فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」
خدایا! برای روزایی که ما تورو یادمون رفت، ولی تو بین این همه بندت از ما غافل نشدی، شکرت.🍃🌸
#خدا🤍
╭☆°𝓻𝓪𝓱𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱°☆🍃🌿🕊🍃
|
╰─┈➤@Rahe_Aramesh
.
می نویسم امشب تمام تو را
واژه ها همدیگر را در آغوش کشیدند
از بی تابی من ستاره ها می رقصند
آسمان جشن گرفته
مرا آرام نمی کند این بزم
همه ی کهکشان فهمید ،
چقدر آغوشت را کم دارم
تو هم امشب مرا در خوابت تعبیر کن
شاید آرام بگیرم
#لیلا_صابری_منش
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
مگر میشود #شب باشد و
تو در خاطرم نباشی!؟
میبینمت،
بیشتر از تمام خاطراتت...!
باید #تُ را شِمُرد!
تا که خوابم ببرد...
🦋
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
خوش به حالِ بوته ی یاسی
که در ایوانِ توست
میتواند هر زمان دلتنگت شد، بویت کند...
#علیرضا_بدیع
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆یه آرزوی قشنگ برای شما
شب بخیر" یعنی
سپردن خود به خدا
و آرامش در "نگاه خدا"
یعنی سیراب شدن از
چشمهی مهربانیهای خدا
یعنی لبخند رضایت
از "حضور خدا" ...
شبتون بخیر و پر از آرامش💫💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین پنجشنبه آبان ماه است🍂
پنجشنبه ها دلمان هوای
عزیزانی را دارد که🤍
مدتهاست از آنها دوریم😔
همان روزی که دل
هوایشان را میکند🤍
برای آرامش روحشون
هدیهای پیشکش درگذشتگان،
پدران و مادران آسمانی کنیم😔🙏
بخوانیم فاتحه و صلوات🙏🕯🙏
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」
🥀 عمه سادات، سلامٌ علیک ...
شهادتحضرتمعصومه(س)تسلیت
#وفات_حضرت_معصومه
نمی دانم ...
در کجاے عشق ،ایستادهام!؟
خوب است یا بد ؟
اما دلم دیگر برایت ...
تنگ نمےشود ،نمیتپد...
نم نم به لطفِ گریه ..
از "غم" گذشتهام...
من به تَرکِ عادتها ،عادت کردهام...
برگشتهام به اوّلِ اوّلِ آشنایی ...
به همان روزهاے بی "تو"ے
تنهایی، تنهایی، تنهایی...
#مینا_آقازاده❣
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
نهال❤
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪ ✨﷽✨ _پست _۴۲ _نویسنده_نهال.
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪
✨﷽✨
_پست _۴۳
_نویسنده_نهال. _مصیبتی_با_شکوه_به_نام_عشق
روی نیمکت نشستم ورفتار ایمان را بااهورا زیر نظر گرفتم ،اهورا از کمتر وسایل بازی در پارک میتوانست استفاده کند،جهان اطرافش برایش محدود شده بودوحکمیکزندان را داشت. اما ایمان دست از تلاش برنداشت واخر سر آنقدر بااوشوخی وبازی کرد که دوباره خنده را روی لبش نشاند.
من هم از لبخند اهورا خندیدم.
دوباره سوار برماشین راهی خانه پدری شدیم. اهورا با ذوق گفت :
_دایی بازم منومیاری پارک؟
ایمان _معلومهکهمیارمت قربونتبرم
به خانه که رسیدیم،شب شدهبود. باحالی خراب وارد شدم. مامان و بابا سمتمان آمدند.
وچشمم به امیرعلی روی مبل افتاد.
بی حال سلامی کردمواوجوابداد.
تازه با دیدنش بهیاداوردمکه بعد از شنیدن صدای گریه اهورا ،چهطور حینصحبت بااوگوشی را رهاکردم وبی خداحافظی سمتاهورا دویدم.
مامان شروع کرد به زدن حرف های اعصاب خورد کن.
_میدونستماین بچه یه بلای سرش اومده.
بابا _خوب میشی پسرم.
ایمان اهورا را بوسید وروی مبل گزاشت
مامان و بابا دوراهورا را گرفتند.
بابا روبه ایمان گفت :
_دکتر نگفت باید تاکی تو.گچ باشه؟
ایمان _چرا گفت حدود یک ماه.
مامان _بمیرممنبرات مادر. اینبچهچهطوری برهمدرسه. حتما از درس عقب میمونه.
رفتم وروی نزدیک ترینمبل به امیرعلی نشستم.
امیرعلی _بلاهبهدوره،انشاللهکه زودترخوب میشه ؟
_خوش اومدی ؟
_ممنون. بدون خداحافظی ویهویی گوشی قطع شد،چندینبار زنگ.زدمجواب ندادی،نگرانشدماومدماینجا.
بابا نزدیکمان شد وکنارماننشست وروبهمن باصدایی ارامگفت :
_ناراحت نباش دیگهتوهمدخترم. خوب میشه. نباید جلوی بچت آنقدر توهم باشی. امیرعلی از عصر روی اینمبل منتظرته. امیرعلی جان خوش آمدی پسرم.
امیرعلی _ببخشید سر زده اومدم.
بابا دستش را روی شانه امیرعلی گذاشت وگفت :
_خوب کردی پسرم. داماد حکم پسروداره،پدر زنومادرزنم پدر و مادر دوم ادممحسوب میشن. خونه پدرومادرم روکهنباید دعوت شد باید سرزده رفت. درضمن قصد داشتم برای شام زنگ بزنم بیای دور هم باشیم ،شرایط اهورا همهچیز رو از یادم برد خوب کردی اومدی پسر.
ایمان برای اهورا ،شبکهکودک راانتخاب کرد.مامان از آشپزخانه با سینی چایی سمتمان آمد.
کمی کهگذشت،منهماندکی از حال و هوای ناراحتی بیرونامدم.
بعد از خوردن شام ،میز را جمع کردیم.
همه توی سالن نشستند.
همهدغدغهام چه طور برگشتن به عمارت آنهم با وجود پای شکسته اهورا بود.
به اندازه کافی از بابت اهورا. ناراحت بودم وحوصله حرف های یکمنغاز خانواده پدری اهورا را نداشتم.
مامان در گوشمگفت :
_بسه دیگه نهال. این پسر زبونبسته از وقتی اومده یککلامحرفمباهاش نزدی. گناه داره بیچاره. توناراحتی اونمناراحته.
صدای خنده ایمان وبابا وامیرعلی از سالنبلند شد.
_انقدرامناراحت نیست.
مامان _چیکار کنه خودشوبکشه. اومده تو رو ببینه. بخاطر تو اینجاست. برو یه کمور دلش بشین. بگوبخند. داری کممحلش میکنی.
نفسی ارامبیروندادم.
_مامان اعصابمخورده ،حوصلهنامزد بازی ندارم .
مامان کفری لب زد.
_عه وا اینچهحرفیه میزنی.
_توقع دارماونم به اندازه من نگران حال اهورا باشه.ولی ببینش،یه لحظم پیش بچمنرفت. منو باش میخواماین برای بچم پدری کنه.
_خجالت بکش نهال.برو من نمیخوام آشپزخونه روتمیز کنی. یالا بیا بریم بیرون.
مامان دستم را کشید وانهمه ظرف نشسته را رها کرد. حین خروجاز آشپزخانه منومامان با دیدن امیرعلی کنار اهورا مکث کردیم. امیرعلی دست نوازش روی سر اهورا کشید و پیشانی اش را بوسید. طوری به پسرم محبت میکرد که از حرفم در آشپزخانه به مامان راجبش شرمنده شدم.
°•○●قسمتبعدیحدودساعت ۶ عصرامروز●○•°
فصل دوم با ۴۰۰ پارت اماده هست قیمت ۶۰ هزار تومن 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Asheghanehhayman/13943
❤️❤️❤️
❤️
نمی دانم ...
در کجاے عشق ،ایستادهام!؟
خوب است یا بد ؟
اما دلم دیگر برایت ...
تنگ نمےشود ،نمیتپد...
نم نم به لطفِ گریه ..
از "غم" گذشتهام...
من به تَرکِ عادتها ،عادت کردهام...
برگشتهام به اوّلِ اوّلِ آشنایی ...
به همان روزهاے بی "تو"ے
تنهایی، تنهایی، تنهایی...
#مینا_آقازاده❣
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای ماه دلم😍
هوروش بند♥️
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman