نهال❤
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪ ✨﷽✨ _پست _۳۹۴ _نویسنده_نهال.
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪
✨﷽✨
_پست _۳۹۶
_نویسنده_نهال. _مصیبتی_با_شکوه_به_نام_عشق
درد و سوزشِ دستِ چپم را میتوانم تاب بیاورم؛ خارشش طاقتم را طاق کرده.
- دستمو باز کن تا نشونت بدم با کی طرفی. با دو تامرد گردن کلفت دورموگرفتی ،خدا ازت نگذره توددیگهچه طور آدمی هستی.
گلویم را میچسبد و حین حرف زدن، بزاقش توی صورتم پرت میشود.
- بلایی به سرت بیارم که مرغای اسمان به حالت گریه کنم.
عقب عقب میرود روی کاهها مینشیند وداد میزند.
_ازوقتی سروکلت پیدا شد یه روز خوش ندیدم. بابام ایمان همهکسم بودن اما تواونا رومال خودت کردی ،شدی نهال معصوم ومظلوم منم شدنم ادم بده. میدونی سر تو بابام حتی حاضر نشد به مجلس خواستگاریم بیاد میدونی همه سر تو ازمن به خواستگارم بد گفتن گفتن خواهرکوچیکه از خواهر بزرگه خبرداشته ولی از باباش قایمش کرده اونممثل اب خوردن ولم کرد.
فقط با پوزخند نگاهش میکنم و به روی خود نمیآورم نفسِ تنگ شدهام را. به سرفه که میافتم، صندلی چوبی را نزدیکممیگذاردو رویش مینشیند واسمم را با نفرت صدا می زند.
- نهال ...
با نفرت کلمات را توی صورتش شلیک میکنم
- یه شب سرد زمستونی اومدم سراغت اومدم پیشت تو عمارت خسروخان بهم گفتی خواهر ی به نام من نداری گفتی بابایی که سالها آرزوی دیدنش رو داشتم مرده تو به من بدکردی ولی منه احمق بازهم بخشیدمت خواستم خواهرت باشم خواستم خواهرم باشی خواهر نداشتم باشی من مگه چیکارت کردم این خودت بودی که بابا رو ارخودت رنجوندی من هرکاری کردم اما بابا دیگه نخواست تو دخترش باشی
چند جرعه از بطری سیاه بالا میرود. کمی آن را در دهان مزه مزه میکند و سپس میبلعد.
- نهال خفه شو. ...
استخوانهای دستش از شدت فشار دور بطری بیرون میزنند.
_میکشمت
با لحن اغواگرانهای ادامه میدهد:
- زندت نمیرارم نهال ازت بیزارم
با وجود درد فکم میخندم. شانههایم میلرزند.چنین حرصی ام که بیخیال بلاهایی که ممکن است سرم بیاورد میخندم تا حرصی ترش کنم.
_حقت بود. بابا تورونخواست ازت بیزار شدوولت کرد ولی درعوض من شدم پاره تنش میدونی چرا چون آدم بودم مثل تو حیوون نبودم
به خاطر خنده صدایم منقطع میشود.
بطری را به طرفم پرت میکند. سرم را میدزدم. بطری بر شانهام فرود میآید و همانجا میشکند.
- بخند. بخند آخرین خندههاته. اگه بدونی چه خوابایی واست دیدم.
_توفکر میکنی منو بکشی هیشکی سر در نمیاره چه بلایی سرم اومده.
عرق از اطراف شقیقه و پیشانیاش راه گرفته.
- وقتی تو رو زنده زنده زجر کشت کنم وتوروهمین انبار با آتیش وخاکستر یکی کنم کی میخواد بفهمه چی شده.
تکانی به دستانم میدهم تا قدری از فشار طناب کاسته شود.
- شب و روز خودتو خفه کردی تو اون عمارت خسروخان اِلا نشستی دو دوتا چهارتا کردی منو کردی مقصر. مقصر خودتی که از چشم بابا افتادی. بکش بیرون از مستی و نعشگی.نکن با من این کارو.
منافذ بینیاش تند تند باز و بسته میشود. هالۀ سرخ، سفیدیِ چشمانش را فرا گرفته. خم میشود روی صندلی. تکۀ شکستۀ بطری را از روی شانهام برمیدارد و مقابل چشمم نگه میدارد.
آرام زمزمه میکند:
_تواگه بمیری من آروم میگیرم. چون بابا دیگه دختری به نام نهال نداره که تو سرم بزنه.
همینجور که هی هوا داره سردتر میشه، بذار دنبال گرما تو قلبِ تو بگردم :)
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
💕بـــاورتـــــ می شــــود؟
همــــه زندگیــــــم ...
وابستــــه به دو حــــرف استــــ !
تـــــ❤️ــــــو ...💕💕.
#کنار_تو_درگیر_آرامشم😌❤️
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
همینجور که هی هوا داره سردتر میشه، بذار دنبال گرما تو قلبِ تو بگردم :)
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
كاش پيدا بشَوي
سخت تو را مُحتاجَم...🌸🍃
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
من میگویم باید
دوست داشتن را کشید
باید آن را
در هوا نقاشی کرد
وقتی میگویی "دوستت دارم "
انگار پرندهای را
از دستهایت پر دادهای
بعد باید بنشینی و پروازش را
با حسرت نظاره کنی!
گاهی باید واژهها را
آنقدر حبس نکرد
حسرت پرواز دلتنگی میآورد
اما آدمیزاد همین است دیگر
گاهی دلش به هوایی خوش میشود...
#دوستت_دارم
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
بانو ..من صلابت نگه میدارم تو لطافت
تو نجابتتو نگه دار من نگاهمو
بیا سعی کنیم
بهترین باشیم
من بهترین مرد برای تو
و تو بهترین زن برای من
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
يكى از قشنگترين حسایی كه ميشه داشته باشى اينه كه بدونى دِلى دوست داره.
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
❥
لَبخَندَتـ☺️
زِندِگـےِ مَن اَستـ♥️
زِندِگـے ڪُن براےِ من...🌸
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
✨❤️✨
نذر کردم تا بیایی هر چه دارم مال تو
✨❤️✨
چشم های خسته وپر انتظارم مال تو
✨❤️✨
یک دل دیوانه دارم با هزاران آرزو
✨❤️✨
آرزویم هیچ ، قلب بی قرارم مال💕°•°•°💕°•°💕
💔 💔
💕•°•💕°•
#تــــــــــــــو
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
عشق يعنی
به يه نفر ديگه
بيشتر از خودتون
اهميت بديد❤️❤️❤️
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
آمد ندای توحید
بار دگر به دلها
نور نشاط بخشید
من جانماز خود را
آهسته باز کردم
آنگاه با خدایم
راز و نیاز کردم
🌸🍃
#عشق
#فقط_خدا
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman