eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_با اجازه ی پدر و مادرم...بله صدای کل بلند میشود. عاقد از مسیح هم وکالت میگیرد و خطبه جاری میشود... تمام شد..حالا من یک بانوی متأهل محسوب میشوم... باورم نمیشود... من چه کردم خدایا! نکند اشتباه کرده ام؟.. نه..نه.. فکر و خیال بیهوده است.. من به او توکل کرده ام... مانی جعبه هایی به دستمان میدهد. زنعمو میگوید:پسرم،حلقه رو دست خانمت کن... قلبم هری میریزد... نه،اینجا جزء نقشه نیست. التماس را در چشمانم می ریزم و از آینه به چشمانش خیره می شوم. استیصالم را درمی یابد و صدایش،آتش قلبم را خاموش میکند. لحنش عصبی به نظر میرسد. +:مامان جان،نه دیگه،کافیه.... بیا نیکی حلقه ات رو.. و جعبه ای به دستم میدهد. خودش هم سریع حلقه ی طلایی سفیدش را داخل انگشت دست چپش فرو میکند و از جا بلند میشود. باورم نمیشود...تو ... نجاتم دادی... با کمک فاطمه حلقه را دست میکنم. رینگ سفید،ظریف،ساده و بدون نگین.. همان که میخواستم... زنعمو جلو میآید و بغلم میکند. :_مبارکه عزیزم... ببخش این رفتار مسیح رو..اهل رسم و رسوم نیست...میدونی که.. ببخشم؟؟از مخمصه نجاتم داد..مدیون او شده ام.. در آغوش مامان فرو میروم،آغوشی که مدت ها حسرتم بود.. فاطمه را بغل میکنم و حس میکنم بار سنگین روی دوش هایم خالی شد... نگاهم به او میافتد. گوشه ی دفترخانه ایستاده و هر دو دستش را در جیب های شلوارش فروکرده.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝