هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
◾️السلام علیکیا اباعبدالله الحسین
🏷 #استوری
🔹 #حدیث_سوم
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
شهادت جانسوز یادگار کربلا،
امام لحظه های مناجات سبز
صحیفه عشق و عرفان و
وارث نهضت عاشورا
سید الساجدین ،
امام زین العابدین(ع)
تسلیت باد ...
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
هیئت عاشقان روح الله_محرم96_شب چهارم (1).mp3
11.66M
#نوای_دلتنگی 😔
❤️ به یاد #هشت_شب_نجوای_عاشقانه
مراسم هیئت/دهه سوم محرم1396
🏴شب شهادت امام سجاد_ع_
✅روضه|#غربت_امام_سجاد 😭
👈ارث جا مانده #زهرا ،گریه
روز ها #ناله و شبها گریه
👈 #آب میخورد ولی با گریه
گریه بر آب وضویش میریخت😭
گریه با گردن بسته سخت است 😔
🎤کربلایی #سید_مجتبی_حسینی
✅پیشنهاد دانلود
‼️برا امام سجاد کم نگذاریم،بخدا خیلی #غریبه 😔
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
هیئت عاشقان روح الله_محرم96_شب چهارم (2).mp3
2.69M
#نوای_دلتنگی 😔
❤️ به یاد #هشت_شب_نجوای_عاشقانه
مراسم هیئت/دهه سوم محرم1396
🏴شب شهادت امام سجاد_ع_
✅روضه|#گریه_امام_سجاد 😭
به من خورده میگیری چرا گریه میکنم؟!!
منی که همه ی عزیزانم جلو چشمام پرپر شدند
عمه ام رو اسیر کردند...چرا گریه نکنم😭
🎤کربلایی #سید_مجتبی_حسینی
✅پیشنهاد دانلود
‼️برا امام سجاد کم نگذاریم،بخدا خیلی #غریبه 😔
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#مرثیه_امام_سجاد
مهر قبولی دعا میگیرم امشب
بال و پر پرواز را میگیرم امشب
عالم به دستان علی بن الحسین است
اذن بقیع و کربلا میگیرم امشب
#علیرضا_خاکساری
@asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
بسم الله
صل الله علیک یا اباعبدالله
بهای دیدن صحنت،مگر به دینار است
که با گران شدنش سمت کربلا نرویم
❤️شب زیارتی مخصوص #ارباب
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
هیئت_عاشقان_روح_الله_محرم96_شب_اول.mp3
10.48M
#نوای_دلتنگی 😔
❤️ به یاد #هشت_شب_نجوای_عاشقانه
مراسم هیئت/دهه سوم محرم1396
🏴شب زیارتی مخصوص❤️ارباب❤️
✅مناجات شب جمعه|امدم بگم گدا نمی خواهی
🎤کربلایی #مجید_صادقی
✅پیشنهاد دانلود
😭 آقا جان امسال #اربعین منو میبری #کربلات 😢
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
هیئت_عاشقان_روح_الله_محرم96_شب_سوم (3).mp3
4.29M
#نوای_دلتنگی 😔
❤️ به یاد #هشت_شب_نجوای_عاشقانه
مراسم هیئت/دهه سوم محرم1396
🏴شب زیارتی مخصوص❤️ارباب❤️
👈سلسله ی موی دوست
حلقه ی #سینه_زنان
هرکه در این حلقه هست
#زائر_کرب_و_بلا_ست
#به_سر_زنان
#هروله_کنان
#سوی_حرم
#به_کربلا
#ظهر_اربعین
#بین_الحرمین
🎤کربلایی #هادی_یزدانی
✅شور شنیدنی
😭 آقا جان امسال #اربعین منو میبری #کربلات 😢
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#تلنگر
❂ دعـا ڪـردند...
بـه ظـــــهـورش برسنـد..
بـه « وصـــــلش » رسیـدند…!
مـــــا چـه ڪردیـم…؟!!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_دویست_وهشتادم میفهمید چه میگویم و من حوریه را در این فصل از رساله
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_دویست_وهشتاد_ویکم
حدس میزدم آسید احمد و مامان خدیجه به پشتوانه ایمان محکمی که به خدا دارند، مرا مورد تفقد قرار دهند، اما هرگز تصور نمیکردم در برابر من و مجید همچون عزیزترین عزیزان خود، اینچنین ابراز عشق و علاقه کرده و با کلماتی به این عظمت، سرگذشت سختمان را ستایش کنند.😧😇 چشمان مجید از شادی مؤمنانهای میدرخشید و آسید احمد همچنان با من صحبت میکرد:
_«دخترم! این وهابیت بلای جون اسلام شده! البته نه اینکه چیز تازهای باشه، اینا سالهاست کار خودشون رو شروع کردن و 👈به اسم مبارزه با کفر،👉 #مسلمون کُشی میکنن، ولی حالا چند سالیه که برای خودشون دم و دستگاهی به هم زدن! تا دیروز جبهه النصره و ارتش آزاد تو 🇸🇾سوریه قتل و غارت میکرد، حال داعش تو عراق🇮🇶 سر بلند کرده! تو کشورهای دیگه مثل افغانستان🇦🇫 و پاکستان 🇵🇰هم که از قدیم طالبان و القاعده بودن و هستن و هنوزم جنایت میکنن! 🌸شیعه و سُنی🌺 هم نمیشناسن! 👈هر کس باهاشون هم عقیده نباشه، کافره و خونش حلال!»👉😐
سپس دستی به محاسن انبوه و سپیدش کشید و مثل اینکه بخواهد در همین فرصت سرشار از احساس و عاطفه، یک مسأله فکری را هم با دقت موشکافی کند، با آرامشی منطقی ادامه داد:
_«البته اینم بگم که این فرقه 📛وهابیت📛 که حالا داره به همه این تروریستها خط میده و با بهانه و بیبهانه، جون و مال و آبرو و حتی ناموس مسلمونا رو مباح میدونه، در واقع یه فرقه من درآوردیه! 😕وگرنه هیچکدوم از مذاهب اسلامی اعم از 🌸شیعه و سُنی،🌺 حکم به تکفیر یه مذهب دیگه ندادن. سالهای سال، شیعه و سُنی با هم زندگی میکردن، خُب با هم یه اختلاف سلیقههایی هم داشتن، ولی همدیگه رو مسلمون میدونستن.😐 ولی یکی دو نفر از نظریهپردازان مسلمون بودن که یه کم تند میرفتن و بعضی وقتها یه حکمهای افراطی میدادن. اینا به هیچ عنوان از فقهای مورد قبول امت اسلامی نبودن و عامه مسلمونا از اینا خط نمیگرفتن، ولی خُب اینا برای خودشون نظرات خاصی داشتن که اتفاقاً تعدادشون هم خیلی کم بود! ولی دنیای استکبار و به خصوص انگلیس اومد انگشت گذاشت روی همین نقطه👉و از همین جا📛فتنه وهابیت📛 به شکل امروزیش راه افتاد.
انگلیسیها🇬🇧 اومدن از طریق یه شخصی به اسم🔥محمد بن عبدالوهاب🔥 که تا حدودی عقاید افراطی داشت، تفکر تکفیر رو تقویت کردن و تا تونستن آب به آسیابش ریختن تا جایی که تکفیریها به خودشون اجازه میدن به هر دلیلی، 👈مسلمونی رو کافر اعلام کنن؛ 👈اول خونش رو بریزن 👈و بعد اموال و ناموسش رو مصادره کنن! خلاصه با سوءاستفاده از نظریهپردازی یکی دو تا مسلمون افراطی، یه فتنه انگلیسی🇬🇧 به اسم 📛وهابیت📛 به پا شد که حالا شده طاعون امت اسلامی! یعنی اساساً انگلیس این فرقه رو به وجود اُورد که بدون زحمت و لشگر کشی، امت اسلامی رو از بین ببره!»
سپس از روی تأسف سری تکان داد و گفت:😒
_«دنیای استکبار🗽 از این جریان تکفیری خیلی منفعت میبره؛
✅اولاً اینکه به بهانه 🌸شیعه و سُنی،🌺 مسلمونا رو به جون هم میندازن و بدون اینکه خودشون یه گلوله حروم کنن، خون مسلمونا رو به دست خودش میریزن!
✅دوماً کشورهای اسلامی🇮🇶🇮🇷 رو انقدر درگیر جنگهای 👈داخلی و طولانی👉 میکنن که اصلاً از پیشرفت جا میمونن. الان شما سوریه🇸🇾 رو ببینید! چند ساله همه انرژیاش رو گذاشته تا تروریست رو از بین ببره! خُب طبعاً یه همچین کشوری دیگه نمیتونه پیشرفت کنه!
✅سوماً خودشون وحشیگریهای💣🔪 این تکفیریها رو توی تلویزیون هاشون نشون میدن و به همه میگن ببینید مسلمونا چقدر وحشی هستن!😳 خب وقتی نشون میدن یه تروریست تو سوریه جگر یه سرباز رو از سینه اش درمیاره و میخوره،👉👹 میگن ببینید این مسلمونا چقدر وحشی شدن که جگر همدیگه رو میخورن! نمیگن بابا این اصلاً مسلمون نیس!
✅چهارمیاش که از همه مهمتره، اینه که اینا میخوان با برجسته کردن جنایتهای تروریستها تو 🇮🇶عراق و سوریه🇸🇾 و جاهای دیگه، روی نسل کشی اسرائیل🔯 سرپوش بذارن و یه کاری کنن که اصلاً همه یادشون بره اسرائیل هفتاد ساله که فلسطین رو اشغال کرده و داره این همه جرم و جنایت در حق مردم فلسطین🇮🇱 میکنه! از اون مهمتر اینه که میخوان توان ارتشهای کشورهای مقاوم منطقه مثل عراق و سوریه رو تو جنگ با تروریستها فرسایش بدن تا دیگه توانی برای مقابله با اسرائیل نداشته باشن! در حالیکه همه مشکل اسلام و کشورهای اسلامی به خاطر اسرائیله و دشمن درجه یک مسلمونا، همین اسرائیله!»🔯😡
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_دویست_وهشتاد_ودوم
سپس لبخند تلخی زد و رو به مجید کرد:
_«این طایفه وهابی هم که 👈اول به بهانه تجارت 👈و بعد به هوای وصلت دخترشون با پدرخانمت، به خونواده شما نفوذ کردن یه جرقه از همین آتیش بودن! خُب الحمدالله ایران کشور #مقتدر و #امنی هستش، نمیتونن مثل سوریه و عراق لشگر کشی کنن! برای همین قصد دارن همینجوری تو خونوادهها رخنه کنن تا مغز مردم رو شستشو بدن!»
سپس چشمان مهربانش از شادی درخشید و با لحنی فاتحانه از استقامت ما تقدیر کرد:
_«ولی شما و خانمت جانانه مقاومت کردین! شما هم میتونستید کوتاه بیاید یا حتی فریبشون رو بخورید! ولی شما در عوض مهاجرت کردید!»😊
و باز دلش پیش من بود که دوباره روی سخنش را به سمت من برگرداند:
_«البته دخترم شما کار بزرگتری کردی! مجید اگه در برابر اونا وایساد، شیعه اس! طبیعیه که از افکار وهابیت خوشش نیاد! ولی شما در مقام یک اهل سنت، خیلی #بصیرت به خرج دادی که #فریب حرفهای اونا رو نخوردی و پشت شوهرت وایسادی! احسنت!»😊☝️
سپس چشمانش به غم نشست و با ناراحتی زمزمه کرد:😒
_«ولی خُب پدرت...»
و دیگر هیچ نگفت که خودم هم میدانستم پدرم که روزی یک سُنی معتقد بود، به پای هوس نوریه، به دین و دنیای خودش چوب حراج زد و به جرم تکفیر شیعیان و آواره کردن امثال این کارگر بینوا و حتی دختر و دامادش، آتش جهنم را برای خودش خریده، ولی حالا بیشتر نگران ابراهیم و محمد بودم که نه از روی عقیده و نه به هوای عشق زنی که به طمع حقوق و سهمالارث 🌴نخلستانها🌴، با وهابیگریهای پدر و برادارن نوریه همراه شده و میترسیدم که آنها هم از دست بروند که آسید احمد از مجید سؤال کرد:
_«پدر و مادر شما چطور؟ باهاشون ارتباط دارید؟»
و دلم برای چشمان غمگین مجید آتش گرفت 😔که مظلومانه به زیر افتاد و با صدایی که بوی غم میداد، زمزمه کرد:
_«پدر و مادرم سال 65 تو بمبارون تهران شهید شدن.»😔
و آسید احمد باور کرد که حقیقتاً من و مجید در این شهر غریب افتادهایم که نفس بلندی کشید و با گفتن
_«لا حول و لا قوه الا بالله!»😞
اوج تأثرش را نشان داد و دلش نیامد دل شکسته مجید را به کلمهای تسلی ندهد که به غمخواری قلب صبورش، ادامه داد:
_«پسرم! اگه تو این دنیا هیچ کس رو نداشته باشی، تا #خدا رو داری، تنها نیستی!»
و نمیدانم از اینهمه غربت و بیکسی ما، چه حالی شد که با صدایی سرشار از احساس، من و مجید را مخاطب قرار داد:
_«ببینید چه شبی تو چه مجلسی وارد شدین! اینهمه دختر و پسر شیعه و سُنی تو این شهر بودن، ولی امشب امام زمان (علیهالسلام) اجازه دادن تا شما دو نفر تو مجلسش خدمت کنید! پس قدر خودتون رو بدونید!»😊
و دلم را به چه جایی کشید که من همچنان دلم در هوای حضور امام زمان (علیهالسلام) پَر میزد که مامان خدیجه با هوشمندی دنبال حرف شوهرش را گرفت:
_«دخترم! من میدونم که به اعتقاد اکثریت علمای اهل سنت، امام زمان (علیهالسلام) هنوز متولد نشده و شما عقیدهای به تولد اون حضرت تو همچین شبی ندارید، ولی تو خانمی کردی و امشب همه جوره زحمت کشیدی! قربون قدمهات عزیز دلم!»☺️
و شاید به همین بهانه میخواست از تمام روزهایی که در جلسات روضه و دعا همراهش بودم، تشکر کرده و از امشب از همراهیاش معافم کند، ولی من دیگر دلم نمیآمد دل از چنین نیایشهای عارفانهای بردارم که با لبخندی شیرین، شورش عشقم را به نمایش گذاشتم:
_«ولی من خودم دوست دارم تو این مراسمها باشم، امشب هم خیلی لذت بردم!»😊
و نه فقط چشمان مامان خدیجه و آسید احمد 😳😳که نگاه مجید هم مبهوت😧 فوران احساسم شد و من دیگر نتوانستم تبلور باور تازهام را پنهان کنم که زیر لب زمزمه کردم:
_«نمیدونم شاید نظر اون عده از علمای اهل سنت که معتقدن امام زمان (علیهالسلام) الان در قید حیات هستن درست باشه!»😊
نگاه مجید به پای چشمانم به نفس نفس افتاد، آسید احمد در اندیشهای عمیق فرو رفت و مامان خدیجه به تماشای
🎀 #شهادت_عاشقانهام🎀 پلکی هم نمیزد و من با صدایی که هنوز بوی گریه میداد، ادامه دادم:
_«آخه... آخه امشب من احساس کردم وقتی باهاشون صحبت میکنیم، حقیقتاً #حضور دارن، چون اگه ایشون هنوز به دنیا نیومده باشن، دل مردم انقدر باهاشون ارتباط برقرار نمیکنه...»☺️😍
و دیگر چیزی نگفتم که نمیخواستم به اعتبار احساسم، به عقیدهای معتقد شوم و دیگر نفسی برای مباحثه نداشتم که در سکوتی ساده فرو رفتم که همین شربت شهد و شکری که امشب از جام جملات آسید احمد در وصف اتحاد شیعه و سُنی نوشیده بودم، برای تسلای خاطر بیقرارم کافی بود و با چه حال خوشی به خانه خودمان بازگشتیم 😍😍که باور کرده بودیم به لطف پروردگار، در سایه حمایت خانوادهایی خدایی قرار گرفته و با چه آرامش شیرینی به خواب رفتیم.💞
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_دویست_وهشتاد_وسوم
چه افسانهای بود این منظره تنگ غروب ساحل خلیج فارس🌅 در این بعد از ظهر بلند تابستانی که در اوج گرمای آتشینش،☀️ عین بهشت بود. امواج دریا همچون معجون عسل، زیر شعله خورشید به جوش آمده و فضای ساحل را آکنده از عطر گرم آب میکرد. چشمم به طنازی خلیج فارس بود و گوشم به آوای زیبای کلام همسرم که حقیقتاً از نغمه مرغان دریایی و پژواک امواج دریا هم شنیدنیتر بود و چه آهنگ عاشقانهای برایم میزد که زیر گوشم یک نفس زمزمه میکرد:
_«الهه جان! نمیدونی چقدر دوستت دارم! اصلاً نمیتونم بگم چقدر برام عزیزی! نمیدونم چی کار کردم که خدا تو رو بهم داد! 😊😍هر چی فکر میکنم، هیچ ثواب عجیب غریبی تو زندگیام انجام ندادم که پاداشش، یه زنی مثل تو باشه!»
از اینهمه شکسته نفسی عشقش به آرامی خندیدم و خواستم به شیطنتی شیرین سر به سرش بگذارم که پاسخ دادم:
_«اتفاقاً منم هر چی فکر میکنم نمیدونم چه گناهی کردم که خدا تو رو نصیبم کرد!»😜😁
و آنچنان با صدای بلند خندید😂 که خانوادهای که چند قدم آنطرفتر نشسته بودند، نگاهمان کردند👀 و من از خجالت سرم را پایین انداختم🙈 و او از شرارتم به قدری لذت برده بود که میان خنده تشویقم کرد:
_«خیلی قشنگ بود! واقعاً به جا بود! آفرین!»😂👏👏
و من میخواستم خندهام 😁😅را از نگاه نامحرمان پنهان کنم که با دست مقابل دهانم را گرفته و آهسته میخندیدم،🙊😁 ولی کم نمیآورد که به نیم رخ صورتم چشم دوخت و عاجزانه التماس کرد:
_«پس تو رو خدا یه وقت استغفار نکنی که خدا اون گناهت رو ببخشه و منو ازت بگیره ها! تا میتونی اون گناه رو تکرار کن که من همینجوری کنارت بمونم!»😂😝😂
و باز صدای شاد و شیرینش در دریای خنده گم شد و من که سعی میکردم بیصدا بخندم، از شدت خنده، 😂اشک از چشمانم جاری شده و نفسم بند آمده بود که این بار من التماسش کردم:
_«مجید تو رو خدا بسه! انقدر منو نخندون!»😂
و او همانطور که از شدت خنده صدایش بُریده بالا میآمد، جواب داد:
_«تو خودت شروع کردی! من که داشتم مثل بچه آدم از عشق و احساسم میگفتم!»😌😂
از لفظ «بچه آدم!» باز خندهام گرفت و به شوخی تمنا کردم:
_«آخ، آره! خیلی حیف شد! نمیشه بازم برام از عشقت بگی؟»😉
و من هنوز صورتم غرق خنده بود که نقش شادی از چشمان زیبایش محو شد، مثل همین لحظات سرخ غروب به رنگ دلتنگی در آمد و همانطور که محو نگاهم شده بود، به پای خنده های پُر نشاطم، حسرت کشید :
_«الهه! خیلی دلم برای خنده هات تنگ شده بود! خیلی وقت بود ندیده بودم اینطور از تهِ دلت بخندی!»😍
و به جای خنده، صدایش در بغضی بهاری نشست و زیر لب نجوا کرد:
_«خدایا شکرت!»😇
که حالا بیش از یک ماه بود که بر خوان نعمت پروردگارمان، در خانه مرحمتی آسید احمد و زیر پَر و بال محبتهای مامان خدیجه، آنچنان خوش بودیم که جای جراحتهای جانمان هم التیام یافته و دیگر در قلبمان اثری از غم نبود که من هم نفس بلندی کشیدم و گفتم:
_«مجید! تا حالا تو زندگیام انقدر شاد و سرِ حال نبودم!»☺️😍
صورتش دوباره به خندهای لبریز متانت گشوده شد و جواب داد:
_«منم همینطور! این روزها بهترین روزهای زندگیمونه!»
و خدا میخواست نعمتش را بر ما تمام کند که حالا با رسیدن ششم تیر ماه، حقوق معوقه اردیبهشتماه پالایشگاه هم به حساب مجید واریز شده 😊و توانسته بود تمام قرض آسید احمد را دو دستی تقدیمش کند.☺️❤️
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah