يكى از قشنگترين حسایی كه ميشه داشته باشى اينه كه بدونى دِلى دوست داره.
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
❥
لَبخَندَتـ☺️
زِندِگـےِ مَن اَستـ♥️
زِندِگـے ڪُن براےِ من...🌸
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
✨❤️✨
نذر کردم تا بیایی هر چه دارم مال تو
✨❤️✨
چشم های خسته وپر انتظارم مال تو
✨❤️✨
یک دل دیوانه دارم با هزاران آرزو
✨❤️✨
آرزویم هیچ ، قلب بی قرارم مال💕°•°•°💕°•°💕
💔 💔
💕•°•💕°•
#تــــــــــــــو
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
عشق يعنی
به يه نفر ديگه
بيشتر از خودتون
اهميت بديد❤️❤️❤️
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
آمد ندای توحید
بار دگر به دلها
نور نشاط بخشید
من جانماز خود را
آهسته باز کردم
آنگاه با خدایم
راز و نیاز کردم
🌸🍃
#عشق
#فقط_خدا
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
چــــــارده شعر تر و شاخ نباتے دارم😍
میکنم مهریه اتــــــ، پایہی وصلٺ هستیــــــ؟😉💍
#عروس_رفته_گل_بچینہ😶
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
نهال❤
🌜⭐️🌟🌟🌟✨ 🌜⭐️⭐️🌟✨ 🌜⭐️🌟✨ 🌜⭐️✨ 🌜✨ ✨ ♡ماهرخ♡ #قسمت_هفدهم مهتاب انگشتاش رو در هم فرو کرده بود و با چهر
🌜⭐️🌟🌟🌟✨
🌜⭐️⭐️🌟✨
🌜⭐️🌟✨
🌜⭐️✨
🌜✨
✨
♡ماهرخ♡
#قسمت_هجدهم
به خونه رسیدیم .
تاریکی شب حیاط رو فرا گرفته بود.
سایه ی درخت های پوشیده از برف روی دیوار ،صحنه ی زیبایی رو به تصویر کشیده بود .
هر فصلی زیبایی خاص خودش رو داره مخصوصا زمستون با روزهای برفی عروس فصل هاست،زیبا و دوست داشتنی.
پدرم چراغ های حیاط رو روشن کرد .
پارو را از اخر حیاط برداشت و رفت روی پشت بوم.
مادرم آهسته قدم برمی داشت و از پله ها بالا رفت .
به حیاط عمو حسن نگاه کردم نمیدونم منصور در چه حالی هست.
کاش می تونستم حالش رو بپرسم.
دنبال بهونه ای می گشتم تا برم خونه ی عمو.
نرسیده به پله ها به خودم اومدم ..
همزمان با مهتاب به هم نگاه کردیم و سمت پله ها دویدیم. .
دوباره رقابت در بالا رفتن از پله ها.
صدای مادرم بلند شد:
_مواظب باشین لیز میخورین دخترا
دوباره مهتاب موفق شد . دقیقا زمانی که شروع به خندیدن کرد، دریک حرکت غافلگیرانه ،گلوله برفی رو حواله ی صورتش کردم و فرار کردم.
مهتاب:_وایسا ببینم، اگه دستم بهت برسه،
_من اینجا ایستادم زودباش بیا منو بگیر.
صدامون توی حیاط پیچید.
مهتاب گلوله برفی رو سمتم پرتاب کرد. ماهرانه جاخالی دادم.
ولی از پشت سر گلوله برفی به کمرم خوردم.
با تعجب بر گشتم :
_اوخ، دردم گرفت
مژگان بود .
دیوار حیاط بین خونه ی ما و خونه ی عمو حسن به قدری کوتاه هست که به راحتی همدیگه رو
می بینیم.
مژگان پیروز مندانه لبخند زد:
_زدی ضربتی ، ضربتی نوش کن
تا تو باشی دیگه مهتاب رو..
هنوز جمله اش تموم نشده که گلوله برفی چهره اش رو سفید پوش کرد.
منصور بود.
_مژگان تو هم ضربتی نوش...
جمله منصور هم ناتموم موند.
پدرم از روی پشت بوم با پارو حجم زیادی از برف ها رو روی سرش ریخت.
مهتاب:عجب دومینوی باحالی شده
منصور دستش رو به علامت تسلیم بالا آورد:
_تسلیم .....بابا من تسلیمم نزنین....
سلام عمو حسین ...
پدرم خندید:
سلام عمو ، چه طور بود خوشت اومد؟
منصور به لرزیدن افتاد، هنوز حالش بد بود و سرماخوردگی و تب اذیتش می کرد.
بدنش ضعیف شده بود و سرمای برفی که روی سرش ریخته بود امونش رو برید
دندون هاش روی هم می خورد :
عالی بود ولی فکر کنم برای من زیادی بود با اجازتون میرم داخل خونه ، خیلی سرده
مادرم که بالای پله ها مارو نگاه میکرد، دلواپس منصور شد:
ای وای منصور ... عموت نمی دونست حالت خوب نیست و سرما خوردی
منصور خندید و رفت طرف خونه :
_ارزشش رو داشت....
من خوبم نگران نباشین ،خوش گذشت...
از اینکه حالش بهتر بودخوشحال شدم.
دوستش داشتم . خیلی زیاد
هم بازی کودکی ها و هم قدم دنیای نوجوونیم بود......
به خاطر بارش برف، این نعمت بزرگ الهی، شب شیرین و خاطره انگیزی برامون شد .
#ادامهدارد.......
✍مهرنگاربانو
📛#هرگونهکپیوارسالدردیگرکانالهاوپیامرسانهاشرعاحراماست📛
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂
.
بوی صبحانه مےآید عطرچایے☕️
صفای سفره صبح
چندلقمه زندگے کافیست
تاانرژی جاودانگے🍅
در وجودمان شکوفا شود🧀
و برای خلق ثانیههای آفتاب طلوع کنیم🍳
#بفرماصبحانہرفقا 😋👇👇