عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_پنجاه_وچهار ♡﷽♡ ابوذر خسته لبخندے زد و گفت: گدا بهت پسش میدم! یه جورے ن
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_پنجاه_وپنج
♡﷽♡
پریناز با خودش اندیشید بهشت مگر جز همین لحظات است محمد هم زیر لب الحمد اللهی گفت
به این همه خوشبختی!
آیه به ساعت نگاهی انداخت و سامره را در آغوش گرفت: بریم بخوابیم آبجی فردا باید بری
مدرسه ها!
سامره نق نق کنان گفت : نه نه من خوابم نمیاد
بوسه ای روی پیشانی اش زد و گفت : من میخوام امشب تو تخت تو بخوابما!
سامره شادی کنان سمت اتاقش دوید تا شب را کنار خواهرش سر کند آیه دست کمیل را هم
گرفت و گفت : شما هم برو تو اتاقت درستو بخون سامره خوابید میخوام بیام کارت دارم
کمیل متعجب گفت: درسمو خوندم!!چیکار داری با من ؟
چشم غره ای نثارش کرد و گفت: برو اتاقت ترک دیواراتو بشمار!!! چه میدونم هرکاری میکنی فقط
اینجا نباش
_وا آیه حالت خوبه؟
_میگم برو تو اتاق یعنی حتما یه چیزی هست دیگه!
و بعد سمت ابوذر کرد و گفت: تو هم این مسخره بازیا رو جمع کن امشب همه چیزو بهشون بگو!
کمیل متعجب گفت چیو؟
آیه گوشش را گرفت و سمت اتاقش برد و گفت: به تو قرار بود ربط داشته باشه بهت میگفت دیگه
و بعد در اتاقش را بست و لبخند زنان سمت اتاق سامره رفت
ابوذر دل دل میکرد... نمیدانست باید چه بکند! او هیچگاه در عمرش اینچنین در موضع ضعف
نسبت به احساساتش قرار نگرفته بود!
اصل اصلش را که در نظر میگرفت او هیچگاه اینچنین احساسی عمل نکرده بود!
قدری اندیشید برای آخرین بار مرور کرد که چه چیز باعث شده تا زهرا انتخابش
باشد...وقار...متانت...تن پایین صدا...کم حرفی اش با مردهای اطرافش...رفتار سنجیده اش...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_پنجاه_وچهار شروین لباس رسمی داشت. خیلی شیک پوش به نظر می آمد. صورتی اصلا
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_پنجاه_وپنج
سعید به شروین اشاره ای کرد. شروین منظورش را نفهمید.
- پول می خوای؟
سعید می خواست حرفی بزند که بابک خنده ای کرد و گفت
-نه آقا سعید، ما تو مراممون نیست پول میز رو مهمون بده. حالا می خوای یه دست بازی کنیم؟
شروین نگاهی به ساعت انداخت و گفت:
-خیلی ممنون. من دیرم شده. ساعت 5 قرار دارم. میآی سعید؟
- تو برو. منم الان میام
شروین که رفت سعید رو به بابک گفت:
- دمت گرم. عالی بود
بابک که دیگر از خنده ها روی صورتش اثری نبود درحالی که سیگارش را روشن می کرد گفت:
-دفعه بعد از این خبرا نیست. من پول مفت ندارم
-دفعه بعد پول این دفعه رو هم در میاری...
سعید سوار ماشین شد و گفت:
-کجا قرار داری؟
-هیچ جا. خسته شدم. خفه شدم از بس سیگار کشید
-اینقدر ادای بچه مثبت ها رو درنیار! اصلاً بهت نمیاد. حالمون رو گرفتی. یه دست بازی می کردیم دیگه. دیدی که خیلی باحال بود
-بازی کنم که من ببازم و تو حالش رو ببری؟
- خسیس. چطور بود؟ بابک رو می گم
- آدم جالبیه و البته خالی بند
دنده را عوض کرد و ادای بابک را در آورد:
-ازهمون نگاه اول معلوم باحالی!
و با تمسخر ادامه داد:
- چاخان!
-خب هرکی یه عیب داره دیگه ولی عوضش خوش اخلاقه
- ایرانیه؟
سعید گفت:
- نه آلمانیه! ایرانیه دیگه
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒