[• #مجردانه♡•]
🍃)•ز تمام بودنےها
❤️)•تو بیا از آن من باش
✋)•ڪه به غیر با تو بودن
💭)•دلم آرزو ندارد
#لطفا_زودتر_بیا🏃♂🙃
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
•🕊•🍃•
|• #طلبگی •|
[میرزا حسینقلے همدانے]
(🌷) عارف بزرگ
به عنوان آخرین توصیه
به یکی از شاگردهاش میگه:
"هر وقت تونستے
کفش کسانـے رو که
باهاشون مشڪل داری
جفت ڪنے اونوقت آدم شدی."✋
#اینطوری_هستیم؟!
| @asheghaneh_halal |
•🕊•🍃•
🌷🍃
🍃
#چفیه
#شهید شدن اتفاقے نیست
اینطور نیست کہ بگویی؛
گلولهای خورد و مُرد.
#شهید رضایت نامه دارد...🥀
و رضایت نامهاش را اول
#حسین و علمدارش
امضا میڪنند
و بعد مُهر #زهرا میخورد...!
#شهادتمآرزوست💔
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات
•|🕊|• @Asheghaneh_halal
🍃
🌷🍃
•[🍬]•
•[ #پشتک🌈]•
.
.
|•😃•| فقط یڪ شـادۍِ واقعۍ
|•👇•| در دنیـ|🌎|ـا وجود دارد
|•💕•| آن هم ، دوست داشتن و
|•😋•| دوستداشته شدن است
.
.
•[🎨]• دنیاتو رنگۍرنگۍ ڪن👇
•[🍬]• @Asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
شَلام و لوز بِحیل(☺️)
إإ اَحسای جدید حوس اومدین
به جمع مهلبونِ عاسگانـه های
حلال(😍)
امیدوالم بهتون حوس بِگسَله(🙈)
ای جاانمم
کوچیڪترین عضومون هم
بهتون سلام و خوش آمد گفت😍👌
#مرسےڪههستید😍🍃
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
•{☀️}•
{ #قرارعاشقے🕗 }
.
.
[💔] با دلِ تنگ بگویــــم
[✨] به سمـــت حرمت یاسلطان
[😞] منم آن بندھٔ منتظر
[😢] به لطف و کرمت یا سلطان
#أناالمضطر😭
#مارویادتنرهسلطان😓🙏
.
.
{🕊} حتمآ قــرار شاه و گـدا
هستــ یـادتـانــ!👇
@Asheghaneh_halal
•{☀️}•
﴾💞﴿
﴿ #همسفرانه ﴾
.
.
[👇] تو همانـــۍ ڪه
[💑] مۍشود ڪنارت
[☕️] چای را بدون قند
[😋] #شیریـن نوشید
#قند_منۍ😍❤️
.
.
[🌎]ـتو مـــــرا
جـــــان و جـــــهانے👇
﴾💞﴿ @Asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
دیه حولسید تو آسمون نیستـ[🌙]
هوا تالیک سُدهـ
من میلم بحوابمـ[😴]
سما عاسگانه های حلالے هم
باید مث من زود بحوابید[☺️]
سَبِتون بِحیل[😍]
شبت بخیر عزیزممم[😘]
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
•[🕊]• #شهادت_آرزومه♡
یکے از مواقعے ڪه
میشه فهمید رفيقټ،
رفیق راه خداست،
اينه که ببینے وقتِ نماز،
بیتـآب نماز میشه یا عین خیالش نیست!
•💔•رفیقِشهدایۍ
با "نماز"حالمیڪنه•💔•
#تانمازاموندرستنشـه
#هیچےمـوندرسټنمےشـہ•☝️•
#اللهمالرزقناشهادټفےسبیلڪ
#التماسدعاۍشهادٺ
.
.
•❣• اینجا؛ صآف برو بغلِ خُدآ 👇
|🔑| @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•]
🙂•°آمدݩ خوݕ اسٺ
🍃•°اما هیڇ چیز در خوبے
👌•°بہ پاےِ ماندݩ نمےرسد
🌸•°مگـر آدم از زندگے
⁉️•°چہ مےخواهد؟
🌈•°جز آمدنے ڪہ بوےِ
🌲•°ماندݩ بدهد…
#زهراسرڪارزاده
#زمانےبیاڪهبخواهےتاابدبمانے
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
•🕊•🍃•
|• #طلبگی •|
•🌸میرزااسماعیلدولابے🌸•
در هر شبانه روز
حداقل ده دقیقه با
خداوند مهربان خلوتڪن
و استغفار کن بعد مطمئن باش
دلت روشن می شود ،
استغفار نشاط آور است.😉
#کسب_نشاط
#مومن_باید_شاد_باشه😍
| @asheghaneh_halal |
•🕊•🍃•
🌷🍃
🍃
#چفیه
『♡』
در زمان جنگ رزمندگان
به یکدیگر اخوی میگفتند
و یا دوستت دارم از سَر اخلاص بود
و اینطور نبود که همانند زمانِ حال
به یکدیگر بگوییم ارادت داریم
و پشت سر هم غیبت کنیم.
ما آن مدینه فاضلهای را که
به دنبالش می گردیم بایــد
در دفاع مقدس جستجو کنیم.
چرا که شهـدا الگویی را برای ما
ایجاد کردهاند که میتواند در هر زمان
پاسخگوی پرسشهـا و نیازهای ما باشد .
🌸|شهیدحاجحسینهمدانی|🌸
#اخلاصیعنے
#روےِغیرِخداحسابنڪنے
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات
•|🕊|• @Asheghaneh_halal
🍃
🌷🍃
YEKNET.IR - zamine - hafteghi 99.03.08 - narimani.mp3
8.98M
[•🎧•]
#ثمینه
⏯ شـــور احســاسے
\•/بـــابـــایے ســـلام دل مــن تنــگ نگـــاه تـــــ💔ــــو شده\•/
\•/چــــشم خیــــس مــن خیـــره به صـــورت مــاه تــو شده\•/
🎙#سد رضا نریمــانے
ـتو خلوتٺ گوش بِده👇
🎤:🍃 @asheghaneh_halal
[•🎧•]
•[🍬]•
•[ #پشتک🌈]•
.
.
[💙] عشق همانند پروانه است،
[🦋] به جایی می رود که او را
[😃] خوشنود کند و بههرجا که
[😇] مۍرود آن جا را دلپذیر مۍکند
.
.
•[🎨]• دنیاتو رنگۍرنگۍ ڪن👇
•[🍬]• @Asheghaneh_halal
🌼🌧••}
#قائمانه
{بیا ڪه
رنج فراقت برید امان مرا••💔
{به یُمن
آمدنت تازه ڪن جهان مرا••🌱
#السلامعلےالمهدےوعلےآبائه
#اللهمعجللولیڪالفرج
#مردهاممرازندهڪن
#سهشنبههاےجمکرانے
@asheghaneh_halal
🌼🌧••}
﴾💞﴿
﴿ #همسفرانه ﴾
.
.
دوس دآرم|😌|
چِشآتــــو اَز کآسهـ|🍲| دَربیـآرم|🧐|
بِزآرَمِـشون تو قــآب|🔐|
بِزَنَــم |🖼|رو دیــوآرِ اُتآقَـــم
بَعد هِے نِگآشون|👀|
کُنم دِلـَ|💚|ـم
ضَعف بــــره|🙊|
#دیونه_هم_خودتی🤪
#دیوانه_چو_دیوانه_ببیند_خوشش_آید😝💖
.
.
[🌎]ـتو مـــــرا
جـــــان و جـــــهانے👇
﴾💞﴿ @Asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
🤩]عُدایا سُکلِت دالم میلم مُسابلَت🤲
اونم کوجاااا؟؟؟🧐
دالم میلم مَسهَد زیالت امام لِضا😍
🧐] سوماعا که نیدونینن شِدَده دعا
کَلدم تا عَلم باز بِسه و دوباله بلیم
زیالت.
🤪] الان اجه دُفتین من کجام؟؟
الان تو هَباپیمام
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_چهل_و_سوم🦋🌱 تمام شب را کابوس دید... کابوس سال های دوری که گذشته
[• #عشقینه💍 •]
#ٺـاپـروانگے↯
#قسمت_چهل_و_چهارم🦋🌱
در اتاق را که باز کرد هجوم هوای سرد لرزه به جانش انداخت. مطمئن بود که تا ساعت ها باید چیزهایی که ارشیا روی زمین پرت کرده بود را جمع کند...
نفسش را فرستاد بیرون و آهسته وارد شد، همه جا ساکت و تقریبا تاریک بود. چادر را از سرش برداشت و آرام چند قدمی پیش رفت. می ترسید که همسرش خواب باشدو خوابش را برهم بزند. نگاهش روی در نیمه باز اتاق زوم شد و بعد دورتا دور سالن چرخ خورد.
شوک شد، چیزی که می دید را باور نداشت، ارشیا آنجا روی مبل دراز کشیده و چادر نماز او روی صورتش بود!
نمی دانست چه تعبیری از این کار داشته باشد اما از غرور همسرش مطمئن بود... ارشیا و این رمانتیک بازی ها؟! باور کردنی نبود. از ذوق هزار بار مرد و زنده شد. شاید خوب نبود اینطور مچ گیری کردن! با همان لبخندی که حالا پهنای صورتش را پر کرده بود آهسته راه افتاد به سمت در که با صدای او میخکوب شد:
_کجا؟
برگشت و نگاهش کرد. چادر را جمع کرده و با چشمانی که به رنگ خون بود به سقف زل زده بود. پس بیدار بود! هنوز برای جواب دادن دودل بود که خودش دوباره گفت:
_نتونست نگهت داره؟! هه... خواهرت رو میگم
با تعلل نشست و با تمسخر ادامه داد:
_اون روز که خوب شاخ و شونه می کشید؟ می گفت به عنوان تنها عضو خانوادت و حامیت داره میبرت! وقتی دنبال یه بچه راه میفتی و بهش اعتماد می کنی ازین بهتر نمیشه... پس فرستادت!
عجب نیش کلامی داشت! پای آسیب دیده اش را گذاشت روی میز و مثل کسی فاتح جنگ شده تکیه زد. ریحانه نمی دانست دم خروس را باور کند یا قسم حضرت عباس را؟ این برخورد تند را قبول کند یا صحنه ای که در اوج غافلگیری دیده بود؟! چقدر صبور بود که در همین شرایط هم خوشحال می شد از این که همسرش سعی می کند فرو نریزد! کلیدی که هنوز توی مشتش مانده بود را روی کانتر آشپزخانه گذاشت و از نایلونی که همراهش آورده بود دمپایی های لژدار جدیدش را برداشت و با حوصله به پا کرد. متوجه سنگینی نگاه ارشیا بود اما نباید به روی خودش می آورد. این تو بمیری از آن تو بمیری ها نبود!
همیشه که نباید خودش برای آشتی پا پیش می گذاشت! این همه نگاه از دید بالا برای زندگی زناشویی خوب نبود اصلا.
شروع کرد به جمع و جور کردن وسایل پخش شده روی مبل ها و زمین.
_جالبه! سکوتت جالبه... میشه بجای تمییزکاری بشینی وقتی دارم باهات حرف می زنم؟!
با دست خورده های نان روی میز را جمع کرد و نگاهش خورد به شیشه ی مربایی که تازگی ها پخته بود... مربای سیب خورده بود؟ بدون کره؟ ارشیا خم شد و با عصبانیت دستش را کشید.
_با توام نه در و دیوار
چشم در چشمانش انداخت و زمزمه کرد:
_همیشه تلخ بودی
دست ارشیا که شل شد، رو به رویش نشست. با بغض ادامه داد:
_ولی نه... هیچ وقت به اندازه ی این روزا نبوده. وقتی میگی سکوت نکنم یعنی به توهینات جواب بدم. یعنی بگم حق نداری از همسرت اینجوری استقبال کنی!
به وضوح حس کرد که چهره ی ارشیا با هر جمله ای که می شنود پر از تعجب می شود...
•
•
ادامھ دارد...😉💕
•
•
نـویسندھ:
الهـام تیمورے
#مذهبےهاعاشقترنـد😎🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌸
🌿
🍃 @asheghaneh_halal
💐🍃🌿🌸🍃🌼
عاشقانه های حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_چهل_و_چهارم🦋🌱 در اتاق را که باز کرد هجوم هوای سرد لرزه به جانش
[• #عشقینه💍 •]
#ٺـاپـروانگے↯
#قسمت_چهل_و_پنجم🦋🌱
به وضوح حس که چهره ی ارشیا با هر جمله ای که می شنود پر از تعجب می شود.
_تو حتی زنگ نزدی حال منو بپرسی با اینکه دوستت گفته بود توی راه پله حالم بد شده و بردنم درمانگاه و خبر داشتی! یعنی همین قدر برات ارزش دارم؟ تمام سال هایی که گذشت خوب به همه و حداقل خانوادم نشون داده بودی که چجور تکیه گاهی هستی برام، از پچ پچ هایی که این و اون بعد از دیدن رفتارات توی جمع بیخ گوش هم می کردن می فهمیدم و دم نمی زدم چون همیشه خودم شک داشتم که همه ی دوست داشتنت رو شده باشه! از نشست و برخاست با فامیل و دوستام منعم کردی، خودت حتی یه بار درست و حسابی پات به خونه ی خواهر و مادرم نرسید و با رفتن منم مشکل داشتی، نخواستی درسم رو ادامه بدم یا لااقل بخاطر اینکه بیکار نباشم برم سرکار... نه یه مسافرت و نه تفریحی، نه رفتی و نه آمدی... فقطم خواسته های خودت بوده که اولویت داشته و اونی که همه جا باید کوتاه می اومده من بودم!
بعد جالبه که همه ی اینها رو یادت میره و وسط دعوا و جلوی دونفر به زنت میگی برو تو همون آشپزخونه ای که تا حالا بودی، اگرم دیدم اوضاع بر وفق مرادت نیست برمی گردونمت خونه ی بابات! آخه داریم توهین از این بالاتر؟! چرا ارشیا؟ چرا انقدر بی انصافی؟! یعنی بود و نبود همسرت بی اهمیته؟ ببینم مگه من کار بدی کردم یا حق نداشتم به عنوان شریک زندگیت سهیم باشم توی دردت؟ یعنی من...
هنوز با اشک پشت سر هم جمله ها را ردیف می کرد که ارشیا آرام گفت:
_بس کن ریحانه... بس کن!
دستی به صورتش کشید ، سرش را به پشتی مبل تکیه داد و بعد از چند ثانیه مثل کسی که به دنیای دیگری پرت شده گفت:
_همون بار اولی که دیدمت فهمیدم مهربونی و صبور، درست برعکس نیکا! اصلا همون موقع فهمیدم که مقایسه کردن شما دوتا باهم اشتباهه، ظلمه، نا حقیه... اون کجا و تو کجا. میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است! تو با اون چادر و تیپ ساده و نگاهی که فقط میخ زمین بود و صدایی که از استرس می لرزید کجا و نیکا با اون پررویی و خودمختار بودن کجا! تمام دغدغه ی زندگیم این شده بود که بدونم کجاست، با کی رفت و آمد می کنه، کدوم مهمونی با کدوم دوست تازه از فرنگ اومدش داره می پره یا حتی توی شرکت با کیا سلام و علیک داره! ساده لوح بود برعکس چیزی که نشون می داد، اگه نبود با وسوسه ی دوتا دوستش پشت پا نمی زد به شوهر و زندگی و آیندش! از طرفی هم مه لقا و خواهر و مادرش خوب بهش خط می دادن واسه اینکه چجوری منو بچاپه و چطوری گولم بزنه که اجازه بدم مدام تو سفرای خارجی همراهشون باشه و با دست و دلبازی و سادگیش شرایط خوش گذرونی اونا رو هم فراهم کنه! چیزی که خودش متوجه نمی شد...
من همینجوریم همیشه دلم از دست مامانم پر بود! اصلا شبیه تنها چیزی که نبود مادر بود... حالا دور زندگی خودمم افتاده بود دستش. چقدر تا قبل ازدواج خودشو به آب و آتیش زد و سعی کرد تا نیکا رو جلوی چشم من بزرگ کنه ولی همین که دید از یه جایی به بعد اوضاع خرابه و کلاه خوشبختیمون پس معرکه ست، خیلی نامحسوس پا پس کشید!
هه... می دونی؟ حالم بهم می خورد از جمع های زنونه ی مثلا باکلاسشون، جایی که هیچ رد و نشونی از ذات پاک یه موجود ظریف یعنی زن نبود. خنده های بلندی که گوش فلک رو کر می کرد... آرایش و گریم هایی که بیشتر محافلشون رو شبیه بالماسکه می کرد، لباس های گرون قیمتی که فقط برای دو سه ساعت برازنده بود و چشم نواز و بعد نصیب کاورهای خالی ته کمد می شد چون تکراری بودن! تجمل و اسراف و حسادت و چشم و هم چشمی و خیانت! تنها ثمره ی باهم بونشون بود...
اما خب، آدمای محدودی هم نبودن. پارتی و عروسی و مهمونی های مختلطشون هم همیشه پابرجا بود. ما اصلا توی همین فرهنگ مسخره بزرگ شدیم... نیکا وقیح بود، یه چیزی فراتر از مادرم! جمله ی معروفی که هزاران بار توی دعواهای مامان و بابا زمان کودکیم شنیدم می دونی چی بود؟ بابا با انگشت اشاره ای که به تهدید بلند می شد می گفت:
_"مه لقا، اگه سال اول ازدواج ارشیا رو حامله نبودی، همون موقع سه طلاقه ت کرده بودم تا هم خودت آزاد باشی و هم من انقدر بدبختی نکشم!"
بابا شبیه من بود، یا نه... من شبیهشم. با مه لقا و رفتار زنش مشکل داشت. منتها لقمه ای بود که خودش سر جهالت و ذوق جوانی گرفته بود تا از سرمایه ی پدری همسرش استفاده کنه! همیشه می گفت بوی پول مادرت که به مشامم خورد چشمم کور شد و علقم زایل! نفهم بودم که وارد این خانواده شدم. همیشه هم خوشحال بود که دختری نداره تا شبیه مه لقا بشه..
•
•
ادامھ دارد...😉💕
•
•
نـویسندھ:
الهـام تیمورے
#مذهبےهاعاشقترنـد😎🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌸
🌿
🍃 @asheghaneh_halal
💐🍃🌿🌸🍃🌼