eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°🐝| |🐝° 😒] اووی!!!! عسته سُدم این عدوستام تو دوسم میدن بِدو زود باس 😁] اصلا بده می عام سِدفی بندازم. 😊] چرا موز؟ بگو سیب!!! کوچولوی خوش تیپ😍😍 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
🎯°•| |•°🎯 روزنـــامهـ آمریڪایے واشنگتن پـــست در گــزارش تازه ای نوشت(: تـــرامـــپ موطلایے هــر 24 ساعت 8 دروغ بـــر دهـــان خـــود جارے میڪند(: وقتے رئیس جمهــورشون ایشون بــاشهـ☺️ قطــعا ڪشورشون اســـــت(:✋ تمـــاااام😜 شبــانهـ روزی یڪبار بـــا طعــم دروغ زنـــدگانے مےڪند. •|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نهم - اصلاً بهت نمیاد -مهمه؟ -من از اون شروین بیشتر خوشم می اومد. خودمو
🍃🍒 💚 •فصل دوم• سعید کله اش را کرد توی کلاس: - آقای کسرایی؟ شروین سرش را از روی صندلی بلند کرد - خدمتتون عارضم که کلاس تموم شده.لطفا به بیرون کلاس نزول اجلال بفرمائید بی حال بلند شد،کیفش را از روی صندلی کشید و انداخت روی کولش،دستش را کرد توی جیبش و از کلاس بیرون آمد. - حالت خوبه؟ سعید گفت: - چه عجب شما حال مارو هم پرسیدید! بعد چندتا ضربه به کله شروین زد: - بزنم به تخته انگار حالت بهتره شروین نیشخندی زد و دستش را جلوی صورتش گرفت چون وارد حیاط شده بودند و آفتاب توی چشمش بود. - انگار راندمان دیدار ما خیلی بالا بوده.حال می کنی اینقدر برات مفیدم؟ - آره، درست مثل شته ها که برای مورچه ها مفیدن - واقعا با این اخلاقت من نمی دونم با چه امیدی دارم باهات زندگی می کنم مورچه! - من که گفتم احمقی،حالا باورت شد؟ - نه بابا،راه افتادی! هروقت تیکه میندازی معلومه یخ مخت باز شده شروین روی صندلی ولو شد: - اتفاقا برعکس - چرا؟مهمون داشتین؟ سعید این را گفت بعد کنار شروین نشست نگاهی معنی دار به شروین کرد و گفت: -خانواده عروس؟ شروین عصبانی جواب داد: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دهم •فصل دوم• سعید کله اش را کرد توی کلاس: - آقای کسرایی؟ شروین سرش را ا
🍃🍒 💚 -چپ می ریم، راست میایم خالم اینا، عید دیدنی، خاله میترا، سیزده به در، خاله میترا، جشن تولد، خاله میترا، مراسم فوت و شب هفت خاله میترا سعید با صدایی خاصی گفت: -خاله میترا اینجا، خاله میترا اونجا، خاله میترا همه جا -دیگه آب هم می خوایم بخوریم باید بگیم خاله میترا بیاد با هم بخوریم. دست بردار هم نیستن سعید با قیافه ای حق به جانب گفت: -تو رو سنن؟ اگر دو تا خواهر بخوان هم رو ببینن باید از تو اجازه بگیرن؟ -کاش خودش تنها بود. هرجا میره باید اون سر سیو چی رو هم ببره -اصلاً به فرض اونی باشه که تو می گی، مگه عیبی داره؟ شروین با تمسخر جواب داد: -نه، اصلاً. فقط بدیش اینه که میخوان زورکی یکی رو ببندن به ریشت! سعید نگاهی به صورت شروین کرد، بعد چرخید، به صندلی تکیه داد و گفت: -نه، نمی شه -چی؟ -ریشت کوتاهه. باید یه مدت صبر کنن. تا بشه درست و حسابی گره بزنی. اگه کوتاه نگهش داری نمی تونن گره بزنن - هه هه -حماقت نکن پسر، بهتر از این گیرت نمیاد. رو سر میذارنت. زشت هم که نیست - احمق نشو سعید. اونا پول منو می خوان. خاله دلش برای حساب بانکی من غش و ضعف میره. سهم ارث خودش رو به باد داده حالا دندون تیز کرده برا سهم مامان. درثانی منم اینقدر خرج خودم می کردم می شدم غلمان. قسم می خورم از 24 ساعت 25 ساعت جلوی آینه است -همین؟ خب بعد از ازدواج ... شروین حرفش را قطع کرد. -بس کن سعید.دختره ننر، دلم می خواست دیشب حقش رو بذارم کف دستش. فکر کرده پرنس آنِ سعید ابرویی بالا برد : -چقدر دلت پره! و شروین ادامه داد: -خانم از اینکه به نظراتشون اهمیت نمیدم دلگیر شدن. می گه من اون شروین رو بیشتر دوست دارم سعید قاه قاه خندید. -چه نوشابه خنکی هم برا خودش باز کرده بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_یازدهم -چپ می ریم، راست میایم خالم اینا، عید دیدنی، خاله میترا، سیزده به
🍃🍒 💚 -بعضی وقتا تگری هم میشه -مامانت می دونه تو نمی خوای؟ - بدونه هم براش فرقی نمی کنه. دیشب از اینکه با سر و وضع نامرتب رفتم تو اتاق اینقدر عصبانی بود که کارد می زدی خونش در نمی اومد. وقتی رفتن اومده سراغ من میگه خالت از حرف زدنت ناراحت شده. یکی نیست بگه اگه ناراحت شده برای چی هر روز بازم خونه ماست؟ سعید با قیافه ای متفکرانه که اصلا بهش نمی آمد! گفت: -نمی دونم چرا این مامان ها اینقدر برای آدم نقشه می کشن. از وقتی دو سانتی هستی برات دنبال زن می گردن بعد اولین کسی هم که با زنه دشمن می شه خودشونن! -مامان من سالی یه بار هم نمیاد تو اتاق من. هر بار کارش دارم میگه کی این همه پله رو میاد؟ اما برای دعوا و بحث سر این چیزا هیچ پله ای نیست -بابات چی میگه؟ شروین مایوسانه سر تکان داد: -تنها چیزی که برای اون مهمه نمایشگاهه! - اما تو که تا چند ماه پیش مخالف نبودی -چند ماه پیش، چند ماه پیش بود. حالا دیگه حوصله خودمم ندارم. چه برسه به این لوس بازی ها - گناه داره بنده خدا، این همه به پات نشسته -تو رفیق منی یا فامیل اون؟ سعید خندید: -می دونی؟ دارم فکر می کنم خواستگاری که تو بری چی میشه - من درسم تموم شه یه راست میذارنم سر سفره عقد. به این چیزا نمیرسم -من می گم فرار کن. جون تو خیلی باحال میشه. تیتر اول روزنامه ها : داماد فراری! -حوصله این جیمز باند بازی ها رو ندارم. خودش خسته میشه ول میکنه. بی خیال. دیشب به اندازه کافی از حضورشون تلمذ کردم. نمی خوام بهش فکر کنم. بهتره راجع به یه چیز دیگه حرف بزنیم نگاهی به اطراف کرد و وقتی دید سعید ساکت شده گفت: -چی شد؟ غیر حرفهای خاله زنکی چیزی نداری؟ -اطلاعات عمومی می خوای؟ -خب؟ -اون پسره رو می بینی؟ شروین دستش را به طرف دانشجوهایی که آنجا بودند دراز کرد و گفت: -یه صد تایی می بینم. چه مدلی می خوای؟ -اون که کت و شلوار قهوه ای داره. کیف دستشه. عینک آفتابی زده - خب؟ - استاد جدیده بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🌙•| #آقامونه |•🌙 •✋• ســلامـ •🌸• حضــرتـ اردےبهشتـ •😉• حــــال شـــما؟! •👇• دوبــارهـ حـل شدهـ •😌• در خـاطــــرمـ •😀• خیــــال شـــما:) #مریم_پیله‌ور ✍|• #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(370)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
🌤🍃 🍃 #صبحونه نوشتہ‌هایم همـ⇩ بےتاب تــــــو هستند صبحـ☀️ـ بخیر بگو ... تا صبحگاهمـ با عطـــــر نفسِ تــــــو♡ آغـاز شود ... #لیلا‌صابرےمنش #صبحتون‌دلنواز 🍃 @Asheghaneh_halal 🌤🍃
°|🌹🍃🌹|° #همسفرانه تـــ💝ـــو همــــــــــــــان عطــر گل یاســ🌼 و نسیمــ🌬 سحر که اگــر صبــحــ🌤 نباشی نفســی در من نیستــــ❌ ...!! #هما_کشتگر #صبح_بخیر_جانا♥️ ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 @asheghaneh_halal °💜°
•• 🍹 •• •💗• وقتے در مورد مساله‌اے با همسر خود دعوا یا بحث میڪنید، سعی نڪنید پس از تمام شدن دعوا، به طور غیرمستقیم و بےنیش و ڪنایه موضوع دعوا را با یاد او بیاورید. •💗• مثــلا: اگر سر هزینه‌هاے سفر با هم بحث ڪرده‌اید، لازم نیست وقتے عڪس‌هاے مسافرت دوستان خود را میبینید در مورد هزینه‌هایے ڪه ڪرده‌اند و مڪان‌ هایے ڪه رفته‌اند به همسر خود طعنه بزنید. •💗• در فرصتے ڪه هر دو آرام هستید با همدیگر صحبت ڪنید و مسئله را ڪش ندهید...👌 •💗• 😁 لحظہ ــہاے ویتامینے در😃👇 ••🍊•• @asheghaneh_halal
..|🍃 ..|🕊‍ مراقبت از اندوختہ هاے معنوے✨ ..|👤مراقب باشید تا شیطـان، سرمایه ها و اندوخته های معنوی شما را از دستتان نگیرد؛ گاهے سه ماه 💖رجب و شعبان و رمضان💖 را زحمت کشیده اید و اندوخته هایی به دست آورده اید. براے آنکہ از دستتان بگیرد و از نتایج آن محرومتان کند، همسرتان را تحریک می کند، تا اوقات تلخے کرده و بهانه جویے کند. و شما در برابر رفتار نابجاے او که دور از انتظارتان بوده، یک سخن ناشایسته اے بگویید و سرمایه های معنوے و اخروے را از دستتان بگیرد. •• @asheghaneh_halal•• ..|🍃
#ریحانه امام صادق(؏): زن مومنــہ در بهشتــ{🎄} هــــــزار بـــــ{😯}ـــــار از حـــــــور العینــ{😇} زیبــ{💞}ــاتر استــ 📚 #شهاب_الاخبار،ص246 #زنا_فرشتــه‌اند 😍☺️ ‌ ┅═══🍃🌸🍃═══┅ @Asheghaneh_halal
🍃🕊 | امروز بھ نیت: "روحانےشهیدمصطفےقاسمے" جمع صلوات گذشتھ 🌷۲۱۳۸🌷 ارسال صلوات ها☺️👇🏻 •🌷• @F_Delaram_313 ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 •| @asheghaneh_halal |• 🍃🕊
😜•| |•😜 یعنے بعضےا عجیب تخصص بالایے تو زمینهـ های ماســــت مالے ڪردن دارن✋😄 طرف تا دیروز مےگفت مـــا با آمــریڪای دلبـــر و برجــــام عــزیزتــر از جان تمـــام تحـــریم ها رو از ریشــهـ ساقط مےزنــیم😁😜 امــا الان صاف صاف تو چشم آمریڪا زل مےزنهـ میگهـ(: برای فروش نفـــت اگهـ تو یهـ در و ببندی، درهای دیگهـ ای وجود داره!!! حالا ڪدوم درهـااا!!! در تنگهـ هرمز!؟؟ باب المنـــدب؟!! نهـ داداشــممم طبق آیهـ قرآن (لهـ سبعهـ ابواب)😳😳 فڪر ڪنم بنده خدا اشتباهےمتوجهـ شدن آخهـ این دری ڪه فرمودن☝️ جزء درهای هفتگـانهـ جهــنم!!!!! ای داد یعنے الان مـا تو جهنمیم!! اونا تو جهمنمن!! همهـ تو جهنمیم!!! مدیونید اگهـ فڪر ڪنید صحبتهای جنــاب روحانے در سخنــرانے دیروز، در جمع ڪارگران بود☝️☝️😂😂 روی دیــوار ڪیا یادگــارے نوشتیم!!! •|😜|• @asheghaneh_halal
•[ #سین_مثل_سپاه💚💪]• . . . .پاسداران آگاهانہ انتخاب میڪنند شجاعانہ میجنگند😎👊 غریبانہ زندگے میڪنند ومظلومانہ بہ شهادت میرسند💔😌 . . . ــمرداݩ ݕے ادݞــا😌👇 •[🇮🇷]• @asheghaneh_halal
💛🍃 #بکانه تَرکِ جانِ عزیز بِتوان گفتـــ😜•° تَرکِ یارِ عزیز نَتوانیمـــ😋💖•° خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 💛🍃
5cc89d14547c7d6ae555c6a8_-2001014540218822874.mp3
2.73M
🔍°•| |•°🔎 اینڪهـ حضرت آقا مےفرمایند‌:) قطـــار انقلاب در حال حــرڪتهـ مــا بهـ قـــلهـ مےرسیم.✋ بعضےها در راه از ایــن قـطار در حال حـرڪت پیــاده مےشـوند.✋ راز ایـــن پــیاده شدن چیهـ!!!!؟ راز سقــوط بعضےها چیهـ!!!؟ جـانمونے✋ سقـوط نڪنے✋ شهـــدا تصــاحب شدند.✋ تصـــاحب نڪـــردند.✋ •|🔍|• @asheghaneh_halal
🕗🍃 🌹 #قرار_عاشقی حالم چنان بد است که تنها علاج من در نسخه هاے پنجره فولاد مشهد است. #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا🍃 #حالم‌بداست‌ومحتاج💔 🍃 @asheghaneh_halal 🕗🌹
📘🖌 #آقامونه کتاب، دروازه‌اى به سوى گستره‌ى دانش و معرفت استــ😎 و کتاب خوب، یکى از بهترین ابزارهاى کمال بشرى استــ☺️. #سخن_جانانــــ💖 °•🌸•° @asheghaneh_halal
‌💍🍃 🍃 #همسفرانه ❣||• از ݐـــشت تریبون دلم، 😉||• عـــــــشق چـــنینــ گفتـ: 😅||• محبوب تو زیباست،قشنگ است 🗣||• اعضاےوجودم همہ فریاد ڪشیدند 😍||• احسنت صحیح است، صحیح است،صحیح است #مگه‌داری‌برگه‌صحیح‌میکنی😄 🍃 @asheghaneh_halal 💍🍃
°🐝| #نےنے_شو |°🐝 ایـنم یــچ نجـــاه{ نــافژ👀 }بهـ تو ای تـــلامــپ بےتلبیت ڪهـ دیجـهـ هےنجے سمـــاها {تلولیست} هستین.✋✋ هل چےڪه میجے عودتے { بےتلبیت} بلو یچ دوشهـ بشین حلف نــزن.👊 خــودم نــابودش مےڪنم خــانم ڪوچولوی دلبــر😍 شمــا حرص نخــور جانِ دلم☺️ استودیو نےنےشو؛ آبـ قنــــ🍭ـد فراموش نشه 👶👇 °🍼° @Asheghaneh_halal
🎯°•| |•°🎯 گــزارش دیلے بیست:) ترامــپ موسسِ توئیتـــر، جڪ را صدا ڪرده ڪاخ سفید و گفتهـ چــرا فالوئرهام ڪم شدن😱 پـــاسخ دورسے✋ اینهــا ربات بودند مــا همشون رو حذف ڪردیم.😉 تــرامـپ از اینڪه فالوئرهاش از اوباما ڪمتره خیلےناراحت شده!!!! چنــین آدمے☝️☝️ بهـ زعــم خــودش رئیس جمهــور اَبــر قدرت جهـــانهـ😄 آخــےگوگولے نــاراحت شده😁 •|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دوازدهم -بعضی وقتا تگری هم میشه -مامانت می دونه تو نمی خوای؟ - بدونه هم
🍃🍒 💚 -از کجا می دونی؟ -دیروز سر یکی از کلاس ها دیدمش. داشت درس میداد شروین استاد را ورنداز کرد و گفت: -یه کم لاغره ولی خوش تیپه. استاد چی هست؟ -نمی دونم -موهاش بلنده؟ -عجیبه نه؟ شروین شانه ای بالا انداخت و با نگاهش استاد جدید را تعقیب کرد تا وارد ساختمان کلاس ها شد. -اینا هم حوصلشون سر می ره. می افتن به جون استادها هی استاد عوض می کنن. به نظرت چیزی بارش هست؟ -خیلی جوونه.به هرحال برای منکه فرقی نمی کنه بعد سر چرخاند و درحالیکه به ردیف درخت های روبرویش خیره شده بود گفت: -می دونی؟ چند وقته به سرم زده بی خیال دانشگاه شم. یعنی حوصلش رو ندارم سعید دستش را روی پیشانی شروین گذاشت و گفت: -عجیبه! با اینکه تو سایه ایم بازم خیلی داغه! -تو هم که همه چی رو به مسخره می گیری -تو یا دیوونه ای که این حرف رو می زنی یا شوخی می کنی؟ - هر جور دوست داری فکر کن - بعد از سه سال؟ یعنی نمی تونی این یکسال رو تمام کنی؟ حیف این همه وقت و انرژی نیست؟ - حوصلش رو ندارم. اصلاً می خوام انصراف بدم سعید در حالیکه کش و قوس می آمد گفت: - حالا چرا انصراف؟ دنگ و فنگش زیاده. همینجوری نیا شروین کیفش را که به خاطر حرکت سعید افتاده بود برداشت و گفت: - چقدر وول می خوری؟ بعد در حالیکه خاک کیفش را می تکاند ادامه داد: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_سیزدهم -از کجا می دونی؟ -دیروز سر یکی از کلاس ها دیدمش. داشت درس میداد ش
🍃🍒 💚 - اونجوری اگه لو بره مجبورم می کنن برگردم. اگه انصراف بدم همه چی تموم می شه - به بهونه کلاس بیا بیرون که لو نره - تا کی؟ - خونوادت چی؟ به همین راحتی قبول می کنن؟ - اهمیتی نداره. فوقش یه کم سر وصدا می کنن. منم یه هفته ای بی خیال خونه می شم تا اوضاع آروم بشه. البته اگر کسی بفهمه که من کلاس نمی رم. نمی کشنم که! اگه بخوان اذیت کنن شاید اصلاً خودم... سعید نذاشت حرفش تمام شود. - پاشو بریم کلاس. یه کم دیگه اینجا بمونیم مخت کلاً تعطیل می شه - کلاس نمیام. حوصلشو ندارم سعید روبرویش ایستاد و بدون اینکه حرفی بزند با نگاهی عاقل اندر سفیه بهش خیره شد. شروین که خودش هم مردد بود دستش را دراز کرد. سعید دستش را گرفت و کشید و گفت: -خودم یه فکری برات می کنم - نمیخواد. زیادی به مخت فشار میاری. عادت نداره می ترکه، خون تو هم می افته گردنم - خوبه که. اینجوری به جرم قتل اعدامت می کنن. مگه نمی خوای بمیری؟! بذار، خودم یه فکری می کنم که حال کنی شروین گفت: -من با هیچی حال نمی کنم کیفش را روی کولش جابجا کرد و ادامه داد: -توبرو، منم میام سعید از پله ها بالا رفت و شروین سلانه، سلانه، به سمت اتاق آموزش رفت. نگاهی به تابلو انداخت. سالن خلوت شده بود. هنوز دو دل بود. چشمهایش را بست و سرش را پائین انداخت. -ببخشید؟ سربلند کرد. یک نفر جلویش توی قاب در ایستاده بود. شناختش. -میشه رد شم؟ کنار رفت. استاد جوان لبخندی زد و رد شد. شروین کمی مکث کرد. بالاخره تصمیمش را گرفت. پایش را برداشت که وارد اتاق بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_چهاردهم - اونجوری اگه لو بره مجبورم می کنن برگردم. اگه انصراف بدم همه چی
🍃🍒 💚 شود که صدائی آمد. سرش را عقب آورد و نگاه کرد. استاد بود که روی زمین ولو شده بود. ناخودآگاه به طرفش رفت. -حالتون خوبه؟ - بله، چیزی نیست. پام پیچ خورد. افتادم کمکش کرد تا وسایلش را جمع کند. -مشکلی نیست؟ - نه، خیلی ممنون .می خواست برود که ... -ببخشید؟ استاد کاغذی را از جیبش بیرون آورد و نشان شروین داد -شما این آدرس رو بلدید؟ کاغذ را گرفت و نگاه کرد. - بله، نزدیک امیدیه است! استاد گفت: -ممنون می شم راهنمائی کنید و همانطور که به موهایش که به هم ریخته بود دست می کشید و مرتبشان می کرد گفت: -بلد نیستم چطوری برم و خندید. صدای گرم و آرامی داشت. از خنده اش لبخندی روی لب شروین نشست. نگاهی به آموزش انداخت و مشغول توضیح دادن شد. صدای در آموزش بلند شد. آقای نعمتی، مسئول آموزش، بود که داشت از اتاق بیرون می رفت. رو به استاد گفت: -ببخشید. چند لحظه با عجله به طرف آموزش رفت. - ببخشید آقای نعمتی یه کاری داشتم آقای نعمتی که داشت در را قفل می کردگفت: -چه کاری؟ -یه برگ انصراف می خواستم آقای نعمتی کلید را توی جیبش گذاشت و مشغول شماره گیری با گوشی اش شد: -متأسفم. الان وقت ندارم. باشه برای فردا -ولی چند لحظه بیشتر طول نمی کشه بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🌙•| #آقامونه |•🌙 •• ڪـاش ڪتـابِ📚 •• قصّـه‌ےِ روزگـارمـ😌 •• ختـمـ به خیــر نه❗️ •• ختـمـ به تُـــو شود💚 #زهرا_آخوندے ✍|• #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(371)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal