.
تو همان
دلبرِ معروفِ دلم باش،
منم آن دلدادهیِ مجنون و پریشان...♥️🍃
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
°
دل به امید
وصل تو باد به دست میرود
جان ز شراب
شوق تـو بادهپرست میرود
#عطارنیشابورے
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
رویش عشق سر آغاز کتاب من و توست
گوش کن
این صدای دل یک بلبل مست
در تمنای گلی است
که به او می گوید
تا ابد لحظه به لحظه دل من
با همه مستی و شیدایی و عشق
همه تقدیم تو باد...
اخوان_ثالث
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
گفتمش
شیرین ترین آواز چیست..
چشم ِ غمگینش
به رویم خیره ماند...
#هوشنگ_ابتهاج
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
نهال❤
🌜⭐️🌟🌟🌟✨ 🌜⭐️⭐️🌟✨ 🌜⭐️🌟✨ 🌜⭐️✨ 🌜✨ ✨ ♡ماهرخ♡ #قسمت_پنجاهویک از پنحره ی اتاق به حیاط عمو نگاه کردم. خ
🌜⭐️🌟🌟🌟✨
🌜⭐️⭐️🌟✨
🌜⭐️🌟✨
🌜⭐️✨
🌜✨
✨
♡ماهرخ♡
#قسمت_پنجاهودو
روز خوبی رو در کنار هم گذروندیم.
خانواده ی عمو که رفتن، با مادرم ، مهتاب و نسرین به اتاق رفتیم .
مهتاب روسری که واسه نسرین خریده بودند رو بهش داد.
نسرین روسری رو روی سرش انداخت و تو آینه نگاه کرد:
_ممنون عمه جون خیلی قشنگه.
مادرم بقیه چیزایی که خریده بودند رو بیرون آورد:
_مبارکت باشه عزیزم . این پارچه ها هم واسه تشک و لحاف خریدم .ان شالله همین روزا باید بریم واسه خرید عروسی تون.
نسرین ذوق زده دستی روی پارچه ها کشید :
_من عاشق رنگ صورتی ام. ممنون عمه جون.
چنددقیقه ای گذشت،مرتضی نسرین رو صدا زد:
_نسرین جون، بریم برسونمت عزیزم؟من و محمد باید برگردیم شهر،دیر وقت میشه.
نسرین صورت مادرمو بوسید:
_خیلی زحمت کشیدین عمه،با اجازتون من برم دیگه...
مرتضی و نسرین رفتند. مادرم رفت توی اتاق پیش پدرم.
مهتاب در نبود مرتضی راحت تر میتونست کنار محمد بنشینه. قبل از برگشتن مرتضی رفت توی سالن گل های نرگسو به محمد داد.
برای اینکه راحت باشن توی اتاق موندم.
.مرتضی و محمد آخر شب به شهر برگشتند.
از مهتاب خواستم خودش همه چیو به مامان بگه .خودم روم نمی شد.روز بعد مادرم به مدرسه اومد و با مدیر صحبت کرد.
قرار شد مشکل از طریق مدرسه پیگیری بشه...ولی مطمئن بودم منصور بی خیال نمیشه و حتما کاری میکنه.
تو راه برگشت از مدرسه مهتاب خیلی جدی به منصور گفت:
_خواهش میکنم ازت کاری نکنی و بچه بازی در نیاری. بذار بزرگترا مشکل رو حل کنن.
منصور با عصبانیت گفت:
_نترس مهتاب خانم. اونقدراهم که فکر میکنی بچه و بی عقل نیستم.به ماهرخ قول دادم سر قولم هستم.
مهتاب با آرامش جوابشو داد:
_ممنونم یه خواهش دیگه هم دارم.
منصور_شما امر بفرما
مهتاب نیم نگاهی به من انداخت:
_ کمتر دور و بر ماهرخ بچرخ، به خاطر هردوتون میگم.میترسم صدای بقیه دربیاد.
با این حرف مهتاب دلم ریخت. همزمان با منصور به هم نگاه کردیم. نمیتونستم نگاهم رو ازش بگیرم .
نگاه منصور همچنان خیره تو چشمام بود آروم لب زد:
_نمیتونم...
مهتاب عصبی دستمو کشید .روشو به منصور کرد:
_دراین مورد حرفامو بهت زدم،تا شرایط و موقعیتت برای ازدواج جور نشده حق نداری ...
صورت منصور برافروخته شد .وسط حرفش پرید:
_منم گفتم شرایطم جوره
مژگان انگشت اشاره اش رو به علامت سکوت بالا آورد:
_بس کنین، لطفا
با ناراحتی دستمو از دست مهتاب بیرون کشیدم .
بدون هیچ حرفی دویدم سمت خونه.
#ادامهدارد...
✍مهرنگاربانو
📛#هرگونهکپیوارسالدردیگرکانالهاوپیامرسانهاشرعاحراماست📛
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂
چون دوستت دارم
راهی پیدا خواهم کرد تا نورِ زندگی تو باشم
حتی اگر در تاریکترین
و دلگیرترین حالِ خود باشم...
#جسیکا_کاتوف
💕
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
یڪروز من سڪوت خواهم ڪرد
و تو آن روز براے اولین بار
مفهوم دیر شدن را
خواهے فهمید ....
💕
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
لحظاتی هست
که زندگی
آدمهایی را از هم
جدا میکند!
فقط برای اینکه
هر دو بفهمند،
چقدر برای هم مهماند...!
✍🏻 پائولو کوئیلو
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
دلتنڱــــــــــ ڪــه باشے
از آسمــــون سنڱــــــــم بباره
بازم جاش خالیـــه
بارون ڪــه جاے
خودشــو داره ....
💕
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
غرق شدن تو خاطراتی که
تو گذشته دفن شده
مثل کاشتن گل تو دریاست،
آب زیاد میخوره اما رشد نمیکنه
💕
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
مصــرعے از قلبــ مــن
با مــصرعے از قلبــ تــو
شــاه بیتے میــشـود
در دفتــر دیـوان عشــق
💕
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
بـیآنکه بدانم چطور
کجا، یا چه وقت!؟
چه آسان دوستت دارم
بـیهیچ غرور یا دشواری
تو را اینگونه دوست دارم
چون طریقی دیگر برایش نمیدانم..
#پابلو_نرودا
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman