eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
[• #آقامونه😌☝️ •] •(° مـن عاشقِ😘 روی "تـو" نگارم💚 چڪنم🧐 °)• ۱۴ ثانیه به عڪس☝️🥰 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #مولانا /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(769)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‴💍‴ •[ #همسفرانه ]• . . چـونـــ زلیخـ😇ـا... حُســن یوسـفــــ💜 را بدیــد... دیــوانــه شــد...😓 منــــ ندیده حُســن رویتــــ🙂 آنـچـنـانـــ مجــنـــونــــــ❤️ شــدم... #تو_ای_زیبا_صنم🌿🌹 #هوادارت_منم😉 . . ••💜| تا نَفَــس دارم قلبــم اقامتگاهـِ توست👇🏻 ‴💍‴ @Asheghaneh_halal
[• ♡•] ⏳|°عمر 🌃|°شب فراق ➖|°چرا ڪم نمیشود؟! 📝|° 😩|° مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
•🕊•🍃• |• •| پیامبر اڪرم(ص) •💞صدقه💞• بلا را برطرف میڪند و موثر ترین داروست. همچنین قضای حتمے را برمیگرداند و درد و بیماری ها را چیزی |جز دعا و صدقه از بین نمی رود | 😉 🍃 | @asheghaneh_halal | •🕊•🍃•
🌷🍃 🍃 |شهیدمجتبی‌علمدار| اگرخواستےزندگےکنی، باید منتظر مرگ باشی! ولےاگر عاشق شدی دوان دوان سمتِ فداشدن در راهِ معشوق میروی! این خاصیت کسانےاست ڪه در فکرِ جاودانہ شدن هستند. •|🕊|• @Asheghaneh_halal 🍃 🌷🍃
🌺🍃~° 🦋| #ریحانه |🦋 سخن میگویم: از چند متر پارچهٔ مشکی🖤🍃 ازعشـ😍ـقی که میان تارو‌پودش درتکاپوست💞 رنگ #نجابت داشتنش🌈 ازتبار #زهرا بودنش💚 و صد شکر که از تبار زهراییم😇 #دست_زهرا(سلام الله علیها)_یارتون💐 💚•• ـوَ خُــدا ـخواست ڪه تو ریحانه‌ے خلقت باشے👇🏻 @asheghaneh_halal 🌺🍃~°
•[🍬]• •[ 🌈]• . . |📣| از صداۍ |💗| سخن عشق |😋| ندیدم خوش‌تر |😇| یادگارۍ کہ در این |✨| گنبد دوار بماند . . •[🎨]• دنیاتو رنگۍرنگۍ ڪن👇 •[🍬]• @Asheghaneh_halal
💚🍃 #سین_مثل_سپاه 💪 گر دید عدو از عدد و غیرت گیج😃×° این است هنرنمایے نسل بسیج😍×. سرباز ولے و پاسدار وطن اند💓×° با نام بزرگ فارس در آب خلیج😉×. #سپاه‌افتخار‌ماست مردان بے ادعــا😌👇 •[🇮🇷]• @asheghaneh_halal 💚🍃
﴾💞﴿ ﴿ ﴾ . . عشـــ❤ـق یعنے 💪دعوا ڪنیم قهر ڪنیم😒 لجبازے ڪنیم👻 ولے همدیگہ رو بادنیـــ🌍ــا عوض نڪنیم😍✌️ 😉🙈 . . [🌎]ـتو مـــــرا جـــــان و جـــــهانے👇 ﴾💞﴿ @Asheghaneh_halal
🐝°| |°🐝 و باید اینسولی ذوگ زد😍 و عالی تلد تا آیندلو ناب ناب شاخت🙈😉 استودیو نےنےشو آب قنـــــــــ🍭ـــــــد فراموش نشه👶👇 °🍼° @Asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_پنجاه_و_هشتم🦋🌱 سر سفره نشسته و با غذا و فکر و خیال های آشوبش کل
[• 💍 •] 🦋🌱 بغضش ترکید و زد زیر گریه و هنوز با چشمانی که بسته بود منتظر ری اکشن همسرش بود. شاید چند دقیقه گذشت اما هیچ صدایی بلند نشد! فکر کرد شاید میان هق هقش ارشیا با عصبانیت رفته... دستش را برداشت و چشم هایی که از شدت گریه تار شده بود را باز کرد. ارشیا همانجا بود، نشسته بود و نگاهش می کرد. چند باری پلک زد تا بهتر ببیند... احساس کرد صورتش دلخور است، شاید هم نه! می خندید... اما خوب تر که دقت کرد چیزی نفهمید از احساسش. لب گزید و سرش را پایین انداخت، گفتنی ها را گفته بود و حالا باید می شنید! دستمالی به سمتش دراز شد، مضطرب بود ریحانه، دستمال را گرفت و توی دستش مچاله کرد. ارشیا بالاخره به حرف آمد، با صدایی که انگار دو رگه شده بود گفت: _یادته؟ شرط سر عقدمون رو میگم! ای وای که حرف گذشته ها را پیش می کشید! نفس ریحانه توی سینه اش حبس شد... دوباره چشمه ی اشکش جوشید. سری به تایید تکان داد و همانطور که نگین های دستبند ظریفش را با دست لرزانش لمس می کرد گفت: _یادمه اما دکتر گفت... گفت معجزه شده، بی هیچ دوا و درمونی... من، یعنی خب خانوم جون که شاهد بود. می ترسید کسی بفهمه که من بچه دار نمیشم... بخدا نمی دونم خودمم _چرا انقد اشک می ریزی؟! بسه لطفا _ناراحت شدی؟ نه؟ _بله بله گفتنش محکم بود! ادامه داد: _بله ناراحتم، اما از شما... چرا پنهون کردی؟ من مگه شوهرت نیستم؟ قطعا الانم با زور و تشر بی بی مجبور شدی بگی نه؟ _آخه... _ریحانه! بهانه چینی نکن لطفا، من انقدر وحشتناکم یعنی؟ انقدر که حتی بترسی رو به روم بشینی و بگی که قراره پدر بشم؟ از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاورد! مگر می شد ارشیا و این همه آرامش؟ با بهت پرسید: _اگه تو اون موقعیت می گفتم حتما همه چیز بهم می ریخت __همین حالام اوضاع خیلی بر وفق مراد نیست اما دلیلی نداره خلط مبحث بشه! من حتی اگه خودمو می کشتم هم باز باید خبردار می شدم نه؟ این چه توجیهی بود؟ شانه بالا انداخت و جواب داد: _من چند ساله که با این توهمات زندگی کردم _چه توهمی؟ باورم نمیشه... غول ساختم از خودم تو ذهنت؟ درسته... من بعد از اولین شکست زندگیم تصمیم گرفتم دیگه حتی تشکیل خانواده ندم تا اینکه تو سر راهم قرار گرفتی، بعدم اصلا بخاطر همین ویژگیت یعنی بچه دار نشدنت بود که خواستم باهات ازدواج کنم! چون خیالم از خیلی چیزا راحت می موند اما حالا از اون روزا چند سال گذشته ریحانه؟ آدما چقدر تغییر می کنن؟ هوم؟ باید می مرد از ذوق نه؟ اما دلشوره ای چنگ انداخته بود به جانش... این چهره ی خیلی خوب ارشیا را کمتر دیده بود. یعنی می شد که باهم راه بیفتند توی بازار و لباس های قد و نیم قد و بامزه ی بچگانه بخرند؟ محال ممکن بود... خداراشکر این بار پسند چرم خریدن ارشیا هم غالب نبود! ضعف کرد دلش برای کفش های کوچک اسپرتی که ترانه نشانش داده بود... هنوز توی خیال های خوشش چرخ می خورد که ارشیا گفت: _البته... انقدرم شوکه نشدم _چی؟ چطور؟! _چون قبل از تو، زری خانوم بهم گفته بود! همون شبی که رفتی قهر و حالت بهم خورده بود... انگار یک سطل اب یخ ریختند روی ریحانه، وا رفت و دهانش نیمه باز ماند! _یعنی... یعنی تو می دونستی؟! • • ادامھ‌ دارد...😉💕 • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_پنجاه_و_نهم🦋🌱 بغضش ترکید و زد زیر گریه و هنوز با چشمانی که بسته
[• 💍 •] 🦋🌱 ریحانه وا رفت و دهانش نیمه باز ماند! _یعنی... یعنی تو می دونستی؟ _باید می دونستم، منتها بجای زنم باید مادر باجناقم خبر بده بهم! اون شب که زری خانم زنگ زد حسابی کفری بود. نگرانت بود. می گفت این دختر درسته که مادر نداره اما مثل دختر خودم می مونه... دوستش دارم و برام عزیزه مثل خواهرش. نصیحتم می کرد؛ منو! منی که تو بدترین شرایط ممکنه بودم و خودم داغون... لبخند زد و ادامه داد: _گفت: "می دونم سرو ته پیاز نیستم اما میگم که بدونی، قدر زن و زندگیت رو بدون. آدما تو شرایط سخته که خودشونو نشون میدن. زنت خوب دست و دلبازی کرده برات هم از اموالش هم احساسش. اگه به خودش باشه لام تا کام حرف نمی زنه این ریحانه، اما من دل نگرونشم که خبرا رو از ترانه می گیرم" دو ساعت صحبت کرد! اولش حتی قد یه کلمه حوصله ی شنیدن نداشتم اما یکم که حرف زد دیدم چقدر دلم می خواست یکی یه وقتایی گوشی رو برداره و اینجوری راه و رسم زندگی رو نشونم بده. مه لقا هم که هیچ وقت مادری نکرد و همیشه جیغ و داد و قالش رو شنیدیم و توقعات نابجایی که داشت... هنوز حواسم جمع گلایه هاش نبود درست و حسابی، که برگشت گفت" اصلا خدا رو خوش نمیاد که زن حامله تن و جونش اینجوری بلرزه هر روز، فکر اون بچه ی بی گناه رو هم بکنید آخه" کپ کردم! خیال کردم اشتباهی گفته و شنیدم ، ولی توصیه هاش ادامه دار بود! ازم خواست بخاطر بچه مون هم که شده هوات رو داشته باشمو خلاصه از این حرف های مادرانه... ریحانه! وقتی بالاخره خداحافظی کردیم و قطع کرد، تمام فکر و ذکرم درگیر شده بود. شده بودم مثل اسفند رو آتیش. نه خوشحال بودمو نه ناراحت! بیشتر جا خورده بودم... مگه میشد؟ صدای خانوم جون خدابیامرزت تو سرم اکو می شد وقتی تنها اومده بودم خونتون تا قضیه ی بچه دار نشدنت رو برام توضیح بده! حالا زری خانوم چیزی می گفت که خط می کشید رو گذشته ها... چند روز صبر کردمو دندون رو جیگر گذاشتم و نشستم به واکاوی گذشته ها و خودمو خودت، هنوز باور نکرده بودم! باید تو می گفتی بهم... همه چیز تو ابهام مونده بود تا تو برگشتی. توقع نداشتم خودت بیای ولی مثل همیشه مهربونی کردی. تمام این چند روزم منتظر بودم تا بالاخره سکوتت رو بشکنی!... که انگار با زور بی بی بوده. ریحانه مغزش سوت می کشید و قدرت تحلیل نداشت، تنها چیزی که خوب فهمیده و مثل مته خوره ی روحش شده بود این بود که ارشیا حتما بخاطر بچه متحول شده! _دیگه چرا ساکتی ریحانه؟ دلخور نگاهش کرد، بلند شد و ایستاد... باید می رفت اما نمی دانست کجا. هوای نفس کشیدن نداشت _کجا میری؟ چادرش را سر کرد، نمی توانست خودش را خالی نکند: _ساده بودن که شاخ و دم نداره! _چی؟ _پس تغییر کردن این چند روزه و مهربون شدنت برای من نبوده _یعنی چی؟! ولوم صدایش بالا رفته بود: _منو از خونه بیرون کردی ارشیا! تو اون روز جلوی چشم خواهرم و رادمنش منو تقریبا از خونه بیرون کردی، خوردم کردی... کارم به دکتر و درمانگاه کشید و مطمینم که وکیلت برات گفته بود اما بازم به خودت زحمت ندادی که گوشی رو برداری و احوالم رو بپرسی! حتی یه پیام ندادی... اگه خودم برنمی گشتم معلوم نبود تا کی باید خونه ی خواهرم می موندم چون غرورت اجازه نمی داد که بیای دنبالم! من اون روز فقط می خواستم باری که روی شونت بود رو کم کنم اما تو چجوری برخورد کردی؟ ارشیا... برای خودم متاسفم... متاسفم _چی میگی ریحانه؟ تو اصلا متوجه منظور من نشدی _هرچی باید می فهمیدم فهمیدم _صبر کن من با این پای نیمه چلاق نمی تونم درست قدم از قدم بردارم خوب نبود، او از ارشیا شوکه تر شده بود... بی توجه به صدا زدن های پشت سرهم ارشیا از خانه بیرون زد. • • ادامھ‌ دارد...😉💕ق • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼
•[🕊]• #شهادت_آرزومه♡ فڪر ڪن برے گلزار شهدا{🍃} روے قبرا رو بخونے و برسے بہ یہ شهید هم سنت[←🌀 اونوقتہ کہ میخواے سربہ تنت نباشہ(💔)🌹🌿 #اللهم‌الرزقنا‌شهادت‌فےسبیل‌الله #التماس‌دعاۍ‌شهـادت💔 . . •❣• اینجا؛ صآف برو بغلِ خُدآ 👇 |🔑| @asheghaneh_halal
[• #آقامونه😌☝️ •] •(° و چون با تــو💚 گذر کردم من از شب🌃 به صبح صادقش☘ امید دارم😌 °)• ۱۴ ثانیه به عڪس☝️🥰 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #هما_کشتگر /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(770)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
[• 🌤•] •°•🌼🍃•°• آقاۍ‌خوبم.... بیا‌ڪه‌‌بۍتو نه‌سحر‌راطاقتۍاستـــ و‌نه‌صبحۍرا‌صداقتۍ؛ ڪه‌‌سحر‌به‌شبنم‌لطفـــ تو بیدار‌مۍشود... و‌صبح‌،به‌سلام‌تو از‌جا‌برمۍخیزد |اَلسَّلامُ‌عَلَیڪَ‌‌حینَ‌تُصبِحُ‌وَ‌تُسّمۍ سلام‌برتوآن‌هنگام‌ڪه‌روز‌را‌آغاز‌می‌ڪنۍ و‌آن‌گاه‌ڪه‌روز‌‌را‌پشتــ سر می‌گذارۍ ❤️🍃 •°•🌼🍃•°• [•♡•] @asheghaneh_halal
‴💍‴ •[ #همسفرانه ]• . . هـر روز صـبـ☀️ـح، دوسـت داشـتـنـت تـ🌱ـازه مـی‌شـود! مـثـل بـوی سـنـگـکـ😋 تـازه، مـثـل عـطـر چـ☕️ـای... روز از نــــو، دوسـت داشـتـنـت از نـــو!🤩 #صبحتون‌_پرانرژی😍💥 . . ••💜| تا نَفَــس دارم قلبــم اقامتگاهـِ توست👇🏻 ‴💍‴ @Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• ♡•] ⁉️/سوال:اگر شرایط خانواده مطلوب نیست و هرچه خاستگار مےآید،برمےگردد،دختر باید چه کند؟ 👤 💐 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
•🕊•🍃• |• •| علامــه حسن زاده آملی:🍃 دائمأ طاهر باش و به حال خویش ناظر باش و عیوب دیگران را |ساتر| باش. با همه مهربان باش و از همه گریزان باش یعنی •♡با همه باش و بی همه باش.♡• ☺️ | @asheghaneh_halal | •🕊•🍃•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
http://app.imamhussain.org/tour/
💔🍃 . روز و وقت و ثانیه ڪه متبرڪ به نام و یادِ شما شود زنده میڪند جانِ عاشقانِ کویت رآ 💔🍃 http://app.imamhussain.org/tour/
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید حاج حسین خرازی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 #فرمانده لشگر امام حسین(ع) [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۱۹۱۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @asheghaneh_halal ••🍃🕊••
🌷🍃 🍃 +یک روز آمد و پرسید: «باباجان! خمس اموالت رو دادی؟!» تعجب کردم؛ با خودم گفتم: «پسرِ ‌‌‌دوازده؛ ‌‌‌سیزده ساله رو چه به این حرف‌ها؟!» با اینکه پایبندی خاصی به مسائل شرعی داشتم، حرفش را به شوخی گرفتم و گفتم: «نه پسرم، ندادم؛ امسال رو ندادم». از فردای آن روز دیگر لب به غذا نزد و دو روز به بهانه‌های مختلف، اعتصاب غذا کرد. وقتی خوب پاپیچش شدم، فهمیدم به خاطر همان بحث خمس بوده! •|شهید مهدی کبیرزاده|• ••|کتابِ‌دسته‌یڪ|•• •|🕊|• @Asheghaneh_halal 🍃 🌷🍃
🌺🍃~° 🦋| |🦋 🌟•° حاج آقاے قرائتے: ✨ خداوند به انسان دستور داد گندم🌾 نخورد وقتے خورد... اولین سیلے خداوند به او برهنه شدنش بود،😥 این نشان میدهد ڪه: 🍂 رهــا ڪردن لباس "سیلے خداست" نه "تمدن" 🍂 ❌😢 💚•• ـوَ خُــدا ـخواست ڪه تو ریحانه‌ے خلقت باشے👇🏻 @asheghaneh_halal 🌺🍃~°
مداحی آنلاین - هواییه هوای بین الحرمینم - مهدی رعنایی.mp3
4.83M
[•🎧•] >•<💚>•< هـــواییہ هواے بین الحـــرمینـم >•<💛>•< ریــزه خــور ســفره شــاه عالمیــنم 🎤 ⏯ شــــور ـتو خلوتٺ گوش بِده👇 🎤:🍃 @asheghaneh_halal [•🎧•]