ڪـسـے است ڪـهـ ☺️💫
بـهـ فردے ڪــهـ از او امیدے نمـے برد،
مے بخـشد.😄✨🌈
📚بحارالأنوار، ج 71، ص400
#هرروزیڪحدیثازجانان♥🍃
@ASHEGHAN_315|🌳
#ادمیننوشت:
سلام دوستان،روزتون حسینی!
انشاءلله از امروز به نیت ابجد اسم حضرت ارباب(۱۲۸) هر روز ساعت ۰۱:۲۸ یڪ #حدیث از امام حسین(ع) در کانال قرار میدیم
😀🍃
به امید اینکه زیر سایه ے پر مهر حضرت دلبر روز بروز به معرفتمون افزوده بشه☺💙
التماس دعا🙏
یا علے🖐
@Asheghan_315
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تِـمِحِـرَمْـ💓🍃
.
#تـِــمِ 🎨
گوشیــتو📱
#حـــــــرم بذار😍👌
.
🔴با ڪـانالماهمـهـچیزتوحسینے ڪــن😉💙
.
#ʝoin↓
@ASHEGHAN_315|🌈