eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
606 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
278 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 🥳 همه چی از شروع شد ... از حسادتشون به ❤️ از حرص و ولعشون برا حکومت... 😒 رسید به کوچه و سیلی ...😔 به ماجرای 💔 رسید به جگر پاره پاره پسر ارشد خونه... حســن💔 به ....... رسید به 😭 رسید به... هنوزم ادامه داره... رسیده به خونِ دل دادنِ 😓 هنوزم ادامه داره ... از شروع شد... از مظلومیت ... حواسمون باشه انقلابیا این علی پسر و‌ پیـرو همون علیه... دشمناش همون دشمنان خون به دلش نکنیم :) غدیــ💚ــریم 😍✌🏻 ✅ @asheghaneruhollah
Fadaeian_Haftegi_971216_4.mp3
6.89M
🌼🌺شادمانه عید ولایت ،غدیرخم سرور و سالارم تموم زندگیم و من بهت بدهکارم یا علی مولاااا 🎤حاج غدیــ💚ــریم 😍✌🏻 ✅ @asheghaneruhollah
Fadaeian_Eyde_Ghadir_1397_1.mp3
23.09M
🌼🌺شادمانه عید ولایت ،غدیرخم عشق منو تو چه ماجرایی دارد این قصه چه شاهی چه گدایی دارد من بین صفا و مروه هم گویم ایوان نجف عجب صفایی دارد😍 🎤کربلایی غدیــ💚ــریم 😍✌🏻 ✅ @asheghaneruhollah
[WWW.MESBAH.INFO]Eyde-Ghadir[03].mp3
7.35M
🌼🌺شادمانه عید ولایت ،غدیرخم یامولا تویی یارم عمریه گدای دربارم از هرجای دنیا من بیشتر ایووون طلاتو دوست دارم ❤️ 🎤حاج غدیــ💚ــریم 😍✌🏻 ✅ @asheghaneruhollah
49.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼🌺شادمانه عید ولایت ،غدیرخم بارون رویای منه اییون نجف دنیای منه 😍❤️ 🎤حاج 🎤حاج 💠پیشنهاد ویژه دانلود غدیــ💚ــریم 😍✌🏻 ✅ @asheghaneruhollah
🌺مراسم جشن باشکوه عید غدیر 👈به کلام:حجت الاسلام 🎤به نفس: 📆چهارشنبه 30مرداد ماه1398 🕖ساعت 21/30 🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی ❤️دوستان اطلاع رسانی شود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب بیست و هفتم : #شهید_علیرضا_کریمی 👌شهیدی که
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب بیست وهشتم : #شهید_ابراهیم_هادی ‼️شهید ابراهیم هادی و #نگاه_به_نامحرم 🔻11 روز مانده به #محرم ✅ @asheghaneruhollah
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب بیست ونهم :#شهید_علی_صیاد_شیرازی ⤴️ #رانت و پارتی بازی شهید/قابل توجه مسولین 😡😡 🔻10 روز مانده به #محرم ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_دویست_وچهل_ودوم هنوز خماری دارو به تنم مانده و نمی‌دانستم چه بر سرم
🌴 🌴 حالا نه تنها از داغ حوریه که از جراحتی که به جان مجیدم افتاده بود، طاقتم تمام شده و طوفان گریه آسمان چشمانم را به هم پیچیده بود 😣😭و وقتی به خاطر می‌آوردم که هنوز از حال من و حوریه بی‌خبر است، تا مغز استخوانم می‌سوخت که می‌دانستم همه این درد و رنج‌ها ارزش یک تار موی دخترش را برایش ندارد و من چه بد امانت‌داری کردم که حوریه را از دست دادم و باز به یاد چشمان خواب و دهان بسته حوریه، ضجه‌ام بلند شد.😫😭 هر چه می‌کردم تصویر چشمان باریکش که به خواب نازی فرو رفته و دهان کوچکش که هیچ تکانی نمی‌خورد، از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت که دوباره ناله زدم: _«عبدالله! بچه‌ام از دستم رفت... عبدالله! دخترم رو ندیدی، خیلی خوشگل بود، خیلی ناز بود... عبدالله! دلم براش خیلی تنگ شده...»😭 و حالا بیش از خودم، بی‌تاب مجید بودم که هنوز باید خبر حوریه را هم می‌شنید که میان هق هق گریه به عبدالله التماس می‌کردم:😭🙏 _«تو رو خدا به مجید چیزی نگو! فعلاً بهش چیزی نگو! اگه بفهمه دِق می‌کنه، می‌خوام خودم بهش بگم...» چشمان مهربان عبدالله به پای این همه بی‌قراری‌ام از اشک پُر شده 😢و نگاهش از غصه حال خرابم به خون نشسته و باز سعی می‌کرد با کلماتی پُر مِهر و محبت آرامم کند. دوباره از شدت ضعف، حالت تهوع گرفته و چشمانم سیاهی می‌رفت و من دیگر این ناخوشی‌ها را دوست نداشتم که تا امروز به عشق حوریه همه را به جان می‌خریدم و حالا هر درد، نمکی بود که به زخمم می‌پاشیدند و داغ حوریه را برایم تازه می‌کردند. به گمانم ساعت از دو بامداد گذشته بود که بلاخره گرداب گریه‌هایم به گِل نشست و نه اینکه داغ دلم سرد شده باشد که دیگر توانی برای نالیدن و اشکی برای گریستن نداشتم و باز دلم پیش مجید بود که با صدای ضعیفم رو به عبدالله کردم: _«مجید کسی رو نداره. الان کسی تو بیمارستان بالا سرش نیس. تو برو اونجا، برو پیشش تنها نباشه. من کسی رو نمی‌خوام.»😢🙁 ولی محبت برادری‌اش اجازه نمی‌داد تنهایم بگذارد که باز اصرار کردم: _«وقتی مجید به هوش بیاد، هیچکس پیشش نیس. از حال منم بی‌خبره، گوشی منم خونه جا مونده. نگران میشه، برو پیشش...»😣😢 و حتی نمی‌توانستم تصور کنم که خبر این حال من و مرگ دخترش را بشنود که دوباره با دلواپسی تأکید کردم: _«عبدالله! تو رو خدا بهش چیزی نگو! اگه پرسید بگو الهه خونه اس، بگو حالش خوبه، بگو حال حوریه هم خوبه!»😢 که به اندازه کافی درد کشیده و نمی‌خواستم جام زهر دیگری را در جانش پیمانه کنم که باز تمنا کردم: _«بگو الهه خیلی دلش می‌خواست بیاد بیمارستان عیادتت، ولی بخاطر حوریه نمی‌تونست بیاد.»😣😢 و چقدر هوای هم صحبتی‌اش را کرده بودم که به ظاهر به عبدالله سفارش می‌کردم و در دلم حقیقتاً با محبوبم سخن می‌گفتم: _«بهش بگو غصه نخور! بگو الهه آرومه! بهش بگو یه جوری به الهه خبر دادم که اصلاً هول نکرد. بگو الانم حالش خوبه و منتظره تا تو برگردی خونه.»😢😒 و دلم می‌خواست با همین دستان ضعیف و ناتوانم باری از دوشِ دلش بردارم که از عشقم هزینه کردم: _«بهش بگو الهه گفت فدای سرت! بگو الهه گفت همه پولی که ازت دزدیدن فدای یه تار موت! بگو الهه گفت جون مجید از همه دنیا برام عزیزتره!»😢❤️ ⏪ ادامه دارد... رمان زیبای 📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍️ نویسنده:خانم 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 ✅ @asheghaneruhollah