eitaa logo
💘ساحل‌عــشــق💘
15.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
255 ویدیو
0 فایل
تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🔗 با تمام دقت خودم و بررسی کردم!! شالمو از سرم برداشتم و با شونه ای که روی آینه بود موهامو شونه کردم... رفتم نزدیک تر و دوباره به صورت خودم نگاه کردم بغض بدی به گلوم چنگ زده بود!!! باز جلوتر رفتم با دیدن خودم بیشتر دلم گرفت این کبودیا و زخما رو چه جوری می خواستم پنهان کنم؟! آهی کشیدم و به خودم گفتم: +حتی اگه سخت ترین گریمم روی صورتم انجام بدن نمیشه اینا رو پنهان کرد... آه پر از حسرتی کشیدم و برس رو روی میز پرت کردم و دوباره برگشتم سمت تخت روش دراز کشیدم.. پتو رو روی خودم کشیدم تا اگه بتونم یه ذره بخوابم!!! که شاید مشکلات و سختی هایی که امروز داشتم و فراموش کنم... راستش برای من بزرگترین تراپی خواب بود!! به خیلی چیزا فکر می کردم به این که کی قراره بیاد باهام حرف بزنه؟! اگه اربابه چی میخواد بگه و اگه ارباب زادست چی میخواد بگه!؟ میدونستم که ارباب زاده خواستگارمه ولی این که هیچ وقت ندیده بودمش واسم جالب بود!!! تکونی توی جام خوردم و با صدای بلند از خودم پرسیدم: +نه واقعا چی میخواد بگه؟! چرا دستور داد منو بیارن اینجا؟!
هدایت شده از 💘ساحل‌عــشــق💘
🟡چطور میشه درآمدمون رو بیشتر کنیم ؟ اینجا بصورت تخصصی و البته بهت آموزش میدیم که چطور میتونی درآمد داشته باشی و درآمد فعلی خودت رو افزایش بدی 🤩 💸 پس سریعا پست آخر رو ببین 😍👇 http://eitaa.com/joinchat/2771648566Cc588dc0592
🌸🔗 تو همین فکرا بودم و نفهمیدم اصلا کی خوابم برد!!! هنوز صبح نشده بود که با سوزش زخم های صورتم چشمام و باز کردم!! صورتم از درد جمع شده بود و از جام بلند شدم تا یه آبی به صورتم بزنم تا از دردش کم بشه!! همه جا تاریک بود و درست نمیتونستم چیزی و ببینم!!! خمیازه ای کشیدم و به سمت پریز برق رفتم و لامپ هارو روشن کردم!! به محض روشن شدن اتاق چشمام و ریز کردم تا نور چشمم و نزنه و سرمو چرخوندم طرف دیگه که با دیدن دیس بزرگ غذا ناخودآگاه لبخندی زدم!!!! با ذوق رفتم سمتشو با دیدن محتوای داخلش چشمام برقی زد و گفتم: -وای یعنی اینا واسه منه؟! آب دهنمو قورت دادم و بیخیال شستن صورتم شدم... انگار سوزش صورتم یادم رفته بود و تمام فکرو ذکرم شده بود خوردن اینا!!+ آستین لباسمو بالا دادم و لبامو با زبون تر کردم و بشقاب غذا رو برداشتم!! یکم سرد شده بود ولی همچنان لذت خوردنش وجود داشت!! همونطور که با ولع میخوردم به این فکر میکردم که کی این غذا رو آوردن که من متوجه نشدم؟! یعنی انقدر خوابم عمیق بود؟! پوفی کشیدم و گفتم: +بیخیال این چیزا مهم نیست!! مهمه اینه که من الان سیر بشم!! ولی هرکی بوده دستش درد نکنه!!
دست بوس پدر وبِالوالدَینِ اِحْسانا.... وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ (سوره اسراء آیه۲۴ در مورد اهمیت مقام پدر و مادر ) به پدر و مادر نیکی کن ...و همیشه پر و بال تواضع و تکریم را با کمال مهربانی نزدشان بگستران شرکت کننده شماره (۳): خانم نورا کمانکش از اراک درود بر این دختر خانم فهیم که قدردان پدر بزرگوارش هست، 📣برای شرکت در پویش «دست بوس» پدر با در کانال زیر عضو بشین👇👇👇 🆔 @hasansabbaghian
😍
🌸🔗 بعد از اینکه غذامو نوش جان کردم با حس سنگینی معدم از جام بلند شدم و ظرف غذا رو یه گوشه گذاشتم!!! دوباره برق و خاموش کردم و اومدم بخوابم که یه لحظه به سرم زد که ببینم در بازه یا قفله... که اگه باز بود برم یه چرخی تو عمارت بزنم، اگه قفل هم بود که دیگه بیخیال... از جام بلند شدم و رفتم سمت در و دستگیره رو که چرخوندم سوپرایز شدم!! در کمال ناباوری قفل نبود، درو باز کردم و با احتیاط به بیرون نگاه کردم و وقتی مطمئن شدم کسی نیست آروم رفتم بیرون!!! پاورچین پاورچین به سمت حیاط حرکت کردم... نسیم خنکی میوزید و روحم و جلا میداد!!! رفتم داخل حیاط کنار حوض نشستم و خبری از هیچکس نبود!! دستمو توی آب فرو بردم که سرماش قشنگ حالمو خوب میکرد... همونطوری با آب بازی میکردم و فکر روزایی که در پیش داشتم بودم که یهو با شنیدن صدای سرفه ی مردی وحشت زده به رو به روم خیره شدم!!! از جام بلند شدم و آروم با ترس گفتم: +س س سلام.. مرد نزدیک تر شد که قیافه اشو که دیدم ترسم فرو کش کرد: -سلام آهوی گریز پای!! دستمو روی قلبم گذاشتم و گفتم: +سالار تویی!! من که کلی ترسیدم!!
🌸🔗 تک خنده ای کرد و اومد کنارم و گفت: -از چی بترسی؟ مگه هیولام!! نگاهی به اطرافم انداختم و گفتم: +آخه این وقت... حرفمو قطع کرد و گفت: -چرا نخوابیدی؟! +خواب بودم یهو بیدار شدم و اومدم بیرون که یه هوایی بخورم!!! تو چرا بیداری؟! کنار حوض نشست و به منم اشاره کرد بشینم و بعد گفت: -من خوابم نمیبرد!!! صدامو آروم تر کردم و گفتم: +سالار یه سوال بپرسم راستشو میگی؟! سری به نشونه ی تایید تکون داد و گفت: -آره حتما!! مکثی کردم و گفتم: +تو میدونی من چرا آوردن اینجا؟! ارباب چیکارم داره... یه لحظه قیافه ش منقلب شد اما فوری خودشو جمع کرد و گفت: -خودت میگی ارباب من با ارباب چه صنمی دارم که بدونم؟! لبامو آویزون کردم و گفتم: +اهوم راست میگی، گفتم شاید بدونی!!
دست بوس پدر وبِالوالدَینِ اِحْسانا.... وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ (سوره اسراء آیه۲۴ در مورد اهمیت مقام پدر و مادر ) به پدر و مادر نیکی کن ...و همیشه پر و بال تواضع و تکریم را با کمال مهربانی نزدشان بگستران شرکت کننده شماره (۱۷): کیانا غلامی درود بر شما که قدردان پدر بزرگوار هستید، 📣برای شرکت در پویش «دست بوس» پدر با در کانال زیر عضو بشین👇👇👇 🆔 @hasansabbaghian
شخصیت آهوی نازمون"🥹🍹"
🌸🔗 مکثی کردم و وقتی دیدم جوابمو نداده پرسیدم: + پس تو اینجا چیکار می کنی؟؟ یعنی کارت تو این عمارت چیه؟؟ نگاهشو سمتم چرخوند و یه لحظه با دیدن صورتم چشماشو ریز کرد و گفت: - صورتت... دستمو روی صورتم گذاشتم و گفتم: +چی؟! نگاه عمیقی بهم کرد و گفت: -چرا من تازه اینارو دیدم؟! با غم خندیدم و گفتم: +آها این زخما رو میگی... دستشو سمت صورتم دراز کرد و هنوز که جواب سوالمو نداده بود دستی روی صورتم کشید و گفت: - صورتت چی شده؟؟ کی دست روت بلند کرده؟؟ یکم خودمو عقب تر کشیدم و گفتم: + چیزی نیست چیز خاصی نیست... اخماش تو هم رفت و گفت: - یعنی چی که چیز خاصی نیست؟؟ مکثی کرد و میون دندون های کلید شدش غرید: -کار کیه؟!
🌸🔗 یه جوری عصبانی شده بود که حس می کردم اگه بخوام اسم عماد و بگم دهنشو سرویس میکنه... ولی نگران مادرم بودم اگه سالار می رفت سراغ عماد و یه کاری می کرد مطمئن بودم که عماد متوجه می شد کار منه و اون موقع مادرم تو اون خونه آرامش نداشت!!! برای همین فوری لبخندی زدم و گفتم: + نه نه کار کسی نیست من خوردم زمین دندون.‌‌‌‌‌‌‌‌... دندون قروچه ای کرد و با صدای بلند گفت: + کی اینجوری میخوره زمین؟؟؟ بگو کار کیه وای خدایا چه غلطی کردم این وقت صبح اینو دیدما الان چجوری بهش ثابت کنم دروغمو!! چیزی نگفتم و سرمو پایین انداختم که با دستش صورتمو قاب گرفت و گفت: - آهو بهم بگو کار کیه؟؟ با لکنت گفتم: +نمیتونم بگم.... تو چشام زل زد و گفت: - چرا؟؟؟ عصبی پوفی کشید و ادامه داد: - فقط اگه بدونم کار کیه!!! آهی کشیدم و گفتم: + اگه بگم کار کیه اون وقت...