eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
598 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
275 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
✅۸ روز تا اربعین 🚩حسن حسن به لبم از نجف به کرببلا 🚩اگر که قسمت من اربعین حرم بشود #دوشنبه_ها_امام_حسنی_ام 🏴 @asheghaneruhollah
👈کمپین بزرگ 💠اربعین کرب و بلایم نبری میمیرم💠 🔺دل به عشق یوسف زهرا نهاده می‌رویم 🔻از نجف تا کربلا پای پیاده می‌رویم 🏴 @asheghaneruhollah
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 3⃣0⃣2⃣ کسانی که عرق شرم بر پیشانیِ یاجوج و ماجوج نشاندند و مقام استادی به جای آوردند. هر ثانیه که می گذشت پریشانی ام هزار برابر می شد و دانیال کلافه طول و عرضِ حیاط را متر می کرد. مدام آن چشمانِ میخ به زمین و لبخندِ مزین شده به ته ریشِ مشکی اش در مقابلِ دیدگانم هجی می شد. اگر دست آن درنده مسلکان افتاده باشد، چه بر سرِ مهربانی اش می آورند..؟؟ اصلا هنوز سری برایِ آن قامتِ بلند و چهارشانه باقی گذاشته اند؟؟ هر چه بیشتر فکر می کردم، حالم بدتر و بدتر می شد.. تصاویری که از شکنجه ها و کشتار این قوم در اینترنت دیده بود، لحظه ای راحتم نمی گذاشتم.. تکه تکه کردن ِیک مردِ زنده با اره برقی و التماس ها و ضجه هایش.. سنگسارِ سرباز سوری از فاصله ی یک قدمی آن هم با قلوه سنگ هایی بزرگتر از آجر.. زنده زنده آتش زدنِ خلبانِ اردنی در قفسی آهنی .. بستنِ مرد عراقی به دو ماشین و حرکت در خلاف جهت.. حسام.. قهرمانِ زندگی ام در چه حال بود؟؟ نفس به نفس قلبم فشرده تر می شد.. احساس خفگی گلویم را چنگ می زد و من بی سلاح فقط دعا می کردم. و بیچاره پروین که بی خبر از همه جا، این آشفته حالی را به پایِ شکرآب شدن بین خواهر و برادریمان می گذاشت و دانیالی تاکید کرده بود که نباید از اصل ماجرا بویی ببرد. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 4⃣0⃣2⃣ که اگر بفهمد، گوش هایِ فاطمه خانم پر می شود از گم شدنِ تک فرزندِ به یادگار مانده از همسر شهیدش.. باید نفس می گرفتم.. فراموش شده ی روزهایِ دیدار برادر، برق شد در وجودم. نماز.. من باید نماز میخواندم.. نمازی که شوقِ وجودِ دانیال از حافظه ام محوش کرده بود. بی پناه به سمت حیاط دویدم. دانیال کنارحوض نشسته و با کف دو دست، سرش را قاب گرفته بود. " یادم بده چجوری نماز بخوونم.. " با تعجب نگاهم کرد و من بی تامل دستش را کشیدم. وقتی برایِ تلف کردنِ وجود نداشت، دو روز از گم شدنِ حسام در میدان جنگ می گذشت و من باید خدا را به سبک امیر مهدی صدا می زدم. در اتاق ایستادم و چادرِ سفید پروین با آن گلهایِ ریز و آبی رنگش را بر سرم گذاشتم. مهرِ به یادگار مانده از حسام را مقابلم قرار دادم و منتظر به صورتِ بهت زده ی برادر چشم دوختم. سکوت را شکست " منظورت از این مهر اینکه میخوای مثه شیعه ها نماز بخوونی؟؟ " و انگار تعصبی هر چند بندِ انگشتی، از پدر به ارث به برده بود.. محکم جواب دادم که " آری.. که من شیعه ام و شک ندارم.. که اسلام بی علی، اصلا مگر اسلام می شود..؟؟ " و در چهره اش دیدم، گره ایی که از ابروانش باز و لبخندی که هر چند کوچک، میخِ لبهاش شد. " فکر نکنم زیاد فرقی وجود داشته باشه..صبر کن الان پروین رو صدا می زنم بیاد بهت بگه دقیقا چیکار کنی.." پروین آمد و دانیال تک تک سوال هایم را از او پرسید و من تکرار کردم آیه به آیه، سجده به سجده، قنوت به قنوت، شیعه گی را.. آن شب تا اذان صبح، شیعه وار نماز خواندم و عاشقی کردم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
«اربعین بهترین تعطیلات بچه هیاتی هاست.» با بهم ریختن همه ی قواعد دنیاے امروز. زدن به دریاے در عصر عافیت طلبی... یڪ بدون حساب و ڪتاب در دوران عقل حسابگر... چشیدن نیم خورده‌ے دیگران در زمانه‌ے وسواس هاے مالیخولیایی ... خوابیدن در همسایگی در روزگار ترور و وحشت... دوست داشتن بی دلیل دیگران در عصر و اضطراب... گویا این چند روز تمرینی برای شیوه‌ے در دوران حڪومت (عج) است. 🏴 @asheghaneruhollah
سهم ما بدها نشد این می روم سمتی که بغضم بشکند 🚩 👈به کلام:حجت الاسلام 🎤به نفس:کربلایی سعید 📆چهارشنبه2 آبان ماه ازساعت 20 📌اصفهان،درچه،بلوارشهدا (اسلام آباد)،کوی شهید بهشتی،پرچم هیئت 👌دوستان اطلاع رسانی شود ❌دوستان به زمان توجه فرمائید
تا می توانی در جوانی "پیر" شو، و خود را پیر کن قبل آنکه این روزگار با جاذبه های رنگارنگش پیــرت کند. و پیری بی رنگی است، و مقدمه ای برای "موتوا قَبل اَن تَموتوا" چرا که اگر مرگ فرا رسد دیگر مجال نیست. دیگر مجالی برای بال گشودن نیست. مجالی برای پرواز، پروازی به سرخی "شهـادت"، آنهم در مسلخ خونین حسینی که رنگ بوی کـربلا را دارد. و داد از این خسـران که ترا از کربلا بگیرد و کربلا را از تو....
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✡ مستند 🎯 قسمت هفتم: پروتکل‌های صهیون 📌پیشنهاد دانلود 👈ادامه دارد.... 👈 👇 🏴 @asheghaneruhollah
9⃣ امروز با مادرم داشتیم تو خیابون با ماشین می رفتیم سمت راستمون یک پیاده رو بزرگ بود که آسفالتی بود ک حتی ماشین هم رد میشد😁 یهو دیدم یک پژوپارس سفید گرفت روی دوتا دختر و بدجور ترسوندشون توی پژو هم دوتا پسر بودن و دوتا دختر☹️ یکم رفتیم جلوتر دیدم بله علت این حرکت این پسر با این ماشین ظاهر خراب این دختربود که نزدیک بود به قیمت جونش تموم شه😏 رفتیم جلوتر وایستادم گفتم اگر پژو بخواد غلطی کنه پیاده شم😐 یکم وایستادم اون رفت باز یک پراید دیگه اومد شروع به حرف زدن با اون دوتا خانم خلاصه به مادرم گفتم بریم بهشون تذکر بدیم (چون طبق نظر رهبری احتمال تاثیر_که یکی از شرایط امر به معروف و نهی از منکر است_در همه جا هست) 💠خلاصه دنده عقب گرفتم و مادرم تذکر رو دادن و اونم گفت باشه از این به بعد بیشتر مراقبم ✅این بخش صحبتم رو نمیخوام به همه نسبت بدم اما نسبت به اون افرادی که اینطور ظاهری رو انتخاب میکنن تا بتونن خودشون رو نشون بدن که حتی جانشون در خطر باشه افسوس میخورم☹️ اگر امروز اون ماشین زده بود به اون دختره الآن باید روی تخت بیمارستان می بود اون ماشینه هم پا به فرار و اون خانم هم باید درد می کشید هم باید از مالش میداد چرا؟ چون نتونست خودش رو جای دیگه ای پیدا کنه اومده با ظاهرنمایی و حجاب نادرست خود غیرواقعیش رو نشون بده👌 💠اینکه میگم برین استعدادهاتونو شکوفا کنین واسه اینه که درگیر اینطور کارهای سطحی نشین😊 ‼️ ادامه دارد.........↙️ 👈عضویت در 👇 🏴 @asheghaneruhollah
🏴 #توئیت_گردی / بی‌تدبیری مسئولان و سرگردانی زائران اربعین حسینی #اربعین 👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇 🏴 @asheghaneruhollah
سهم ما بدها نشد این می روم سمتی که بغضم بشکند 🚩 👈به کلام:حجت الاسلام 🎤به نفس:کربلایی سعید 📆چهارشنبه2 آبان ماه ازساعت 20 📌اصفهان،درچه،بلوارشهدا (اسلام آباد)،کوی شهید بهشتی،پرچم هیئت 👌دوستان اطلاع رسانی شود ❌دوستان به زمان توجه فرمائید
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 5⃣0⃣2⃣ اشک ریختم و خنجر به قلب، دراولین مکالمه ی رسمی ام با خدا، شهادت طلب کردم برایِ مردی که حالا به جرات می دانستم ، دچارش شده ام. صدای الله اکبر که از گلدسته ی مسجد، نرم به پنجره ی اتاقم انگشت کوبید، دانیال با گامهایی تند وارد شد و گوشی به دست کنارِ سجاده ام نشست. رنگِ پریده اش، درد و تهوع را ناجوانمردانه سیل کرد در تارو پودِ وجودم.. بی وزن شدم و خیره، گوش سپردم به خبری از شهادت و یا... اسارت. و دانیال نفسش را با صدا بیرون داد. " پیدا شد... دیوونه ی بی عقل پیدا شد. " پس شهادت، نجاتش داد. تبسم، صورتِ برادرم را درگیر کرد " سالمه.. و جز چندتا زخم سطحی، گرسنگی و تشنگی، هیچ مشکلی نداره.. " گیج و حیران، زبان به کام چسبیده جملاتش را چند بار از دروازه ی شنوایی ام گذراندم . درست شنیده بودم؟؟ حسام زنده بود؟؟ خدا بیشتر از انتظار در حقم خدایی کرده بود. دانیال گفت که در تماس تلفنی با یکی از دوستان، برایش توضیح داده اند که حسام دو روز قبل برایِ انجام ماموریت وارد منطقه ای می شود که با پیشروی داعش تحت محاصره ی آنها قرار می گیرد. و او وقتی از شرایطش آگاه می شود، خود را به امید نجات در خرابه ها مخفی میکند که خوشبختانه، نیروهایِ خودی دوباره منطقه را پس می گیرند و حسام نجات پیدا می کند و فعلا به دلیل ضعف بستریست.. من اشک دواندم در کاسه ی چشمانم از فرطِ ذوق.. پس می توانستم رویِ دوباره دیدنش حساب باز کنم.. سر به سجده در اوج شرم زده گی، خدا را شکر کردم.. این مرد تمامِ ناهنجاریِ زندگی ام را تبدیل به هنجار کرد.. و من تجربه کردم همه ی اولین هایِ دنیایِ اسلامی ام را با او.. قرانی که صدایش بود.. حجابی که به احترامش بود.. نمازی که نذر شهادت بود.. او مرد تمامِ نا تمامی هایم بود.. و عاشقی جز این هم هست..؟؟ ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 6⃣0⃣2⃣ چقدر خدا را شکر کردم که مادرِ فاطمه نامش، چیزی متوجه نشد و حسام بی سرو صدا، جان سالم به در برد. مدت کوتاهی از آن جریان گذشت و منِ تازه نماز خوان، جرعه جرعه عشق می نوشیدم و سجده سجده حض می بردم از مهری که نه "به" آن، بلکه "روی" اش تمرینِ بندگی می کردم. مُهری که امیرمهدی، دست و دلبازانه هدیه داد و من غنیمت گرفتمش از دالانِ تنهایی هایم. روزها دوید و فاطمه خانم لحظه شماری کرد دیدار پسرش را. روزها لِی لِی کرد و دانیال خبر آورد بازگشتِ حسامِ شوالیه شده در مردمکِ خاطراتم را.. و چقدر هوای زمستان، گرم می شود وقتی که آن مرد در شهر قدم بزند. دیگر می دانستم که حسام به خانه برگشته و گواهش تماس هایِ تلفنی دانیال و تاخیر چند روزه ی فاطمه خانم برایِ سر زدن به پروین و مادر بود. حالا بهار، سراغی هم از من گرفته بود. و چشمک میزد ابروهای کم رنگ و تارهای به سانت نرسیده ی سرم، در آینه هایِ اتراق کرده در گوشه ی اتاقم. کاش حسام برایِ دیدنِ برادرم به خانه مان می آمد و دیده تازه می کردم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
👈کمپین بزرگ #منم_اربعین_کربلام 🔺نمی دانم کجایی هستم، اما خوب می دانم 🔻هوایی هستم و آواره ای در مرز مهرانم 🏴 @asheghaneruhollah
🙏التماس دعا میگیم به اون کسایی که یواش یواش دارن ساکشونو جمع میکنن تا پیاده برن دست بوس آقا 🙏سلام عاشق التماس دعا، ما رو هم فراموش نکنید... یه زمانی کسی میرفت کربلا خیلی تو چشم بود ولی الان کسایی که جاموندن بیشتر تو چشمن😔 یا اباعبدالله(علیه السلام).... پایم که جامانده.... دلم را میفرستم به زیارت ارباب... انگار که قسمت نیست.... چشمانم کربلایی شوند.... امسال هم دلم راهی کربلا میشود.... 🌴درآن زمین که پناه تمام عالم بود فقط برای من روسیاه جا کم بود؟؟؟ 🌴هان ای کسانیکه به زیارت مولایمان شرفیاب می شوید:: از قول جاماندگان اربعین به مولایمان بگویید:::: 🌴ای آقایی که قوانین عبور رادرمرزهابه هم میزنی وقانون عاشقی راحاکم میکنی ! 🌴کنارپل صراط منتظر کرمت می مانیم تابیایی قوانین عبور راکناربزنی وعاشقانت را بی حساب عبوربدهی... 🌴 🙏(ازهمه دوستانی که زائرکربلاهستن التماس دعا داریم) 🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اربعین نمیری کربلا؟ 🔸پس این کلیپ رو ببین.... 🔻اولین نقطه ای که چشم زائران پیاده به حرم می افتاد 💠اگر شما هم اربعینی هستید با استفاده از هشتک در پست هاتون خادم اربعین حسینی باشید.💠 🔻ان شاء الله با این فعالیت تبلیغی دیگران را هم اربعینی کنید.🔺 🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚜نماهنگ زیبا و دیدنی با عنوان وعده عشاق تو بین الحرمین | عربی ، فارسی 🎤با نوای به همراه تصاویر زیبا از کربلای معلی و زائران اربعین حسینی 🍃 پیشنهاد دانلود 🏴 @asheghaneruhollah
••◾️▪️•▪️◾️•• . بازهم جامانده ام اما غمی نیست رفیقان می روند الحمــــــــدلله ... . #کربلاییا_مارو_یادتون_نره یاعلی مدد #بدرقه_زائرین_کربلا #جا_ما_نده_ایم 🏴 @asheghaneruhollah
track 04 (2).mp3
18.09M
در مجلس عزایش بیگانه ره ندادند ما را که راه دادند این دعوت است رفیق کرب و بلا دعوتی است پولی نیست❌... برات چیست⁉️ یک دعوت نیابتا ز ❤️ کربلا برو امسال ببر سلام حسن را به کربلای حسین✋ 🎤کربلایی 📌تک حماسی فوق العاده زیبا 👈پیشنهاد دانلود 🏴 @asheghaneruhollah
Untitled 10 (2).mp3
14.77M
✅پیشنهاد دانلود برا نرفته ها .... 😭😔 به خود دلم گرفته ببرم به دلم گرفته اشک چشمامو ببین دلم گرفته باز به یاد دلم گرفته میخوام همین 😭 یکی این حوالیه گریه کرد و آخرم 😔 خیلی وقته حرم نرفته خیلی هست دور و برم حرم نرفته😭 🎤کربلایی 📌شوراحساسی شنیدنی 👈برا 😔 🏴 @asheghaneruhollah
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 7⃣0⃣2⃣ هر روز منتظر بودم و خبری از قدم هایش نمی رسید. و من خجالت می کشیدم از این همه انتظار.. نمی دانم چقدر گذشت که باز فاطمه خانم به سبک خندان گذشته، پا به حریم مان گذاشت و من برق آمدنِ جگرگوشه را در چشمانش دیدم. و چقدر حق داشت این همه خوشحالی را.. اما باز هم خبری از پسرش در مرز چهار دیواریمان نبود.. چقدر این مرد بی عاطفه گی داشت. یعنی دلتنگ پروین نمی شد؟؟ شاید باز هم باید دانیال دور می شد تا احساس مردانه گی و غیرتش قلمبه شود محضِ سر زدن ، خرید و انجام بعضی کارها.. کلافه گی از بودن و ندیدنش چنگ می شد بر پیکره ی روحم.. روحی که خطی بر آن، تیغ می کشید بر دیواره ی معده ی سرطان زده ام. حال خوشی نداشتم. جسم و روحم یک جا درد می کرد. واقعا چه میخواستم؟؟ بودنی همیشگی در کنارِ تک جوانمردِ ساعات بی کسی ام؟؟ در آینه به صورتِ گچی ام زل زدم. باید مردانه با خودم حرف می زدم و سنگ هایم را وا می کندم. دل بستنی دخترانه به مردی از جنس جنگ، عقلانی بود. اما.. امایی بزرگ این وسط تاب می خورد. و آن اینکه، اما برایِ من نه.. منی که گذشته ام محو می شد در حبابی از لجن و حالم خلاصه می شد بنفس هایی که با حسرت می کشیدمش برایِ یک لحظه زندگیِ بیشتر که مبادا اسراف شود.. این بود شرایط واقعیِ من که انگار باورش را فراموش کرده بودم. و حسامی که جوان بود.. سالم بود.. مذهبی و متدین بود. و من ثانیه شماری برایِ مرگ را ندیده بودم.. اصلا حزب اللهی جماعت را چه به دوست داشتن.. خیلی هنر به خرج دهند، عاشقی دختری از منویِ انتخابیِ مادرشان می شوند آن هم بعد از عقد رسمی. دیگر می دانستم چند چند هستم و باید بی خیال شوم خیالات خام دخترانه ام را. و چقدر سخت بود و ناممکن، جمله ای که هرشب اعترافش می کردم رویِ سجاده و هنگام خواب. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 8⃣0⃣2⃣ دل بستن به حسام، دردش کشنده تر از سرطان، شیره ی هستی ام می مکید و من گاهی می خندیدم به علاقه ای که روزی انتقام و تنفرِ بود در گذشته ام. مدتی گذشت و من سرگرم می کردم قلبم را به شوخی های دانیال و مطالعات مذهبی ام. تا اینکه یک روز ظهر، قبل از آمدنِ دانیال، فاطمه خانم به خانه مان آمد. اما این بار کمی با دفعات قبل فرق داشت. نمی دانم خوشحال.. نگران.. عصبی.. هر چه که بود آن زنِ روزهایِ پیشین را یاد آور نمی شد. به اتاقم آمد و خواست تا کمی صحبت کند و من جز تکان دادنِ سر و تک کلماتی کوتاه؛ جوابی برایِ برقراری ارتباط در آستین نداشتم. در را بست و کنارم رویِ تخت نشست. کمی مِن مِن.. کمی مکث.. کمی مقدمه چینی.. و سر آخر گفتن جملاتی که لرزه به تنم انداخت. جملاتی از جنسِ علاقه ی پسرش امیر مهدی به دختری تازه مسلمان که اتفاقا سرطان معده هم دارد. جملاتی در باب ستایش این دخترِ سارا نام، که بیشتر شبیه التماس برایِ "نه" گفتن به پسرِ یک دنده و بی فکرش است.. جملاتی از درخواستی محض ناامید کردنِ حسام، که تک فرزند است.. که عروس بیمار است.. که عمر دستِ خداست اما عقل را حاکم کرده.. که پسر داغ و نابیناست.. که بگذرم.. و کاش می دانست که اگر نبضی می زند به عشقِ همین یگانه پسر است.. و من در اوجِ پریشانی و حق دادن به این مادرِ دلخسته، در دلم چلچراغ منور کردم که مرا خواسته.. هر چند نرسیدن سرانجامش باشد... آن روز زن از اجازه برایِ خواستگاری گفت.. از علاقه پسر و بیماریِ پیشرفته و لاعلاجِ من گفت.. از آروزها و ترس هایش، از شرمندگی و خجالتش در مقابل من گفت. و من حق دادم.. با جان و دل درکش کردم.. چون امیر مهدی حیف بود.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است