eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💍🍃 #همسفرانه •| غـیرِ رُویـتـ 🍃 •| هَــر چـہ بینـمـ🙊 •| نُـورِ چشـممـ👀ـ •| ڪم شـود😌✌️ #حضـرت_دلبــر {😍} @asheghaneh_halal 💍🍃
دانلود ندای الله اکبر به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی(شب 22 بهمن ماه)www.mohebaan.ir.mp3
585.9K
🇮🇷🍃 🇮🇷•| |•🇮🇷 اولیــن قــدم🇮🇷 بــــرای آغــاز جشــن ☝️☝️ الله اڪــبر🇮🇷 الله اڪبـــر🇮🇷 الله اکـبـــر🇮🇷 مــا رفتـــیم برای 🇮🇷🇮🇷 خــدا رحمتتـــــون ڪنه👊👊😁 🇮🇷•| @asheghaneh_halal 🍃🇮🇷🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😊]فلدا قَلالــه بامامان بابا [👊]بِلم لاهپیمایے بگم بَگ بَگ اسلائیل [👤]بابایےدوفته اِمتال هیلے مهمه [😍]میخوایم جسن چل سالگے لوبگیلیم [😘]بهتــ افتخار مےڪنم فندق انقلابے استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_halal
°🎯| |🎯° چــه طوری آمــریڪایے😁 یه وقت فــردا خــواب نمونےها از الان ساعتهایے دمــه دستتو ڪوڪ ڪن 🕰 ڪه به هیچ وجـه لحظه های فــردا رو از دست ندی و هچنین تــووووو مسیح جــان😃 مےخوای یه زنگ بزنم بیدارتون ڪنم😎 فیلمهای فــردا برای خودتون آرشیو ڪنین و بزارین جلـــوی چشمتون😉 تــا مــبادا فڪرایی ڪه نباید به ذهنتــون برسه، بــرسه😂 زود بخــواب😊 خــواب نمونے😴 👊👊 فــــرنگـ بــدون سانســـــور🙄👇 📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_نود_وپنج ♡﷽♡ _ان شاءالله....شما هم دعا کنید دیگه برامون حاجی _خدا کنه ه
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ ابوذر لبخندی میزند و سرش را میبوسد و میگوید: نه خوشکل داداش...الان میخوایم بریم بگیم بهمون عروس بدن! آیه نگاهی در آینه به خود می اندازد و بعد از اینکه از مرتب بودن خود مطمئن شده خندان از اتاق بیرون می آید و به سامره میگوید: تو رو ببینن حتما عروس بهمون میدن! کمیل آدامسش را با صدا میترکاند که با عث میشود آیه و ابوذر و البته محمد عصبی نگاهش کنند و ابوذر با تشر به او بگوید: درار اون لنگه کفشو دیگه! کمیل گویی دوپینک کرده باشد خندان از جایش بلند میشود و آدامسش را در سطل آشغال می اندازد و از جمع عذر خواهی میکند... اینبار ابوذر صدایش را باال میبرد و به عقیله و مادرش میگوید: خانما تموم کنید دیگه! دیر میشه همین اول کاری تو چشمشون بد قول نشون داده میشیما! عقیله چادرش را سر میکند و در همان حین میگوید: تو چشم خدا بدقول نشون داده نشی پسرم اونا که بنده خدان! این لحن بامزه عقیله همه را جز پریناز که با استرس مشغول بستن گیره به روسریش بود به خنده می اندازد! او هم چادر مشکی مجلسی اش را سرش میکند و با اضطراب به جمع میگوید: به جای هر رو کر جمع کنید بساطتتونو بریم دیر شد آیه میگوید: وا پری جون خوبه خودت دیر تر از همه حاضر شدی! پریناز درحالی که کفشهایش را میپوشد میگوید: به تو این فضولیا نیومده بپوش بریم آیه باخنده خم میشود و گونه اش را میبوسد و از در خارج میشوند! _______________________ همین فاصله ی دوساعته راه خانه سعیدی تا صادقی ترس در دل پریناز انداخت و بی هوا آن را به زبان آورد ...ابوذر هیچ نگفت اما ناخودآگاه یاد حرفهای کلاس اخلاق حاج رضا علی افتاد: ما به توحید خدا اعتقاد داریم اما هممون به نوعی مشرکیم!!!اینکه وقتی به کنسی میخوریم و یا تو بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_نود_وشش ♡﷽♡ ابوذر لبخندی میزند و سرش را میبوسد و میگوید: نه خوشکل داداش
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ کارامون گره میوفته به هرچی اعتماد داریم جز خدا! یادمون میره همه کاره خداست!این یعنی شرک جاهل! یعنی شرک!منتهی پنهونی تر و خوش تیپ تر از شرک علنیه! پلاک ۳۲ خیابان لاله سوم در واقع یک خانه بزرگ و در اندشت بود...ابوذر دیگر آرام بود..لبخندی زد و پیاده شد! به نظرش رسید گردو بازی دیگر خیلی بازی کسل کننده ایست! زهرا اما در این میان دچار همان دست و دل لرزه های دخترانه شده بود...چادر آبی آسمانی که مادرش از مدتها قبل برای چنین شبی کنار گذاشته بود را سرش کرد... نگاهی در آینه کرد و لبخند پر استرسی زد...صدای زنگ در آمد و قلبش پر از تشویش شد! تند تند الا به ذکر الله میگفت و نگاهی به وسایل پذیرایی میکرد تا کم نباشد! امشب باید بهترین میبود برای بهترین انتخابش! صدای همهمه و سلام و علیک ها که آمد نفس عمیقی کشید و قدری به خود مسلط شد و در دل گفت: از چی میترسی زهرا خانم؟ مگه این همون شبی نبود که منتظرش بودی؟ مگه این مرد همون ابوذری نبود که یه روز آرزوت بود؟ پس آروم بگیر و با قدرت برو جلو... امشب شب مهمیه! پس مثل همیشه باش.... نورا خواهرش در حالی که امیر علی را درآغوش گرفته بود به آشپز خانه آمد و با تشر گفت: تو پس چرا نمیای بیرون سلام علیک کنی زشته پسره منتظره بیای گل و شیرینی رو ازش بگیری ها... زهرا نفس عمیقی کشید و مصمم از آشپز خانه بیرون آمد زهرا سر به زیر دم در می آید و با تن پایین صدایش میهمان ها را به خانه دعوت میکند! ابوذر گل و شیرینی را به سمتش میگیرد و زهرا نگاهی به پدرش می اندازد و با اجازه او گل و شیرینی را از ابوذر میگیرد و تشکر کوتاهی میکند... حاج آقا صادقی میهمان ها را دعوت به نشستن میکند و آیه زیر زیرکی خانه عروس آینده شان را دید میزند! دلش میخواهد سوت بلندی بکشد اما حیا مانعش میشود!!!!!!!! کنار کمیل و سامره مینشیند و حد الامکان سعی میکرد نگاهش در نگاه ابوذر تلاقی نکند تا مبادا بزند زیر خنده و رسوایی به بار بیاید... کمیل آرام زیر گوشش میگوید: آیه میگما مطمئنی آدرسو درست اومدیم؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_نود_وهفت ♡﷽♡ کارامون گره میوفته به هرچی اعتماد داریم جز خدا! یادمون میر
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ آیه چشم غره ای میرود و میگوید: خاک بر سر دشمنت پسره ی ندید پدید! کمیل سعی میکند نخندد و با همان لحن میگوید: خدایی دارم میگم!!! بابا ایول ابوذر! دختر دم بخت همین یه دونه بود؟ آیه چشمهایش گرد میشود و با تعجب به کمیل میگوید: همه رو جو میگیره داداش مارو شوهر عمه ادیسون! بسه پسر خجالت بکش! حاج آقا صادقی که حالا دیگر همه میدانستند نام کوچکش حاج صادق است با لبخند رو به محمد گفت: خیلی خیلی خوش اومدید آقای سعیدی ... اذیت که نشدید؟ محمد لبخند محجوبانه ای میزند و میگوید: نه.... آدرس سر راست بود... حاج صادق نگاهی به ابوذر سر به پایین می اندازد و لبخندی میزند و بعد میگوید: خب خدا رو شکر... عباس نمیخواست به آیه خیره شود اما عجیب این چهره برایش آشنا مینمود! این دختر را در گذشته ای نزدیک دیده بود! مطمئن بود .... سکوتی در مجلس حکم فرما میشود و آیه که بالاخره نتوانست بر حس کنجکاوی اش غلبه کند نگاهی به جمع می اندازد یک دختر چشم ابرو مشکی که میخورد هم سن و سال خود آیه باشد و کودکی که در آغوشش گرفته بود و بسیار بامزه داشت دندانکش را گاز میگرفت را از نظر میگذراند و بعد سرسری نگاهی به مرد جوانی که میشد حدس زد شوهر همان دختر یا خواهر زهرا باشد می اندازد و در آخر به عباسی میرسد که آن روز با او آشنا شده بود و زن سن و سال داری که کنارش نشسته بود و به آیه خیره بود... محمد و حاج صادق طبق معمول هر مراسم اینچنینی بحثی در مورد بالا و رفتن نرخ اجناس و آب و هوا میکنند و در همان حین نورا از جمع پذیرایی میکند و بعد دوباره سکوتی در جمع سایه می اندازد .... اینبار حاج صادق رو به آیه میگوید: راستی دخترم از اون تابلو فرش راضی بودی؟ آیه با تعجب سرش را بالا می آورد و نگاهی به حاج صادق می اندازد و بی هوا میگوید: شما هنوز اون روز یادتونه؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🍃🇮🇷🍃 بســــم الله الرحمــن الـــرحیـم 🍃🇮🇷🍃
🍃🇮🇷🍃 چهــ حــس وصف نشدنیه ڪه با همه دنیا متفاوت باشے😉 همــه دنبال چے هستن مــا دنبال چے هستیم💪😌 خدا هممونو حفظ ڪنه😍 🍃🇮🇷🍃
🍃🇮🇷🍃 به فرموده پیر خمین👇 ای دریای بےڪران انسانها بپاخیزید🇮🇷💪 🍃🇮🇷🍃
🍃🇮🇷🍃 یڪے گفت: هنوز با این گرونی ها پای آرمان های انقلاب و رهبرت هستی؟؟ گفتم: در مڪتب حسین علیه السلام ممکن است زمانی آب برای نوشیدن نداشته باشیم🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🍃🇮🇷🍃
🍃🇮🇷🍃 تحــریم و بالا رفتن دلار و سکه که چیزی نیست، ما سختر از اینا رو پشت سر گذاشتیم💪💪 🍃🇮🇷🍃
🍃🇮🇷🍃 ما یه خانواده ایم به اسم ملت ایران مشکلاتمون به خودمون ربط داره و خودمونم حلشون میکنیم💪💪 امــا اما وقتی پای انقلاب باشه مشکل به چشم نمیاد اینجا حرف، حرفه وطنه نظامــه ڪور میکنیم چشم تــرامــپ و جان بولتون و پمیپئو رو 🍃🇮🇷🍃
🍃🇮🇷🍃 من که اون روزا نبودم شما رو نمیدونم اما بدون اغراق پنجمین حس نابے که باهاش خیلی خیلی لذت بردم، همین حس چهل سالگے انقلابه 🇮🇷 یه جورایی حس قدرتمندی دارم 🇮🇷 🍃🇮🇷🍃
🍃🇮🇷🍃 ڪلیشه ای ترین جمله ای که بخوام بگم اینکه رفقا فردا یادتون نــره. امــا مےدونین من شڪ ندارم امشب جـووونا خـواب ندارن از شوق و ذوقی که برای فردا دارن دیگـه جای دعوت کردن نمیخواد، هممون خبلی خیلی خیلی صاحب خونه ایم😍😍 🍃🇮🇷🍃
🍃🇮🇷🍃 ایــنم یه نمــومش ڪه نشــون مــیده مــا 😁👇 🍃🇮🇷🍃
🍃🇮🇷🍃 یڪم جدی صحبت کنیم 👇 به دور از همه ی حرفایی که زده میشه فردا وقتی تو راهپیمایی شرکت کنیم انگار یه بار سنگینی از روی دوشمون برداشته شده. 🍃🇮🇷🍃
🍃🇮🇷🍃 من هیچ وقت تابستون 97 و فراموش نمیکنم دشمنـایی که با تمام پُرویی جلوی رسانه ها حاضر میشدن و علنا نظام ما رو تهدید میکردن دلم میخواست یه جوری تلافی کارشونو در بیارم با خودم گفتم صبر کن صبر کن نوبت ما هم میشه. 🍃🇮🇷🍃
🍃🇮🇷🍃 3 مــاه که نه بیشتر از سه ماه هر غلطی خواستن کردن هر چی خواستن جولون دادن به این امید که سودی براشون داشته باشه مخصوصا اون تپل خان و اون مو زرده👊 و بولتونی که فوتش کن سر از کره مریخ در میاره 🍃🇮🇷🍃
🍃🇮🇷🍃 گذشت و گذشت حالا نوبت ماست که جبران کنیم اونم حسابی جبران کنیم جوری که حساب کار بیاد دستشون و بفهمن اینجــا ایرانه🇮🇷🇮🇷 🍃🇮🇷🍃
🍃🇮🇷🍃 فــردا همـهـ ما عمــارهای ایــن انقلاب 🇮🇷 و نظام هستیم و باید جــواب ڪوبنده و محکمی به بدهیــم👊👊 🍃🇮🇷🍃