eitaa logo
عاشقان حسین🖤دوستداران حسن💚
142 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
73 فایل
اَعوذباللّٰه از تعَلقاتِ دُنیا،که ما را” دیر “به حُسین ع رِساند💚 خواستیم در این دنیایےکه از هر طرف جاذبه اےما را جذب می کند،کمے به خود بیاییم،و یاد خدا را در وجود خود تقویت کنیم https://eitaa.com/joinchat/3981049917C2c61c87e69
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 شما نیاز به کسی ندارید که شما را کامل کند، بلکه نیاز به فردی دارید که شما را به طور کامل بپذیرد؛ و سعی نکنید که دیگری را کامل کنید. 💍❤️💍❤️ @shidegomnam
💟 💞 از موفقیت‌های یکدیگر احساس غرور کرده و همدیگر را از ته دل تحسین کنید! 💞 به کار یکدیگر علاقه‌مند بوده و به آن احترام بگذارید! 💞 سعی کنید کارهای خسته‌کننده و یکنواخت مثل کارهای خانه را با هم تقسیم کرده و آن را برای هم جذاب کنید. 💍❤️💍❤️ @shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😌 🎥 بسیار تاثیرگذار و تکان دهنده...👌👌 ❌هیچ وقت در مورد هرچیزی زود قضاوت نکنید‼️ 🖥 ببینید و نشر دهید 📡 @shidegomnam
☘ پیامبر اکرم (ص): پسرها و دخترهای خود را همسر دهید که خدا اخلاق ایشان را نیکو کند و روزی‌شان را افزایش دهد و بر مروتشان بیفزاید... @shidegomnam
🍀 🔺توجه داشته باشید؛ متاسفانه پسرهایی که قصد ازدواج ندارند به بهانه ازدواج و به قصد شناخت به دخترها پیشنهاد دوستی میدهند و بعد از رسیدن به خواسته های نامشروع، فرد را رها میکنند! @shidegomnam
🔔😜 استاد دانشگاه، داشت برگه يکي از شاگرداشو تصيح ميکرد ديد نوشته جواب در پشت صفحه!!! . . . . . . رفت پشت صفحه ديد نوشته اگه بلد بودم همونجا مينوشتم!!!😅😅 آوردمت اينجا خلوت باشه بگم جان مادرت رحم کن😁😁😁😁🙏 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shidegomnam
❤️ 🌱 مهم نیست که چند وقت از شما می‌گذرد، و به هم گذاشتن هرگز ضد هم نیستند.❤️  🌱 در گفتگوهای خود از کلماتی مانند: لطفاً، متشکرم، متأسفم، ببخشید و ... استفاده کنید. ❤️ 🌱 در رفتارهای خود، احترام به همسرتان مشهود باشد.❤️ 🌱 طرز و شما نشان می‌دهد چقدر برای همسرتان قائل هستید و به او احترام می‌گذارید.❤️ 🌱 نتیجه و احترام به یکدیگر، افزایش و صفات خوب و کمرنگ شدن صفات رذیله در انسان است.❤️ @shidegomnam
" " يعنى؛🌺 «جسم و روحمان با هم زيرِ يك سقف بروند»🍃 مبادا روحمان را پشت درب بگذاريم و فقط جسممان به عقدِ يكديگر درآيد!🍃 مبادا براى فرار از گذشته، آينده ى آدمِ ديگرى را سياه كنيم!🍃 پاك كنيم گذشته مان را از هر چه به سرمان آمد...🍃 «اگر لايق بودند، جايشان در گذشته مان نبود!!!»🍃 @shidegomnam
⚠️ وقتی گلی🌸 شکوفه نمی دهد گل را عوض نمی کنند بلکه شرایط رشدش را فراهم می سازند.🎄💦🌻 اگر موفق نشدی؛ را تغیـیر نده ‼️ را عوض کن و را بیشتر ڪُن.👌 @shidegomnam
👩‍💼 به بچه ها گفت: بنویسید به نظرتون ترین آدما چه کسانی هستن❓ 🌸 هر کسی یه چیزی اما این نوشته دست و دل معلم رو ، تو کاغذ نوشته شده بود: ♨️ " ترین آدما اونان که نمیکشن و پدرمادرشونو میبوسن... نه سنگ ...❗️❗️ 😔 معلم در حالی که قطره روی صورتش لغزید، زیر لب گفت: که منهم شجاع نبودم... 💝به و مادرمون تا هستن خدمت کنیم.... و الا اشک بعد از رفتن اونا، بجز کم کردن عذاب ، به هیچ دردی نمیخوره 👌 @shidegomnam
💞یکی از مهمترین مسایلی که می‌تواند به برای دخترها کمک کند، اخلاق نیکو و پسندیده خود و خانواده‌شان است. 💖هر اندازه دختر و خانواده‌اش خوش اخلاق‌تر باشند و کمتر بداخلاقی کنند، بر تعداد خواستگاران دختر افزوده می‌شود. 💜سعی کنید با اطرافیان، همسایگان و آشنایان با روی باز و گشوده برخورد نمایید تا دیگران هم بتوانند راحت‌تر با شما صحبت کنند. @shidegomnam
😌👌 پازل دل کسی رو بهم ریختن هنر نیست! هر وقت تونستی🍂🌸 با تیکه های شکستۀ دل یک نفر ، یک پازل جدید و قشنگ براش بسازی هنر کردی...🌸🍂🌸 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌@shidegomnam
* : یه عزیزی می‌گفت 👤 ``با امام زمان (عج) قرار بزارید °|🤝😊|• ``فقط حواستون باشه امام زمان (عج) ``قرار شمارو یادش هستاااا °|😉🙋‍♂|• ``یادداشت میکنه °|🌱🧐|• ``یجوری بگو که سخت نباشه °|🙌🏻💜|• ``نگو دیگه دروغ نمیگم... دیگه غیبت نمیکنم..بگو: [آقا من تلاشمو میکنم که تمام کارهایم در مسیر رضایت شما باشد به امید اینکه شما برای من دعا کنید]🤲🏻🌳🌺 💕💛💕 @shidegomnam
_اسماء❓❓❓❓ بلہ❓❓❓❓ گل هارو جا گذاشتے برات آوردمشوݧ اے واے آره خیلے ممنوݧ لطف کردید چہ لطفے ایـݧ گل ها رو براے تو آورده بودم لطفا ب حرفاے امروزم فکر کـݧ کدوم حرفا❓ _گل رزو  عشق علاقہ و ایـݧ داستانا دیگہ چیزے نگفتم گل و برداشتم و خدافظے کردم میخواستم گل هارو بندازم  سطل آشغال ولے سر خیابوݧ وایساده بود تا برسم خونہ از طرفے خونہ هم نمیتونستم ببرمشوݧ رفتم داخل خونہ شانس آوردم هیچ کسے خونہ نبود ماماݧ برام یاداشت گذاشتہ بود _ما رفتیم خونہ مامان بزرگ گلدوݧ و پر آب کردم و همراه گلها بردم اتاق گلدوݧ و گذاشتم رو میز،داشتم شاخہ هارو از هم جدا میکردم  بزارم داخل گلدوݧ ک یہ کارت پستال کوچیک آویزونش بود روش با خط خوشے نوشتہ بود   _"دل دادم و دل بستم و،دلدار نفهمید رسوای جهان گشتم و،آن یار نفهمید" تقدیم بہ خانم هنرمند دوستدارت رامیـݧ ناخدا گاه لبخندے رو لبام نشست با سلیقہ ے خاصے گلهارو چیدم تو گلدوݧ و هر ازچند گاهے بوشوݧ میکردن احساس خاصے داشتم ک نمیدونستم چیہ _و همش ب اتفاقات امروز فکر میکردم از اوݧ ب بعد آخر هفتہ ها کہ میرفتیم  بیروݧ اکثرا رامیـݧ هم بود  طبق معمول مـݧ و میرسوند خونہ _یواش یواش رابطم با رامیـݧ صمیمے تر شد تا حدے کہ وقتے شمارشو داد قبول کردم وازم خواست کہ اگہ کارے چیزے  داشتم حتما بهش زنگ بزنم. _اونجا بود کہ رابطہ مـݧ و رامیـݧ جدے شد و کم کم بهش علاقہ پیدا کردم و رفت و آمداموݧ بیشتر شد من شده بود سوژه ے عکاسے هاے رامیـݧ در مقابل ازم میخواست ک چهرشو در حالت هاے مختلف بکشم اوایلش رابطموݧ در حد یک دوستے ساده بود اما بعد از چند ماه رامیـݧ از ازدواج و آینده حرف میزد اولش مخالفت کردم ولے وقتے اصرارهاشو دیدم باعث شد بہ ایـݧ موضوع فکر کنم _اوݧ زماݧ چادرے نبودم اما بہ یہ سرے چیزا معتقد بودم مثلا نمازمو میخوندم و تو روابط بیـݧ محرم و نامحرم خیلے دقت میکردم _رامیـݧ هم ب تمام اعتقاداتم احترام میگذاشت تو  ایـݧ مدت خیلے کمتر درس میخوندم دیگہ عادت کرده بودن با رامیـݧ همش برم بیروݧ _حتے چند بارم تصمیم گرفتم کہ رشتم و عوض کنم وازریاضے  برم عکاسے اما هردفعہ یہ مشکلے پیش میومد رامیـݧ خیلے هوامو داشت و همیشہ ازم میخواست ک درسامو خوب بخونم همیشہ برام گل میخرید وقتے ناراحت بودم یہ کارایے میکرد کہ فراموش کنم چہ اتفاقے افتاده _دوتاموݧ هم پرشرو شور بودیم کلے مسخره بازے در میوردیم و کاراے بچہ گانہ میکردیم گاهے اوقات دوستام ب رابطموݧ حسادت میکردݧ بعضے وقتا بہ ایـݧ همہ خوب بودݧ رامیـݧ شک میکردم _اوݧ نسبت ب  مـݧ تعهدے نداشت مـݧ هم چیزے رو در اختیارش نذاشتہ بودم کہ بخواد بخاطر اوݧ خوب باشہ اوݧ زماݧ فکر میکردم بهم علاقہ داره یہ سال گذشت خوب هم گذشت اما... _اونقدر گذشت و گذشت ک رسید ب ب مهر مـݧ سال آخر بودم و داشتم خودمو واسہ کنکور آماده میکردم _اواخر مهر بود ک رامیـݧ یہ بار دیگہ قضیہ ازدواج و مطرح کرد اما ایندفہ دیگہ جدے بود وازم خواست کہ هر چہ زودتر با خانوادم صحبت کنم _تو موقعیتے نبودن کہ بخوام ایـݧ پیشنهادو تو خوانوادم مطرح کنم اما مـݧ رامیـݧ دوست داشتم ازش فرصت خواستم کہ تو یہ فرصت مناسب ب خوانوادم بگم اونم قبول کرد چند ماه ب همیـݧ منوال گذشت رامیـݧ دوباره ازم خواست کہ ب خوانوادم بگم ومـݧ هر دفعہ یہ بهونہ میوردم برام سخت بود _میترسیدم ب خوانوادم بگم و اونا قبول نکنن تو ایـݧ مدت خیلے وابستہ ے رامیـݧ شده بودم و همیشہ ترس از دست دادنشوداشتم.... 📝 ادامـہ دارد..... @shidegomnam
_همیشہ ترس از دست  دادنشو داشتم.... براے همیـݧ میترسیدم کہ اگہ بہ خوانوادم بگم مخالفت کنـݧ ولے رامیـݧ درک نمیکرد..... بهم میگفت دیگہ طاقت نداره.... دوس داره هرچہ زودتر منو بدست بیاره تا همیشہ و همہ جا باهم باشیم. _بهم میگفت کہ هر جور شده باید خوانوادمو راضے کنم چوݧ بدوݧ مـݧ نمیتونہ زندگے کنہ. چند وقت گذشت اصرار هاے رامیـݧ و حرفایے کہ میزد باعث شد جرأت  گفتـݧ قضیہ رامیـݧ و پیدا کنم. یہ روز کہ تو خونہ با ماماݧ تنها بودیم تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم. _رفتم آشپزخونہ دوتا چایے ریختم گذاشتم تو سینے از اوݧ پولکے هاے زعفرانے هم ک ماماݧ دوست داشت گذاشتم  و رفتم رومبل کناریش نشستم. _با تعجب گفت: بہ بہ اسماء خانم چہ عجب از اوݧ اتاقت دل کندے. _چایے هم ک آوردے چیزے شده❓❓چیزے میخواے❓❓ کنترل و برداشتم و تلوزیوݧ و روشـݧ کردم با بیخیالے لم دادم ب مبل و گفتم وااااا ایـݧ چہ حرفیہ ماماݧ چے قراره بشہ❓ ناراحتے برم تو اتاقم. ݧ _مادر کجا❓چرا ناراحت میشے تو ک همش اتاقتے اردلانم ک همش یا بیرونہ یا دانشگاه حالا باز داداشتو میبینیم ولے تو چے یا دائم تو اتاقتے  یا بیروݧ چیزے هم میگیم بهت مث الاݧ ناراحت میشے. پوفے کردم و گفتم  ماماݧ دوباره شروع نکـݧ. _ماماݧ هم دیگہ چیرے نگفت چند دیقہ بیـنموݧ با سکوت گذشت. ماماݧ مشغول دیدݧ تلویزیوݧ بود گفتم: _ماما❓❓ -بلہ❓❓ _میخوام یہ چیزے بهت بگم _خب بگو _آخہ.... _آخه چے❓❓ _هیچے بیخیال _ینے چے بگو ببینم چیشده جوݧ بہ لبم کردے. _راستش.راستش دوستم مینا بود یہ داداش داره _ماماݧ اخم کردو با جدیت گفت خب❓ _ازم خواستگارے کرده ماماݧ وایسا حرفامو گوش کـݧ بعد هرچے خواستے بگو گفتـݧ ایـݧ حرفا برام سختہ اما باید بگم اسمش رامیـنہ ۲۴سالشه و عکاسے میخونہ از نظر مالے هم وضعش خوبه منم هم _تو چے اسماء❓ سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم  _دوسش دارم _ینے چے کہ دوسش دارے❓ تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے حتما باهم بیروݧ هم رفتیـݧ میدونے اگہ بابات و اردلاݧ بفهمن چے میشہ‌❓❓❓ _اسماء تو معلوم هست دارے چیکار میکنے از جام بلند شدم و با عصبانیت گفتم چیہ چرا شلوغش میکنے ینے حق ندارم واسہ آیندم خودم تصمیم بگیرم❓ _اخہ دخترم اوݧ خوانواده بہ ما نمیخورن اصلا ایـݧ جور ازدواج ها آخر و عاقبت نداره تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے ناسلامتے کنور دارے _ماماݧ بهانہ نیار چوݧ رامیـݧ و خانوادش مذهبے نیستن،چون مسفرتاشون مشهد و قم نیست چوݧ مثل شما انقد مذهبے نیستـݧ قبول نمیکنے یا چوݧ مثل اردلاݧ از صب تا شب تو بسیج نیست❓ _ایـنا چیہ میگے دختر❓خوانواده ها باید بہ هم بخور..... حرفشو قطع کردم با عصبانیت گفتم ماماݧ تو نمیتونے منو منصرف کنـے ینے هیچ کسے نمیتونہ مـݧ خودم براے خودم تصمیم میگیرم ب هیچ کسے مربوط نیست.. _سیلے ماماݧ باعث شد سکوت کنم دختره ے بے حیا خوب گوش کـݧ اسماء دیگہ ایـݧ حرفا رو ازت نمیشنوم فهمیدے بدوݧ ایـݧ کہ جوابشو بدم رفتم اتاق و در و محکم کوبیدم _بغضم گرفت رفتم جلوے آینہ دماغم داشت خوݧ میومد بغضم ترکید نمیدونم براے سیلے کہ خوردم داشتم گریہ میکردم یا بخاطر مخالفت ماماݧ انقد گریہ کردم کہ خوابم برد فردا که بیدارشدم دیدم ساعت ۱۲ ظهره و مـݧ خواب موندم. ماماݧ حتے براے شام هم بیدارم نکرده بود گوشیمو نگاه کردم 10 تا میسکال و پیام از رامیـݧ داشتم _بهش زنگ زدم تا صداشو شنیدم زدم زیر گریہ ازم پرسید چیشده❓ نمیتونستم جوابشو بدم گفت آماده شو تا نیم ساعت دیگہ میام سر خیابونتوݧ از اتاق رفتم بیروݧ هیچ کسے نبود ماماݧ برام یادداشت هم نذاشتہ بود رفتم دست و صورتم و شستم و آماده شدم انقد گریہ کرده بودم چشام پف کرده بود قرمز شده بود _رفتم سر خیابوݧ و منتظر رامیـݧ شدم ۵ دیقہ بعد رامیـݧ رسید.... 📝 ادامـہ دارد..... @shidegomnam
_۵دیقہ بعد رامی رسید... سوار ماشیـݧ شدم بدوݧ اینکہ حرفے بزنہ حرکت کرد. _نگاهش نمیکردم ب صندلے تکیہ داده بودم بیرونو نگاه میکردم همش صداے سیلے و حرفاے ماماݧ تو گوشم میپیچید باورم نمیشد. اوݧ مـݧ بودم کہ با ماماݧ اونطورے حرف زدم❓❓❓ واے کہ چقدر بد شده بودم _باصداے بوق ماشیـݧ بہ خودم اومدم رامیـݧ و نگاه کردم چهرش خیلے آشفتہ بود خستگے رو تو صورتش میدیدم چشماش قرمز بود مث ایـݧ کہ دیشب نخوابیده بود دستے بہ موهاش کشید وآهی ازتہ دل دلم آتیش گرفت آشوب بودم طاقت دیدݧ رامیـݧ و تو اوݧ وضعیت نداشتم _ناخودآگاه قطره اشکی از چشمام سرازیر شد رامیـݧ نگام کرد چشماش پراز اشک بود ولے با جدیت گفت: اسماء نبینم دیگہ اشک و تو چشمات اشکمو پاک کردم و گفتم:پس چرا خودت.... حرفمو قطع کرد و گفت بخاطر بیخوابے دیشبہ بیخوابے❓چرا❓ _آره نگرانت بودم خوابم نبرد جلوے یہ کافے شاپ نگہ داشت رفتیم داخل و نشستیم سرشو گذاشت رو میز و هیچے نگفت چند دیقہ گذشت سرشو آورد بالا نگاه کرد تو چشام و گفت: _اسماء نمیخواے حرف بزنے چرا میخوام خوب منتظرم رامیـݧ ماماݧ مخالفت کرد دیشب باهم بحثموݧ شد خیلے باهاش بد حرف زدم اونقدرے ک... اونقدرے ک چی اسماء❓ اونقدرے ک فقط با سیلے ساکتم کرد دیشب انقدر گریہ کردم ک خوابم برد و نفهمیدم زنگ زدے _پوفے کرد و گفت مردم از نگرانے اما حال خرابش بخاطر چیز دیگہ بود ترجیح دادم چیزے نگم و ازش نپرسم اون روز تا قبل از تاریکے هوا باهم بودیم همش بهم میگفت ک همه چے درست میشہ و غصہ نخورم چند بار دیگہ هم با ماماݧ حرف زدم اما هر بار بدتر از دفہ ے قبل بحثموݧ میشد و ماماݧ با قاطعیت مخالفت میکرد _اوݧ روز ها حالم بد بود دائم یا خواب بودم یا بیروݧ حال حوصلہ ے درس و مدرسہ هم نداشتم میل بہ غذا هم نداشتم خیلے ضعیف و لاغر شده بودم _روزهایے ک میگذشت تکرارے بود در حدے ک میشد پیش بینیش کرد رامیـݧ هم دست کمے از مـݧ نداشت ولے همچناݧ بر تصمیمش اصرار میکرد و حتے تو شرایطے ک داشتم باز ازم میخواست با خانوادم حرف بزنم اوایل دے بود امتحانات ترمم شروع شده بود یہ روز رامیـݧ بهم زنگ زد و گفت باید همو ببینیم  ولے نیومد دنبالم بهم گفت بیا هموݧ پارکے ک همیشہ میریم _تعجب کردم اولیـݧ دفہ بود کہ نیومد دنبالم لحنش هم خیلے جدے بود نگراݧ شدم سریع آماده شدم و رفتم رو نمیکت نشستہ بود خیلے داغوݧ بود... 📝 ادامـہ دارد..... @shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا