°🎯| #غربالگرے |🎯°
❌ جریمه های جالبی در استرالیا
از رانندگان گرفته می شود:👇👇
.
🔺️بلند کردن صدای موسیقی در ماشین:
نیو ساث ولز: ۲۰۰ دلار (مرکز نیو ثاث ولز سیدنی است)
کویزلند: ۱۷۵ دلار
.
🔺️بوق خداحافظی:
.
نیو ساث ولز: ۲۹۸ دلار
ویکتوریا: ۲۸۲ دلار .
.
🔺️کثیف بودن پلاک ماشین:
.
نیو ساث ولز: ۴۱۵ دلار جریمه و کسر ۳ امتیاز از گواهینامه.
ویکتوریا: ۱۶۱ دلار جریمه و کسر ۳ امتیاز
.
❌یکی دیگه هم هست:
.
خوابیدن تو ماشین در حالت مستی
جریمه تا سقف ۱۴۰۰ دلار و ۱۰ ماه تعلیق گواهینامه؛ حتی اگر سوئیچ روی ماشین نباشد و گاهی باید ثابت کنی قصد رانندگی نداشتی!!
پـــــولهـــای ســرســام آوری
ڪه از مــــردم گــرفته مےشود😒☝️
منبع:
https://goo.gl/QARiK4
فــــرنگـ بــدون سانســـــور👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_سی_وهشت ♡﷽♡ _ببین ابوذر من الان درست جلوے در دانشکده ادبیاتم بدو بیا _چش
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_سی_ونه
♡﷽♡
گوشے را برداشت و براے ابوذر پیامک زد که ۳ دقیقه دیگر زنگ بزن
بعد طورے که انگار پایش پیچ خورده روے یکے از صندلی هاے آلاچیق نشست:آخ آخ آخ...
سمیه و پروانه و زهرا با تعجب به منظره رو به رویشان خیره شده بودند! به دخترے که گویے
ناگهان از آسمان نازل شده است نگاه میکنند! آیه سرش را بالا مے آورد لبخند خجولے میزند و
میگوید: تو رو خدا ببخشید پام پیچ خورد مجبور شدم مزاحمتون بشم!! اجازه هست تا یکم این خوب بشه همینجا بشینم؟
پروانه که از وضع پیش آمده خنده اش گرفته بود با صورت قرمز شده گفت: نه عزیزم چه اشکالے داره بشین همینجا تا خوب بشه
آیه نگاهے به آن سه کرد و گفت: ترکیدید بابا بخندید مشکلے نیست!
و همین بود که با عث شد جمع سه نفره و آیه با هم بخندند . آیه دوباره خم شد و پایش را نمایشی ماساژ داد و بعد صداے زنگ تلفنش بلند شد و عکس ابوذر با لباس روحانیت که آیه همان
ابتدای وردش به حوزه برایش خریده بود و گذاشته بودند برای روزے که معمم میشود کنار آیه خندان روے صفحه پدیدار شد!!!
سمیه و پروانه و زهرا با چشمان از حدقه بیرون زده به صفحه ے موبایل خیره شده بودند و آیه عامدانه گوشے را جواب نمیداد...بعد از چند بوق پیاپے بالاخره بلند شد و گوشے را جواب داد:ابوذر جان من الان دانشگاهتونم کی کلاست تموم میشه؟
عزیزم من عجله دارم!
ابوذر گیج از حرفهاے آیه میگوید:چے میگے آیه؟
آیه به جمع رو به رویش نگاهے مے اندازد و با خنده میگوید:باشه باشه! خب از اول میگفتے عزیزم!!! به کارت برس منم میرم نگران نباش قربانت خداحافظ
ابوذر با تعجب به صفحه گوشے نگاه میکند:خدایا خودت به خیر کن!!!
امیدم به خودت نه به بنده هاے...
آیه گوشے را قطع میکند و زهرا فقط خیره آیه میشود چشمان میشے رنگ آیه ابرو هایے که دخترانه تمیز شده بودند و دماغ و لب هاے نه خیلے بزرگ و نه خیلے کوچک ...زیبا بود؟
از زهرا زیبا تر؟ سمیه زودتر اما به خودش آمد. لبخند کم رنگے زد و گفت: شما دانشجویید اینجا؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_سی_ونه ♡﷽♡ گوشے را برداشت و براے ابوذر پیامک زد که ۳ دقیقه دیگر زنگ بزن
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل
♡﷽♡
آیه سرخوش خندید رنگ پریده زهرا مچش را باز کرده بود! پس راهے نبود:نه عزیزم قرار داشتم براے یه کار خیر
زهرا گیج بود...الان باید چه میکرد؟ گریه میکرد؟ بغض چه بغض میکرد؟ که یک مرد قد بلند نه لاغر نه چاق که محاسن پرپشتے دارد و مهندسے برقش را در دانشکده بغلے میگیرد با یک دختر
نه زشت و نه زیبا قرار دارد؟ به او چه؟ بعد اندیشید:به من چه؟ آیه رشته افکارش را پاره کرد
_تو رو خدا ببخشیدا مزاحم حرف زدنتونم شدم اینم که گفت کار داره نمیتونه بیاد
سمیه دستهاے سرد زهرا را فشرد و آرام پرسید:ببخشید فضولے نباشه شما با آقاے سعیدے نسبتے دارید؟
آیه خود را متعجب نشان میدهد:شما ابوذرو میشناسید مگه؟
زهرا گوشهایش زنگ زد!! ابوذر...بدون پسوند و پیشوند !!!
یک دختر نه زشت نه زیبا اسم ابوذر را نه با پسوند به زبان مےآورد نه پیشوند!! اینها نشان نزدیکے آدمها به هم دیگر است!!مگر نه؟
دستهایش را از دست سمیه بیرون کشید سمیه سعی در حفظ خونسردے اش را داشت: بله آقاے ابوذر سعیدے دیگه ! البته ببخشید ناخواسته عکستونو روے گوشے دیدیم کنجکاو شدیم!
آیه لبخند مرموزے زد و گفت:بله باهم نسبت داریم زهرا آستانه صبرش پر شد از جایش بلند شد تا برود آیه که تک و تایش را براے رفتن دید فرصت را غنیمت شمرد: راستے شما خانم زهرا صادقے میشناسید؟
پروانه بلافاصله گفت: ایناهاش اینجاست دخترمون خانم زهرا صادقیه دیگه
آیه تعجبے به چهره اش نقش میبندد و میگوید:زهرا صادقے شمایید؟
زهرا هم متعجب تنها سر تکان میدهد!سمیه مشکوک شده و ته دلش این شک را دوست دارد!خدا خدا میکند شکش یقین شود!آیه زهرا را دعوت به نشستن میکند... کمے دست دست
میکند و میگوید:ببین من دوتا داداش دارم!الان اولین باره که دارم براشون میرم خواستگارے نمیدونم چطور باید بگم. ببین زن داداش من میشے؟ واااے نه این خیلے بے مقدمه بود...ببین نظرت
در مورد داداش من چیه؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل ♡﷽♡ آیه سرخوش خندید رنگ پریده زهرا مچش را باز کرده بود! پس راهے نبو
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_ویک
♡﷽♡
زهرا شوکه شده بود...تنها آیه را نگاه میکرد! برادرش؟ برادرش که بود؟ یعنے میشود؟ میشود؟
شوقے در دلش سرازیر شد ولے هنوز قدرت تکلمش را بدست نیاورده بود...سمیه که کمو بیش به خودش مسلط شده بود گفت:ببخشید برادرتون؟
آیه کلافه به آهستگے بر سرش میزند و میگوید:واے خدا میدونم گند زدم به هرچے خواستگارے!
داداش بد بخت من رو چے حساب کردی..خب بزارید از اول شروع کنم من آیه سعیدے خواهرِ برادر دوست داشتنے ام ابوذر سعیدے ام که امروز مامورم نظر دختر مورد توجهشو در خصوص خودش بدونم
فکر میکنم این خوب شده نه؟
پروانه ناگهانے میزند زیر خنده!!آنقدر که زهرا و سمیه را به خنده مے اندازد!زهرا اما نیتی جز نیت جمع براے این خنده دارد!آیه نیت خوان نبود ولے حس ششم خوبے داشت
نگاه عمیقے به زهرا انداخت و بے ربط گفت:الاعمال بالنیات زهرا خانم! زهرا سرخ شد... آیه دستهایش را گرفت و گفت:خب؟ من منتظرم...
به عادت همیشگے اش که دستپاچه میشد چادرش را کمے جلو تر کشید و گفت:خب چے بگم...یعنے...خب...خیلے یهویے بود راستش من واقعا شوکه شدم...
آیه به ساعتش نگاه کرد و گفت:من یه پرستارم ماهے یک و پونصد حقوق میگیرم که واسه یه کارے هیچے اش تقریبا برام نمیمونه اینو گفتم چون داره وقت ناهار میشه و من پول خریدن ناهار
آنچنانی ندارم! ولے میتونم همتونو یه ساندویچ تا سقف ده هزار تومن مهمون کنم نه بیشتر!!! بعد رو به پروانه گفت:تو از جیک و پیک اینجا خبر داری قربون دستت برو بگیر بیا و بعد کارت و
رمزش را با کلے تعارف به او داد.سمیه میدانست که زهرا آنقدر حواسش پرت شده که یادش رفته
کلاس دکتر شریفے سخت گیر شروع شده و او اینجا نشسته!ولے ترجیح داد سکوت کند مهم تر بود!!مطمئنا این موضوع خیلے مهم تر بود.
آیه لبخندے میزند و مسلط میگوید:خیلی خب خااانم شوکه حالت جا اومد؟ بفرمایید نظرتونو!! ببین نمیخوام بگم همین الان بله یا نه بگو نه فقط نظرتو بگو اگه یه کوچولو مثبت بود ما دست به اقدام بزنیم!
زهرا در دلش گفت:نمیشه همین الان بله رو بگم؟ و بعد خنده اش گرفت به زور خنده اش را قورت داد و گفت:خب چے بگم؟راستش آقای سعیدے یکے از بهترین هایے هست که من تو این دانشگاه دیدم نمیگم بهترینن ولے خب جزو بهترینهان...اخلاقے که من ازشون دیدم ایده آل هر دخترے میتونه باشه .من..من فکر میکنم جا واسه فکر کردن درموردشون هست
آیه با اینکه از چشمهاے زهرا عشق را میخواند...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
4_5809800036506141474.mp3
1.84M
🍃🎙
#مجردانه
میتونی به همسرت رحم ڪنے؟
به رُخ اش نڪشیا...☺️
قبل از ازدواج به این موضوع فڪر ڪن!
شاخصهاے براے انتخاب همسر
#استادپناهیان💚
@asheghaneh_halal
🍃🎙
°•| #ویتامینه🍹 |•°
••[تلخے ها رو هم شیرین ڪنید]••
اگر به فرض با همسر خود قهر ڪرده اید
(ڪه حق ندارید قهر ڪنید😁)
سعے ڪنید از این مدل جملات استفاده ڪنید:
••[میدونم بعضیا
میخوان امروز برن بیرون، مواظب
خودشونـ💚باشن به هرحال من نگران میشم]••
••[چه غذایے درست ڪرده
یه بنده خدایے دستشـ😍درد نڪنه]••
اونوقت تاثیر محبتـ☺️و دلجویے
رو توے زندگے خودتون میبینید...
#گفتم_ڪہ_گفتم...
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
🍃💗
#بکانه
وقتـٖـےڪارفرهنگےروشروعکردے
بااولیــنچیـزےڪه
باید بجنگـے⚔
خــودتے!!👌
#حالدلتـونخدایی💚
خوشگل ــسازے😌👇
@ASHEGHANEH_HALAL
🍃💗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃
🍃
#شهید_زنده 🕊
📹| اون عملیاتهایے ڪه خیلے سخت بود، رمز عملیات یازهرا(س) بود..💔
[🎙]روایتگرے
|حاجحسينيكتا|
#پیشنهاد_دانلوود💔
🍃 @asheghaneh_halal
🌸🍃
💌🍃
🍃
#پیامچه | #همسفرانه
گشتہ ام در جھان و آخر ڪار
دلبرے برگزیده ام ڪہ مپرس...
ارمغان همسرجان❤️
سلام خواهرخوبم
شبت و عاقبتت بخیر ان شاالله
درسته ایام شهادت حضرت مادره ولے
دوس داشتم از طریق شما ڪرمشونو
شڪربگم از اینڪه شصت و یڪمین روزدلدادگیمونم زیرسایه خدا و یارے ائمه باآرامش سپرے شد...
گاهے بے مناسبت باید
یاد داشته هامون بیفتیم و شڪر بگیم...
چقد خوبه ڪه شما هستید...
پ.ن : احسنتــ به شماے بانوبزرگــوار
ان شالله لطف ڪرم اهل بیت همیــشه
شامل حالمون باشــه
به نڪتــه خیلے خوبے اشاره ڪردین...
درپناه حضرت زهــرا خوشبخت بشید.☺️
🍃 @asheghaneh_halal
💌🍃
📸💣
📋•| #ڪارنامه_سیاه_پهلوی |•📋
بـــزرگتـرین خیانتهای ڪه
خــاندان پهــلوی به مـلت و ڪشور مـا
ڪردند، وابستگـے ڪشور مــا
به بیگــانگــان👊👊
و در حــالے ڪه ڪشور ما
از همـه لحـاظ حتے ڪشاوزی
وابستــه بـود😒 ڪشور،را ترڪ
ڪردند.👊👊
#اینفـوگــرافیڪ☝️_دانلود_شود📥
#فسـاد_دوران_پهلوی⛱
•|📋|• @asheghaneh_halal
📷💣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°🎯| #غربالگرے |🎯°
.
ببینید وقتی در ماشین حمل #پول در #آمریکا خراب شود ملت چه می کنند.👇👇
.
درباره گیج بودن سوپر دولوکس راننده های ماشین پول دیگه نیاز به توضیح نیست😁😁
.
❌ اصل داستان:
.
♦️شهروندان آمریکایی دلارهای ریخته شده از ماشین حمل پول را بردند .
.
🔹باز ماندن در یک خودروی حمل پول در آمریکا باعث گم شدن حدود ۳۰۰ هزار دلار پول نقد 😨😨 در طول جاده و البته چندین فقره تصادف به دلیل ذوق زدگی رانندگان پشت سری شد.😍😍😍
.
.
🔹تعداد زیادی از راننده ها با توقف خودرو به جمع آوری این غنیمت بادآورده پرداختند.😲😲
.
.
🔹 به گفته پلیس، دو کیسه پلاستیکی حاوی 140 هزار و 370 هزار دلار پول نقد از در باز عقب خودرو به کف جاده افتاده و با باز شدن کیسه ها، اسکناس ها در هوا پخش شدند.😭😭😭
.
🔹در مجموع فقط 205 هزار دلار از پول های سرگردان پیدا شد. .
.
🔹تا کنون 293 هزار و 535 دلار دیگر مفقود شده است.😭😭😭/ تسنیم
لینک کلیپ درستکاری آمریکایی ها 👇👇
https://eitaa.com/kharej2025/978
.
✅ @asheghaneh_halal
🆔 @kharej2025
فــــرنگـ بــدون سانســـــور🙄👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل_ویک ♡﷽♡ زهرا شوکه شده بود...تنها آیه را نگاه میکرد! برادرش؟ برادرش
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_ودو
♡﷽♡
آیه با اینکه از چشمهاے زهرا عشق را میخواند اما از این شخصیت و کلمات سنجیده خیلے خوشش آمد.و..این خود باورے را دوست داشت.
لبخندے زد و گفت:و این خیلے خوبه یه چیز دیگه.زهرا من شنیدن شما از یه خانواده خیلے متمول هستید ببین ابوذر نمیتونه برات یه زندگے مثل وقتی که خونه پدرت بودے درست کنه و همین باعث شده دست دست کنه! ممکنه حتے چند وقت دیگه برای دادن یه سرے بدهے ماشینشم بفروشه
..تو میتونے با همچین شرایطے کنار بیای؟
زهرا نفسے کشید اصلا دلش نمیخواست اینقدر مشتاق نشان دهد:خب مادیات ملاک هست ولے تو اولویت نیست
پروانه ساندویچ به دست آمد آیه با لبخند گفت:من حس میکنم شنیدنے ها رو.شندیم!چیزے که باید استارت یه امر خیر رو بزنه رو شنیدم...حالل پیشنهاد میدم هات داگ و قارچ و پنیرمونو بخوریم البته یادت باشه آدرس محل کار پدرتو بدے
سمیه و پروانه فوق العاده خوشحال بودند اما یک سوال درست بعد از دیدن آن عکس مغز سمیه
را مشغول کرده بود:راستی آیه جان یه سوال آقای سعیدے که اینجا مهندسے میخونن اون لباس و اون عکس خب راستش چطور بگم...
آیه میخندد و لقمه کامل جویده اش را قورت میدهد و میگوید: آهان اون لباس روحانیتو میگے
ایشون هم مهندسے میخونن هم طلبه ان یه چند وقت دیگه هم معمم میشن این لباس روزے که رفت حوزه براش خریدم...
راستی زهرا با شوهر آخوند مشکلے ندارے؟
زهرا لقمه پرید توے گلویش طلبه؟ فکر اینجایش را واقعا نکرده بود!!آیه کمی بلند خندید و گفت یواش..ببخشید خیلے یهویے شد میدونم...خب نگفتے؟
سرخ و سفید شدنش که تمام شد گفت:خب چی بگم...فکر نمیکنم مشکلے باشه ...
آیه سرخوش خندید و بے مقدمه گونه اش را بوسید:میدونے دوست دارم همچین عروسی رو...
زهرا تنها با شرم خندید و در دل گفت:خدا دلبرے را مورثے در خاندانتان قرار داده گویے...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل_ودو ♡﷽♡ آیه با اینکه از چشمهاے زهرا عشق را میخواند اما از این شخصیت
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_وسه
♡﷽♡
[فصل هفتم]
[آیه]
گردنم را ماساژ میدهم مامان عمه برایم شربتے می آورد تشکر میکنم و بعداز بسم الله گفتن یک نفس آنرا سر میکشم مامان عمه چپ چپ نگاهم میکند و غرغر کنان میگوید: خانم از
وقتے که حرف آدم حالیت شده بهت میگم زشته اینجوری آب و غذا خوردن
میخندم و میگویم:وااای سخت نگیر عقیله جون دیگه!!میگوید:حالا تعریف کن ببینم چے شد؟
روی مبل راحتی دراز میکشم و میگویم:واے نمیدونے چه دختر نازیه مامان عمه یعنے خانم به تمام معنا چقدرم خوشکله! همه چیز تموم از نظر اخلاقے بیسته بیسته خیلے سنگینه! فکر نمیکردم ابوذر کج سلیقه همچین دخترے رو انتخاب کنه
مامان عمه که حسابے ذوق کرده بود گفت: حالا موافقه؟
قلنجم را میشکنم و میگویم : یه حسے بهم میگه از خداشه!
بلند میخندد : تو بگے از خداشه یعنے هفته دیگه عروسیه پس!
آرام میخندم و صداے گوشی موبایلم از اتاق بلند میشود...واقعا داشت گریه ام میگرفت من خیلے خسته بودم مامان عمه که حال زارم را دید گوشیم را از اتاقم آورد و سرے به تاسف برایم تکان
داد با لبخند خسته اے جواب برادرم را دادم: سلام آقا ابوذر جانم؟
_سلام آیه جان خوبے؟
مامان عمه اشاره میکند که گوشے را روے آیفون بگذارم :فداے تو جانم کارے داشتے؟
تعللی میکند و میگوید:عمه خوبه؟
بے صدا میخندم:آره داداشم اونم خوبه! دیگه؟
سکوت میکند و نفس عمیقے میکشد :دیگه هیچی! خداحافظ
و بعد گوشے را قطع میکند هر دو به قهقه زدن مے افتیم مامان عمه از ده تا صفر را معکوس میشمارد تا ابوذر زنگ دومش را بزند شماره سه بود که دوباره زنگ زد
سرخوش جوابش را دادم: خب چرا حرفتو نمیزنے؟
کلافه میگوید:آیه خب من الان باید براے چے بهت زنگ بزنم؟ خوشت میاد اذیت میکنے؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل_وسه ♡﷽♡ [فصل هفتم] [آیه] گردنم را ماساژ میدهم مامان عمه برایم شربتے
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_وچهار
♡﷽♡
مامان عمه کنارم مینشیند سر خوش میگویم:تو رو اذیت نکنم کے رو اذیت کنم!راستش من با دختره حرف زدم
...کمے لفتش میدهم تا بلکه جانش بالا بیاید و بعد با لحن مرموزے میگویم:فک کنم علف خیلے به دهن بزے شیرین اومده!
بے اختیار میخندد...دلم خوش میشود به خنده هایش...به شادے اش! دلم خوش میشود به این منحنے هاے روبه پایین نزول قشنگے است!
_آیه خیلے خانمے خیلے! میدونستے؟
_آره میدونم
تشکر میکند و تشکر میکند!سرم را درد آورده تشکر هایش ...مامان عمه که فقط میخندد! خوشش آمده!به گمانم یاد سریالهای محبوب کره اے اش افتاده!با آن داستانهاے آبکے!
بعد از کلے حرف زدن و تشکر کردن که من از فرط خستگے واقعا هیچ یک
را نفهمیدم خداحافظے میکند و من نفس راحتے میکشم چشمهایم را میبندم و در دل به خدا میگویم:عملیات
با موفقیت انجام شد فرمانده!
امر دیگه؟
و بعد دوباره دراز میکشم روے مبل راحتے...باید برنامه ریزے کنم! باید پریناز و بابا محمد را مطلع کنم! بعد بروم محل کار پدرش بعد باز هم با خودش حرف بزنم بعد با ابوذر حرف بزنم! بعد آماده
شوم برای پذیرش یک نقش جدید در زندگے ام! یک خواهر شوهر براے یک عروس ...
خداے من چقدر کار روے سرم ریخته ومن نای انجام هیچیک را ندارم!!
مامان عمه بے توجه به خستگے ام برگه اے را مقابلم قرار داد...طرح جدیدش بود یک مانتو فوق العاده شیک ...
_میخوام بدم پریناز برای تولیدے ببین خوبه؟
خوب بود خیلے هم خوب بود:آره خیلے نازه ناقلا نگفته بودے طرح جدید دارے
_امروز به ذهنم رسید همین سر صبحے میخوام کادوش بدم به زهرا واسه شیرینی خورونش!
_اوه عقیله جان تا شیرینے خورون هم پیش رفتے؟
تلویزیون را روشن میکند و میگوید:
ببین اسم بچه هاشونم انتخاب کردم!
خدا بخواد حله !!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙
⊙ جنسـ ایرانے خریــدنـ(🛍
رونقـ اینـ ڪشـور استـ(⚙
⊙ این نشانـ افتخـــار{🏅
و اینـ ڪلامـ رهبـر استـ{😊
⊙ ڪنـ اطاعتـ حرفـ رهبـر(👌
جنسـ ایرانـے بخـر(🇮🇷
⊙ همـ براے دولتـ و مردمـ{👇
خدایـے بهتــر استـ{😉
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے
#نگاره(278)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🌺•° @Asheghaneh_Halal