eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• مےپرسے: کدامین احساس در ؏ـشق شگفت‌انگیز است❓ مےگویم: "اَمنیت"💚 اینکه حس کنے کسے "قلبـ🫀ــت" را تنگ در آغوش مےگیرد نه دستانت را... . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎀𓆪• . . •• •• ایدھ ساختنِ زیـ🫕ــر قابلمھ با گیرھ لبـ🖇ــاس🙄☝️ + نکتھ: از گیره‌های قدیمۍ و بلا استفاده کمک بگیرید😉🎨 . . 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🎀𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• ی بارم این مدلی لیست خرید بفرست😜📝👇 با سلام خدمت سرورم، سلطان (نام همسری) امروز خزانه قصر را بررسی کردم🤔 مقداری برنج🍚 اندکی نان 🍞 تکه ای مرغ 🍗 کمی گوجه🍅 نیاز داریم ♥ سرورم از شما استدعا دارم در صورت امکان تهیه فرمایید🩷 با تشکر: (اسم خودتون) بانو( ملکه قصر)👸😁 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏دیروز با مامانم رفتیم کتابفروشی؛ دو تا دختر اونجا بودن. یکیشون سووشون رو برداشت گفت: -اِ این کتاب سیمین دانشوره! اون‌یکی گفت: -نمی‌شناسم! اولی توضیح داد -بابا زن جلال آل احمده دیگه. دختر دوباره گفت: -نمی‌شناسم! اولی کوتاه بیا نبود و گفت: -بابا جلال آل احمدِ بزرگراه جلال دیگه😐 . . •📨• • 836 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• هرکاری دارین به خدا بگین(:🪴 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وچهل‌وچهارم مسجد کوچک و کاهگلی بود. کف
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد استکان چایم را به دستم داد و گفت: بخور که زود حاضر شیم بریم مسجد. استکان چایم را از او گرفتم و تشکر کردم. احمد دوباره با تحسین نگاه در اتاق چرخاند و پرسید: امروز به جز این که اتاق رو این قدر خوب جمع و جور کنی دیگه چی کار کردی؟ با لبخند گفتم: کار خاصی نکردم. همون کارای همیشگی تو چرا این قدر دیر برگشتی؟ روزای دیگه زودتر میومدی احمد استکان چایش را در سینی گذاشت و گفت: دستم حسابی سنگین بود خسته هم بودم یواش یواش اومدم. از جا برخاست و از اتاق بیرون رفت. یک جعبه بزرگ با خود به اتاق آورد. کنارم جعبه را روی زمین گذاشت و گفت: به صاحب باغ گفتم جای دستمزد بهم میوه بده اونم پرسید چرا منم گفتم میوه بیشتر به کارم میاد دم حساب کتاب بهم گفت هر چه قدر میخوام برم از آلبالو گیلاسا جمع کنم میوه های پا درختی رو هم به همه گفت حلاله هر کی هر چه قدر میخواد جمع کنه ببره منم یکم جمع کردم آوردم. آلبالو و گیلاس ها را در دستارش ریخته بود تا جدای از بقیه باشد و از جعبه بیرون نریزد. جعبه پر از هلو و زرد آلو بود. احمد گفت: اینا زیاد سالم نیست به درد خوردن بخوره ولی بعد که اومدیم برات ریز می کنم روی پشت بام پهن می کنم برگه که شد مصرف کن از او تشکر کردم و گفتم: دستت درد نکنه حسابی خودت رو اذیت کردی دو دستش را در دست گرفتم و کف هر دو دستش را بوسیدم. احمد به رویم لبخند زد و گفت: من هر کار برات بکنم کمه تو به خاطر من از آسایشت زدی اومدی این جا نگذاشتم جمله اش را کامل کند و گفتم: من بدون تو نه آسایش داشتم نه آرامش من فقط کنار تو آسایش و آرامش دارم این چند روز اگه غر زدم اذیتت کردم نه این که آسایش نداشته باشم نه، فقط هنوز عادت نکرده بودم دیگه از این به بعد میشم همون رقیه سابق. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد صورتم را نوازش کرد و گفت: یه روزی همه این خوب بودنات رو جبران می کنم دست احمد را روی صورتم نگه داشتم و گفتم: همینا جبرانه ... نیاز نیست بعدا جبران کنی همین که مهربونی مثل مردای دیگه بد اخلاقی و بی توجهی نمی کنی دل منو نمی شکنی بهم توجه می کنی هم خیلی قشنگه هم ارزشمنده هم جبرانه حسابت با من صاف صافه احمد آقا خدا کنه من مدیونت نباشم و ازم راضی باشی. احمد مرا در آغوش کشید و گفت: من ازت راضی ام قربونت برم. مگه میشه از فرشته ای مثل تو راضی نبود. لب هایش که روی پیشانی ام نشست صدای الله اکبر شیخ حسین بلند شد. احمد مرا از خود جدا کرد و با خنده گفت: استغفر الله .... دم اذون داشتم از خود بی خود می شدم. کم دلبری کن رقیه خانم پاشو بریم مسجد که مثل دیشب نشه که کم کم به لقمه ام شک می کنم با خنده از جا برخاستم. روسری ام را از سر میخ دیوار برداشتم و گفتم: به لقمه ات چه ربطی داره؟ احمد در حالی که لباسش را در می آورد گفت: بالاخره نون حلال یه برکاتی داره نون شبهه ناکم یه توفیقایی رو از آدم می گیره لباس تمیزی از بقچه به او دادم تشکر کرد و گفت: یه بار رو آدم میگه اشتباه شد سهو شد توفیق پیدا نکردم ولی چند بار که یه توفیق رو از دست بدی دیگه باید یکم به اعمال خودت، کاری که می کنی غذایی که می خوری مشکوک بشی ببینی علتش چیه چادرم را سرم کردم و گفتم: به نون زحمت کشی خودت شک نکن علتش وقت نشناسیه خانومته احمد چراغ نفتی را خاموش کرد مرا در بغل گرفت و به سمت در هدایت کرد و گفت: علتش هر چیزی هست الا شما... الانم سریع بیا بریم که شیخ حسین زود قامت می بنده به سمتم چرخید و پرسبد: وضو داری؟ سر تکان دادم و گفتم: بله با آبی که شما دیشب آوردی وضو گرفتم با قدم های بلند خودمان را به مسجد رساندیم و پیش از رکوع توانستیم اقتدا کنیم. بعد از نماز و سخنرانی و رفتن اهالی به مستراح مسجد رفتم و تجدید وضو کردم. احمد با شیخ حسین گرم صحبت بود و من کنار دیوار منتظر ایستادم تا صحبتش تمام شود. چند دقیقه ای منتظر بودم تا این که احمد آمد. دستم را گرفت و گفت: ببخش منتظرت گذاشتم. از شیخ پرسیدم ببینم می تونه چند تا وسیله برامون جور کنه بیاره در حالی که هم قدم با او راه می رفتم پرسیدم: چه وسیله ای؟ _با آقا غلام صحبت کردم اجازه داد مستراح درست کنیم میخوام اگه بشه یه جور بسازمش ... صدایش را آهسته کرد و گفت: در و پیکر داشته باشه که همون جا هم بشه حمام کرد. بشکه آب بذاریم زیر بشکه اجاق بذاریم آب گرم بشه راحت باشی جلوی در خانه رسیدیم احمد در را یاز کرد و وارد اتاق شد. من هم پشت سر او رفتم و گفتم: اگه این طوری بسازی که عالی میشه خیلی سخت بود گوشه اتاق حمام کنم. احمد چراغ نفتی را روشن کرد و گفت: خود آقا غلام گفت فردا میاد که جاش رو معلوم کنه دوتایی با هم چاه بکنیم و بعدم دو سه روزه بسازیمش. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌دل برای تو ز جان برخیزد💚 جان به عشقت ز جهان برخیزد🥰 در دل هر که نشینی نفسی🌱᚛•• عطار ✍🏼 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1281» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبح ها و عصرها 😍 لبخندی بچسبانيد گوشه لبتان!😊👌 دليلش مهم نيست، 🍃 اصلا نيازی به دليل ندارد، 😄 لبخند است ديگر، ✋ هفت خان رستم که نيست🌸🍃! يک ليوان چایـــ☕️ــ تازه دم بنوشيد يک موزیکه بی کلامِ خوب برای خودتان پخش کنيد👌 و گذشته و آينده را بگذاريد به حال خودشان😄😎 مهم همان عصر همان لبخند، همان چای، همان موسيقيست..!💕 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ من دلـ💚ــم پیشِ کسے نیســــت😌 خـــــیالــــت راحـــــــتــ✋🏻 منم و یک دلـ🫀👉🏻 دیــــ🙃ـــوانـــــه‌ے خاطرخواهتـ😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎀𓆪• . . •• •• ⇦نـون سـ🧄ــیـر🤤 ⇦یھ میان وعده‌ۍ خوشمزھ😋 ⇦خیلےآسون‌وراحت‌درستش‌ڪن👩🏻‍🍳 . . 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🎀𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• وقتی یه دل سیر با شوهرت حرف زدی میتونی بعدش ازش ☺️ ↙️ مثلا 💞ممنونم كه كمكم كردي و گذاشتي حرفم رو بزنم 💞ممنونم كه گوش دادي 💞حالم خيلي بهتر شد . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏من 20سالمه؛ روز مادر بود و رفتم گل فروشی برای مامانم گل بگیرم.. گل رو که انتخاب کردم... فروشنده پرسید میخوای چکارش کنی!؟ بنده خدا منظورش این بود که چجوری تزئینش کنیم.. من در جوابش گفتم میخوام بدم به مامانمم 😂🤭.. یهو متوجه گافم شدم و دوتایی زدیم زیر خنده‌؛ ببینید فشار زندگی چیکارا که نمیکنه😂 . . •📨• • 837 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• اصل تاییدیه دست خداست(:🌝 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟! بگو محبت ما ریشه در ازل دارد🌸✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وچهل‌وششم احمد صورتم را نوازش کرد و گ
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• روسری و چادرم را به میخ آویزان کردم و کنار احمد نشستم و پرسیدم: خرجش چه قدر میشه؟ احمد نگاه به من دوخت، لبخند آرامش بخشی زد و گفت: نگران نباش زیاد نمیشه از پسش بر میام درسته به خاطر شرایط باید تو خرج کردن دست به عصا پیش برم ولی تو نگران نباش _نگران نیستم ولی اگه لازم شد ... نگذاشت جمله ام را کامل کنم و گفت: ممنون قربونت برم ولی لازم نمیشه بذار حس کنم که هنوز می تونم خودم به تنهایی از پس مشکلاتم بر بیام _من اگه چیزی نگفتم قصدم بی احترامی یا خرد کردنت نبود. فقط میگم ما زن و شوهریم و این زندگی مال هر دو مونه شریکیم دلم میخواد تو ساختنش هم شریک باشم احمد سر به زیر انداخت. نفس عمیقی کشید و گفت: تو از اول شریک بودی و هستی برای شراکت لازم نیست پول و طلا تو جیب من بذاری فقط با هر چی که دارم مدارا کن به چشم هایم نگاه دوخت و گفت: این طوری شریکم باش! به روی احمد لبخند زدم و دیگر ادامه ندادم. غذا را گرم کردم و سفره را پهن کردم احمد کنار سفره نشست و عمیق بو کشید و گفت: بوش که خیلی خوبه معلومه که خیلی خوشمزه است غذا را در بشقاب ریختم و با خنده گفتم: معلومه خیلی گرسنه ای امروز حسابی زحمت کشیدی خودت رو خسته کردی احمد قبل از این که خودش بخورد برایم لقمه گرفت و گفت: گرسنگی من به کنار دست پخت خانمم هم عالیه هر چی بپزه مزه غذای بهشتی میده خندیدم و گفتم: مگه تو بهشت بادمجون و گوجه هم پیدا میشه احمد با عشق نگاهم کرد و گفت: وقتی بهشت من کنار تو باشه آره گوجه بادمجونم پیدا میشه من همین گوجه بادمجون دست پخت تو رو که کنارت بخورم به هر مرغ بریون و غذایی ترجیح میدم لقمه را از دست احمد گرفتم و با شیطنت پرسیدم: حتی به غذای بهشتی که حوریای بهشتی برات بیارن؟ احمد خندید و گفت: من از همه عالم و آدم فقط تو رو میخوام تو نباشی نه حوری میخوام نه غذایی که حوریا میارن به نظرم بهشت خدا هم تو رو کم داره تا واقعا برای من بهشت بشه از حرف احمد تمام وجودم به شادی و غلیان در آمد. خوب بلد بود با حرف هایش مرا عاشق و بی تاب خود کند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• سفره را جمع کردم و ظرف ها را شستم. با کمک احمد زردآلو ها و هلوها را شستم و دستار احمد را که از آلبالوها و گیلاس ها رنگ گرفته بود در تشت خیس کردم تا صبح بشویم. احمد نشسته بود میوه ها را برگه می کرد. کنارش نشستم و گفتم: پاشو نمی خواد. ... شما خسته ای خودم صبح برگه می کنم. احمد تکه ای زردآلو جلوی دهانم گرفت و گفت: دوست دارم کمکت کنم زردآلو را خوردم و گفتم: آخه شما از صبح زود رفتی سر کار خسته ای میای خونه فقط باید استراحت کنی دیشبم که من اذیتت کردم نذاشتم درست بخوابی _دیشب چه اذیتی کردی که نذاشتی من بخوابم؟ گردنم را کج کردم و گفتم: هی حرف زدم احمد لبخند زد و گفت: حرف زدن که اذیت کردن نیست. اصلا تو حرف نزنی که من دلم می پوسه چاقو را از دستش گرفتم و گفتم: باشه شما اینا رو ول کن بخواب استراحت گن من تا خود صبح برات حرف می زنم دلت نپوسه از صبح که نیستی وقتی هم هستی همه اش کارای منو می کنی بعد من تو روز بیکار باید بچرخم بذار یکم کار باشه تا من تو روز انجام بدم سرم گرم باشه دیگه احمد به روی شکمم دست گذاشت و گفت: دلم نمیخواد با کار خونه خودتو اذیت کنی منم که کاری نمی کنم اصل کارا با خودته _بیرون رو که شما جارو می کنی، رختا رو هم که خودت میشوری آب هم که خودت میاری من نهایت یه غذا بپزم و یه ظرف بشورم کاری نمی کنم که احمد به بالشت تکیه داد و پاهایش را دراز کرد و گفت: دلم نمیخواد زیاد بری بیرون به او تکیه زدم و با تعجب پرسیدم: چرا؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌اسفند❄️ آغوشِ توست💚 که بوی عید می دهد🌸᚛•• . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1282» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• •○رنگین کمــــان○• ☆ پاداشِ کسانےست که....🔥 تا آخرین •○قطــــ💦ــره بــ🌨ــاران○• می ایستند.✌️🏻😍 رویاهاتونودنبال کنید و تا رسیدن به اونها😍👌🏻 دست از ☆تلاش☆برندارین...💪🏻😎 . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• خیلیا بعد از ازدواج توی یه عملیات متفکرانه متوجه می‌شن که... همسرشون یه فرد عصبانیه 😳😓 🍁 بعضی چیزها، قبل از ازدواج قابل پیش‌بینی نیستند، اما بعضی نشونه‌ها هستند که ما رو برای شناخت خواستگار کمک می‌کنن تا بفهمیم فردی عصبی هست یا نه مثلا اینکه افراد پرخاشگر، وقتی 🌙 چیزی مطابق سلایق و عقایدش نباشه فورا واکنش نشون میدن و زود برافروخته می‌شن اونا معمولا با فشار و 🔥 حرص صحبت می‌كند و شما متوجه انرژی منفی توی کلامشون میشین بعلاوه، این افراد معمولا تن صدای بالایی دارند و از كلمات پرخاشگرانه و ⛅ توهین‌آمیز به‌راحتی استفاده می‌كنند خط قرمزهای این افراد 🍃 کم نیستند و برای همین لزوما دید مثبتی به آدمها ندارند.. برای ازدواج مهمترین چیزه اما دقت روی رفتار طرف مقابل ما رو می‌تونه برای شناخت کمک کنه🌸🍃 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• عقـ🧠ـل عقلِ من است و فکــــر یے قلـ🫀ــب قلبِ من است و نـبــ〰ــض تــــویـے😍 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎀𓆪• . . •• •• دیدۍ یوقتـ🧐ـایی میخواۍ برۍ مهمونـ👔ـی‌نمی‌دونی هدیـ🎁ـھ چی بــــــا خــــــودت بـــبــری؟!😫 پیشنهــ😍ــادِ مــ👆ـــن این کـ🍪ـوکۍ‌هاۍ خوشمزس😋 . . 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🎀𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌸𓆪• . . •• •• اومده اولین علیِ آقامون حسین💚 * ولادت حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام بر شما مبارک باد🎉 . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🌸𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏‏به مامانم گفتم: اگه بچم زشت شه نتونم دوسش داشته باشم چی😔 یه نگاه به من کرد گفت: نگران نباش منم اولش برام سخت بود بعد عادی شد😂 . . •📨• • 838 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• بسپار به خودش(:🙂🌿 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•