نهال❤
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪ ✨﷽✨ _پست _۱۲۰ _نویسنده_نهال.
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪
✨﷽✨
_پست _۱۲۱
_نویسنده_نهال. _مصیبتی_با_شکوه_به_نام_عشق
((اززبان محمد
مروری به چند روز گذشته. ))
صبح زود برای ورزش از عمارت عموسهراب بیرونزدم وقتی برگشتم تنهایی یکچیز فکر میکردم.
انتــقام ،این که عموچه طور با بالا کشیدن سهم پدرم اورا سکته داد.متاسفانه این حقیقت زندگی من بود ،من هم مثل پدرم پول پرست زاده شده بودم وهرروز با این تصورم که روزی حقم رااز عمویمپس میستانم بیدار میشدم و حالا برای تحقق پیدا کردن این انتقام پادرعمارتشان گذاشته ام.
شباهت زیاد من به پسرعموی فوت شده ام که تنها پسرعمویم بود از بهترین مزیت هاییست که برای انجام نقشه اممیتوانم خودم را در دل این خانواده وعمویم جا کنم.
به درعمارت که رسیدم ،نفسی عمیق بیرون دادم ،سردی هوا زیر صفر درجه بود وقرار بود برف ببارد،باهمهچجودک ازاونعمارت وخانوادهمتنفر بودم و هیچکس خبرنداشت که من برای انتقام برگشته ام.
سمت درعمارت رفتم ،لبخند زورکی برای روبه رو شدن با خانوادهام روی لبم نشاندم ،باید با چرب زبانی بیشتر ازاین ها خودم را در دلشان جامیکردم. زنگ عمارت را زدم به دودقیقه نرسیده در بازشد
میخِ چشم های مشکی اش ماندم،او بادیدنم تعجب زده به من نگاه کرد وچشم هایش درشت ترشد.چشم هایش مثل چشمهای آهو خوش حالت بود وپوستش مثل برف ،باخود گفتم همچین دختر عمویی نداشتم واین شخص را نمیشناسم ،پس کسی نمیتواند باشد جز عروس بیوه این عمارت. همین که سلام کردم از حال رفت ونقش برزمین شد.از زیبایی وصف نا پذیرش دست پاچه شده بودم ،درحالی که او با چشم های بسته دمدرعمارت روی زمین افتاده بود و همه اعضای خانواده هراسان سمتمان می آمدند.
طاهره خانم خدمتکار عمارت اسمش را صدا میزد.
_نهال ،دخترم چی شد ؟
ماندانا_این چرا قش کرد.
_نمیدونم چشمش به من افتاد قش کرد.
سیما خانم زنعمویم وطاهره خانم زیر بغلش را گرفتند واپگورا که کاملا از حال رفته بود،کشان کشان بردند وروی نزدیکترین کاناپه دراز کردند.
عموسهراب نزدیکم شدوپرسید :
_چی شد یهو؟
_داخل عمارت شدم وگفتم :
_نمیدونمعموجون ،کین ایشون ؟
عمو با غمی در صدایش گفت :
_زن مرحوم مسیحه دیگه.
_لازمه ببریمشون دکتر؟
عمو دستی روی شانهامگزاشت وگفت :
_پسرمتو خیلی به مسیح من شبیهی،حتما نهال تو رو دیده یاد اون افتاده یا چه میدونم فکر کرده مسیحخدا بیامرزی،ایشالله هروی خاکتوپه عمر تو باشه ،بیا تو ببینم چی به راز این دختره اومد.
عموعصارنان رفت. ازاین که اسم عروس خانواده را برای اولین بار فهمیده بودم لبخندی روی لبم آمد ،قبلا از این عروس یکی یدونه عموشنیده بودم اما هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم با نگاه اول تحت تاثیرش قرار بگیرم.
راه افتادم سمتشان ،همه دورش جمع شده بودند ،طاهره خانم با پارچ آب سمتش آمد وسیما خانم سیلی های نسبتا محکمی به صورت اومیزد.
ماندانا با عصبانیت اسمش را صدا میزد.
_نهال نهال چت شد
سیماخانم _نهال چشماتوواکن دیگه
هنوز کاملا بهشان نزدیکنشده بودم که نادیا هراسان از پله ها پایین آمد وپرسید ؟
_چی شده ؟وی ای پی تخفیف خورد 😍 نهال کامل شده توی وی ای پی، با ۵۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Asheghanehhayman/13943
❤️❤️❤️
❤️
❣ @eshghmanvto ❣
.
نه به صبح
نه به خورشید
و نه به غوغای پرنده های خواب آلود ...
به تو فکر می کنم
که لبخند صبحی
گرم تر از خورشید
و زیباترین صدایی که
صبحت بخیر را
زمزمه کند در گوشم
#بهنام_محبی_فر
#صبح_بخیر
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
.
کنار "تُو" یک وقت هایی
"دیوانگیکردن"
قشنگ ترین "حسِ" دُنیاست
فقط "تو" باش و کنارم بمان
قول میدهم "دیوانهترین"
عاقل نمای "دُنیایت" باشم...💋❤️
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
می بوسمت
اگر چه ،
حال دلم با بوسه آرام نمیشود ...
دیوانه میخواهمت
سرمست
عاشق “رسوا “
مشتاقِ آغوش
ڪنار عطرِ خوشِ بے تابے ...
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می نویسم واژه هایی
از عطر دوست داشتن یک گل سرخ
از نفس سبز یک نسیم آگاه
از اوج سپید شوق یک کبوتر
باز کن پنجره را
با سپیده دم
به تو
خواهد رسید.
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
مرا روے قلبت بنویس
بنویس تا هرڪس از ڪنارت رد شد
با هر تپشش بفهمد
ڪه دوستت.دارم
ڪه دوستم.دارے
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
💫
میدانم #تو
یک ممنوعه ای!
یک نباید...
اما نمیدانم
این را به روح سرکشم
چطور بفهمانم،
#تُ میدانی؟ جاانا❤️
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من هرگز از دوست داشتنت دست نکشیدم،
فقط وقتی دیدم که تو اهمیتی نمیدی،
دیگه ابرازش نکردم ..🌸🍂
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼عشق دلم . . .❤️👌
🌷تمام دارایی من قلبی هست
🌼که درسینه دارم وبرای تومی تپد
🌷آن را به تو تقدیم میکنم❤️
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
اوج می گیرم
بالا می روم
و تمام مساحت
آسمان چشمانت را
تسخیر می کنم
با بال هایی از جنس عشق
که عاشقانه
به دیدگانم بخشیده ای . . .
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
دلم بهانهگیر شده
زندگی میخواهد ..
عشق میخواهد ..
سفر میخواهد ..
هوای تازه میخواهد ..
قشنگی میخواهد ..
نه ..
هیچکدام از اینها را نمیخواهد
دلم تو را میخواهد ...🧡
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
شیطـنت چشـمهایت
در این روزڪَار بیخـودے
آدم را یاد
شڪوفہهاے ڪَیلاس
در فصـل سـرد زمستـان میانـدازد
ڪہ چہ زود
تسلیـم خواهـش زمیـن شـدند...
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman