eitaa logo
😍‌عاشقانه های طلبگی😍
541 دنبال‌کننده
34 عکس
0 ویدیو
0 فایل
رمان های زیبا😃 عاشقانه های دونفره💑 پروفایل های دخترونه🧕🏼 پروفایل های پسرونه👦 پروفایل های ولایتی❤💗 کپی بدون ذکر منبع ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم🌸
دوستان ڪانال درحال عضو گیریہ ان شاالله یڪم بعد فعالیتمونو شروع میڪنیم📲☺️
‌ این پُست از زبون اون فرشته هايی هست که رو میگن به ها و... میگن...❤️❤️❤️😉✋ - با سینی چایی ☕️☕️اومدم تو اتاقش...😊 داشت درس میخوند...🤓 👱پرسید:"خانوووم😍😍 امروز چندم ماهههه...؟"🤔 👩_بیست و نهم☺️ 👱"یادم باشه فردا برم شهریه مو بگیرم..."😅 چند تا از کتاباشو برداشت...😊 تا کنارش بشینم...😍😃 . یاد شب خواستگاری افتادم...🤔😁 ازش پرسیده بودم😑 👩\"میشه بفرمایید پس اندازتون چقده؟🤔 👱مکثی کرد و به آرومی گفت:"هیچی😁!" 👩پس چیکار میکردین تا حالا...؟😕 مگه شغل ثابت ندارین...؟"😕 👱"نه والله!" بانوتوکه چشمان خماری داری/ ازیک طلبه چه انتظاری داری؟😑 . 👱_راستش درس میخونم و شهریه میگیرم...😁 👩"از رو کلافگی زیر چشمی نگاش کردم...😑 با خودم گفتم:"ملت عجب اعتماد به نفسی دارن که میان خواستگاری...😏😒 با بی حوصلگی پرسیدم: "میشه بگید شهریه تون چقده...؟😒 👱"_الان چون مجردم۷۰ تومنه...😊 متأهل که بشم،میشه ۲۵۰ تومن..."😊 👩فک کردم داره دستم میندازه...😐 تا میخواستم بگم... خیلی زشته کسی که اسمشو گذاشته طلبه...👳 تو جلسه خواستگاری... با نامحرم شوخی کنه...😒 با جدیت گفت 👱تا ۲۸۰ تومنم میرسه هااا...😊 فهمیدم شوخی ای در کار نیست... با چشای گرد و گشاد شده... زل زدم به زمین...😳😐 👱"البته این واسه اول اولاشه،بیشتر هم میشه..."😉 کنجکاو پرسیدم"چقد مثلا...؟" 👱_حدود ۳۵۰ تومن...😅 . اعتماد به نفس بالایی داشت..😒. بعدها فهمیدم... چیزی که اون داشت... اعتماد به نفس نبود، توکل بود...☺️ . با صداش به خودم اومدم..😅. 👱_خانوم خانوماااا......کجایی...؟😅😅 _چایی مونو نمیدی؟😍 _چایی ای که از دست شما باشه... خوردن داره هاااا...😅🙈😜 . 👩به سینی نگاه کردم و گفتم: "آخخ...نبات یادم رفت..."😅😅 تا خواستم پاشم... گفت: نبات نمیخواد...😐 شماخودت نباتی بانو😍 _شما که کنارمون باشی...😑 چای تلخ که جای خود داره... زهر هم شیرینه واسمون...😁😍😘😊😅 حل شدن دردل که ایرادی نیست... چای هم دردل خود آب کند‌ قندش را... @asheghaneh_talabegi313
💛 جای تــسبیح است فقط در بین دست او ولے دست من دارد به تسبیحش حــ😏ـسادت میکند #هتasheghaneh_talabegi313
سلام خدمت اعضای خوب کانالمون😊 روزتون بخیر ❤️ فعالیت کانال شروع شد از امروز لطفا شماهم کمک کنید تا اعضامون بیشتر بشن 🌹🌹🌹🌹
نقش چشماڹ ٺو آنقدر پر از زیباییسٺ😍 کہ حریف نظرم دانہ ے اسپند نشد😂 😒 🌸🌸🌸🌸 @asheghaneh_talabegi313
توقع زیادی ست که گــاهی به من فکر کنی مثـــلا بیست و چهار ساعت در شبانه روز😐 .. #اعŸ @asheghaneh_talabegi313
🌸🌸 تسبيح برداشتم و دارم ذكر ميگم : الهی به چشمانش به چشمانش به چشمانش ..❤️ 🙈 @asheghaneh_talabegi313
تــــوجـــه تـــوجـــه 📢📢📢📢📢📢📢📢📢📢 کانال «عاشقانه های طـلـبـگی »از امشب تقدیم میکند: رمان عاشقانه ی مذهبی 😍 😍💝 با موضوعی کاملا متفاوت و جذاب به قلم بانو: خلاصه: هم‌کیش‌وآیین‌نیستیم... اماخدایمان یکیست... در نیمه ی راه هم هدف،شانه به شانه همراه میشویم... دراین میان گرمای دستانت مرا از خواب غفلت سالیانه ام بیدارمیسازد... ومرا کم کم به سمت روشنایی میبرد... به سمتِ 😍💝
‍ ‍ ‍ روزهایم راورق میزنم.. در لابلای ورق های هزار رنگ این دفتر هرازگاهی بوی خوشتری به مشامم میرسد.. گاهی رنگهایم زیباترند.. من،دخترسرسخت سرنوشت خودم.. روایتگر روزهای خوشبوی زندگی هستم... روایتگر ____________ _وااای خدا..یکی نیس بگه دختر،آخه آبت نبود،نونت نبود جامعه شناسی خوندنت چی بود؟؟ +چقدغرمیزننننی تو آخه... _همش تقصیرتوعه..تو منو آوردی این رشته +ای خدا تاوان کدوم گناهم همنشینی بااین معیوب العقله؟؟ _برو بابا...اخه تو برامن توضیح... +واااای،طنازدودقیقه برای رضایت خدا سکوت کن... اه حتما باید ضایعش کنم...خب آخه دختر تو که میدونی دوساله داری میخونی این رشته رو پس دیگ دردت چیه هی غرمیزنی... سرهرامتحانی اوضاع همینه... پاشدم رفتم تو اشپزخونه اون پلانکتون هم با گوشیش سرگرم بود انگار نه انگار امتحان داریم.. یهوبانیشخند داد زدم +چی میخوری بیارم پلانکتون؟ جیغش رفت هوا..میشناختمش..😜 _پلانکتون خواهرشوهر نداشتته +فحشای جدیدیادگرفتی عمووویی😂 _کوفت +عخی چ بددهن ی نگاه چپ چپ بم انداخت ک شلیک خندم رفت هوا.. دختره ی لوس.. میوه های اسلایس شده رو توبشقاب چیدم و کنارشم دوتا ساندویچ ژامبون باسس گذاشتم دوتا لیوان نوشابه تگری هم ریختم... مشغول خوردن شدم..دوردهنم سسی شده بود درهمون حال گفتم +بیابخوردیگ نفله..چیه هی منودیدمیزنی _نیس خعلی جذابی +تاچشات دراد _پرو +رودایره لغاتت کار کن.. _میگما خوبه ماه رمضونه ها..فک کن مهیارتون الان بیاد خونه... +اهههه باز ضدحال زدی؟؟بزاردولقمه کوفت کنم خب.. دیگ ب خوردن ادامه ندادم... مهیار برادر بزرگترمه...توخونواده ما که همه مسیحی ان فقط مهیار شیعه است... وقتی هجده سالش بود شیعه شد.. اونم تحت تاثیر اون رفقای رومخ املش.. اصلا ذره ای نمیتونم درکش کنم... من ب جای بابابودم طردش میکردم.. پسره ی خیره سرو.. ولی خب..ازونجایی که بابام دریایی از محبت و منطقه،متاسفانه دست مهیارو تو انتخاب راه و رسمش بازگذاشت... البته خب ی چن وقتیوباش سرسنگین بود.. مهیارم خداروشکر جدازندگی میکنه... البته تاقبل ازشیعه شدنش رابطه ی من و اون عالی بود ولی خب... لابدازنظراون ما نجسیم..والا..پسره ی... اه چندش ولش کن... طنازرو راهی خونه اشون کردم و بعدش با خیال راحت ولوشدم روی تخت خواب نازنینم... .. ، ؟ ...؟! @asheghaneh_talabegi313
‍ ‍ وسطای خواب شیرینم بودم که صدای آیفون بلند شد... تف به من که خوابم سبکه ایفونو ورداشتم یه پسر بود که پشتش به آیفون بود و من دیدی بش نداشتم... +کیه؟؟ پسرکه صدای بمی داش همونجورپشت به من گف _سلام،میشه چن لحظه تشریف بیارید دم در؟ +اوکی اِشارپ پاییزیمو انداختم روی دوشم ویه شالم رهاکردم روموهام.. از وسط باغ گذشتم و رسیدم به در... بازش کردم و بازم اقاپسرمحترمو پشت ب در دیدم... یــاسر: برگشتم سمت در...ولی با دیدن صحنه روبه روم یه قدم رفتم عقب و سرموانداختم پایین... استغفرالله... _سلام خواهرم +ایووول بابا،بزار بگم،حدسش کارسختی نیس..رفیق اون مهیار املی.درسته؟ _مهیارامل؟؟؟؟ اینوباتعجب فراوون گفتم باصدای پوزخندی سرمو بالااوردم که با دیدن وضعیت دخترک روبه روم دوباره به حالت قبل برگشتم +اوووپس،مای گاد..باشه بابا فهمیدیم چشمت پاکه.خونه مهیاراینجانیس.من موندم اون داداش خل و چل من به شماهانگفته اینو؟ چی می گفت این؟؟؟مهیار کیه؟داداش؟ _خانم محترم انگاری اشتباهی پیش اومده من با اقای مهندس مهرداد امیدیان کاردارم... به وضوح دیدم که دختره جاخورد.. +با پدرم؟؟پدرمن باامثال شماها چکارداره؟ چه دختربددهنی اه...نچسب هوی یاسر مگه قراره بچسب باشه؟؟پرو _خانم محترم من بامهندس قراردارم به من گفتن خونه منتظرشون باشم..اصا یه چن لحظه.. گوشی اپلمو از جیبم دراوردم روی اسم مهندس ضربه زدم تماس برقرار شد...پشتمو به دخترک کردم ومنتظرپاسخگویی شدم.. مهندس:بله‌جانم‌پسرم _سلام مهندس.خسته نباشید مهندس:سلام ممنونم.جانم؟؟؟ _مهندس من طبق قرارمون دم‌در هستم‌تشریف نداریدانگار؟؟دخترخانمتون گفتن البته مهندس:اوه شرمنده یاسرجان برو داخل بشین تا بیس دقیقه‌دیگ رسیدم ..بازم متاسفم _ممنون منتظرم پس.خدا نگهدار و تلفنوقط کردم..من از بدقولی متنفرررم ادامه دارد.. @asheghaneh_talabegi313