eitaa logo
عاشقانه هاےِ رنگے 😍🍃
9.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
6 فایل
کانال قشنگمون پر هستش از کلیپ و آهنگ های عاشقانه متن های زیبا و عاشقانه😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii❤️ تبلیغات قیمت مناسب پذیرفته میشود آیدی زیر جهت رزرو تبلیغ @mfm6666 پیشنهاد ها و انتقاد های خودتون را با ما در میان بگذارید 😊
مشاهده در ایتا
دانلود
هرچیزی اختیاریش خوبه! اینکه تو کسی رو وادار به انجام کاری نکنی ولی ببینی کاری رو میکنه که باعث خوشحالیت میشه این ارزش داره.نه کسی که محدودش کنی و بندازیش تو قفس و وادارش کنی که خوشحالت کنه. اگه هم خوشحالت کنه، کاملا زوری بوده و خودش اصلا دلش نمیخواسته... ‌آدرس کانال قشنگمون 😍 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
‏انقدر دوستت دارم که کاش میشد همه دردا و ناراحتیات برای من بشه. ⁦آدرس کانال قشنگمون 😍 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
خودت باش حتی اگر نظر کسی را جلب نکردی همین کافی است که از خودت راضی باشی زمانی که به خودت اعتماد داشته باشی تو زيباترينی . . .🍃♥️ ‌آدرس کانال قشنگمون 😍 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
من ترانه هستم.... سی و سه سالمه... اهل یکی از شهرهای شمالی ایران زمستون سال شصت و هشت بعد از دوتا پسر بدنیا میام.... بدون معطلی رفتم دستشویی و از بیبی چک استفاده کردم..... اون زمانی که منتظر موندم تا ببینم چندتا خطش قرمز میشه برام اندازه ی یک سال گذشت .... بعد از چند دقیقه دوتا خط قرمز رو بیبی چک نمایان شد... با عجله راهنمای داخل بسته رو خوندم.... . بله... نوشته بود دو خط قرمز یعنی جواب مثبته... ناخودآگاه نگاه به اینه ای که بالای روشویی بود کردمو اشک شوق تو چشمام جمع شد. باید به حامد این خبر خوش رو میدادم... ولی دلم نمیخواست همینجوری معمولی باشه.... واسه همین تصمیم گرفتم زودتر برم خونه و یه برنامه ای بچینم.... از دستشویی رفتم بیرون..... مامانم پشت در منتظر بود... گفت چی شد ترانه؟ خندیدم و بیبی چک رو نشونش دادم و گفتم : مثبته..... باید زودتر برم خونه...... حامد قراره بعد از دوشب بیاد خونه.... خیلی کار دارم..... مامانم بغلم کردو صورتمو بوسید و بهم تبریک گفت ... بعدشم گفت باشه: مامان جان... ولی تو الان حالت خوب نیست... ممکنه بری خونه فشارت بیفته.... من دلم آروم نیست مامان جان .... گفتم نه مامان فکر منو ..نکن... بهترم.... مامانم خندید و گفت : مواظب نوهی خوشگلمم باش.... اون دوتا که بخاری ازشون بلند نشد.... بازم تو و حامد دل منو شاد کردین...آخه رسول و مسلم هنوز با خانم هاشون اختلاف داشتن سر دخالت های مادرم . حالا که دوتا عروسا رفت و آمد شون رو با مادرم کم کرده بودن مامانم داداش هامو پر میکرد میفرستاد خونه... و همین میشد باعث دعوا بین داداش هام و خانم هاشون.... اختلافاتشون کم که نشده بود که هیچ شدت هم گرفته بود...... اون روز با ذوق و شوق خاصی از خونه بابام اینا اومدم بیرون... اول رفتم آزمایشگاه و آزمایش دادم تا کاملا مطمئن بشم... دو ساعتی نشستم جواب آزمایشم اومد و بارداریم تایید شد... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
درد یعنی ... سرت به همون سنگی بخوره که به سینه میزدی...!! آدرس کانال قشنگمون 😍 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌باشی... به خــــدا تا تهِ این قصـــه ردیفــــم... آدرس کانال قشنگمون 😍 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
اونجا که احمد شاملو میگه: برای تو برای چشمهایت برای من برای دردهایم برای ما برای این همه تنهایی ای کاش خدا کاری کند ‌آدرس کانال قشنگمون 😍 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
من ترانه هستم.... سی و سه سالمه... اهل یکی از شهرهای شمالی ایران زمستون سال شصت و هشت بعد از دوتا پسر بدنیا میام.... جواب آزمایش رو گرفتمو راه افتادم سمت خونه.... سر راهم چندتا شمع و شیرینی و گل گرفتم..... رفتم خونه رو یکی از میزها شمع چیدم... شیرینی و گل هم گذاشتم... جواب آزمایش روهم گذاشتم لا به لای شاخههای گل..... نزدیکای اومدن حامد که شد برق هارو خاموش کردم و همه ی شمع هارو روشن کردم. حامد که کلید انداخت اومد تو دویدم تو بغلش.... حامد چشماش از تعجب گشاد شده بود و با چشمهایی پر از سوال به اطرافش نگاه میکرد و میپرسید : تولده...؟ جشن چیه؟ قلبم داره تندتند میزنه مناسبتش چیه زود بگو ترانه .... برق هارو روشن کردم و با چشم و ابرو اشاره کردم به کاغذی که لا به لای شاخه های گل بود.... حامد دقیق شد و گفت این چیه دیگه.....؟ گرفت تو دستش و پشت پاکت رو خوند.... دید جواب آزمایشه..... همینکه دید جواب آزمایشه شصتش خبردار شد و به من نگاه کرد و با هیجان پرسید : آره...؟ ما داریم سه نفره میشیم...؟ حدسم درسته...؟ همزمان که این سوال هارو میپرسید جواب آزمایش رو از پاکتش آورد بیرون و خوندنش... بعد یه نگاه به من انداخت.... خندید و گفت ای ناقلا کی رفتی آزمایش دادی..؟ چرا نگفتی خودم ببرمت..... گفتم میخواستم سورپرایزت کنم..... از خوشحالی جفتمون خندیدیم.... حامد منو گرفت تو بغلش و چندبار پیشونیمو بوسید. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
هر بار ڪہ تــ‌لـاش میڪنے✨ هر بار ڪہ شڪست میخـورے🙂 مهـــــــم نیــست!! دوباره تلـ‌اش ڪن دوباره شڪست بخور ایــن جہـــان از آن شماسـت✨🎈🤎 آدرس کانال قشنگمون 😍 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
به جای دوسِت دارم بهش بگو: تورو قدرِ چشمام نیازت دارم :)♾ ⁦آدرس کانال قشنگمون 😍 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوندا دوستانے دارم آیینہ تمام نماے مهر... رسمشان معرفت، ڪردارشان جلاے روح، و یادشان صفاے دل. پس آنگاہ ڪہ دست نیاز بہ سوے تو می آورند پرڪن از آنچہ ڪہ در مرام خدایے توست🤲 🌙شبتون آروم،در پناه حق