eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
930 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
328 فایل
✅ ارتباط با خادم کانال: @khadem_heyaat جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
Shab03Moharram1396[03].mp3@MeysamMotiee_ir
زمان: حجم: 10.18M
🏴 🔻ازهمه خوردم نبودی بابا 😭 🔺من همیشه سربارم برای 😭 🎤حاج 😭 روضه طوفانی سه ساله ارباب وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#سیدتی‌رقیه😔 امشبی را شه دین در بغلم مهمان است... مکن ای صبح، طلوع... 😭رقیه جان کربلای #اربعین
[WWW.FOTROS.IR]ma97072002.mp3حاج محمود کریمی
زمان: حجم: 14.76M
دیگه بس که کشیدن ،مویی نمونده دیگه بس که زدن به روم،رویی نمونده دیگه بس که پی تو،پایی نمونده اما خیالت تخت خیلی حواسم بود پیش خیللللللیییی 😭😭😭 🎤حاج 😭نوحه و روضه ‼️جگر آدم میسوزونه 😭رقیه جان کربلای ما رو امضا کن 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
یا #فاطمه، دلم ڪه میگیرد، از شلوغےِ دنیا ڪه ڪلافه میشوم ، همیشه تو هستے و دستهایَت ! و منے ڪه بچگانه
03 Shab1 Rabie95 heiatamdar mashhad.mp3کربلایی حسین طاهری شب۱ ربیع الاول هیئت علمدار مشهد
زمان: حجم: 5.77M
🔻مگه میشه شهادت امام و امام باشه نخونیم...🔺 نمیره روضه ی تو از یادم نفس زدی از نفس افتادم کاشکی بودم مینو اون جواب شو میدادم😭 از بچگی آقام دیگه زمین گیر شد با روضه ی ، امام حسن شد😭 🎤کربلایی 🔺شور روضه ای 📌پیشنهاد دانلود 👈 ، اند... 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #بیست_وهشتم و سعد🔥 دوست نداشت م
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ مضطرب از من پرسید _بیماری قلبی داره؟😥 زبانم از دلشوره به لکنت افتاده.. 😰و حس میکردم سعد🔥 در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی🌸 التماس میکردم _تورو خدا یه کاری کنید! و هنوز کلامم به آخر نرسیده،.. سعد دستش را با قدرت در 🌸سینه مصطفی🌸 فرو برد،..😡🔪 ناله مصطفی در سینه اش شکست و ردّ خون را دیدم😳😰😱 که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.😱😱 هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده.. و سعد آنچنان با لگد به سینه مجروحش کوبید که روی زمین افتاد..😱😰 و سعد از ماشین پایین🏃‍♂️ پرید... چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت،.. درِ ماشین را به هم کوبید.. و نمیدید من از وحشت نفسم بند آمده است😱😰 که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده.. و آنچه میدیدم باورم نمی شد.. که مقابل چشمانم مصطفی در خون دست و پا میزد😭😱 و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.😵😰 سعد ماشین را روشن کرد.. و آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم😱😭 _چیکار کردی حیوون؟😰😱😭 نگه دار من میخوام پیاده شم! و از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم زد😡👋 که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانه ام از درد آتش گرفت و او دیوانه وار نعره کشید _تو نمیفهمی این بی پدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟! 🔥احساس میکردم از دهانش میپاشد.. 🔥 که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم...😱😭 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah