°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
💍|• روزهاے اول ازدواج یہ روز دستمو گرفٺ و گفٺ:
"خانومـ...
بیا پیشمـ بشینـ کارِٺ دارمـ..."
👂|° گفتمـ...
"بفرما آقاے گلمـ منـ سراپا گوشمـ..."
گفت "ببینـ خانومے...
همینـ اول بهٺ گفتہ باشمااا...
ڪار خونہ رو تقسیمـ میڪنیمـ هر وقٺ نیاز بہ ڪمڪ داشتے باید بہمـ بگے..."
☹️|• گفتمـ "آخه شما از سر ڪار برمیگرے خستہ میشے
😐|° گفت "حرف نباشہ ،حرف آخر با منه...
اونمـ هر چے تو بگے منـ باید بگمـ چشمـ...!😂😃✋🏻
👌🏻|• واقعاً همـ بہ قولش عمل ڪرد از سرڪٱر ڪہ برمیگشت با وجود خستڰے شروع میکرد ڪمڪ ڪردنـ...
💗|° مهمونـ ڪہ میومد بهمـ میگفٺ "شما بشینـ خانومـ...
منـ از مهمونا پذیرایے ميڪنمـ..."
👨👩👧👦|• فامیلا ڪہ ميومدنـ خونمونـ بهم میگفتنـ "خوش بہ حالٺ طاهرھ خانومـ...
آقا مهدے، واقعاً یہ مرد واقعیہ..."
منم تو دلمـ صدها بار خدا رو شڪر میڪردمـ...🌸🍃
❣|° واسہ زندگے اومدھ بودیمـ تهرانـ...
با وجود اینڪہ از سختیاش برامـ گفتہ بود ولے با حضورش طعمـ تلخ غربٹ واسم شیرینـ بود...
💔|• سر ڪار ڪہ میرفٺ دلتنـگ میشدمـ...
🚶|° وقتے برمیگشت، با وجود خستگے میگفٺ...
"نبینمـ خانومـ منـ...
دلش گرفتہ باشہ هااا...
پاشو حاضر شو بریمـ بیرونـ...😉
😍|• میرفتیم و یہ حال و هوایے عوض میڪردیمـ...
اونقدر شوخے و بگو و بخند راھ مینداخت...
که همہ اونـ ساعتایے ڪہ ڪنارم نبود و هم جبران میڪرد...
و من بیشتر عاشقش میشدمـ و البته وابسته تر از قبل...
#زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_مهدی_خراسانی 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
💞°• @asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
سر سفره عقد...💕
اونقد ذوق زده بود...😍
که منو هم به هیجان می آورد...☺️
وقتی خطبه جاری شد و بله رو گفتم...💑
صورتمو چرخوندم سمتش...👰
تا بازم اون لبخند زیبای😊 همیشگیشو ببینم...👀
اما به جای اون لبخند زیبا...
اشکای شوقی رو دیدم...😂
که با عشق تو چشاش حلقه زده بود...
همونجا بود که خودمو...
خوشبخت ترین زن دنیا دیدم...👸
محرم که شدیم...💞
دستامو گرفت💁 و خیره شد به چشام...👁
هنوزم باورم نمیشد...🙂
بازم پرسیدم:"چرا من…؟"
از همون لبخندای دیوونه کننده😍 تحویلم داد و گفت...
"تو قسمت من بودی و من قسمت تو..."💕
قلبم❤️ از اون همه خوشبختی...
تند تند می زد و...
فقط خدا رو شکر می کردم...🙏
به خاطر هدیه عزیزی که بهم داده بود...👨💖
هر روزی که از عقدمون💍 می گذشت...
بیشتر به هم عادت می کردیم...💏
طوری که حتی...
یه ساعتم نمی تونستیم بی خبر از هم باشیم...
هیچ وقت فکرشو نمی کردم...
تا این حد مهربون و احساساتی باشه...😊😍
به بهونه های مختلف واسم کادو🎁 می گرفت و...
غافلگیرم می کرد...😉
#زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_مهدی_خراسانی 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
@asheghaneh_halal
🎈|• #همسفرانه •|🎈
روزای اول ازدواج یه روز دستمو گرفت و گفت:
"خانومی...❤
بیا پیشم بشین کارِت دارم..."
گفتم...
"بفرما آقای گلم من سراپا گوشم...😍"
گفن "ببین خانومی...❤
همین اول بهت گفته باشمااا...
کار خونه رو تقسیم میکنیم هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی...☺️❤"
گفتم "آخه شما از سر کار برمیگری خسته میشی☹️
گفت "حرف نباشه ،حرف آخر با منه..😏
اونم هر چی تو بگی من باید بگم چشم...!😁🌹
واقعاً هم به قولش عمل کرد از سر کار که برمیگشت با وجود خستگی شروع میکرد کمک کردن...😍
مهمون که میومد بهم میگفت "شما بشین خانوم...👌😊
من از مهمونا پذیرایی ميکنم..."😉
فامیلا که ميومدن خونه مون به حال زندگیمون غبطه میخوردن و بهم میگفتن "خوش به حالت طاهره خانوم...😍❤️
آقا مهدی،واقعاً یه مرد واقعیه..."😌
منم تو دلم صدها بار خدا رو شکر میکردم...🌹
واسه زندگی اومده بودیم تهران...
با وجود اینکه از سختیاش برام گفته بود ولی با حضورش طعم تلخ غربت واسم شیرین بود...🙂
سر کار که میرفت دلتنگ میشدم..☹️
بر که میگشت،میفهمید با وجود خستگی میگفت...
"نبینم خانومی من...😍
دلش گرفته باشه هااا...❤
پاشو حاضر شو بریم بیرون...😉
میرفتیم و یه حال و هوایی عوض میکردیم...👌😊
اونقدر شوخی و بگو و بخند راه مینداخت...😍😁❤️
که همه اون ساعتایی که کنارم نبودو هم جبران میکرد...😌
و من بیشتر عاشقش میشدم و البته وابسته تر از قبل...😊
#به_روایت_همسر_شهید_مهدی_خراسانی🕊
🌹|♡ @asheghaneh_halal