eitaa logo
💘ساحل‌عــشــق💘
14.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
252 ویدیو
0 فایل
تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جذبه عشق
🌝 احیاء و عبادتِ شبِ نیمه شعبان در ادارکِ شب قدر تاثیر گذار است.حضرت آیة الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی حفظه الله تعالی ⚪️ @jazbeh_eshgh ⚪️ @jazbeh_eshgh
هدایت شده از تبلیغات
🌸🌸🌸
🟡 از حقوق کارمندی خسته شدی ❓😪 اینجا تو هم میتونی مثل خیلی از کسانی که با ما به درآمد ماهیانه رسیدن تو درآمد برسی و لذتشو ببری 🤩 📆💰 بدون معطلی روی لینک بزن و پستهای آخر رو با دقت ببین 🤩👇🏃🏻‍♂ http://eitaa.com/joinchat/2771648566Cc588dc0592 .
🌸🔗 اسد چیزی نگفت و منم برای اینکه بهش جواب پس ندم بیخیال رفتن به شکار شدم و تصمیم گرفتم برم کافه سعید (پسر عموم) تا وقتم بگذره!!! رفتم داخل ماشین نشستم که جمال اومد کنار پنجره و گفت: -ارباب نرید... حرفش تموم نشده بود که گفتم: +شکار نمیرم میخوام برم تا کافه سعید اینا... جمال که خیالش راحت شده بود لبخندی زد و گفت: -خب خداروشکر برید خوشبگذره!! +تو نمیای!؟ جمال بااینکه از بچگی تو خونه ی ما کار کرده بود ولی بدن ورزیده و قیافه ی خفنی داشت که کلی از دخترا براش دست میشکوندن!! از اونجایی هم که با جمال از بچگی بزرگ شده بودم تعارف باهام نداشتیم و جمال مکثی کرد و گفت: -دوست دارم بیام ولی سر و وضعم مناسب کافه ی بالا شهر نیست من نهایت برم قهوه خونه ی همین اطراف... تک خنده ای کردم و گفتم: +داداش ما که هم سایزیم بدو بریم یکی از لباسای منو بپوش بریم خوش بگذرونیم این یه روزو.. جمال شونه ای بالا انداخت و گفت: - موافقم دوباره از ماشین پیاده شدم و همراه جمال به سمت عمارت حرکت کردیم مامانم توی حیاط نشسته بود و مشغول سوهان کشیدن ناخنهاش بود که به محض دیدن من صدام زد: -سالار مادر؟!
🌸🔗 کلافه سر جام وایستادم و برگشتم سمتشو گفتم: + جانم؟؟ با سر اشاره کرد که برم نزدیکش میدونستم که باز قراره حرفای تکراری بزنیم بی حوصله گفتم: + مادر چیزی هست همین جا بگو باید برم کار دارم... جمال فکر کرد که مزاحمه و برای اینکه معذب نشه خواست بره که دستشو گرفتم و گفتمد +کجا؟! وایسا جمال نگاهی به من انداخت و گفت: - ارباب من میرم اونورتر وایمیستم شما حرفتون تموم شد بیا محکم تر دستشو گرفتم و گفتم : +چیز مهمی نیست که تو نخوای بشنوی تو هم از این موضوع باخبری   مامانم پوفی کشید و گفت: - هیچی کارت ندارم برو فقط شب زود برگرد مهمون داریم نبینم دیر بیای برای اینکه از دستش خلاص بشم و دیگه سوال نکنه کلافه سری به نشونه تایید تکون دادم و گفتم: + باشه چشم میام امر دیگه؟! پوفی کشید و دوتا ابروهاشو بالا داد و بدون جواب دادن به من مشغول ادامه ی کارش شد.. کار که چه عرض کنم سوسول بازی!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مبارک باد😍 ♡‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌᭄💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌♡‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌᭄💞♡‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌᭄💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌♡‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌᭄💞
تیشرت تخصص ماست🤩 هر چی بخوای اینجا هست اونم با نصف قیمت👇😱 💎 ⚡ 💎 ✨ 💎 🌟 💎 مخصوص خانم های خاص پسند😍 کیفیت بالا 🥳 تا تموم نشده عضو شو خرید کن😱👇 https://eitaa.com/joinchat/4166255056C5a31ecd287 https://eitaa.com/joinchat/4166255056C5a31ecd287 خرید بالای 2 تومان ارسال رایگانه 🥳
این کانال برای توعه که خاص پسندی🤩 https://eitaa.com/joinchat/4166255056C5a31ecd287 فروشگاه تیپوش محبوب ترین فروشگاه تیشرت 😁😎 و حرف اول میزنه👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به باباییت بگو کارمو بگو خیلی دوست دارمو خانوم سه ساله تو می‌دونی فقط چارمو خانوم سه ساله...
هدایت شده از تبلیغات گسترده پرگاس
پارت۱ من عامرم! حاجی بازاری معروفی که به ثروت و حجره‌های طلافروشیم تو بازارچه های تهران مشهور بودم. زندگیم خوب بود تا اینکه دوستِ قدیمیم رضا که ۱۰سال از من بزرگتر بود با زنش به مسافرت رفت و دختر ۱۸ساله‌ی کنکوریش رو پیشم امانت گذاشت! من که نمی‌تونستم خیانت در امانت کنم و از طرفی بودن زیر یه سقف با یه دختر نامحرم برای منی که حاجی بودم شایعه درست میکرد؛ شرط گذاشتم محرمم بشه!.. عقدموقتی دور از چشم رضا با دخترش خوندم که فقط بین من و حلما ( دختر رضا) مثل یه راز بود؛ شب اولی که حلما خونه‌ام خوابیده بود عادت شد. حالش به قدری بد شده بود و مثل مار به خودش میپیچید که ترسیدم چیزیش بشه و مجبور شدم دکتر ببرمش. وقتی نوبت دکترمون رسید با دیدنِ دکتر که فامیلِ نزدیک اوس‌رضا بود گند زدم و گفتم زنم...!! ادامه سرگذشت حلما و عامر ( ملکه‌حاجی )👇📵 https://eitaa.com/joinchat/1767834269Ca78f7f439e دکتر فضول تو کل فامیل خبرچینی کرد و عامر و حلمایی که مجبور میشن عقد دائم کنن!💍
زنم چند وقتی بود نمیزاشت نزدیکش بشم مدام ازم دوری میکرد و همش بهانه میاورد و خودشو توی اتاق پنهان میکرد نمیخواستم اذیتش کنم و همه این حالتاشو ربط میدادم به حامله بودنش یه شب زودتر اومدم خونه صداهای نامفهومی از اتاقش میومد... سعی کردم حساس نشم ولی اون شب همه چیز فرق داشت!! از خواب پریدم صدای ناله های خفه و لرزانی از پشت در بسته به گوش می.رسید نفسم را در سینه حبس کردم انگار موقع به دنیا اومدن بچمون بود... شتاب زده سمت اتاق رفتم... ولي که در اتاق رو باز کردم دستم به دستگیره قفل شده چسبید ضربان قلبم در گوشم میکوبید باورم همین نمیشد که زنم... https://eitaa.com/joinchat/4023649053Cc9b350cdb1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوح(علیه‌السلام) به گواهی قرآن عمری دراز داشت، تا نشانه‌ای بر عمر طولانی تو باشد صالح (علیه‌السلام) از میان قوم خود غایب شد، تا آیندگان غیبت تو را باور کنند موسی(علیه‌السلام) به گواهی قرآن پنهان از دیدگان دشمن به دنیا آمد، تا آیتی بر تولد پنهان تو باشد خضر (علیه‌السلام) از آن رو تا کنون زنده است، تا مونس تنهایی تو باشد و اینک ... ای ای بشتاب که جانها به لب رسیده 😔 ❁‌‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ با نشر در ثواب آن شریک هستید. 🌐 @ahadistalaei