eitaa logo
دلــداده‌ٔحـســیــــن(؏)❤
318 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
33 فایل
﷽بی...خیـال‌ھࢪ‌لغٺ‌نامہ‌؛بدان..! ؏شق معنایـ؎‌ندارد‌جز‌حسین❤ مدیر کانال: @kimia667 ناشناسمونـه👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16551992315882 کپی با ذکر صلوات و اللهم عجل لولیک الفرج حلال💜
مشاهده در ایتا
دانلود
از عاشقی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ زندگی ﭼﻨﺪ ﺑﺨﺶ ﺍست؟ ڱفت: ﺩﻭ ﺑﺨﺶ، کودکی ﻭ پیری گفتن: ﭘﺲ ﺟﻮﺍنــی ﭼﻪ؟ گفت : 😌🌿 @ashejh
مـــــــــــــرسـے که هستین 😍✨🙈💐❤️
ღ ‌🔸️صاحب‌عصر.. دگر‌طاقت‌مان‌رفت‌به‌باد، تا‌محرم‌نشده‌گر‌به‌صلاح‌است‌بیا..💔! ‌‌『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』 @ashejh
ღ ‌ ❣ مولا‌ ‌️باید به که گوییم‌ پریشانی خود را‌ 💠 بجوییم کجا‌ یوسف کنعانی خود را‌ ❣ ما را بطلب‌ لایق دیدار تو باشیم‌ 💠 پنهان مکن آن‌ چهره نورانی خود را‌ ‌‌『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』 @ashejh
‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏ازنیروهاےحشدالشعبےبود، بهش‌گفتم:«حاج‌قاسم‌رودریک‌ جمله‌تعریف‌کن..!» باصداےبلندفریادزد: «حاج‌قاسم،عباس‌العراق ...💔!» 🌙 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @ashejh
Nariman Panahi - Rooye Labam Vaveyla (128).mp3
6.27M
کسی‌ندیده‌توی‌دنیا‌که‌با‌لبا‌ی‌تشنه‌سقا..💔!
ولی کاش وسطِ روضه ها آب ندن .. وقتی از تشنگیِ ارباب میگن .. وقتی از شش ماهه ح‌س‌ی‌ن میگن .. چجوری آب از گلومون بره پایین ..:)؟
دلــداده‌ٔحـســیــــن(؏)❤
حقشواداکنین..!
دارند گوشھ کنارِ شھر تکیھ میزنند من در غمِ بی تکیھ گاهےِ زینب ام :)💔.. 🥀🥀 @ashejh
49.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ داره صدا میاد،صدای پا میاد، دیگه محرم هم داره از راه میاد ♨️ ♨️ ♨️ @ashejh
😁 😁 آب خنک در شلمچه : شلمچه بودیم. ازبس که آتش سنگین شد💥، دیگه نمیتونستیم خاکریز بزنیم، حاجی گفت: ( بلدوزرها رو خاموش کنید بزارید داخل سنگر ها تا بریم مقّر). هوا داغ بود و ترکش کُلمَن آب رو سوراخ کرده بود. تشنه و خسته و کوفته، سوار آمبولانس شدیم و رفتیم. به مقّر که رسیدیم ساعت دو نصفه شب بود. از آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال، یخچال نبود. گلوله ای خمپاره صاف روش خورده بودو برده بودش تا هوا. دویدیم داخل سنگر، سنگر تاریک بود، فقط یک فانوس کم نور آخر سنگر می سوخت. دنبال آب میگشتیم که پیر مردی داد زد : « پیدا کردم!» و بعد پارچ آبی رو برداشت و تکون داد. انگار یخی داخلش باشه صدای تَلق تَلق کرد. گفت : « آخ جون». و بعد آب رو سرازیر گلوش کرد. می‌خورد که حاج مسلم - پیر مرد مقر - از زیر پتو چیزی گفت : « کسی به حرفش گوش نداد. مرتضی پارچ رو کشید و چند قُلُپ خورد.» به ردیف همه چند قُلُپ خوردیم. خلیلیان آخری بود. تَه آب رو سر کشید. پارچ آب رو تکون داد و گفت : « این که یخ نیست. این چیه؟! » حاج مسلم آشپز، سرشو از زیر پتو بیرون کرد و گفت : « من که گفتم اینا دندونای مصنوعی منه! یخ نیست 😁، اما کسی گوش نکرد، منم گفتم گناه دارن بزار بخورن!» 😁😁😃 هنوز حرفش تموم نشده بود که همه باهم داد زدیم : وای!؟. و از سنگر دویدیم بیرون. هر کسی یه گوشه ای سرشو پایین گرفته بود تا....! که احمد داد زد : « مگه چیه 😄،! چیز بدی نبود! این دندونه! 😄 اونم از نوع حاج مسلمش! مثل آب‌نبات...»😆 اصلا فکر کنید آب انجیر خوردید😅😅 @ashejh