🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃 قسمت #هشتم #هوالعشق #علی_نوشت سرم را بالا اوردم دکتر مرادی را
🍃🌺رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #نهم
#هوالعشق
#علی_نوشت
به بیمارستان برگشتم
تا از حال فاطمه باخبر شوم با اصرار من خانواده را به خانه فرستادم و خودم به اتاق فاطمه رفتم اما٬#خالی بود.😟
به سرعت به سمت پرستاری دویدم و از او پرسیدم که گفت:
خانواده اش اورا مرخص کرده اند
اما مگر حالش کامل خوب شده بود؟
سریعا سوار ماشین💨🚕 شدم و به سمت خانه فاطمه حرکت کردم٬بعد از دقایقی رسیدم و زنگ در را فشردم٬ دستانم سرد شده بود نمیدانم چرا..
در را باز نکردند
هر چقدر کوبیدم باز نشد٬اه لعنت به من.
همانجا نشستم و به گوشی فاطمه زنگ زدم نامش را که دیدم قلبم درد گرفت٬خاموش بود...
۲ساعتی جلوی در استادم که پدر فاطمه در را باز کرد روبه رویم امد
-اینجا چیکار داری؟مگه دخترم نگفت برو😠
-سلام٬حالشون چطوره؟😥
-خوبه به نگرانی تو نیازی نداره ببین فکر نکن خدا فقط واسه توعه بچه بسیجی خدای دختر منم هست ٬ها چیه فکر کردی دخترم با نذر و نیازای مسخرتون برگشته؟😏😠
-اقای پایدار لطفا اجازه بدید حرف
بزنم😞✋
-اجازه نمیدم دخترمو داغون نکردی که کردی حالا واسه من اومدی اینجا که چی ؟دیگه نبینمت این دور و برا ٬رابطه شماهم تا ۲هفته دیگه تموم میشه و صیغه محرمیت مسخرتون باطل٬دیگه هم فاطمه نیست که...
من خوب میدونم تو زورش کردی اسم دومشو این بزاره الان دیگه سوهاست😏 دیگه هم ترویادش نمیاد٬اگر هم یادش بیاد فایده ای نداره چون تا اونموقع با شوهرش امریکاست😎😏 توهم همینجا بمونو یه دختر پارچه پیچ شده پیدا کن که بشینه کنج خونه کهنه بچتو بشوره٬
از عصبانیت😡 سرخ شده بودم نمیدانستم چه بگویم که در #بسته شد..
به تمام مقدساتم توهین کرده بود اما به خاطر فاطمه ام حرفی نزدم
او چه سوها چه فاطمه تمام وجود من است حتی این اسم زیبا راهم خوذش انتخاب کرد٬خودش..
فکر اینکه با ان پسر مفنگی بی غیرت میخواست به انریکا برود مرا میسوزاند
٬فکر ....نه خدایا نههه.....😰
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده؛ نهال سلطانی
#بهترین_حادثه_میدانمت
#عاشقانه_ای_برایت
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #دهم
#هوالعشق
#مجنون_بی_لیلی
#سوها_نوشت
فردا شب شهادت حضرت زهــ🌸ــرا نامی بود
به این دلیل تلویزیون چیزی نداشت ٬سرور را به ماهواره وصل کردم و به تماشای فیلمی کمدی نشستم..
-مامان
-جانم
-تاکی این دستگاه های لعنتی باید باشن؟
-تاوقتی که خوب خوب بشی
-چرا من هیچی یادم نیست چرا اون پسرو..🙁
-بسه سوها٬گفتم درموردش حرف نزن٬کیوان فرداشب میاد خواستگاریت خیلی بده اگه راجب پسری دیگه حرف بزنی.😏😌
-مامان ولی نمیدونم چرا حس خوبی نسبت به کیوان ندارم😐😟
-حستو بیخیال شو ٬وقتی باهاش ازدواج کنی میرین امریکا و عشق و حال اصلا اینا دیگه فراموشت میشه سوها
و من فکر میکردم و فکر میکردم
٬اما چرا به پاسخی نمیرسیدم هرجقدر درذهنم پسری علی نام را جستجو میکردم نمیافتمش٬نگاهش خیلی اشنا بود اما حضورش درزندگی من٬آن هم با ان شکل وقیافه تعجب برانگیز بود.😣
دراتاقم نشسته بودم٬
دستگاه ها به اجبار من برداشته شده بودند و فقط کپسول اکسیژنم مانده بود٬
باتلفن📱 همراهم را بازی میکردم و زیر و رویش میکردم تا شاید نشانی از بی نشانی های ذهنم پیدا کنم که چشمم به یک شماره خورد که به این اسم سیو شده بود.
-اقا علیم😍
بدون وقفه شماره را گرفتم و تنها این صدارا شنیدم
-دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد .the mobail this is of
باخود گفتم اگر رابطه اش بامن نزدیک نبوده پس چرا علی من ان را نوشتم و اگر بوده حال چرا خاموش است؟ 😟پس حتما اوهم مرا فراموش کرده..
نمیدانم چرا انقدر حس خوب نسبت به او دارم...
امشب قرار است کیوان برای خواستگاری به خانه ما بیاید
با اصرار مادرم کت و دامنی تنگ و کوتاه پوشیدم و موهایم را باز گذاشتم. چه حال بدی 😣 داشتم انگار داشتم درون مرداب میرفتم نمیدانم چرا!!
حالم بدتر و بدتر میشد نفسم سخت بالا می آمد و سرم گیج میرفت٬زنگ در فشرده شد و من تمام محتویات معده ام را بالا اوردم٬
مادرم مراصدا میزد اما پاهایم توان نداشت٬ناخود آگاه به سمت در کشیده شدم و در را قفل کردم 🔐کلید راهم رویش گذاشتم٬
مادرم به در میکوبید
و پدرم صدایم میزد باهربار کوبیدن در نفسم تنگ تر میشد و قلبم فشرده تر ٬زانوانم خم شد و روی زمین افتادم هرچقدر بادست دنبال کپسولم میگشتم پیدایش نمیکردم و تنها صدای در را میشنیدم و سیاهی مطلق...
ساعت:سه و چهل دقیقه شب
-تو کی؟تو.. چی؟تو...
و با وحشت 😰از خواب پریدم
٬سریع اباژور کتار تختم را روشن کردم ٬کپسول را پیدا کردم و ماسک را بردهانم گذاشتم ٬عرق سردی روی پیشانیم نشسته بود خوابم جلوی چشمانم ظاهر شد
🌺٬مردی نورانی اما غمگین جلویم امد در خواب فقط نگاه میکردم ٬گفت
-به کنار من بیا تا اشکار شود هرانچه نمیدانی به دیدنم بیا که منتظرت هستیم.فقط راه بیفت که دیر نشود٬٫#خیلی_زود_دیر_میشود
حرکاتم دست خودم نبود
سریع لباسی پوشیدم موهایم را جمع کردم و شالی روی سرم انداختم٬سوئیچ ماشینم را از روی پاتختی برداشتم ٬ارام در را باز کردم و پله هارا ارام پایین امدم سریعا به پارکینگ رفتم و ریموت رافشردم ٬پا روی گاز گذاشتم و لاستیک ها از جا کنده شد
٬نمیدانستم به کجا میروم
شب بود جایی مشخص نبود فقط به حرف های ان مرد نورانی فکر میکردم ٬بیا٬منتطرت هستیم!چه کسی منتطرم بود؟احساس کردم نیرویی مرا هدایت میکند ٬از دور نور سبزی دیدم به ان سمت فرمان را کج کردم ٬
خود را روبه روی مسجدی یافتم ٬روی تابلو راهنما نوشته بود٬ #حرم_حضرت_شاه_عبدالعظیم_حسنی
دست هایم سر شد
نفسم بریده بریده بود٬ماشین را پارک کردم٬شلوغ بود٬انگار مراسمی برپاست ٬خانمی صدایم کرد و چادری به رنگ فیروزه ای به دستم داد و گفت
-این رو بپوشید حرم حرمت خاصی داره عزیزم
با لحنش ارام شدم
چادر سرکردن بلد نبودم اما روی سرم انداختم قدم هایم به سمت حرم میرفت٬انگار حمعیت کنار میکشیدند تا من رد شوم ٬چون خیلی سریع به ضریح رسیدم٬
صدای مداحی می آمد
تازه یادم امد امشب شب شهادت #حضرت_زهرا بود....
🌺🍃ادامه دارد...
نویسنده: نهال سلطانی
#دست_از_تو_نمیکشم
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
#یاحسن
#یازهرا
در کـوچـــه ها بــــرای خودت گریه میکنی
یک عـمــر پــا به پــای خودت گریه میکنی
ســی ســال میشــود که تو در هیئت دلت
با ذکــر روضـــــه های خودت گریه میکنی
تـنـهــا خــودت بـرای خـودت سینه میزنی
در مـحـضـــــر خــدای خودت گریه میکنی
سـیـلـی چـرا؟ هجــوم چـرا؟ ناســزا چـرا؟
بـا ایـن چـــرا چـــرای خودت گریه میکنی
با تو فقط نه شهر، که این خانه خائن است
از بــخــت بی وفـــای خودت گریه میکنی
این روضه های لَختـه شده، داغ مادر است
با تـــشـــــت در بـلای خودت گریه میکنی
تشت و حسین و زینب و...ذهنتکجاپرید؟
بـا یـا اَخــــــا اَخــــای خودت گریه میکنی
#امیرعظیمی
#ای_غریب_دروطن_یاحسن🥀
#دوشنبه_هاے_امام_حسنی💔
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#منطقی_به_نام_سقیفه 3️⃣ 🎤حجت الاسلام #حامد_کاشانی 👌پیشنهاد دانلود #ادامه_دارد .... #ریشه_محبت 🌙هر
[WWW.MESBAH.INFO]Rooz-29-Safar1399[Manteghi-Be-name-saghife].mp3
4.55M
#منطقی_به_نام_سقیفه 4️⃣
🎤حجت الاسلام #حامد_کاشانی
👌پیشنهاد دانلود
#ریشه_محبت
🌙هر شب یک ذکر توسل به حضرت❤️ مادر❤️
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#️⃣ #حضرت_زهرا سلام الله علیها 🎵 #اشک_یاس 3️⃣ نبیند کاش زینب روی دوشم ز تابوتش بریزد خون تازه...😭
05-Karimi-Ashke-Yas.mp3
1.98M
#️⃣ #حضرت_زهرا سلام الله علیها
🎵 #اشک_یاس 4️⃣
#مادر !! خونمون این طرفه ، کجا میری؟؟ بیا بیا 😭😭
چیزی تا خونه نمونده جون بابا راه بیا...😭
🎤حاج #محمود_کریمی
👌پیشنهاد دانلود
#ریشه_محبت
🌙هر شب یک ذکر توسل به حضرت❤️ مادر❤️
🏴 @asheghaneruhollah
#دو_خط_روضه
دِلـــــــــی تاریــــکه، کوچــــــه ای باریکه
دست یک حرومـی به، یه صورتـی نزدیکه
#دو_خط_روضه
یه مـــــادر غــمگـیـن ، یه دست سنـگـیـن
جلو چشمای حسـن، مادرش افتـاد زمیـن
[WWW.MESBAH.INFO]Shab-Shahadat-Emam-Hasan-Mojtaba1399[05].mp3
10.22M
روزای هفته وقتی
به #دوشنبه میرسه دل گیر تره انگار....
خدا میدونه میسوزم
مغیره را که میبینم تو شهر هربار....
سرم سنگینه سنگینه
#غرورم له شده اینجا 😭😭
با صورت رو زمین افتاد
تو این #کوچه رو این خاک ها....😭
🎤حاج #امیر_کرمانشاهی
💠اشک چشمی آمد، التماس دعاااا
#امام_حسنی_ام_الحمد_الله
#ریشه_محبت
🌙هر شب یک ذکر توسل به حضرت❤️ مادر❤️
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#دانشمند_هسته_ای #شهید_فخری_زاده تا چند هفته قبل، خیلی از ما، حتی یک بار هم نامِ #شهید_محسن_فخری_زا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسته شدی؟صحبت های شهید حسن باقری درباره اینکه چرا آدم از انجام کاری خسته می شود را بشنوید _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ✍️ #چله_حدیث_کسا روز🔟 به نیابت از #شهید_حسن_باقری نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ و رفع بیماری منحوس،بلا و گرفتاری حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه #یا_زهرا بگو، شروع کن✋ 🕌 #چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله #براےهم_دعــــــاڪنیـــمـ 📌👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇 🏴 @asheghaneruhollah
#شهید_مدافع_حرم
#ابو_الایتام
#حاج_سید_محمد_تقوی_فر
بنا به توصیه شهید، خانهاش در روستای ابودبس که داراي يك حسينیه بزرگ، سه مغازه و دو سوئيت بود به امرخير و مرکز عام المنفعه مردمی اختصاص پيدا كرد، به دليل اينكه از ۵ دختر محروم منطقه سرپرستی و حمايت میكرد پول حاصل از درآمد نخلستان ۵ هکتاری او هم وقف ايتام شد، زماني كه ميفهميد يكي از دوستانش وضعيت خوبي ندارد از فروشگاه برنج، قند و شكر و حبوبات ميخريد و سعي ميكرد با روشهايي خاص مانند اينكه به آن فرد به شوخی میگفت: گفتم اگر براي شما شيريني بياورم قندتان بالا میرود و احساس كردم كه اين موادغذايي بهتر است به آن خانواده كمك میكرد.
شهید حمید تقویفر🌹
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍️ #چله_حدیث_کسا
روز1️⃣1️⃣
به نیابت از #شهید_مدافع_حرم_حاج_سید_محمد_تقوی_فر
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ و رفع بیماری منحوس،بلا و گرفتاری
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🕌 #چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله
#براےهم_دعــــــاڪنیـــمـ
📌👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
🏴 @asheghaneruhollah
#قرار_روزانه
#سلام_امام_زمانم✋
ما عهد کردهایم به هر بزم روضهای
اول برای روز ظهورت دعا کنیم ...
▪️اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
▫️منتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیها
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍️ #چله_حدیث_کسا
روز3️⃣1️⃣
به نیابت از #شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ و رفع بیماری منحوس،بلا و گرفتاری
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🕌 #چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله
#براےهم_دعــــــاڪنیـــمـ
📌👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
🏴 @asheghaneruhollah
4_5823362907571749704.mp3
10.38M
«وصیٺنآمہ
شهیدمدافعحرمبابڪنورےهریسـ»
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍️ #چله_حدیث_کسا
روز3️⃣1️⃣
به نیابت از #شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ و رفع بیماری منحوس،بلا و گرفتاری
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🕌 #چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله
#براےهم_دعــــــاڪنیـــمـ
📌👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
🏴 @asheghaneruhollah