نهال❤
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪ ✨﷽✨ _پست _۲۸۴ _نویسنده_نهال.
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪
✨﷽✨
_پست _۲۸۵
_نویسنده_نهال. _مصیبتی_با_شکوه_به_نام_عشق
دلم یک استراحت درست وحسابی ورفتن به خانه را میخواست. رویی سفیدم را بیرونآوردم و از اتاق بیرون رفتم.
سمت میز منشی رفتم وگفتم :
_نادری جان گوشی من شارژ شد.
نادری گوشی شارژرم را درون کیفم گذاشت وگفت :
_بله خانوم خیلی وقته از شارژ کشیدم.
کیف را دستم داد.
_ممنوننادری. امروز چهار دقیقه دیر کردم کلی هممریض داشتیم.
نادری _ مشخصه خیلی خسته آید.
_اره. تو هم دیگه برو خدافظ
سمت در خروجی میرفتم که نادری صدایم زد.
_خانوم دکتر.
ایستادم و جوابش را دادم.
_بله نادری.
کیف چرم قهوه ای رنگ را سمتم گرفت وگفت :
_بفرمایید. اینم کیف اولِ صبح با کیف خودتون گذاشتید. روی میزم.
_ اینکیف کلاراس. همون بیمارم بود که آمریکایی بود.
نادری _اره یادمه
کیف رااز دستش گرفتموگفتم :
_یوقت نیومد این جا دنبال کیفش که من نباشم.
نادری با کمی فکر نه ی کشیده ای گفت :
_نهههه
_میزارمش تواتاقم
امروز فرداس که برای درست کردن دندوناش میاد
کیف به دست سمت اتاقم میرفتم. دسته دررا تکانی دادم که کیف کلارا از دستم افتاد. ازان جا که درش بازبود تمام محتویاتش روی زمین ریخت.
خسته و کلافه روی زمین نشستم.
نادری _کمک میخواید خانم.
_نه خودم جمع میکنم.
وسایل ارایشی،کیف پول،آیینه را برداشتم ودر کیفش گذاشتم. چند کلید هم بود که در کیفش گزاشتم. همین طور چند عکس که آن ها را هم در کیفش گذاشتم. زیپ کیف را که تمام مدت باز بود بستم داخل اتاقم شدم وکیف را روی میز گذاشتم.
همین که سمت درباز برگشتم متوجه شدم یک عکس دیگر کنار چهارچوب در روی زمین افتاده است. خم شدم وعکس را برداشتم. کوچکترین کنجکاوی برای دیدن عکس نداشتم اما ناخواسته دیدم چیزی که نباید میدیدم را.
در چهار چوب در باز اتاق ،زل زدم به عکس کلارا ،زنی با موهای طلایی ولبخند گشاد و دندون های سفیدی که برق میزد. ومردی که در کنارش ایستاده بود. چه قدر شبیه به امیرعلی من بود.انقدر که شبیهش نبود خودش بود.
چشم های خسته ام را پلکی زدم. آویزان دسته در شدم که تنها تکیه گاهم بود. عوض در دسته اش خودم هم دیگر وزن نسبتا سنگینم را متحمل نشدم و با سرگیجه ای شدید روی زمین نشستم.
نادری فورا سمتم آمد.
_خانوم دورتون بگردم چی شد ؟
عکس توی دستم را فورا در جیبم فرو بردم. نادری امیرعلی را میشناخت مبادا میفهمید که کلارا بیمارمن زن سابق همسرم بوده است.
_نادری فکر کنم فشارم افتاده. کمکم کن روی صندلی بشینم.
به کمک نادری رفتم وروی نزدیک ترین صندلی نشستم.
نادری _برم براتون آب قند بیارم.
نادری که رفت ،دوباره به عکس نگاه کردم. مغزم دیگر یاری نمیکرد ظرفیت حدس و گمانهایش تکمیل شده بود و به مرحلۀ سرریز شدن رسیده بود.
دردل با خودم گفتم :چراالان چرا تا میام یه نفس راحت بکشم دوباره یه اتفاق جدید می افتهرمان دیگه ای از نویسنده نهال بنام ماهتیسا رو توی این کانال بخونید😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2017984745C33d9f548f2
نهال تموم شده و همه ی پارت هاش اماده هست با تخفیف ۴۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Asheghanehhayman/13943
❤️❤️❤️
❤️
♥️𖥓 𝑒𝓉𝑒𝓇𝓃𝒶𝓁 𝓁𝓋𝑒⸙჻ᭂ࿐
انگار
نبض جهان را
در دست می گیرم
وقتی هر صبح
با صدایِ
قلبی که برای من کوک کرده ای
بیدار می شوم...
#مینا_آقازاده
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◍⃟♥️
اگر روزی از من دربارهِ تو بپرسند ،
ڪوتاه میگویم :
در نهایتِ ناامیدی
او تمامِ امیدم بود....
#بفرست_براش
🌿🌺
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
براتون آرزو میکنم:
قلبتون رو پیش ادمی جا بذارین
که عقلتون تا ابد تاییدش کنه(((:♥
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
و عشقِ تــو
به من آموخت
غمِ غُربت
دو چندان می شود
شب هـا ...
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
پیر شدی در غمِ ما باک نیست
پیر بیا تا که جوانت کنم. .
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قلب من به این امید می تپد که تو هستی ...
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
باز هم هوایِ تو …!
چه بی گدار میزند به سر
چه بی گدار میزند به شب
چه بی گدار میزند به جان💋
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
♥️𖥓 𝑒𝓉𝑒𝓇𝓃𝒶𝓁 𝓁𝓋𝑒⸙჻ᭂ࿐
عشق
یعنی مکث در نبض من
#عاشقانه
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه آرایش_گرهایی که ...👆👆❌❌
@ZendegieMan
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
نهال❤
قابل توجه آرایش_گرهایی که ...👆👆❌❌ @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
کاشت ناخن در غسالخانه ی زنان
پیامک اومد روگوشیم
کجایی خونه ای کارت دارم فلانیم!
برات زحمتی دارم میخوام باشی ...
بدمش دست تو..
که خیالم راحت باشه
تموم کارهای غسلشو انجام میدی
حداقل غسل اخرش درست باشه
اینو که بم گفت کمی شک کردم!
ولی چیزی نگفتم تاخودمو رسوندم غسالخونه...
جواب پیامکش رو دادم ورفتم غسالخونه
یه لحظه حس کردم سالن عروسی اومدم اشتباهی!
اکثرشون کم حجاب بودن😔
ولی من غساله این انتظار رو داشتم حداقل در غسالخونه کمی به خودمون بیایم یه لحظه فکر کنیم که بابا اخر این دنیا مر..گه! چرا از دستور خدا سرپیچی میکنیم ما که اول اخر همه مون باید از اینجا رد بشیم پس چرا اماده نیستیم!
هیچی نگفتم و وارد سالن شدن
اومد بغل کرد و دم گوشم گفت
حواست بهش باشه تورخدا جوونه
زندگی نکرد زهرا ....
گفتم شرط من اینه هیچ کس دورم نباشه
تا بتونم کارم رو درست وتمیز انجام بدم
دیدم چندتا خانم گفتن نه ماکاری بهت نداریم فقط میخوایم نگاه کنیم!
گفتم سینماس!!!!
الان من چطور تن م..یت رو جلوی شما
عریان کنم؟ یه لحظه چشمم به دستش خورد که از کاور زده بود بیرون
🥺کاشت ناخن مصنوعی داشت
تازه فهمیدم چرا بم گفت حداقل غسل اخرش درست انجام بشه...
گفتم کاشت داره؟؟؟؟!!!
دیدم خانم های همراهش گفتن اره
مگه چه اشکالی داره!
یه لحظه نگاهم به دست هاشون افتاد دیدم خودشون هم کاشت دارن😔
گفتم هیچی اشکال اینه کسی که کاشت داره تو غسل حیض و جنبش مونده
یعنی تموم غسل هاش به گردنشه
ومنم اگه این کاشت ناخن در نیارم
با همین بدن میره اون دنیا!
شما که دلتون نمیخواد ج..نازتون اینجور دفن بشه
گفت وا خانم مگه میشه
نه درش نیارید بزارید بمونه
گفتم باشه پس جای من اینجا نیست
خودتون غسلش بدید ...
اگه من میخوام غسل بدم نمیزارم حقی به
گردنم بمونه، وممنون میشم شما سالن رو ترک کنید
ادامه دارد...
♥️𖥓 𝑒𝓉𝑒𝓇𝓃𝒶𝓁 𝓁𝓋𝑒⸙჻ᭂ࿐
باز از ڪجاےِ این شهر
رد شدے ڪه باد عطرَت را
انداخته به جانم ؛
ڪه دیوانه شدم ...
#محمود_درویش
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman