🌷🍃
🍃
#چفیه🕊
#تنهاارثیہحضرٺزهرا(س)
{🌺}از مادرم حضرٺ زهرا(س)
{❤️}یڪ چادر بہ خانم ها ارث رسیدہ اسٺ
{😔}و بعضے خانم ها لیاقٺ حفظ تنها ارثیہ دخترپیامبر(س) را ندارنـد
#شهیدمحمدرضادهقانامیرے🌷
#اللهمصلعلےمحمدوآلمحمد❤️
🏴•| @asheghaneh_halal |•🏴
🍃
🌷🍃
شهادت خانم فاطمه زهرا.mp3
12.62M
⚫️🏴
🏴
☑️ #ثمینه 🎶
✨ زهــــــــــرا
✨ زهــــــــــرا
\°😥°/ امشب چہ غصہاے تو دل زینبہ
\°😰°/ گمونم خونده از چشات کہ شب آخره
\°😣°/ یا میمیرم از نفساے آخرت
\°😭°/ یا میڪشہ منو نگاه دخترت
\°💔°/ ببین چطور پر میزنہ دور و برت
پ.ن:
چادرے شده ، بہ دست مادریمـــــ☺️💛
#فاطمیه ◾️
#پیشنهاد_دانلود💯
#حاج_میثم_مطیعے 🎤
🏴 @asheghaneh_halal
⚫️🏴
#ریحانه
داستان دختر خانومی که در ایام فاطمیه مسیر زندگیش عوض شد ...👇
ایام فاطمیه بود
اون روز با مادرم میخواستیم بریم خرید🛍!
نزدیک اذان بود...
تو محلمون هم یه مسجدِ🕌
مادرم پیشنهاد داد:
اول نمازمون رو تو مسجد بخونیم
مخالفتی نکردم😶
خوب یادمه
یه مانتوی مشکی تنم بودُ
یه شالِ مشکیُ
یه کیف و کفش قرمز 👠!
وارد مسجد شدیم
نمازُ خوندیمُ
امام جماعت شروع کرد به سخنرانی
قشنگ حرف میزد...👌
به مامان گفتم میشه بمونیم ؟
از خداشم بود🙂 !
نشستیم...
زانوهامو بغل گرفته بودم و
زل زده بودم به بلندگو🎙
از حضرت زهرا💚 می گفت...
من حضرت زهرا رو میشناختم
ولی در حد خیلی پایین
در حد یه بیوگرافی ساده !
نه میدونستم فاطمیه ای هست...😔
نه میدونستم غربتی هست...💔
حاج آقا هنوز روضه رو شروع نکرده بود...
هنوز چراغا💡 خاموش نشده بود
ولی وقتی گفت:
«یا فاطمه زهرا
به محسنـت قسم ... »💔
اولین قطره اشکم سراریز شد
بغضم ترکید😭
شاید شده بودم مرکز توجه
چون چادری نداشتم که باهاش جلوی صورتمو بگیرم !
دل ، راهشو پیدا کرده بود...
دیگه هیچی نشنیدم
فقط صدای دلم میومد
می گفت : چه فایده برای غربت حضرت زهرا گریه کنی ولی وارث حجابش نباشی ؟!😔😭
شده تا حالا از صبح تا شب
به چیز خاصی فکر کنید ؟
شده یهو وسط کارتون
زل بزنید به یه نقطه و ساعتها⏰ فکر کنید ؟!
شده سر کلاس درس📚 به تخته خیره شید و ذهنتون معطوف چیز دیگه ای باشه ؟
تمام دقایق زندگیم شده بود یک نفر
#حضرت_زهرا !💫💚
و چادری که هنوز بهش شک داشتم😕
شایدم بیشتر به خودم شک داشتم...👊
روزای آخر سال🗓 بود
مثل هرسال تقویم📆 سال جدید رو باز کردم
که ببینم امسال تولدم چند شنبه میفته!
چشمام چهارتا شده بود😧 !
خیره شده بودم بهش
اشک جلوی چشمامو گرفته بود...😢
نوشته بود
« ۳۱ فروردین ... ولادت حضرت زهرا ، روز مادر » !💝
درست همین امسال
که دیگه به عطرِ یادش عادت کرده بودم ؟!
نباید معطل میکردم ...
باید زودتر به خودم مطمئن میشدم ...
به اینکه اینا از سر احساس نیست
و واقعا تشنه چادرم ...!💕
مادرم چادری نبود و نیست
خواهرم هم همینطور
حجاب دارن ولی خب چادری نه
خانواده مذهبی ای هم هستیم
میخوام بگم همش ،
برمیگرده به عنایت حضرت مادر💚
به محسن غریبش💔
که اسمش قلبم رو به لرزه انداخت ...
هیچوقت دیر نیست برای عوض شدن
فقط آدم باید اراده کنه💪
تغییرات بزرگ نیازمند اراده های بزرگن
صداش بزنید ...
مادرتونو صدا بزنید ...
شک نکنید قبل از اینکه صداش کنید ،
او اسم شما رو بارها فریاد زده ... 👌!
_ نمیدونم چه اصراریه ک هرسال یه داستان واحد رو از نو بنویسم و از نو نقل کنم !
اما میدونم که هربار حرفایی هست ک زده نمیشه ...✋
[ همچین روزی، سه سال پیش ، مسیر زندگیم عوض شد. ممنونم حضرت مادر 🌹]
#عاشقی_به_وقت_فاطمیه 🏴
•∫∫• @Asheghaneh_Halal
Karimi-Shab2Fatemieh1-21392[02].mp3
12.19M
⚫️🏴
🏴
☑️ #ثمینه 🎶
°|• کسے نبود تو اون کوچہ
کہ بگہ بےحیا نزن •{😓}•
°|• ناموس پیغمبرت رو
بہ خاطر خدا نزن •{💔}•
°|• میون شعلہ ها زدے
این دفعہ رو بیا نزن •{😰}•
°|• دستت الهے بشکنہ
انقدره بےهوا نزن •{😭}•
#فاطمیه ◾️
#پیشنهاد_دانلود💯
#حاج_محمود_ڪریمے 🎤
🏴 @asheghaneh_halal
⚫️🏴
عاشقانه های حلال C᭄
💪🇮🇷 🇮🇷•| #عڪاس_باشے📸 |•🇮🇷 نمــایے از،دیدار امــروز امــام خامنــه ای (حفظه الله) بـــا افــسران نی
💪🇮🇷
🇮🇷•| #عڪاس_باشے📸 |•🇮🇷
نمــایے از دیشب #بیت_رهبری☝️
#حسینــیه_امام_خمینے(رحمه الله)🏴
به مناسبت شب شهادت
حضــرت زهرا سلام الله علیها🏴
مــراسمے با حضور حضرت
آیت الله خامنـه ای (حفظه الله)
و سخنـرانے حجت الاسلام #رفیعے
و مداحے حاج مهدی #سلحشور
بـرگزار شد.🏴🏴🏴
•|🇮🇷|• @asheghaneh_halal
..|▪️
#کوثرانه
[ روضھ]
اگر خوب گوش ڪُنید، صداےِ
حلالیت گرفتن ها از خانه ےِ
علے بُلند شده..!
از ڪوچه ے
بنے هاشم گرفته تا میخِ در
از خاڪسترِ بجا مانده از آتش گرفته تا...
علے💔 نشسته روے
دو زانو ، ڪنارِ بسترِ فاطمه
و قدرے به ماهِ صورتِ پُشتِ
معجرش مینگرد و قدرے به چشمهاےِ پُر
از حسرتِ حسن ڪه غرقِ التماس
مبهوتِ باباست...
قدرے به دستپاچگے
و اضطرابِ زینب ڪه دورِ
ڪعبه ے فاطمه اش میگردد و
هِےِ انگار در نازِ گلویَش سوالِ
| مادر بهترے ؟ |
مانده و نمیپُرسد و قدرے ...
به زانوهاے بغل گرفته ے حُسینِ
پایینِ پاےِ مادر...
و صداےِ پُشتِ حنجرِ خودش را با اشڪِ
چشمهایے ڪه پهناےِ صورت را گرفته ، نگاه میدارد!
چشمَش را
به چشمِ فاطمه میدوزد...
امشب پیشِ نگاهِ بچه ها نمیتوانَد
زبان باز ڪند ولے
میانِ او و زهرایَش ، میانِ او و دردانه ے
امانتےِ پیامبر ڪه فقط زبانِ سَر نیست!
چشمَش را
به چشمِ فاطمه میدوزد و...
زبان میگیرد...
علے را هم حلال ڪن خانومِ خانه ےِ علے
براےِ دستهاےِ بسته ام
براےِ دستِ دعایَت ڪه این روزها تنها یکے را
فقط میتوانے بُلند ڪُنے...
علے را ببخش
براےِ روےِ گرفته ات...
حلال ڪن براےِ دردِ مانده ےِ میانِ بازوهایَت...
علے را حلال ڪن
و اشڪهایے ڪه این میان زبان گرفته و
بند نمے آید...😭
.
.
#چ_ش_م_ا_ن_ت_ظ_ا_ر
@asheghaneh_halal
..|▪️
🇮🇷💪
•| #خادمانه |•🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فارق از همــه سالهایے ڪه
گــذشت،22 بهمــن هایے ڪه گذشت
امــا هر ڪدوم از مــا عین خیالش نبود،
و برای دفاع از،نظام و آرمانهای
انقلابمــان قدم از،قدم برنــداشتیم
امــسال یه چــیزه دیگــه اس
اگــه خواب بمونیم یا جــا بمونیم
درجــه اهمــیت نظام و انقلاب
برامون نمــایان مےشه🇮🇷🇮🇷
و اونوقــت ڪه بعضــیا یه جــوری
از مــا سبقــت مےگیرن ڪه ماها
به گـــرد پــاشونم نمےرسیم🇮🇷🇮🇷
امــسال بــاید بیــایم بـــــــاید🇮🇷🇮🇷
تو این ساعتهای آخری
ڪه به #چهل_سالگے انقلابمون
بــاقے مــونده 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
تشــریف بیارید اینجـا👇👇
تــا خیلےچیزا رو از حال مسئولینمون
تـــا..... براتون بــگم 🇮🇷🇮🇷
امشب سانسور نداریم
صحبتهامون ڪاملا #بدون_روتوش🇮🇷
جانمونید ڪه خیلے چیزا رو از،دست
مےدید👇👇👇👇
راس ساعت 22:30
🇮🇷 @heiyat_majazi
•|🇮🇷|• @asheghaneh_halal
34.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🍃
🍃
#شهید_زنده
|روایتگری حاج حسین یڪتا|
آقا با خودکار سبزش
زیر اسم کے خط میکشه؟!🙂
پ.ن:
بےنشان مثل حضرت زهرا(س)..💔
بچـه ها!
بیکار نشینید..
روز شهادته!
یه ذره دل بدید
خیلی قصه ها حل میشه..
#شهادت_حضرت_مادر_تسلیت✋
@asheghaneh_halal
🍃
🏴🍃
📷💣
📋•| #ڪارنامه_سیاه_پهلوی |•📋
ایشــون و ڪه مےشنـاسید☝️
اگـــرم نمےشناسید چـه بهتر😉
عمــرتون اصلا هــدر نرفته☝️
بلڪه 10 سـال هم افزوده شده👌
خـب ایشون چهارشنـبه تشریف
بــردن و جناب #لویے_گومرت
یڪے از اعضای نمایندگان مجلس
#آمریڪا ڪه علاقه زیادی به حمله نظامے به ایران داره👊👊👊 ملاقـــات ڪردند.
اولا لویے جان بشیـن سرجات👊
تــا با یه دونه #موشڪ_دزفول
دخلتـــو نیوردیم و ناڪامت نڪردیم👊
دومـــا #ربع_پهلوی
تو میخوای مردم ایران و نجات بدی
یا حمله نظامے ڪنے👊👊
ایــن عڪس و اونایے باید ببینن
ڪه علاقه دارن تو برگردی👋👋
سومــا از #سعودیها آبے گــرم
نشــد رفتے سراغ #لویے👊
باور ڪن ما نه به خیـــرت نیاز دازیم نه به شــرت اونایے ڪه خیلے بهت
علاقه دارن دعوتنامه بفرست بیان
در #آغوش_امنت👊👊
برو یه دور بزن زیرزمین تولید#موشڪمونو
ببنین مطمئنــم دیگـــه خوابت نمےبره👊
#بشنــید_تا_نابودتون_نڪردیم👊
•|📋|• @asheghaneh_halal
📸💣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°🎯| #غربالگرے |🎯°
آهــــــای غــــرب👊👊
بعــــله با شمــا هستم💪
دقیـــقا با خــوده شمــا👊
اینجــا ایران🇮🇷🇮🇷🇮🇷
مــا حتے اگــــه به نـــون
شــــب هم محتاج بــاشیم👊
بـــازم جــــونمون برای انقلابمون🇮🇷
نــــظام و رهـــبرمون🇮🇷
در میـــره💪
پــــس ڪاسه و ڪوزتو جمع ڪن
بـــزن به چــــاااااااااڪ👊👊👊
این ڪلیپ دیدن داره اساسے☝️🇮🇷
ڪیف ڪنید با دیدنــــش☺️☺️
فــــرنگـ بــدون سانســـــور🙄👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_نود_ودو ♡﷽♡ _سلام بابایی اما به جای پدرش صدای پریناز را میشنود که گویا
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_نود_وسه
♡﷽♡
_اولش کلی سرزنشم کرد که چرا زودتر نگفتم و این حرفا بعد دلایلمو پرسید و آخرش هم که
گفت با دوستاش صحبت میکنه و کتابایی که بهم کمک میکنه رو میگیره
آیه میخندد و میگوید:پس خدا روشکر... حالا چی میخوای بخونی!
کمیل میگوید: خب من اولش مد نظرم موسیقی بود ساز سنتی ...اما ابوذر بعد از فهمیدن ماجرا
کلی باهام صحبت کرد و گفت انتخاب خودته همه چی مربوط به خودته اما من جات بودم میرفتم
یه رشته ای که بشه خیلی بیشتر توش کار انجام داد...میگفت خدا رو هنرمندا حساب ویژه ای باز
کرده و اینکه انتخاب های بهتری هم هست ... منم که عاشق موسیقی نبودم فقط خوشم میومد و
یکم فکر کردم دیدم کارگردانی هم رشته خوبیه و ابوذر هم تاییدش کرد!
_یعنی به خاطر ابوذر خواستی از علاقه ات بگذری؟
_نه خب ... نظر ابوذر بی تاثیر نبود! میشناسیش که جوری قانعت میکنه که حرف واسه گفتن
نداشته باشی !ولی عجب نامردیه از اون روز تا حالا تو خونه صدام میکنه مطرب!
آیه میخندد و میگوید: خدا نکنه آتو بدی دست این بشر!
کمیل از یاد آوری ماجرای دیشب خنده اش پر رنگ تر میشود و میگوید: نمیدونی که دیشب سینی
دستش گرفته بود اومد تو اتاقم لب کارون میخوند و کلی بابا و مامان و به خنده انداخته بود!!
آیه خندان نگاهی به ساعت می اندازد و میگوید: خدا آخر و عاقبت ما رو به خیر کنه با این اعجوبه
های بابا محمد پاشو پاشو بریم دیرومون شد آقای مطرب!!
_____________________
ابوذر آن روز را دانشگاه نداشت و ترجیح داد در خانه هم نباشد... مثل همیشه پاتوق تنهایی هایش
پیش حاج رضا علی بود... او شاید جزو معدود جوانهای بیست و سه ساله این روز ها بود که با
مردی ۷۰ ساله رفاقت میکرد و وقت میگذراند...
میدانست حاج رضا علی هم آن روز در حوزه کاری نداشت و تصمیم گرفت به خانه اش برود...
دیگر حاج خانم همسر حاج رضا علی به این رفت و آمد های شاگردان حاج رضا علی عادت داشت!
زنگ در را فشرد و صدای دوست داشتنی پیرزن پیچید: کیه؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_نود_وسه ♡﷽♡ _اولش کلی سرزنشم کرد که چرا زودتر نگفتم و این حرفا بعد دلای
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_نود_وچهار
♡﷽♡
_مهمون نمیخواید حاج خانم؟
در گشوده شد و پیرزن خوش سیرت و خوش صورت با لبخند به ابوذر گفت: خوش اومدی آقا ابوذر
بفرمایید تو...
یا الله یا الله گویان وارد خانه قدیمی و با صفای حاج رضا علی شد و گفت: استاد نیستند؟
_چرا پسرم تو اتاق خودشون دارن کتاب میخونن فکر کنم که صدای در رو نشنیدن...
حاج رضا علی از سر و صداهای بیرون فهمید که مهمان دارند در حجره کوچکش در حیاط را باز
کرد و با دیدن ابوذر لبخندی زد و گفت: سلام علیک ابوذر خان بفرمایید تو خوش اومدید
ابوذر با لبخند او را در آغوش گرفت و شانه اش را بوسید... و با راهنمایی او به حجره با صفایش
داخل شدند...
روی قالی قدیمی اما خوش نقشه نشست و به در و دیوار ساده اما باصفای اتاقک مطالعه حاج رضا
علی خیره شد و از دیدن این همه زیبایی غرق لذت شد...
رضا علی با صدای بلند گفت: خانم بی زحمت یه دو تا چایی میتونید برای ما بیارید؟
صدای حاج خانم آمد که: چشم
_چشمت بی بال خانم ..
بعد آمد و نشست روبه روی ابوذر و گفت:خب چه عجب از این طرفا جاهل؟
ابوذر لبخندی زد و گفت: همینجوری دلم هواتونو کرده بود...
در باز شد و حاج خانم با سینی چای در آستانه در ایستاد... حاج رضا علی از جای برخواست و
سنی را از او گرفت و تشکر کرد...
ابوذر با گفتن زحمت نکشید چای را برداشت و کنارش گذاشت...
و حاج رضا علی پرسید: خب چه خبرا؟
خبرکه با اجازتونامشب میخوایم بریم خواستگاری...
_خب الحمدالله.... ان شاءالله که هرچی خیره پیش بیاد...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_نود_وچهار ♡﷽♡ _مهمون نمیخواید حاج خانم؟ در گشوده شد و پیرزن خوش سیرت و
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_نود_وپنج
♡﷽♡
_ان شاءالله....شما هم دعا کنید دیگه برامون حاجی
_خدا کنه هرچی به صلاحته برات رقم بخوره...
ابوذر قدری به کتابهای با سلیقه چیده شده توی کتابخانه خیره شده بود که حاج راض علی گفت:
راستی یه خبر برات دارم...
ابوذر کنجکاو نگاهش کرد و گفت: چه خبری؟
حاج رضا علی جرعه ای از چایش نوشید و گفت: راستی خیلی چایی نخور ... اطبا میگن واسه استخوان ها خوب نیست...گل گاو زبمونمون تموم شده بود وگرنه با چای ترش و نبات جوشونده
خوش مزه و مقوی میشد
ابوذر میخندد و میگوید: چشم حاجی...نگفتید خبرتون چیه؟
حاج رضا علی کتاب در دستش را میبندد و میگوید: آقای مهندس داره بر میگرده ایران...
ابوذر قدری به مغزش فشار آورد تا بفهمد منظور حاج رضاعلی به کیست؟ و ناگهان چیزی یادش
آمد و با شوق گفت: امیرحیدر؟
حاج رضاعلی لبخند و زد و گفت: بله ... امیر حیدر
شوقی وصف نا پذیر وجود ابوذر را فرا گرفت .... این شاید بهترین خبر این روزها بود...امیر حیدر
داشت بر میگشت و این خیلی خوب بود...چقدر این چند سال دوری به ابوذر سخت گذشت دوری
از رفیقی که گرچه ۵ سال از او بزرگتر بود اما از برادری برایش کم نگذاشته بود... امیرحیدر باز
میگشت.... ابوذر این خبر خوش را به فال نیک گرفت ...
باید زودتر این خبر را به پدرش میداد!
محمد نگاهی به ساعت می اندازد و میگوید: خانمها واقعا نمیخواید عجله کنید؟
ابوذر سعی میکرد آرامشش را حفظ کند به همین خاطر سری به تاسف تکان داد و تنها با تسبیح
تربتش ذکر میگفت و کمیل سرخوش به تکاپوی اهالی خانه نگاه میکند...
سامره که از خیلی قبل آماده شده میرود و روی پای ابوذر مینشیند و کودکانه میپرسد: الان میخوایم
بریم عروستو بیاریم؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
از اول نامزدیمون...💍
با خودم کنار اومده بودم که من،
اینو تا ابد ڪنارم نخواهم داشت...
یه روزے از دستش میدم...
اونم با شهادت...
وقتی كه گفت میخواد بره...
انگار ته دلم ،آخرین بند پاره شد...💔
انگار میدونستم ڪہ دیگه برنمیگرده...
اونقد ناراحت بودم...
نمیتونستم گریه کنم...
چون میترسیدم اگه گریه ڪنم،
بعداً پیش ائمه(ع) شرمنده شمـ 😞
يه سمت ايمانم بود و
يه سمت احساسم...
احساسم ميگفت جلوش وایسا نذار بره...❌
ولی ایمانم اجازه نمیداد...
یعنی همش به این فکر میکردم
که قیامت...
چطور میتونم تو چشماے امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و...
انتظار شفاعت داشته باشم...
در حالےکه هیچ کاری تو این دنیا نکردم...
اشکامو که دید...
دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت...😭
"دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیـــــا..."
راحت کلمه ی...
...دوستت دارم...
...عاشقتم...
رو بیان میڪرد...
روزی که میخواست بره گفت...
"من جلو دوستام،پشت تلفن نمیتونم بگم...
...دوستت دارم...
میتونم بگم...
...دلم برات تنگ شده...💔
ولی نمیتونم بگم "دوستت دارم"
چیکار کنم...؟!"
گفتم...
"تو بگو یادت باشه،
من یادم میفته...
از پله ها که میرفت پایین...
بلند بلند داد میزد...
❣یادت باشـہ...
❣یادت باشـہ...
منم میخندیدم و میگفتم:
یادم هسسست...
یادم هسسست...😭
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
🍂|°• @asheghaneh_halal
°•| #ویتامینه🍹 |•°
ڪلام مــ👨🏻ــرد
باید پــــر باشھ از
حس حمایت گرے، پشتیبانے
و مراقبت از همســــر...😌👇
•💗•نگران نباش، من درستش میڪنم...
•💗•غصھ نخور، بسپارش بھ منــ...
#حمایتڪنندهباشید☺️
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
•□💗□•
#طلبگی
وقتے ڪه شهید شد بدنش
تڪه تڪه شد...😞
آرے تڪه هاے بدنش را
داد ڪه چادر خاڪے مادر
تڪه تڪه نشود...❌
همیشه مےگفت:
از خواهرانــ🍃
مےخواهم ڪه حجابشان را مثل حجاب
حضرت زهرا(س) رعایت ڪنند...
نه مثل حجاب هاے امروزے...
چون این حجاب ها بوے زهرا نمیدهند...
#بسیجےمدافعحرم
#طلبہشهیدمحمدهادےذوالفقارے
@asheghaneh_halal
•□💗□•