eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
596 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از راه‌های نجات انسان از گناه، پناه بردن به امام زمان علیه‌السّلام است. ايشان به انتظار نشسته‌اند تا كسی دستش را به سمتشان دراز كند، تا ايشان او را هدايت كنند.
💠دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان💠 اللهمّ قوّنی فیهِ على إقامَةِ أمْرِكَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُكْرَكَ بِكَرَمِكَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْكَ وسِتْرِكَ یـا أبْصَرَ النّاظرین. خدایا نیرومندم نما در آن روز به پا داشتن دستور فرمانت و بچشان در آن شیرینى یادت را و مهیا كن مرا در آنروز راى انجام سپاس‌ گذاریت به كـرم خودت نگهدار مرا در این روز به نگاه‌ داریت و پرده‌ پوشى خودت اى بیناترین بینایان. @asheghaneruhollah
04.mp3
15.1M
✅ جزء چهارم 4⃣ قرآن کریم... ⭕️ در ماه مبارک رمضان هر روز یک جزء از قرآن 🚩@asheghaneruhollah
4_5956447417040635880.pdf
1.31M
✅ جزء چهارم 4⃣ قرآن کریم... ⭕️ در ماه مبارک رمضان هر روز یک جزء از قرآن 🚩@asheghaneruhollah
💌 در کنار هم 🔹 طبخ غذای گرم فطار و توزیع در بین نیاز مندان با هزینه هر پرس ۱۰ هزار تومان ▫️شما هم می‌توانید با پرداخت هزینه هر تعداد پرس غذا در این امر پر خیر و برکت مشارکت نمایید. 💳 شماره کارت: 6273-8110-4509-9907 بنام موسسه جهادی شمیم حضرت ولیعصر (عج) 📱لطفا با ارسال این عکس و متن به دوستان خود در این امر پر خیر و برکت شریک شوید. 💖@shamimevaliasr
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
💞☘️بسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘️💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی 🇮🇶 #تنــها_میان‌_داعش 💣قس
💞☘️بسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘️💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت اجازه نداد حرفم تمام شود ڪه فریاد بعدی را سر من ڪشید _برو تو خونه! اگر بگویم حیدر تا آن روز، این طور سرم فریاد نڪشیده بود، دروغ نگفته ام ڪه همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد و ساڪت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم، ڪه بی‌رحمانه تنبیھم ڪرده بود،لحظاتی نگاهش ڪردم تا لحظه ای ڪه روی چشمانم را پرده ای از اشڪ گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد ڪه سرم را پایین انداختم، با قدمهایی ڪُند و ڪوتاه از ڪنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. احساس میڪردم، دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان ڪه هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت تر، شُڪی ڪه در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع ڪنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود، و تڪیه گاهی محڪم برای همه خانواده، اما حالا احساس میڪردم، این تکیه گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر ڪوچڪترش اعتماد ندارد. چند روزی حال دل من همین بود، وحشت زده از نامردی ڪه میخواست آزارم دهد و دلشڪسته از مردی ڪه، باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود ڪه همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره، ڪه همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشڪست. انگار فراموشش هم نمیشد ڪه هر بار با هم روبرو میشدیم، گونه هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنھان میڪرد. من به ڪسی چیزی نگفتم، و میدانستم او هم حرفی نزده ڪه عمو هر از گاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمی آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش ڪرده است. شب چهارمی بود، ڪه با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر ڪرده بودم ڪه اصلا نگاهش نمیڪردم، و دست خودم نبود ڪه دلم از بیگناهی‌ام همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود، ڪه حیدر از پشت پرده سڪوت همه این شب ها بیرون آمد و رو به عمو ڪرد _بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد. شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه ام ڪوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میڪرد، و طوری مصمم حرف زد، ڪه فاتحه آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش ڪند. باور نمیڪردم، حیدر این همه بیرحم شده باشد ڪه بخواهد در جمع آبرویم را ببرد. اگر لحظه ای سرش را می چرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میڪنم تا حرفی نزند. و او بی‌خبر از دل بی تابم، حرفش را زد _عدنان با ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون ڪار کنیم. لحظاتی از هیچڪس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. ؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، این طور بھانه بتراشد. بی اختیار..... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد @asheghaneruhollah
💞☘️بسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘️💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت بی اختیار محو صورتش شده، و پلڪی هم نمیزدم ڪه او هم سرش را چرخاند.و نگاهم ڪرد و چه نگاه سنگینی ڪه این بار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. نمیفهمیدم چرا این حرف‌ها را میزند، و چرا پس از چند روز، دوباره با چشمانم آشتی ڪرده است؟ اما نگاهش ڪه مثل همیشه نبود؛ اصلا مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم ڪرد ڪه برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بودن، تھمت ڪمی نبود ڪه به این سادگی ها به ڪسی بچسبد،یعنی میخواست با این دروغ،آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی ڪه من میشناختم، اهل تھمت نبود ڪه صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون ڪشید _من بی غیرت نیستم ڪه با قاتل برادرم معامله ڪنم! خاطره پدر و مادر جوانم، ڪه به دست بعثی‌ها شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تڪان داد، آن هم قلبی ڪه هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال میڪرد، چطور فهمیده و حیدر مثل این ڪه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش های عباس را با بی‌تمرڪزی میداد. یڪ چشمش به عمو بود،ڪه خاطره شهادت پدرم بی تابش ڪرده بود، یک چشمش به عباس،ڪه مدام سوال پیچش میڪرد و احساس میڪردم، قلب نگاهش پیش من است ڪه دیگر در برابر بارش شدید احساسش ڪم آوردم. به بھانه جمع ڪردن سفره بلند شدم و با دست هایی ڪه هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست، هرچه زودتر از معرڪه نگاه حیدر ڪنار بڪشم و نمیدانم چه شد، ڪه درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. یڪ لحظه سڪوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده، و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس میڪردم خنڪای شربت مقاومت حیدر را شڪسته ڪه با دستش موهایش را خشڪ ڪرد و بعد از چند روز دوباره خندید. صورتش از خنده و خجالت، سرخ شده و به گمانم گونه های من هم از خجالت گل انداخته بود ڪه حرارت صورتم را به خوبی حس میڪردم. زیر لب عذرخواهی ڪردم، اما انگار شیرینی شربتی ڪه به سرش ریخته بودم، بی‌نھایت به ڪامش چسبیده بود ڪه چشمانش این همه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید. انگار همه تلخی‌های این چند روز، فراموشش شده و با تھمتی ڪه به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید. چین و چروڪ صورت عمو هم، از خنده پُر شده بود ڪه با دست اشاره ڪرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم ڪنار حلیه، همسر عباس نشستم. زن عمو به دخترانش زینب و زهرا، اشاره ڪرد تا سفره را جمع ڪنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بھانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده، و همچنان نه با لب هایش ڪه با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چه خبر است، در سڪوتی ساختگی سرم را پایین انداخته... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد @asheghaneruhollah
‌ قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ گفتند: اى پدرِ ما آمرزش بخواه براى گناهان ما كه ما خطاكار بوديم .. یوسف ـ ۹۷ ✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدار شهید مدافع حرم در زمان حیات با بقیه الله الاعظم دیشب مستند بسیار زیبای « لشگر زینبی » که شرح دیدارهای امام خامنه‌ای با خانواده شهدای مدافع حرم بود از سیما پخش شد، نقطه عطف این مستند شرح حال پدر شهیدی بود ساده و بی آلایش که عطر صداقت کلامش را میشد از پشت قاب شیشه ای حس کرد که از پسر خود می‌گفت از وصیت های زیبایش، از اینکه تاریخ شهادتش را پیش از آن در تقویمش مشخص کرده بود و اما نقطه عطف ماجرا اینکه یادداشتی ۸۰ روز بعد از شهادتش پیدا کردند که در آن نوشته شده بود : « خدایا اگر خلق تو نمیدانند تو خود میدانی که من در سال ۱۳۸۱ هجری شمسی در شب یازدهم ماه مبارک رمضان توفیق ملاقات با حضرت حجت ابن الحسن ، امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) را داشتم .... » این هم شاهدی برآنکه ما برای زنده نگه داشتن دین عزیزمان از بهترین فرزندانمان گذشتیم نام بزرگوار این شهید مدافع حرم، اسماعیل خانزاده است ❤️ 🌱 @asheghaneruhollah
آن شهید عزیزی که پدرش در نزد امام خامنه‌ای از دیدار فرزندش در زمان حیات با صاحب الزمان عج گفت شهید اسماعیل خانزاده است و این هم تصاویر در رابطه با این شهید عزیز که در زمین بین زمینیان مجهلول و ناشناس بود ولی در میان اهل آسمان معروف « مجهولا فی الارض و معروفون فی السماء » ❤️ 🌱 @asheghaneruhollah
💠 دعای روز پنجم ماه مبارك رمضان💠 اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ الْقَانِتِينَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ أَوْلِيَائِكَ الْمُقَرَّبِينَ بِرَأْفَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. خدايا قرار ده مرا در اين ماه از آمرزش جويان، و از بندگان شايسته فرمانبردار، و از اولياى مقرّبت، به رأفتت اى مهربان ترين مهربانان. @asheghaneruhollah
4_5868707677634298035.mp3
14.35M
✅ جزء پنجم 5⃣ قرآن کریم... ⭕️ در ماه مبارک رمضان هر روز یک جزء از قرآن 🚩@asheghaneruhollah
4_5868707677634298036.pdf
1.29M
✅ جزء پنجم 5⃣ قرآن کریم... ⭕️ در ماه مبارک رمضان هر روز یک جزء از قرآن 🚩@asheghaneruhollah
💠 بسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 💠 رهبرمعظم انقلاب: عدّه‌ای هستند که در این شرایط حقیقتاً زندگی‌شان بسختی قابل گذران است، مردمی که توانایی دارند بایستی در این زمینه فعّالیّت وسیعی را شروع کنند. بخصوص که ماه رمضان در پیش است، ماه انفاق و ایثار. چه خوب است که یک رزمایش گسترده‌ای در کشور به وجود بیاید برای مواسات و همدلی و کمک مؤمنانه به نیازمندان. 🤝🤝مشارکت در طرح تهیه بسته مایحتاج نیازمندان توزیع در ایام ولادت _السلام 💚 شماره کارت 6037--9972--8594--7538 بانک ملی به نام علی کریمی درچه ❗️از اونجا كه همه ما اونقدر توان نداريم براي همين با كه در توان داريم حتي با ميتونيم توي اينكار شريك بشيم. پس یادتون باشه ✔️لطفا دوستان خودتون رو دعوت کنید ‼️توجه:دوستان پس از واریز حتما به آیدی زیر مبلغ واریز شده را اطلاع دهند... ✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d 🚩 @asheghaneruhollah
💠دعای روز ششم ماه مبارک رمضان 💠 اللهمّ لا تَخْذِلْنی فیهِ لِتَعَرّضِ مَعْصِیتِکَ ولا تَضْرِبْنی بِسیاطِ نَقْمَتِکَ وزَحْزحْنی فیهِ من موجِباتِ سَخَطِکَ بِمَنّکَ وأیادیکَ یا مُنْتهى رَغْبـةَ الرّاغبینَ. خدایا در این روز مرا به نفس سرکشم, وامگذار تا پی طغیان و نارضایتی تو روم و مرا با تازیانه خشم و غضبت ادب مکن، مرا از موجبات ناخرسندیت, بر کنار بدار، به حق مهربانی و نعمت نوازیت، ای نهایت آرزوی مشتاقان @asheghaneruhollah
4_5963042936324097327.mp3
14.96M
✅ جزء ششم 6⃣ قرآن کریم... ⭕️ در ماه مبارک رمضان هر روز یک جزء از قرآن 🚩@asheghaneruhollah